ناتالی دیاز، متولد ۱۹۷۸، کالیفرنیای امریکا، با کتاب «شعر عاشقانهی پسااستعماری» برنده جایزه شعر پولیتزر در سال ۲۰۲۱ شد.
شعر دیاز محل تلفیق و همدستی عشق و مبارزه است. شعر او توشهاش را از مسیر زندگی شخصی و گذشتهی تاریخی-اساطیری مردمش میگیرد اما اسیر حسرتها و شکستهای پیشین باقی نمیماند. شعر ناتالی دیاز شعری است پرسشگر و دادخواه که تاب نمیآورد آیندهاش را مانند گذشتهاش به تاراج ببرند. کتاب «شعر عاشقانهی پسااستعماری» دومین کتاب شعر این شاعر سرخپوست موهاوی (Mojave) است. اولین شعر این مجموعه را با هم میخوانیم:
ناتالی دیاز
شعر عاشقانهی پسااستعماری
به من آموختهاند
که حجرالدم ۱ میتواند
نیش مار را درمان کند،
میتواند خونریزی را بندآورد –
بیشتر مردم
جنگ که تمام شد
این را فراموش کردند.
جنگ تمام شد بستگی دارد به این که
منظور شما کدام جنگ است:
آنهایی که ما شروع کردیم، قبل از آن، هزارهها قبل، یا بعدتر،
آنهایی که من با آنها شروع شدم، آنهایی که شکست خوردم، پیروز شدم –
این زخمهای همیشه شکوفا.
سنگ بنای مرا از اُجرت برداشتهاند. پس اجیر عشق شدم و بدتر از آن –
همیشه یک کمپین دیگر هست برای راهپیمایی
تا شب کویری
برای برقی که جنگجویانه از پوست رنگ پریدهات برمی جهد-
برقی که در تالابی نقرهای از دود در سینهات ته نشین میشود.
من از اسب تیرهام پیاده میشوم، به طرف تو خم میشوم،
کشش عطشهایم را همه به تو میسپارم –
من «نوشیدنی» را در سرزمین خشکسالی آموختم.
ما از آزاردیدن لذت میبریم
علاماتی به اندازهی سنگها برجا مینهیم –
هر کدام کابُوشُنی ۲ که دهان ما جلایش داده.
من گوهرشناس تو، گوهرشناسَـت که
چرخ را میچرخاند – چرخ قرمزِ سبزºخال- یَـشمِ آرزوهای ما.
در صحرای من چنان گلهای وحشیای میروید که
بیست سال طول میکشد تا شکوفه بزنند.
دانهها چونان پوکِ سنگ زیر ماسههای گرم میخوابند
تا سیل برف سررسد، بر بستر خشک نهر بشتابد و
برافرازدشان در امواج مسینـش،
و برگشاید حافظهشان را-
تا به یاد آورند خدایشان چه نجوا کرده در دندههایشان:
“بیدار شوید و برای زندگی درد بکشید”.
دستهای تو هرکجا بوده، الماس است روی شانههایم،
برگودی کمرم، بر رانهایم،
من سرزمین تو اَم. ۳
من برای تو ست که در خاک اَم.
کفلهای تو الماسهای کوهیاند و خطیر-
دو قوچِ شاخ گُلی در حال صعود به سوی یک آبتنی نرم کویری
پیش از آنکه آسمان پاییز افسار یک سیل صد ساله را بگشاید-
صحرا ناگهان به دریای باستان خود بازگشت.
شکوفا میشود آفتابگردان وحشی، علف عقرب،
فاسلیای آبی ۴ که بنفش را در خود میاندوزد
همان طور که گلو میتواند شکل هر دست بزرگی را در خود بیاندوزد-
او دستهای مرا «بزرگ» خواند.
سرانجام باران خواهد رسید، یا نه-
تا آن زمان، ما بدنمان را همچون زخمی لمس میکنیم.
جنگ هرگز تمام نشد و به نوعی دوباره آغاز میشود.
…….
۱- حجرالدم: مردم یونان باستان این سنگ را گل آفتابگردان نیز مینامیدند: این سنگ در هنگام دوری از آب و مجاورت بیشتر با آفتاب، از قرمز به زرد تغییر رنگ میدهد. بسیاری از مردم بر این باور بودند که آب در تماس با این سنگ قیمتی، رنگ قرمز به خود میگیرد.
مردم قرون وسطی و دوران رنسانس سنگ خون را شفابخش میدانستند: از آن به عنوان طلسم محرک شوق و ذوق، انعقاد خون و جلوگیری از خونریزی استفاده میکردند.
۲- کابُوشُن: کابوشن به تراشی گفته میشود که یک سمت سنگ سطحی برجسته داشته و سطح مقابل آن سطحی صاف و تخت دارد. تراش کابوشن غالبا به شکل بیضی بوده و بسیار زیاد جلا داده میشود. تراش کابوشن تاریخی بسیار کهن دارد و از اولین مدلهای تراش سنگهای قیمتی است. به گونهای که این سبک از تراش به قرن ۱۳ یعنی مدتها قبل از تراش فست صورت میگرفت.
واژه کابوشن از لغت فرانسوی قرن شانزده کابوشه به معنای “سر” گرفته شده است.
۳- سرزمین: در متن اصلی: کولبرا: جزیرهای در پورتوریکو با تاریخی طولانی. «جزیره ماران» یا «آخرین باکره» نیز گفته میشود.
۴- گل علف عقرب، فاسلیا: گلی از خانواده گاوزبانان که در دشت مکزیک میروید با گلبرگ هایی به رنگ آبی یا بنفش و با تمایل به گردش به سوی آفتاب.
…