حالا برنامه و سناریوی جمهوری اسلامی با وضوح بیشتری از پرده بیرون افتاده است: در حالی که ابراهیم رئیسی میرود تا گذشته و آینده جمهوری اسلامی را به هم پیوند دهد، فرجام کار اصلاحطلبان شباهت زیادی به سرنوشت نهضت آزادی پیدا کرده است. در تاریخ جمهوری اسلامی، حذف مقربین و نوسازی حلقه قدرت، نه فقط خلاف عادت نیست، بلکه خصلتی ذاتی و ساختاری پیدا کرده است. مطرودان جدید یا همان دوستان قدیم اما هربار از این روند ابراز شگفتی میکنند. این غافلگیر شدن چقدر موجه است؟ به زبان دیگر، آیا یکه خوردن و زنهار درباره نابودی «جمهوریت» که این روزها از زبان اصلاحطلبها میتوان شنید، بیش از حد دیرهنگام نیست؟
وضعیت اصطلاحطلبان
با اعلام فهرست هفت نفره تایید صلاحیت شدگان، غافلگیری اصلاحطلبان به اشکال مختلفی بروز پیدا کرد؛ بعضاً آمیخته به رثای علی لاریجانی که برخی تحلیلگران از او به عنوان «نامزد اجارهای» اصلاحات یاد میکردند.
اصلاحطلبان اما حالا نه شانسی برای شرکت در انتخاباتهای حکومت دارند و نه آنکه میتوانند در سایهسار رئیس جمهوری شبه اصولگرا، روی حذف تاریخیشان سرپوش بگذارند. نمادین و درونی کردین این شکست و حذف البته آدابی دارد که اصلاحطلبان باید هنوز آن را فرابگیرند. در این مورد از زمان دولت موقت تا امروز تجربیات متعدد و متنوعی برای ارجاع وجود دارد.
اصلاحطلبانِ ناراضی و گلایهمند از ردصلاحیتها کمتر خود را با این پرسش مشغول میکنند که «منطق حذف از کجا و چه زمانی آغاز شد؟»
در سطح مخالفان، از سرکوب شوراهای خودمختار کردستان و ترکمن صحرا تا اعدام و حذف سازمانهایی سیاسی چپ. در سطح دولتی، از استعفای دولت موقت و فرمان عزل ابوالحسن بنیصدر و آیتالله منتظری تا کنار زدن چهرههای قدرتمندی همچون موسوی اردبیلی و هاشمی رفسنجانی.
اصلاحطلبان البته هنوز ترجیح میدهند خود را با اپوزیسیون سرکوبشده همسرنوشت ندانند. و در مقابل، «مردم» نیز آنها را بیشتر در هیأت دوستان خیانتدیده از قدرت میبینند.
در یک دهه گذشته، اصلاحطلبان با فاصلهگرفتن از جنبشهای اجتماعی و اعتراضاتهایی همچون دی ۹۶ و آبان ۹۸، بیش از پیش در مقام متحد هسته مرکزی قدرت ظاهر شدند. این یکیشدن با نظام اما ضامن بقای سیاسی آنها در سطح رسمی نبود.
افول تدریجی اصلاحطلبان در اذهان مردم در این سالها امر پنهانی نبود. حالا حتی «تکرار میکنم» شخصی همچون محمد خاتمی هم نمیتواند کوچکترین شوری ایجاد کند.
حتی حضور و رد صلاحیت مصطفی تاجزاده به عنوان نامزد مورد اقبال هواداران این جریان، کمتر از آنچه تصور میشد مورد توجه قرار گرفت. فاصله گرفتن اصلاحطلبان از مردم اما آنها را به رهبر نزدیک نکرد.
با این حال، رد صلاحیتها فعلی فضایی را رقم زده است که اصلاحطلبان عامل شکست و شکافشان را نه روشها و کنشهای خود بلکه حکومت معرفی کنند. درونی کردن شکست مستلزم گذر از این فرافکنی توأمان ایدئولوژیک و روانشناختی و تصدیق خصلت ساختاری این حذف است.
«نبرد که بر که» و قواعد دوران جانشینی
در سالهای نخست پس از انقلاب، زمانی که کلیت حکومت جمهوری اسلامی در قلع و قمع گروههای رادیکال چپ از جمله کوموله و پیکار و راهکارگر تردیدی به خود راه نمیداد، حزب توده با رواج دوگانه یا فرمول «نبرد که بر که» معتقد بود باید از شکاف درون قدرت سود جست.
حزب توده با این فرمول، در حمایت از رهبر وقت ایران و جناح مطلوبش لحظهای پا پس نکشید.
اصطلاح «که بر که» حزب توده بعدها در قالب دوگانهسازیهای درون حکومتی ادامه یافت و به اشکال دیگری تکرار شد: «چپ و راست»، «انتخابی و انتصابی» و «اصلاحطلب و اصولگرا».
تاریخ بازتولید این دوگانه سازیها، در واقع تاریخ حذف سیاسی در جمهوری اسلامی است.
ماجرای جمهوری اسلامی، تا آنجایی که یک نظام سلطانی است، درامی شکسپیری از حذف ولیعهدها، قائممقامها، صدراعظمها، رئیسجمهورها و نخستوزیرهاست. کار حتی به حذف خود معمار جمهوری اسلامی، «استوانه نظام» یعنی هاشمی رفسنجانی رسید. نقطه ثقل این درام و شخص اول و آخر داستان، رهبر جمهوری اسلامی ایران و در واقع نهاد رهبری است.
در حکومتهایی که جابهجایی قدرت تابع سازوکاری دموکراتیک نیست، غالبا یک قاعده تاریخی جاری است: «دوران جانشینی« دورانی خشن خواهد بود، عصر نزاعهای خونین.
در جمهوری اسلامی نیز جانشینی رهبر تابع سنت مشخصی نیست. جمهوری اسلامی تنها یک تجربه تاریخی جانشینی دارد، و آن تجربه نیز همراه با بدعتهایی فراقانونی بود؛ و البته در فرایندی خشونت بار و در نسبت با رخدادهای خشن رخ داد.: اعدام هزاران زندانی سیاسی، تغییر قانون اساسی و کنار زدن قائم مقام رهبر و شماری از نیروهای امنیتی و ایدئوژیک.
در تخیل اجتماعی جامعه ایران، دوران فعلی قبل از هرچیز عصر جانشینی است. بازه زمانی دوران جانشینی البته نامتعین و کشآمده است.
در این دوره در چشم صحنهگردانان قدرت، وجود حکومتی یکدست – یک وحدت ارگانیک و آرمانی خالی از هر امکان «که بر که» – پیششرط ضروری فرایند جانشینی است. بهترین سناریو برای آنها این است که نه تنها هیأت حاکمه یکپارچه شود، بلکه شکاف میان خاستگاه و غایت جمهوری اسلامی نیز پر شود. اگر بخواهیم تعریفی برای سیاستگذاری برمبنای امکان «که بر که» به دست دهیم، نوعی سرمایهگذاری بر تضاد درونی حاکمیت برای ترسیم آیندهای متفاوت از «ذات» جمهوری اسلامی است. انتخابات ۱۴۰۰ مهندسی نفی هر گونه امکان «که بر که» بود.
تاریخ جمهوری اسلامی تاریخ قبض و بسط امکانهای «که بر که» است که اکنون مرحلهای از قبض آن همزمان شده است با دوره نامتعین، کشدار و خشونتبار جانشینی.
بازیگردانان اصلی جمهوری اسلامی یکبار در انتخابات قبلی تلاش کردند حول نام ابراهیم رئیسی این کلیت آرمانی را ایجاد کند. برای آنها او بهترین گزینه است: او کسی است که گذشته و آینده جمهوری اسلامی را به هم پیوند میزند. نامزدی که مهمترین سرفصل کارنامهاش سرکوب مخالفان و کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت است و در عین حال از گزینههای اصلی رهبری در دوران جانشینی به شمار میآید.
تجسم ذات و نمود، گذشته و آینده جمهوری اسلامی در وجود ابراهیم رئیسی، ترجمه همان تاکیدی است که آیتالله خامنهای در سالهای اخیر بر «انقلابیگری» کرده است.
در چشم صحنهگردانان قدرت، رئیسی میتواند تحقق گذشته جمهوری اسلامی در آینده آن باشد؛ چهرهای برای پر کردن شکاف سرشت و سرنوشت جمهوری اسلامی در دوران خشونتبار جانشینی. به میانجی او، آینده سیمایش در گذشته، و نمود حقیقتش را در ذات پیدا خواهد کرد. در این نمود، تا اطلاع ثانونی خبری از «نبرد که بر که» نیست. و در این آینده، اصلاحطلبان سهمی نخواهند داشت.
برای حفظ جان خود و نسل های آینده در روز 28 خرداد در خانه می مانیم..
محمد علی کلی / 17 June 2021