وقتی اتحاد جماهیر شوروی سقوط کرد، روسیه برای آنکه به یک قدرت بزرگ اقتصادی بدل شود همه چیز داشت. در مقابل، چین یک کوتوله اقتصادی بود که همچنان کشاورزی در آن حرف اول را می‌زد. در طول سه دهه، ورق مطلقاً برگشت. روسیه فروپاشی‌ای اقتصادی را از سر گذارند که هنوز زیر بار آن کمر راست نکرده است، در حالی که چین رشد بی‌سابقه‌ تاریخی‌ای را تجربه کرد که به لطف آن حالا یک قدرت بزرگ اقتصادی است. این معمایی است که ذهن‌ بسیاری از تحلیل‌گران اقتصادی را به خود مشغول کرده است. 

هزینه کار در چین ارزان‌تر از روسیه است، اما این توضیح برای حل معما کافی نیست. همزمان با چرخش قرن، بدون شک سرمایه‌گذاری در روسیه گران‌تر از سرمایه گذاری در چین بود، اما در مقابل بهره‌وری ابزار و نیروی کار در روسیه بیشتر بود. وانگهی، عامل «هزینه کار» مسیرهای کاملاً واگرای دو اقتصاد چین و روسیه را توضیح نمی‌دهد. برای ۹۹ درصد روس‌ها، متوسط ​​درآمد خالص سالانه در سال ۲۰۱۵  از متوسط درآمد خالص سالانه در سال ۱۹۹۱ ها کمتر شده بود، در حالی که در مدت مشابه چینی‌ها افزایش چهار برابری متوسط درآمد را تجربه کردند. از سال ۲۰۱۳، متوسط ​​درآمد چینی‌ها از روسی‌ها پیشی گرفت.

چگونه چین از شوک‌تراپی گریخت، نوشته ایزابلا وبر، انتشارات راتلج

این معما موضع کتابی است که اخیراً ایزابلا وبر، اقتصاددان آلمانی نوشته و انتشارات راتلج آن را منتشر کرده است، کتابی تحت عنوان «چگونه چین از شوک‌تراپی گریخت» و با این تز محوری که کلید معما در رویکردهای  اقتصاد سیاسی متفاوت دو کشور در مسیر نئولیبرالیسم است.

در روسیه ، توصیه‌ها و دستورالعمل‌های اقتصاددانان نئولیبرال مو به مو  اجرا شد.  روس‌ها «دکترین شوک» را به کار بستند:‌ آزادسازی یکباره قیمت، و سپس خصوصی‌سازی های گسترده و سیاست‌های ریاضتی برای مهار تورم. همه اینها کاملاً منطبق با نظریه‌های جریان اصلی بود که بازار را عامل تنظیم قیمت می‌دانند.  خط این بود:‌ بازسازی بازار قبل از هرچیز یعنی آزادسازی قیمت‌ها.

چین اما طور دیگری عمل کرد. استراتژی چینی‌ها نه «انفجار بزرگ»، بلکه بازسازی تدریجی بازار، تحت نظارت دولتی همه جا حاضر بود. برای آنها بازار یک «نهاد» بود، یک مؤسسه مثل موسسه‌های دیگر. آنها بر «واقعیت‌های نهادی موجود» تکیه کردند، و شرکت‌هایی ایجاد کردند که قادر به فعالیت در این نوع بازارها بودند… در چشم‌انداز آنها، آزادسازی قیمت‌ها نه نقطه شروع که مرحله پایانی فرایند بود. چینی‌ها زمانی شروع به آزادسازی قیمت‌ها کردند که شرایط لازم ایجاد شده بود.

ایزابلا وبر راه چینی نئولیبرالیسم را تدریجی و عملگرایانه معرفی می‌کند. بازسازی سرمایه‌داری چینی نوعی «حرکت از حاشیه‌های نظام کهن صنعتی به سمت قلب آن بود».  در چین ابتدا بنیادهای پیرامونی و حاشیه‌ای اقتصاد تقویت شد و بعد باقی اقتصاد بازسازی شد. استعاره‌ای که در این خصوص استفاده می‌شود ساخت مسیری سنگی برای عبور از رودخانه است.  بصریت چینی این بود: ‌ابتدا باید زمین زیرپا و چندگام ابتدایی را سنگفرش کرد و بعد به باقی مسیر فکر کرد. پیشروی اقتصادی باید با احتیاط، تدریجی و با در نظر گرفتن واقعیت موجود صورت بپذیرد.

اگر روسیه رشد پایین و تورم بالا را تجربه کرد و چین برعکس، این به خاطر رویکرد اقتصادی-سیاسی کاملاً متفاوت آنها بود. جمهوری خلق چین اول ظرفیت‌های تولیدی خودش را ایجاد و تقویت کرد و بدین ترتیب از همان  اول، با پرهیز از  مخاطرات تقاضای بیش از حد مسیر رشد خود را گشود.

ایزابل وبر در کتابش نشان می‌دهند که این راه چینی یک شبه سبز نشد و محصول بحث‌های  طولانی و شدید سیاسی در درون بوروکراسی چین دهه ۸۰ بود.

برخلاف آنچه گفته می‌شود، گذر چینی به بازار آزاد را صرفاً نمی‌توان با «طبیعت» چین توجیه کرد. هیچ چیز ذاتی‌ای در این انتخاب نبود. مثلاً  نمی‌توان آن را به سادگی برحسب فرهنگ یا شبه-فرهنگ «کنفوسیوسی» توضیح داد.

البته شکی نیست که سیاست عمل‌گرایانه پکن در یک سنت چینی ریشه دارد، همان سنتی که در فصل نخست «گوانزی» تشریح شده است [گوانزی یک متن سیاسی و فلسفی کهن چینی است که در فاصله قرن دوم و چهارم قبل از میلاد نوشته شده است]. در این متن، حکمرانی هنر ایجاد تعادل میان «سنگین» (گران، نادر و مهم) و «سبک» (ارزان، فراوان و غیرضروی) تعریف شده است.

بنا به گوانزی ، نقش شهریار کاربرد نیروهای متناقض برای ایجاد تعادل نظر به شرایط  موجود است. به‌راستی گوانزی را می‌توان بنیادی نظری برای مداخله متعادل و عمل‌گرایانه دولت دانست؛ همان‌کاری که چین کم و بیش در آستانه چرخش قرن انجام داد.

ماهیت اصلاحات نئولیبرال چینی از الگوی دولت‌های اروپای مرکزی و شرقی متفاوت بوده است. زلزله اقتصادی در چین نه پیش از بازسازی بازار رخ داد و  نه برای بازسازی بازار، بلکه پس از آن صورت پذیرفت، یعنی زمانی که اقتصاد چین قادر به جذب و مهار پیامدهای اجتماعی این تغییر بود. این بسیار متفاوت از خصوصی سازی گسترده و وحشیانه‌ای بود که به شکلی شتابزده در کشور‌های سابقاً عضو پیمان ورشو در دهه ۱۹۹۰ رخ داد.

 ایزابلا وبر در کتاب خود توضیح می‌دهد این رویکرد سیاسی همواره در مرکز مباحث سیاسی در چین بوده است. در جریان «مجادله بر سر نمک و آهن» (بحثی در امپراطوری هان در مورد سیاست حکومت و مونوپولی نمک و آهن که در سال ۸۱ پیش از میلاد مسیح رخ داد) همین موضوع در مراکز مجادلات و مباحثات دربار بود.

در برابر کسانی که از انحصار نمک و آهن برای کنترل قیمت آنها (در چارچوب  منطق تعادل برآمده از گوانزی) دفاع می‌کردند، گروهی دیگر خواستار بازگشت به جامعه ایده‌آل باستانی چین بودند که در آن هرکس و هرچیز جایگاه خودش را داشت و دولت مجبور به دخالت در اقتصاد نبود.

همین بحث در چندین نوبت در تاریخ چین تکرار شد. در دهه ۱۹۴۰، کمونیست‌ها، با استفاده از آموزه‌های گوانزی موفق شدند که تورم را مهار کنند. 

در دهه ۱۹۸۰  این بحث بار دیگر درگرفت، و البته این بار در پرتو نظریه‌های اقتصاد غربی وجه پیچیده‌تری به خود گرفت. هنگامی که پس از مرگ مائو در ۱۹۷۶، چین تصمیم گرفت بازارهای خود را دوباره بگشاید (یا به قول دنگ شیائوپینگ ، عقب‌ماندگی از اقتصادهای غربی را جبران کند)، پای انواع نظریه‌های اقتصاد نیز به مباحث چینی‌ها باز شد؛ این مباحث نهایتاً دو مسیر را پیش روی چین قرار داد:‌ کنترل قیمت توسط دولت در دوره گذر یا انفجار بزرگ و شوک درمانی.

فرای تضاد کلاسیک میان میلتون فریدمن و جان کنت گالبرایت، چینی‌ها تحت تاثیر جدال‌های نظری در کشورهای سوسیالیستی هم بودند، به ویژه بحث میان «سوسیالیست‌های بازار» و آنهایی که طرفدار برنامه‌ریزی دولتی اقتصاد بودند.

در چین دهه ۸۰، هم طرفداران شوک‌درمانی و هم مدافعان راه‌حل تدریجی در بحث‌هایی خود به تجربیات گذشته ارجاع می‌دانند. طرفداران روش تدریجی به تجربه ایجاد ثبات اقتصادی پس از ۱۹۴۹ و مدیریت اقتصادی پس از جنگ در کشورهای غربی متکی بودند، در مقابل هواداران شوک‌درمانی بر معجزه اقتصادی آلمان و اقدامات لودویک ارهارد، وزیر دارایی آلمان غربی تکیه داشتند.

چین اگرچه از همان اول مسیری تدریجی و عملگرایانه برای آزادسازی اقتصاد را برگزید، اما فشار طرفداران شوک درمانی (همزمان با اوج گرفتن نئولیبرالیسم در غرب) نزدیک بود در دو نوبت چین را نیز در دام «انفجار بزرگ» بیاندازند.

نخستین بار، در سال ۱۹۸۶ ، هیأت چینی که به مجارستان و یوگسلاوی رفته بود، مانع از تغییر رویکرد چین شد. این هیأت به ژائو ژیانگ، نخست‌وزیر وقت چین، اطلاع داد که رهبران این کشورها نسبت به آزادسازی سریع و انفجاری و پیامدهای آن برای ثبات اجتماعی هشدار می‌دهند. رژیم چین عقب نشینی کرد، اما تورم شتاب گرفت تا در تابستان ۱۹۸۸ ، دنگ شیائوپینگ (که حالا معتقد به استراتژی شوک‌درمانی بود) اولین قدم‌ها برای انفجار بزرگ قیمت‌ها را بردارد. اعتراضات اجتماعی که سرانجام منجر به کشتار تیان‌آن‌من در ژوئن ۱۹۸۹ شد باعث شد مقامات چینی نهایتاً عقب‌نشینی کنند. پس از این دو تجربه،رهبران چین به این نتیجه رسیدند که تنها تغییرات تدریجی و عملگرایانه است که می‌تواند هم ثبات اقتصادی و هم ثبات اجتماعی را حفظ کند.

«وقتی در سال ۲۰۰۰ سرمایه گذاری گسترده در بخش‌های سنتی منجر به تولید بیش از حد شد. دولت برای کاهش تولید در این بخش‌ها، سرمایه‌گذاری عمومی در زیرساخت‌ها، سپس در املاک و مستغلات و سپس در حوزه نوآوری را ارتقا داد. هر بار، مطابق با آموزه‌های گوانزی «سبک» جای خود را به «سنگین» داد تا تعادل برای رشد حفظ شود.» نمایی از پکن- عکس از شاتراستوک

بدین ترتیب، چین راهبرد گشایش تدریجی را برمی‌گزیند. قیمت‌ها در سال‌های ۱۹۹۲ و ۱۹۹۳ آزاد می‌شوند، اما این پس از آن صورت می‌گیرد که بازارها بازسازی شده و آماده جذب شوک هستند. مهم‌تر از همه، اقتصاد چین تحت کنترل دولت باقی می‌ماند. طرح و برنامه عوض می‌شود، اما دولت همچنان ابزار اصلی مدیریت اقتصادی باقی می‌ماند. بنگاه‌های دولتی به تدریج جای خود را به بنگاه‌های خصوصی می‌دهند و چین رفته رفته در سرمایه‌داری جهانی ادغام می‌شود تا حدی که این کشور دوم به یک کارگاه جهانی و سپس به یک قدرت اقتصادی تمام عیار بدل می‌شود. ایزابلا وبر چنین ماجرا را خلاصه می‌کند: « چین بدون از دست دادن کنترل اقتصاد ملی خود، در سرمایه‌داری جهانی رشد کرد.»

نئولیبرالیسم علیه نئولیبرالیسم

نتایجی که  از تحلیل وبر می‌توان گرفت، متنوع است. چندتایی از آنها را مرور کنیم:

نخست اینکه، تضاد میان «رئالیست‌ها» و‌ «ایدئالیست‌ها» در چین دهه ۸۰، آنچنان که ایزابلا وبر می‌گوید جدال میان نئولیبرال‌ها و مخالفان آنها نبود، بلکه اختلاف میان مدافعان دو نوع سیاست نئولیبرال بود. نباید فراموش کرد که هر دو گروه در یک مورد اتفاق نظر داشتند، اینکه: مدنیزاسیون کشور با توسل به بازار و به میانجی آن رخ می‌دهد. پرسش اما این بود که چگونه؟

مسأله محوری چین دهه ۸۰ این نبود که «آیا باید اقتصاد بازار آزاد را احیا کرد یا نه؟ّ» بلکه این بود که «چه‌طور باید بازارها ایجاد کرد؟»

در یک کلام، حرف زدن از «نئولیبرالیسم چینیِ» نامربوط نیست؛ حاکمان این کشور در عمل بسیاری از دستورالعمل‌های نئولیبرال را به کار بستند. نئولیبرالیسم چین هرچند از مسیر شوک درمانی نمی‌گذرد، اما در عین حال، فرایند انحلال ساختارهای اقتصادی کهن در دهه ۱۹۹۰ غالباً به شکلی خشن رخ داد. توده‌های کارمندان شرکت‌های دولتی سابق به طور غیررسمی از کار برکنار شدند. و البته ضربه آزادسازی قیمت در سالهای ۹۲ و ۹۳ را نیز نباید فراموش کرد. درست نظر به همینهاست که آدام توز، تاریخ نگار بریتانیایی، برخلاف ایزابلا وبر، معتقد است که در چین نیز انفجار بزرگ اقتصادی رخ داده است.

https://www.radiozamaneh.com/365266

با این حال، دستکم بنابر آنچه وبر می‌گوید، ماهیت اصلاحات نئولیبرال چینی از الگوی دولت‌های اروپای مرکزی و شرقی متفاوت بوده است. زلزله اقتصادی در چین نه پیش از بازسازی بازار رخ داد و  نه برای بازسازی بازار، بلکه پس از آن صورت پذیرفت، یعنی زمانی که اقتصاد چین قادر به جذب و مهار پیامدهای اجتماعی این تغییر، تا حد زیادی، بود. این بسیار متفاوت از خصوصی سازی گسترده و وحشیانه‌ای بود که به شکلی شتابزده در کشور‌های سابقاً عضو پیمان ورشو در دهه ۱۹۹۰ رخ داد.

کتاب وبر در عین حال منبع خوبی برای شناخت ویژگی‌های امروز سرمایه‌داری چینی است. رد دستورالعملهای گوانزی را تا همین روز در رابطه خاص دولت و اقتصاد در چین می‌توان یافت.  

وقتی در سال ۲۰۰۰ سرمایه گذاری گسترده در بخش‌های سنتی منجر به تولید بیش از حد شد. دولت برای کاهش تولید در این بخش‌ها، سرمایه‌گذاری عمومی در زیرساخت‌ها، سپس در املاک و مستغلات و سپس در حوزه نوآوری را ارتقا داد. هر بار، مطابق با آموزه‌های گوانزی «سبک» جای خود را به «سنگین» داد تا تعادل برای رشد حفظ شود. 

به همین خاطر است که علی‌رغم افزایش بدهی کشور، احتمال بروز بحران مالی در چین بعید به نظر می رسد. این بدان معنا نیست که چین در برابر بحران (که ذاتی نظام سرمایه‌داری است) روئین ‌تن شذه است. اما، اگر از احتمال وقوع  یک بحران سیاسی بزرگ درگذریم، در افق رژیم کنونی چین هیچ نشانی از  فروپاشی اقتصادی و اجتماعی دیده نمی‌شود.

در سرمایه‌داری‌ای ‌که گرایش نزولی بهره‌وری بر آن حاکم است، روش‌های گوانزی می‌توانند به نوعی مرجع عمل باشند، بدین ترتیب که مداخله دولت و بانک‌های مرکزی به طور مداوم پیامدهای بحران‌ها را تسکین دهند. از این منظر، بحران ویروس کرونا را می‌توان همچون میانجی نوعی گرویدن کشورهای غربی به الگوی چینی سرمایه داری درک کرد. پس از کرونا، حفاظت از نظم اقتصادی موجود و ایجاد تعادل به روش چینی اولویت همه دولت‌ها خواهد بود. تجربه چینی‌ها البته نشان داده‌ که این روش نمی‌تواند مانع از تعمیق نابرابری‌ها شود. نظام اقتصادی در این الگو همچنان و به شکلی بنیادی مولد نابرابری‌ها باقی خواهد ماند، به‌ویژه در زمان‌هایی که تولید رونق ندارد. از این بابت، همزمان با حفاظت از نظم اقتصادی دولت باید نظم اجتماعی را نیز حفظ کند. خطر پیش‌رو همگرایی چین و کشورهای غربی و دیگران حول نوعی سرمایه‌داری بیش از پیش کنترل شده و البته همزمان بیش از پیش اقتدارگرا خواهد بود. 

این همان چیزی است که جو بایدن فهمیده، و باعث شده در جهت ایجاد جایگزینی سوسیال-دموکرات در برابر چین حرکت کند؛ حرکتی که البته به نظر نمی‌رسد به نتیجه‌ای برسد. در صورت عدم موفقیت او، خطر تسلط سرمایه‌داری اقتدارگرا واقعی خواهد بود.

و در نهایت، نباید فراموش کرد که اقتداگرایی به پایان نخواهد رسید مگر از طریق تغییر رادیکال سازمندهی اجتماعی و اقتصادی. 

ترجمه آزاد از مدیا پارت