یک: کدام شمیم بهار؟
هنگامی که نام شمیم بهار شنیده یا در مقاله و داستانی دیده میشود، چندین شمیم بهار در ذهن متبادر میشود. او منتقد ادبی و سینمایی، ناشر، مدرس سینما و ادبیات، روزنامهنویس و از همۀ این عناوین، شاخصتر، یک داستاننویس است. بهار به همراه به چند تن از دوستاناش چون مهرداد صمدی و علی گلستانه در اوایل دهۀ چهل وارد مجلۀ اندیشه و فرهنگ شد که دکتر ناصر وثوقی مسئولیت آن را برعهده داشت. مجلهای که یکی از مطرحترین جُنگهای هنریـادبی بود که از سال ۱۳۳۳ تا ۱۳۵۶ به تناوب و در دورههای مختلف منتشر میشد و شمیم بهار از دورۀ پنجم و بین سالهای ۱۳۴۴ تا ۱۳۷ نیز عهدهدار دبیریِ بخش ادبیات و هنر این مجله بود. اغلب نقدها و داستانهای بهار نیز مربوط به همین بازه زمانی است.
کامیار عابدی، از نزدیکان ناصر وثوقی، درباره همکاری شمیم بهار با «اندیشه و هنر» میگوید:
هویت نویسندگی و نقادانه شمیم بهار به اندیشه و هنر گره خورده است؛ اگر این فرصت در اختیار او قرار نمیگرفت ایبسا اصلاً اینچنین هم کارش و خلاقیتش دیده نمیشد. بخش مهمی از نوشتههای شمیم بهار در اندیشه و هنر منتشر شد. یادم هست در دیدارهایی که با ناصر وثوقی در سالهای دهه هفتاد و هشتاد داشتم، شمیم بهار از جمله کسانی را که میدید، وثوقی بود و به ایشان بسیار احترام میگذاشت و جناب وثوقی هم همواره از نثر و نگاه نقادانه او به نیکی یاد میکرد.
بهار در اوایل سی سالگی انتشارات «پنجاه و یک» را تاسیس میکند و در حوزۀ ادبیات و سینما دست به انتشار آثار متمایزی میزند. این انتشارات اما بیشتر از سه سال دوام نمیآورد. سازمان چاپ و پخش پنجاه و یک کتابهای مهمی را در معرفی برخی از کارگردانان نوگرای سینما را برای جامعه هنری ایران به چاپ رساند؛ کارگردانانی چون کوبریک، گدار، فلینی، هاوکز و پازولینی. این انتشارات همچنین داستان بلند بهمن فرسی به نام «شب یک شب دو» را نیز در سال ۱۳۵۳ به چاپ رساند.
شمیم بهار اما برای مدتی در دانشگاه نیز مشغول تدریس سینما شد. در کلاسهای شمیم بهار در دهۀ ۱۳۵۰ در دانشگاه تهران گروه کثیری (شامل دانشجویان رشتههای دیگر، استادان دانشکده هنرهای زیبا و نیز غیردانشجویان) به عنوان مستمع آزاد حضور مییافتند. حاصل آن جلسات به اضافه نقدهای منتشرشدهاش منتقدان، بر مترجمان و هنرمندان بسیاری از جمله خسرو دهقان، بهزاد رحیمیان، داود مسلمی، بهروز افخمی، بهرام دهقانی، بهمن طاهری و سیامک شایقی تأثیر گذاشت.
او احتمالاً متولد ۲۹ آبان ۱۳۱۹ است و در هشتمین دهه از زندگی و بعد از نزدیک به چهل دهه غیبت در سپهر ادبیات و هنر ایران، با چاپ دو مجموعۀ «دهۀ چهل و مشقهای دیگر» و «قرنها بگذشت» دوباره به متنِ ادبیات ایران بازگشته است. متن از این جهت که او در طی این چند دهه در حاشیه زیسته است و جز تکهپارههایی خاطره که عمدتاً توسط نزدیکان وی نقل شده است، چیزی از او منتشر نشده تا به همین دلیل او به یکی از شاخصترین چهرۀ منزوی این سالها تبدیل شود. البته در سال ۱۳۹۷، مجموعه عکسهای حمید شاهرخ از بهار، بیژن الهی، فیروز ناجی و قاسم هاشمینژاد در کتابی با عنوان «دیروز» منتشر شد که توجهها را بار دیگر به سمت بهار و همکاراناش جلب کرد. بیشتر عکسها در این مجموعه مربوط به اردیبهشتماه ۱۳۵۹ در خانه بیژن الهی است. عکسهای دیگر این مجموعه اوایل پاییز ۱۳۵۸ در خانه علی گلستانه گرفته شده و بخشی از عکسهای کتاب هم مربوط به زمستان ۱۳۸۹ است.
یک پَرَش بلند: از دههی چهل به دههی نود
این چهرۀ خاموش و منزوی، بالاخره در ابتدای زمستان ۱۳۹۸ به سکوت چندین ساله خود پایان داد و با انتشار کتاب «دههی ۴۰ و مشقهای دیگر» توسط انتشارات بیدگل بار دیگر به سر خط حوزه ادبیات ایران تبدیل گشت. کتاب حاضر مجموعهایست متشکل از سه بخش یا بهتر است بگوییم سه دفتر مجزا. دفتر نخست منتخبیست از قصههای شمیم بهار در فاصلهی سالهای ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۱ نوشته است. از جمله قصههایی که در این دفتر گنجانده شدهاند، میتوان به «اینجا که هستیم»، «پاییز»، «ابر بارانش گرفته است»، «اردیبهشت چهلوشش»، «شش حکایت کوتاه از گیتی سروش»، «فرهاد»، «گیو» و «بهمن» اشاره داشت. این داستانها از آثار شمیم بهارند که زیر نظر ناصر وثوقی در اندیشه و هنر منتشر شده است و سه داستان آخر تحت عنوان سه داستان عاشقانه در آخرین شماره از مجله اندیشه و هنر در پایان دور دوم این نشریه منتشر شده است. دفتر دوم منتخبی مشخص و فشرده از تحلیلها و نقدهای ادبی و سینمایی که حاصل فعالیتهای وی به عنوان منتقد در سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۴۶ است. نقدهایی که بر «تنگسیر» چوبک، «نون والقلم» و «مدیر مدرسه» آلاحمد، «خشت و آیینه» ابراهیم گلستان، «سیاوش در تخت جمشید» فریدون رهنما و همچنین مقالهای در توضیح اهمیت و کردوکار ولادمیر ناباکوف.
در همین دفتر دوم نیز ریویوها و نقدهای سینمائی بهار از سال ۱۳۴۵ تا سال ۱۳۴۸ که شامل نوشتههای او در نشریات فرهنگی آن سالهاست و همه به دورههایی از نشریات برمیگردد که توسط دوست شمیم بهار، بیژن خرسند، سردبیری میشده است، گردآوری شده است. و نیز نقدهای مفصلتر او از سالهای ۱۳۴۶ تا ۱۳۴۸. دفتر سوم این کتاب نیز به متن فیلمنامهای اختصاص دارد به نام «عاشقانه» که قرار بود بهار آن را در سال ۱۳۵۵ بسازد که ساخته نشد.
موضوع یادداشت حاضر بیشتر حول محور دفتر دوم یعنی نقدهای ادبی شمیم بهار است و تلاش میشود در روششناسی نقد وی تأملی مختصر و بهار به عنوان یک منتقد ادبی بیش از پیش معرفی شود. لازم به یادآوری است که در این دفتر تمامیِ نقدهای ادبی شمیم بهار گنجانده نشده است. از جمله یادداشتهای محذوف میتوان به مقالهای اشاره کرد که بهار با نام مستعار «فرامرز خیبری» در مجلهی اندیشه و هنر، در نقد شعرهای فرخ تمیمی، شفیعی کدکنی، سیاوش مطهری و محمود کیانوش نوشته است. اما دیگر یادداشتی که در این دفتر جای نگرفته است، نوشتهایست با عنوان «دربارهی آنچه که به نقد در نمیآید» (۱۳۴۴)، که وی در نقدِ مرکب «محو» جمالزاده،« ارزیابی شتابزده» آلاحمد، «روز اول قبر» و «بازی در سهسن» از چوبک. بهار در این مقاله با تمرکز بر آثار این نویسندگان که در زمانه خود همواره مورد ستایش قرار میگرفتند، بر مرزی ورای اثر بد دارد تأکید میکند که در ادبیات و هنر ایران گویی هیچ نقطۀ پایانی برای آن متصور نشدهاند و همواره اثری بدتر و بیحدتر نیز تولید میشود. بهار که این اثر را «سکهی تقلبی» مینامد، مینویسد:
«اگر یک طرف سکهی نقد هنری نقش اثری هنری را دارد که میتوان به نقدش پرداخت، طرف دیگر سکه نقش مؤلفی چنان بیخبر را دارد که باید به کلاس درس راهنماییاش کرد. مشکل اساسیی منتقدی که اینجا دست در کار دارد تنها این نیست که همیشه با این طرف دوم سکه روبهروست ـ واقعیت این است: سکهیی که اینجا به دست منتقد منتقد میدهیم اساسن تقلبیست. منتقدی که در این تنگنا افتاده (اگر هنوز به تأثیر نوشدارو بعد از مرگ امیدوار باشیم) مثلن میتواند آنچه را که از حد “بد” گذشته از خطهی نقد هنری پراند، میتواند و باید از آموختهشدن به بدیی اثرها بپرهیزد ـ تا مثلن به تدریج کم غلط بودن کار را خوبیِی آن نیانگارد.»
شمیم بهار این مقاله را با مرور کوتاه آثار مزبور پی میگیرد و در پایان با لحن سرزنشگرانهاش مینویسد:
«از نو میپرسم بس نیست؟ فقط سنگ منتقدها را به سینه نمیزنم که جیبهاشان را از سکههای تقلبی انباشتهایم. این اما هست که اگر نویسندههامان دیگر برای خلق یک اثر هنری و بحث دربارهی آن ـ و حتی امضاهای خود ـ احترامی قائل نیستند، من هنوز به ارزش نقد هنری معتقدم… اگر این یادداشت را در همینجا تمام میکنم ازاینروست که تماشای سقوط را منظرهیی تماشایی نمیابم.»
به مشقهای دیگرِ دههی چهل برگردیم: به دفترِ دوم که شامل نقدهای ادبی شمیم بهار که تمرکز این یادداشت نیز بر آن است تا بتوان هر چه بیشتر پرتره بهارِ منتقد را به تصویر کشید و درنگی بر متدولوژی وی در نقد ادبی داشت. داستانهای بهار که در بخش اول کتاب «دههی چهل و مشقهای دیگر» آمده است، در یادداشت دیگری مورد بررسی قرار خواهد گرفت. دفتر دوم اما با یادداشتی دربارهی «تنگسیر» صادق چوبک آغاز، با «چهرهی ناشناختهی ولادمیر ناباکوف»، نقدی بر «مدیر مدرسه» و «نونوالقلم» آلاحمد، نقدی بر خشت و آیینه ابراهیم گلستان با عنوان «دربارهی یک تجربهی سینمایی» ادامه مییابد و در نهایت با توضیحی دربارهی «سیاوش در تخت جمشید» فریدون رهنما به پایان میرسد. در تمامیِ این یادداشتها بهار لحن مصمم، صریح، استدلالگونه و بیلکنت خود را حفظ میکند و با جملۀ آغازین خودِ قضاوتی کل از اثر به دست میدهد و سپس به شرحِ و تفصیل داوریاش میپردازد. روشی آشنا در بین منتقدان خارجی و غریب برای مخاطبان ایرانی. به عنوان مثال، وی در آغاز نقد خود درباره تنگسیر مینویسد: «تنگسیر نوشتهی صادق چوبک، اثریست بد» یا «مدیر مدرسه اثری موفق و نونوالقلم اثری موفق نیست» یا دربارۀ «خشت و آینه»ی ابراهیم گلستان در آغاز مینویسد: «خشت و آینه فیلم بسیار بدیست. یک کل نیست. توانایی گفتن حرفهاش را ندارد». این گزارههای ابتدایی و آغازین، قابلیتهای مسئلهسازِ این آثار را نمایندگی میکنند و بهار فهم و استدلالاش را بر همین پایه میچیند.
در نقدهای بهار ـ در این دفتر حداقل ـ گویی تفاوتی همیشگی، تفاوتی کانتی میان تجربۀ زیباشناختی از یکسو و تجربۀ معرفتی وجود دارد و دقیقاً به همین واسطه است که اثر ادبی میتواند قابلیتهای ذاتیاش را گسترش دهد. در واقع نگرشی به هنر و ادبیات دارد که مبتنی بر رویکردی هرمنوتیکی است: همه چیز از متن میآید و به متن بازخواهد گشت. از سوی دیگر بهار تلاش میکند که تفکیک زیباشناختی یعنی مجزاساختن هستۀ ناب زیباشناختی را در نقد خود بهمثابۀ یک فرایند استخراجگونهای میبیند که فقط در همان ساحت میتواند عیان شود.
این فرایند از خودِ اثر آغاز و با خودِ اثر پایان مییابد و قضاوت کلی در بطن این فرایند مشخص و معنا مییابد. برای مثال، یادداشت وی درباره تنگسیر حاوی این روش هرمنوتیکگونه است. با یک داوریِ کلی شروع میشود: «حرف اینجاست که تنگسیر داستانی دراز هست و دراز نیست. تفاوت داستان دراز با داستان کوتاه تنها در این نیست که اولی درازتر است از دومی؛ با شاخ و برگ دادن و ناشیانه حوادث اضافی در حاشیهی قصهای نمیتوان داستان دراز نوشت. تنگسیر این نکته را به روشنی آشکار میکند که نویسندهاش ـ در این لحظه با داستان دراز نویسی بکلی بیگانه است» (صص۱۷۰-۱۶۹). و بعد از آن به تقطیع داستان میپردازد یا «آن را از ابتدا ورق میزند». همین برخورد با «مدیر مدرسه» و «نونوالقلم» آلاحمد نیز میشود. بهار بهواسطۀ مشروعیتبخشی به متن و نه فیگور جلال، آن را شرحهشرحه و در هر تکه بر نقطهای از آن داستانها انگشت میگذارد که قابلیت بسط داشته باشند.
از «ابتذال» چوبک تا «منِ» آلاحمد
بهار قضاوتهای صریح و نقدِ بیپردهای به آثار مذکور دارد و این مهمترین و برجستهترین صفتِ کاری اوست اما این صراحت همواره با استدلال و توضیحِ اثر همراه است. برای مثال، در نقد «تنگسیر» که به زعم او نه داستانی بد که مبتذل است فضای داستان، شخصیتها، محورها و اتفاقات مهم داستان را بارها با خواننده درمیان میگذارد و در همین خلال آن را در بوتۀ نقد قرار میدهد. بهار در ذکر یکی از دلایل خود برای «ابتذال» و بد بودن این اثر چوبک مینویسد:
«تنگسیر بالطبع به عنوان یک داستان دراز فاقد شکل معینیست؛ توضیحهای زائد و تکرارها هماهنگی و یگانگی کتاب را از بین برده؛ ساختمان خارجی کتاب فاقد استخوانبندی و طرح حساب شده منطقیست؛ کتاب نه هدفی دارد، نه خط سیر روشنی و نه حتی حرکتی از جایی به جایی دیگر»
«مدیر مدرسه اثریست موفق و نونوالقلم اثری موفق نیست». اینها دو گزارهی ساده، صریح و شفاف از شمیم بهار در قضاوت کلیِ دو اثر از جلال آلاحمد است. اولی مورد ستایش و دومی مورد نقد. بهار اما بعد از آوردن این گزارهها به مخاطب اعلان میکند که در پی چرایی این قضاوت است. البته بهار مشکل کلی آلاحمد را «من»گویی/نویسی میداند که در کارهای این داستاننویس مسلط است:
«به این معنی که همهی کارها به نحوی کوششهاییست در کار شرح حال خود نویسی (حدیث نفس) و به نحوی منسرایی است یا به نحوی دیگرتر در همهجا ( از داستانها حرف میزنم و ـ احیاناً ـ سفرنامهها) آنچه دستگیر خواننده میشود بیشتر حرفهای این “من” است دربارهی همین “من” و نه دربارهی آنچه که قصد بیانش را دارد یا به تماشاش نشسته».
از نظر بهار، «مدیر مدرسه» اثر سادهایست که قصد گفتن نکتههایی ـ یا حتی نکتهای خارقالعاده یا پیچیده ندارد و حرفش را پاکیزه و منزه میزند. همچنین استخوانبندی ساده اما محکم این داستان اساسیترین علت موفق بودن کتاب به عنوان یک داستان بلند است.
به رغم تمام ستایش یا برجستهکردن نقاط مثبت «مدیر مدرسه»، بهار دیگر داستان آلاحمد یعنی «نونوالقلم» را اثری آشفته میداند که پر است از ولنگاری و غلطهای ابتدایی در اصول داستاننویسی و قسمتهای زائد و گریزهای بیهوده و پرگویی و شعار و فلسفهبافی. به زعم بهار، آلاحمد در این داستان بیش از یک نویسنده، گزارشنویس است و در سرتاسر داستان نیز آلاحمد دارد مقالهنویسی میکند و شخصیتها و داستان اصلی به کلی از یاد رفته است. بنابراین طبیعیست که «نونوالقلم» ـ به هر عنوان ـ شکستی کامل باشد.