۹ دقیقه و ۲۹ ثانیه؛ این مدتزمانی بود که یک افسر سفیدپوست پلیس شهر مینیاپولیس در ایالت مینهسوتای آمریکا، زانویش را روی گردن جورج فلوید، یک آمریکایی آفریقایی تبار، فشرد و او را به قتل رساند. حالا از این واقعه دقیقاً یک سال میگذرد.
۲۵ مه ۲۰۲۰، رهگذران ویدئوی یک مرد ۴۶ ساله سیاهپوستی را ضبط کردند که به پلیس سفیدپوستی که وزنش را روی گردن او انداخته میگوید: «نمیتوانم نفس بکشم.»
پیشتر نیز در سال ۲۰۱۴ نیز جوان سیاهپوستی به نام اریک گارنر، پیش از آنکه در نیویورک براثر فشار مأموران پلیس دچار خفگی شود، ۱۱ بار تکرار کرد: «نمیتوانم نفس بکشم.»
قتل جورج فلوید موجی از اعتراضات را در پی داشت که به سرعت از مینیاپولیس فراتر رفت و به سرتاسر آمریکا گسترش یافت تا حدی که برخی آن را بزرگترین جنبش در تاریخ آمریکا ارزیابی کردند. (ن. ک به نیویورک تایمز).تخمین زده میشود چیزی در حدود ۱۵ تا ۲۶ میلیون نفر در تظاهرات پس از مرگ فلوید در ماه مه شرکت کردند. از ماه مه تا اوت نیز ۷۷۵۰ تجمع اعتراضی در آمریکا برگزار شد.
همزمان با آمریکا ، و علیرغم محدویتهای کرونایی، مردم در دیگر نقاط جهان نیز علیه نژادپرستی و خشونت پلیسی به خیابان آمدند. خشونت پلیسی علیه سپاهان یک رسوایی صرفاً آمریکایی نیست و در انگلستان وفرانسه به طور خاص قتل فلوید جرقهای شد برای یادآوری تاریخ مشترک خشونت علیه سیاهپوستان، از بردهداری تا دوران استعمار.
در فرانسه، پس از قتل فلوید، «کمیته عدالت برای آداما» اعتراضاتی را علیه خشونت پلیسی و تبعیض نژادی با شعار «جان سیاهپوستها اهمیت دارد» سازماندهی کرد. کمیته عدالت برای آداما، گروهی مدنی است که با خواست حقیقت وعدالت برای آداما ترائوره تشکیل شد، جوان ۲۴ ساله سیاهپوستی که در یک پاسگاه ژاندارمری در ول-دآوز فرانسه در ۱۹ ژوئیه ۲۰۱۶ کشته شد. انگلستان نیز صحنه تظاهرات اعتراضی متعدد بود، کشوری که در آن خاطره شلیک پلیس به مارک داگان (جوان ۲۹ ساله سیاهپوست) هنوز زنده است.
پس از قتل فلوید، بسیاری از نمادها و مجسمههای دوران بردهداری و استعمار هدف خشم عمومی قرار گرفتند. در بریستول انگلستان، مردم مجسه ادوارد کولستون، تاجر برده، را از جا کندند و به درون آب انداختند. مجسمههای کریستوف کلمب، جفرسون دیویس، رئیس کنفدارسیون جنوب در جنگ داخلی آمریکا نیز به ترتیبت در سن پال مینه سوتا و ریچموند آمریکا سرنگون شدند.
بنا به گزارش مرکز حقوقی فقر جنوبی (SPLC)، از زمان مرگ جورج فلوید، نزدیک به ۱۷۰ مجسمه، نام خیابان و دیگر نمودهای یادبود برای کنفدارسیون جنوب یا ایالات ایالات مؤتلفه آمریکا –یک طرف جنگ داخلی آمریکا که حامی بردهداری بود— برداشته شده است. تخمین زده میشود در همین مدت، در انگلستان نیز نام ۳۹ خیابان، ساختمان، مدرسه و… تغییر کرده و ۳۰ مجسمه، پلاک یا نماد یادبود هم برداشته شده یا در شرف برداشته شدن است.
تلاش برای بازخوانی و بازنویسی تاریخ امری روزمره است که غالباً به روابط قدرت گره خورده است. قتل فلوید در یک سال گذشته انرژی عظیمی در جهت استعمارزدایی از تاریخ آزاد کرد و فضایی بیسابقه برای بیانگری فردوستان و گروههای تحت ستم نژادی (به ویژه سیاهپوستان) گشود. اگرچه هنوز راه زیادی برای پیمودن تا الغا نژادپرستی نهادین پیدا و پنهان و خشونت پلیسی باقی مانده است، اما وقایع و مبارزات یک سال گذشته، گامی بزرگ در جهت برانگیخته شدن حساسیت عمومی و همبستگی جهانی بود.
سه دلیل برای عدمهبستگی فراگیر ایرانیان با خیزش ضدنژادپرستی
برخلاف اکثریت شهروندهای کشور دیگر، همبستگی مردمی ایرانیان اما با اعتراضات سال گذشته «جان سیاهپوست اهمیت دارد» به هیچوجه چشمگیر نبود. به جای همبستگی و همدردی، دستکم در رسانههای اجتماعی، واکنش اصلی بیعلاقگی، انکار، تحقیر و انزجار بود. اگر نام جورج فلوید را در فضای فارسی رسانههای اجتماعی جستجو کنید، با انبوهی اظهارات نژادپرستانه روبرو میشوید.
ما در وضعیتی زندگی میکنیم که روزانه بهانهها و دلیلهای بسیاری برای سوگواری، همدردی با رنج دیگران به ما میدهد، و البته همزمان موانع زیادی بر سر راه حساسیت و توجه عاطفی به رنج دیگری میتراشد. درخودفروبستگی ملی یکی از این موانع است. ماجرای ایرانیها و جورج فلوید اما پیچیدگیهای بیشتر دارد.
بدون شک، استفاده ابزاری حکومت جمهوری اسلامی ایران از ماجرای قتل جورج فلوید و اعتراضات مردمی به آن در آمریکا یک مانع عمده بر سر همبستگی انبوه ایرانیهای مخالف حکومت با جنبش «جان سیاه پوستها اهمیت دارد» بوده است، امری که در مورد همراهی ایرانیها با آرمان فلسطین نیز صدق میکنند. فاصله گرفتن با اعتراضات ضد-نژادپرستی در آمریکا یا مقاومت فلسطینی، از این بابت، یک واکنشی سلبی است: نوعی بیان ناخرسندی نسبت به طرز برخورد حکومت و طرفدارانش: چهطور حکومتی که ستم علیه سیاهان برایش مهم است، شهروندان سوختبرش را در سیستان و بلوچستان به گلوله میبنددد و اعتراضات مردم سراوان را با خشونت سرکوب میکند؟ چرا طرفداران جمهوری اسلامی که از دهشت خفه کردن یک سیاهپوست «بیگانه» مینویسند بر کشتار «هموطنان» خود در جریان اعتراضات آبان ۹۸ چشم میپوشند؟.
استفاده ابزاری حکومت و برخورد دلبخواهی، خاصگرا (غیر جهانشمول) و تبعیضآمیز آن به مصادیق تبعیض، ستم و خشونت البته تنها دلیل کرختی عاطفی یا جبههگیری گروهی از ایرانیان علیه جنبش عدالتخواهی سیاهان نیست. آنهایی که نظام عقیدتیشان بر دوگانه تقلیلگرای «غرب نرمال» در برابر «ایران استثنائی» استوار است، مظاهر خشونت و ستم در غرب و اعتراضات به آن را برنمیتابند، چرا که نظام و دستگاه عقیدتیشان را برهم میزند و آشفته میسازد. در این جا موضوع شکلی از استثناگرایی نظاممند در فهم مسائل ایران است که بعضاً تا آنجا پیش میرود که منبع انحصاری شر در جهان را جمهوری اسلامی داند.
بدونشک«زندگی نرمال» به میلی عمیق در جامعه بحرانزده ایران بدل شده است، مشکل اما فهم سادهانگارانه امر نرمال، ایدهآلسازی از جریان زندگی در غرب به میانجی نفی و انکار مظاهر غیرنرمال و استثنائی در آن است.
وقتی دانشجویان دانشگاه تهران در ۱۶ آذر روی پلاکاردی بزرگ نوشته بودند: «ایران، فرانسه، عراق، لبنان، شیلی، … مبارزه یکی است: سرنگونی نئولیبرالیسم»، همین استثناگرایی با شدت و حدت به صدا درآمد که میان ایران با باقی دنیا یک دنیا فاصله است.
روانشناسان اجتماعی غالباً «فاصله جغرافیایی» و «آشنایی» را دو عامل اصلی مؤثر در برانگیختن احساسات و عواطف یک جامعه در قبال رنج دیگر جوامع میدانند. فاصله ایران و غرب به شکلی عینی و ذهنی در چهار دهه اخیر بیشتر شده است، امری که از یک سو بازنمای مجموعهای تفاوتهای کمی در شاخصهای مدنی میان اینجا و آنجاست، و از سوی دیگر، محصول مجموعهای از سادهسازیها. نفس وجود این فاصله اگرچه توهم نیست، اما سوءتفاهمهای معتددی در مورد وضعیت خود و دیگری ایجاد کرده است. بخش عمدهای از فعالان سیاسی مخالف رژیم در همین فضا و همین فاصله فعالیت میکنند و عموماً حتی علت وجودی خود را نظر به همین شکاف میان غرب و ایران یا میان امر نرمال و استثنائی تریف میکنند. آگاهانه و ناآگاهانه در این فرایند انبوهی از دروغها، مبالغهها، تقلیلگراییها، فرافکنیها و یکدستسازیها هم در مورد شرایط ایران و هم مثلاً در مورد شرایط آمریکا تولید و بازتولید میشود. انزوایی که جمهوری اسلامی به شهروندانش تحمیل کرده نیز مانعی تاثیرگذار است بر سر اینکه مردم بدانند حقیقتاً چه در غرب میگذرد.
عدمهمبستگی فراگیر با تراژدی قتل جورج فلوید اما تنها ناشی از ناآشنایی ایرانیها با اوضاع اجتماعی و سیاسی در غرب نیست، بلکه به ناآشنایی عمومی در مورد علت ماجرا یعنی موضوع خشونت علیه سیاهپوستان نیز مربوط میشود. تاریخ نزدیک بردهداری در ایران از حافظه شهروندان این کشور پاک شده است؛ از طرف دیگر، ایرانیها غالباً خود را «سفیدپوست» تلقی میکند، موضوعی که آن را نیز میتوان تا حدی برآمده از انزوای جهانی ایران دانست. مجادلاتی که اخیراً در مورد حاجی فیروز و فیگور سیاه در نمایش تخت حوضی پیش آمد، به خوبی گواه کوررنگی شهروندان ایرانی در مورد ستم نژادی است. انبوه توهینهای نژادپرستانه همین یکی دو هفته پیش به یک داور سیاهپوست که مسابقات فوتبال را در یکی از شبکههای تلویزیونی خارج کشور تحلیل میکند، مثال متاخر دیگری است.
علاوه بر استفاده ابزاری حکومت، استثناگرایی در فهم مسائل ایران و کوررنگی در مورد ستم نژادی، عوامل و علتهای دیگری هم میتوان برشمرد، مثلاً عروج نوعی ملیگرای محافظه کار در سالهای اخیر. در پرتو این بحثها، اما یک چیز دستکم روشن است: ماجرای جورج فلوید مسأله ما ایرانیها نیز است؛ مسألهای که باید مدام آن را طرح کرد.
عالی بود مریزاد۰
آکو کردستانی / 25 May 2021
مقالهی بسیار خوبی بود. حقیقتاً این استثناپنداری اخیر ایرانیان در خصوص رنجشان و افزایش ملیگرایی افراطی در واکنش به سیاستهای ج.ا گفتمان روزمره را امری مهلک کرده است که جایی برای پرداختن به پیچیدگیهای سیاست فعلی در جهان نمیگذارد چون در لحظه به عناوین مختلف که ملایمترینش «مالهکش» است برچسبگذاری خواهی شد. کلاً انتظار است که دنیا با ما هم دردی کند نه اینکه در کنار هم و با هم همدردی خواهیم کرد. جدیدترین نمونه آن هم موجی از اظهارات کورکورانه در خصوص جنبش آزادی فلسطین بود.
همین کارزار زندگی نرمال آسیب شدیدی به تصور ملت به آنچه در کشورهای توسعهیافته میگذرد میزند، انگار نه انگار آنها نیز فقیر و فقرا و بدبخت و بیچاره و بیخانهمانهای خود را دارند که دولت به دلیل ساختار سرمایهداری حاضر به برطرف کردن آنها نیست. رویاهای خودخواهانه طبق متوسط ایران آینده تاریکی را رقم میزند و صرفاْ از قشر فقیر استفاده ابزاری برای پیشبرد آن اهداف میشود. عدم آشنایی با تاریخ و نحوه رسیدن کشورهای غربی به موقعیتشان از طریق استثمار و استعمار نیز یک عامل اصلی در این کژفهمیهاست و باعث میشود تهوم سوسیال دموکراسی ملت با گرایش ملیگرایی افراطی بیشتر شود که پسفردا به فنلاند شماره دو تبدیل خواهند شد بدون اینکه شرایط آن مهیا باشد.
Grim / 26 May 2021
ایرانیها آدم رو بر مبنای شکل ظاهری ارزشگذاری می کنند اگه زشت باشی شایسته زندگی نیستی چه برسه یک سیاهپوست که اون همه از معیارهای زیبایی شناسی اینها دوره.رنجی که من به عنوان یک زن زشت 41 ساله در این جامعه کثیف کشیدم از رنجی که یک سیاهپوست در دوره برده داری در آمریکا کشید بیشتر بود.ایرانی ها خود جهنم اند و نسل به نسلشون همینه .حتی بچه های کوچیکشون
مگر* این جهنم رو محو کنه / 27 May 2021