در آن دسته از گزارههایی که در بخشِ نخستِ این فصل بررسیشان کردیم، همهی گزارهها کارکردِ یکسانی ندارند. اساسا، سه کارکرد برای هر گزاره وجود دارد: نکتهای مستقل مطرح کند، چارچوبی فراهم کند که میتواند نشان دهد که گزارههای مستقل به نتیجه مربوط هستند، یا شرایطی را تعریف کند که در آن گزارهها معنادار میشوند. ما حالا به دو تای آخری، که کارکردهای ویژهی گزارهها هستند، نگاهی دقیقتر و مشروحتر میاندازیم.
گزارههایی که چارچوب فراهم میکنند
وقتی گزارهها با هم ترکیب میشوند و یک دلیل ایجاد میکنند، معمولا کارکردهای متفاوتی را انجام میدهند: هر گزارهای، یک بخش از دلیل را فراهم میکند، اما هر کدامشان به نوعِ متفاوتی سازنده[ی دلیل] است. اغلب اینگونه است که یک ادعای بهخصوص در زنجیرهای از گزارههای وابسته، نقشِ ویژهای در پشتیبانیکردن از نتیجه بر عهده میگیرد. استدلالِ زیر را در نظر بگیرید:
۱. دولت باید بودجهی مناسبی برای نظامِ آموزشیِ استرالیا تامین کند.
۲. نظامِ آموزشیِ استرالیا برای بهبودِ آیندهی ملت، بسیار حیاتی است.
۳. اگر چیزی برای بهبودِ آیندهی ملتْ حیاتی باشد، دولت باید بودجهی مناسبی برای آن تامین کند.
گزارهها (ادعاهای شمارهی ۲ و ۳) به یکدیگر وابسته هستند. اما همینکه با هم همکاری میکنند تا نتیجهای را بسازند، هر کدام نقشِ متفاوتی را بازی میکند. ادعای شمارهی ۲ دربارهی موردِ ویژهای است (یعنی «نظامِ آموزشیِ استرالیا»)؛ ادعای شمارهی ۳ اما بر عکس، کلیتر است («چیزی که برای بهبودِ آیندهی ملت حیاتی است»).
من میتوانم تمرکزِ ویژهای این استدلال را تغییر دهم، ولی این ادعای کلی، باز همانی که هستْ بماند:
۱. دولت باید بودجهی مناسبی برای نیروی دفاعی استرالیا تامین کند.
۲. نیروی دفاعی استرالیا برای بهبود آیندهی ملت، بسیار حیاتی است.
۳. اگر چیزی برای بهبودِ آیندهی ملتْ حیاتی باشد، دولت باید بودجهی مناسبی برای آن تامین کند.
گرچه مفهوم و ذاتِ این استدلال تغییر کرده است، اما ادعای شمارهی ۳ همچنان همان مانده است که بود. این وضعیتْ از ما میخواهد که بپرسیم وظیفهی ادعای شمارهی ۳ در هر یک از این استدلالها چیست. ادعای شمارهی ۳، با پیوندزدنِ تقاطعیِ ایدههای درونِ هر کدام از ادعاها، نشان میدهد که چرا این گزارهی ویژهای که بیان شده است، باید به نتیجهی ویژهای منجر شود. در نتیجه، ادعای شمارهی ۳ دارد این پرسشِ ضمنی را پاسخ میدهد که «چرا گزارهی نخست مرا به این نتیجه میکشاند؟». ما گزارههایی را که کارکردی مثل کارکردِ گزارهی شمارهی ۳ دارند، «گزارههای قاببند» مینامیم.
گزارهی قاببند نشان میدهد که یک مورد یا یک قلم خاصی از شواهد چگونه یا چرا به نتیجه مرتبط گشته است، و معمولا این کار را با مطرحکردن این انجام میدهد که «قانونِ کلیای» وجود دارد که به ما میگوید در موردِ خاصی که گزاره(ها)ی دیگر ایجاد کردهاند چه کاری باید انجام دهیم. «دلیل» تقریبا همیشه شاملِ دستکم دو گزارهای است که کارکردهای متفاوتی دارند. کارکردِ یک یا چند گزاره این است که اطلاعات یا شواهدِ مهمی به ما بدهد که ضرورتا مربوط به نتیجه نیستند؛ گزارهی دیگر چارچوب یا قابی را به ما میدهد که نشان میدهد چرا این اطلاعاتِ دادهشده منجر به این نتیجه میشوند. کارکردِ دقیقِ گزارهی قاببند را نمیتوان بهتنهایی و جدا از گزارههای دیگر مشخص کرد، بل باید روابطِ بین همهی گزارهها و نتیجه را بررسی کرد. تفکرِ هوشمند تنها زمانی ممکن میشود که ما چارچوبها یا قابهایی که استدلالمان بدانها متکی است را بشناسیم.
تمرین ۴.۳
گزارههای قاببندِ استدلالِ طبیعیِ زیر را مشخص کنید (نتیجه را ما مشخص کردهایم، شما فقط باید گزارهها را مشخص کنید و ببینید چهطور به یکدیگر و به نتیجه مرتبط شدهاند). بعد به استدلالهایی که در تمرین ۴.۲ ساختهاید برگردید: چه گزارههای قاببندی باید به گزارههایی که قبلا نوشتهاید اضافه شوند؟
الف) لیلی امروز مریض است، و در نتیجه، «سرِ کار نیامده است» (نتیجه). منظورم این است که اگر کسی بیمار باشد، پس نباید سرِ کار بیاید.
ب) وقتی رایدهندگانْ سیاستمداران را انتخاب میکنند، در واقع دارند به این سیاستمداران اعتماد میکنند. سیاستمدارانِ فاسد، از اعتمادی که مردم بهشان کردهاند سواستفاده میکنند، و وقتی کسی از اعتمادِ شما سواستفاده کند، «باید مجازات شود» (نتیجه). برای همین است که سیاستمدارانِ فاسد باید زندانی شوند.
ج) جانِ همهی آدمها سزاوارِ حفاظتشدن است، و مجازاتِ مرگْ جانِ آدمها را میگیرد. بنابراین «ما باید با مجازاتِ مرگ مخالفت کنیم» (نتیجه).
گزارههای تعریفکننده
در زنجیرهی گزارههای وابسته، ما گاهی باید گزارهای را وارد کنیم که تعریفی را عرضه میکند. تعریفها به مخاطب میگویند که معنایِ کلمه یا عبارتِ خاصی در گزارههای دیگر یا در نتیجه چیست. تعریفها فقط در بسترِ ادعاهای دیگر و در استدلال یا توضیح معنادار هستند (ادعای دیگر، در واقع، از اصطلاحی استفاده میکنند که از سوی [گزارهی] تعریفْ تعریف شده باشد). اگر چیزی را فقط برای توضیحِ خودشْ تعریف کنیم، ارزشِ کمی دارد؛ تعریف باید با گزارههای دیگری که به آن تعریف وابسته هستند پیوند بخورد. چند تا مثال:
۱. استرالیاییها احتمالا جایزهی آکادمی را در آینده خواهند بُرد.
۲. «استرالیاییها» یعنی بازیگران و نویسندگان و کارگردانها و افرادی که در استرالیا کار و زندگی کردهاند، حتی اگر حالا در کشورهای دیگری زندگی کنند.
۳. استرالیاییها اخیرا فیلمهای موفقِ زیادی تولید کردهاند.
۴. فیلمهای موفقْ اکثرِ نامزدهای جایزهی آکادامی را به خود جلب میکنند.
ادعای شمارهی ۲ تعریفکننده است. ضروری است که در استدلال تعریفی عرضه کرد، چون بسیاری از آدمها خیال میکنند که «استرالیاییها» یعنی افرادی که واقعا دارند در استرالیا کار و زندگی میکنند، در حالی که گویندهی این استدلال منظورش مقولهی کلیِ استرالیاییهاست. ادعای شمارهی ۲ فقط در مقامِ تعریفْ معنادار است، زیرا به ادعاهای دیگر مرتبط شده است.
اغلب واجب است که در استدلالمان تعریفی عرضه کنیم. درحالیکه بسیاری از واژههایی که استفاده میکنیم معنای «معلوم و روشنی» دارند، اما برخی از واژهها نیز پیچیده هستند. گاهی میخواهیم واژهای را استفاده کنیم که معنای «ارزشی و قضاوتی اما عامیانه» دارند که ممکن است با معنایی که ما میخواهیم در استدلال یا توضیحمان منتقل کنیم، متفاوت باشد (مثل واژهی «ادعا» در فصل ۲). تعریفهای خوب و مناسبْ تضمین میکنند که مخاطب گزارههای دیگری که به تعریف متکی هستند را بفهمد؛ بدون تعریف، ممکن است تفسیری نادرست از گزارهها صورت گیرد. چهار نوع تعریف داریم. چند تا مثال بزنیم:
منظورم از «تنظیمِ بازارِ آزاد» اینهاست:
– عملی که دولت انجام میدهد، مثلا اینکه حسابهای بانکی باید با مراکزِ امنیتی و کمیسیونِ سرمایهگذاریِ استرالیا در میان گذاشته شوند.
– چیزی شبیه قراردادنِ ابزارِ سرعتگیر در موتور تا از سریعشدناش جلوگیری کند.
– اقداماتِ دولت که مشاغل را وادار میکند تا مطابقِ سیاستها عمل کنند و نه نیروهای بازار.
– عکسِ اینکه به تصمیمهای بیشمارِ فردی دربارهی عرضه و تقاضا اجازه داده شود که تعاملاتِ بازار را مشخص کنند.
موردِ اول تعریفی از نوعِ «مثلا» است. چنین تعریفهایی زمانی کارآمد هستند که مخاطب ارتباطِ بین تعریفِ کلی و موقعیتِ ویژهی مثال را بفهمد. در موردِ دوم، تعریف از طریقِ «مقایسه» با یک موقعیتِ آشنا انجام میشود؛ این نوع تعریفها زمانی بسیار کارآمد هستند که مخاطبْ بهاندازهی کافی دربارهی موضوع نمیداند اما اگر مقایسهی مناسبی صورت گیرد، میتواند از دانشِ قبلیاش استفاده کند. موردِ سوم، تعریفِ «تحلیلی» است، که از واژههای زیادی استفاده میکند تا عبارتِ کوچکتری را توضیح دهد. خوبیِ این نوع تعریفْ آن است که نیازی ندارید مُدام تعریفِ بلند و دقیقتری را تکرار کنید؛ در عوض، میتوانید به عبارتِ کوچکتر اتکا میکنید. تعریفِ نهایی، «نفی» است؛ یعنی تعریفی که صرفا میگوید موضوعمان چه چیزی نیست.
تمرین ۴.۴
هر یک از این چهار روش برای تعریفکردن را استفاده کنید تا تعریفی برای عبارت «مطالعهکردنِ تفکرِ انتقادی» (در ادعای «مطالعهکردنِ تفکرِ انتقادی باید بخشی از برنامهی درسی دانشگاهی باشد») ارائه بدهید.
پیوندزدن از گزارهها به نتیجه
در فصل ۲، تعدادی از ویژگیهای ادعاها را مشخص کردیم که به ما کمک میکنند تا نهتنها تعیین کنیم ادعا چیست، بل ادعاها را به نحو شایسته و بایستهای تقریر کنیم. قبلا در گروهبندیِ گزارههای وابسته دیدیم که شباهتها و تفاوتهای این گروهها هستند که موجب میشوند این گروهها کارگر باشند و بدین خاطر است که میتوانیم با این ارتباطهای درونی، ادعاها را بسازیم. در این بخش باز هم به این ویژگیِ ادعاها نگاه خواهیم انداخت، و به بررسی مسئلهی گستره و قطعیت، و همچنین قضاوتِ ارزشی باز خواهیم گشت تا بهتر بفهمیم چهطور از گزارهها به نتیجه، پیوندی مؤثر و خوب بزنیم. در این بخش، سعی میکنم الگویی از فرآیندِ نوشتنِ یک استدلال در قالبِ ساختار تحلیلی برای شما فراهم کنم تا ببینید که فهمیدنِ پیوندهای بین ادعاها چهطور به فهمیدنِ معنا و محتوای آن ادعاها وابسته است.
اهمیتِ اتصالاتِ درونی
بیایید با تاملکردن بر یک ادعای ساده شروع کنیم، ادعایی که بهعنوان نتیجه استفاده کردهایم: «استرالیا برای زندگیکردنْ کشورِ خوبی است». حالا دلیلی که من با بیانکردنِ این نتیجه میخواهم تاکید کنم این است که من باور دارم «کشورهایی که آزادی مذهبی دارند، جای خوبی برای زندگیکردن هستند». خب، من در نظریه میتوانیم ساختاری مثل ساختارِ زیر تولید کنم:
۱. استرالیا برای زندگیکردنْ کشورِ خوبی است.
۲. کشورهایی که آزادی مذهبی دارند، جای خوبی برای زندگیکردن هستند.
ما میدانیم که گزارههای مستقلْ نشانهای هستند که میگویند گزارهی دیگر یا گزارهی وابستهای نیاز است؛ حالا باید به این فکر کنیم که «چه چیزی در اینجا کَم است؟». پاسخ را میتوان از این واقعیت گرفت که ادعاعای شمارهی ۱ و ۲ هر دو از یک مُسْنَد [یا گزاره] استفاده کردهاند یعنی «جای خوبی برای زندگیکردن»، اما مسندالیهها [یا نهادها]ی متفاوتی دارند: «استرالیا» (۱) و «کشورهایی که آزادی مذهبی دارند» (۲). گرچه ممکن است واضح و روشن باشد، اما مشکل اینجاست که اگر ما ادعای اضافیای ننویسیم که آن دو مسندالیهِ متفاوت را به هم مربوط سازد، منطقا نمیتوانیم از ادعای شمارهی ۲ به ادعای شمارهی ۱ برسیم. چنین ادعایی میتواند این باشد: «استرالیا آزادی مذهبی دارد.» بنابراین، با تأملکردن بر اتصالاتِ درونیِ ادعایی که نتیجهی استدلال بود و گزارهی نخستینی که به آن فکر کرده بودیم، یک گزارهی دیگری مشخص شد که باید در ساختارِ تحلیلیمان وجود میداشت. حالا این ادعای اضافی رو مینویسیم و به استدلال نگاهی دوباره میاندازیم:
۱. استرالیا برای زندگیکردنْ کشورِ خوبی است.
۲. کشورهایی که آزادی مذهبی دارند، جای خوبی برای زندگیکردن هستند
۳. استرالیا آزادی مذهبی دارد.
حالا بیایید مثال دیگری را ببینیم: من میدانم که استرالیا هیچ قانونی ندارد که دین یا مذهبی را قدغن کرده باشد، و توسعا میدانم که مردمی که در استرالیا زندگی میکنند به دیگران اجازه میدهند که آیینهای مذهبیشان را در آرامش برگزار کنند، حتی اگر با این آیینها موافق نباشند. اینها در واقع دلیلهایی است که من فکر میکنم «استرالیا آزادی مذهبی دارد». اما ما نباید فرض کنیم خواننده نیز اینها را میداند یا دلیلهای ما دلیلهای درستی هستند: بهتر است این ایدهها را بنویسیم تا مطمئن شویم که از نظر منطقی درست هستند. خب، حالا من استدلالِ دیگری میسازم:
۳. استرالیا آزادی مذهبی دارد.
۴. استرالیا قانونی ندارد که دین یا مذهبی را قدغن کرده باشد.
۵. مردمی که در استرالیا زندگی میکنند به دیگران اجازه میدهند که آیینهای مذهبیشان را در آرامش برگزار کنند حتی اگر با این آیینها موافق نباشند.
یکبار دیگر باید بگویم که من از روی اتصالاتِ درونیِ بین ادعاها استنباط میکنم که چیزی در این استدلالْ کم است،. نتیجهی استدلال حاوی مُسْنَد «آزادی مذهبی» است. اما به این اصطلاح در هیچکدام از دو گزارهی دیگر (۴ و ۵) اشاره نشده است. بنابراین، من تفکرم را بهدرستی بازنمایی نکردهام. من باید ادعایی را وارد کنم که نقشِ «گزارهی قاببند» را ایفا میکند، که اتفاقا مثالی از ارزش و جایگاهِ اَبَر-ادعایی است که شکلِ «اگر/آنگاه» دارد: «اگر کشوریْ قانونی علیه مذهبها نداشته باشد و مردمِ آن کشور اعتراضی به برگزاری آیینهای هیچ مذهبی نداشته باشند، پس آنگاه آزادی مذهب در آن کشور موجود است».
۳. استرالیا آزادی مذهب دارد.
۴. استرالیا هیچ قانونی ندارد که دین یا مذهبی را قدغن کند.
۵. مردمی که در استرالیا زندگی میکنند به دیگران اجازه میدهند که آیینهای مذهبیشان را در آرامش برگزار کنند حتی اگر با این آیینها موافق نباشند.
۶. اگر کشوریْ قانونی علیه مذهبها نداشته باشد و مردمِ آن کشور اعتراضی به برگزاری آیینهای هیچ مذهبی نداشته باشند، پس در آن کشور آزادی مذهب موجود است.
همانطور که میبینیم، با فهمیدنِ ادعای گمشده توانستیم اهمیتِ الگوی اتصالاتِ درونیِ گزارهها و نتیجه را درک کنیم: ما اغلب میتوانیم حدس بزنیم که چه چیزی در استدلالمان کم است، اما همیشه باید مطمئن شویم که وقتی ساختار دیاگرام/ادعا را میسازیم، این ادعا نیز بهدقت نوشته شود.
برقراری اتصالِ واقعی
بعضی وقتها پیش میآید که کسانی مرتکبِ اشتباهِ «استدلالِ دَوری» میشوند؛ یعنی، گزاره یا گزارههایی را مینویسند که نتیجهی استدلالشان هم همان گزاره(ها) است. مثالِ روشناش این است «امتحان را قبول نشدم چون امتحان را قبول نشدم». البته هیچ سادهلوحی پیدا نمیشود که بخواهد استدلالی چنین بسازد. با این همه، میتوانیم [بهاشتباه] از واژههای متفاوت استفاده کنیم تا یک حرف را دوبار بزنیم. بنابراین، گاهی میشود که دَوری بحث کنیم چون همان گزاره را در مقامِ نتیجه نیز به کار میبریم اما با واژهبندیِ متفاوتی. برای مثال، «سوسیالیسم نظامِ اقتصادیِ کارآمدی نیست، چون نظامِ اقتصادیای که مردم ابزارِ تولید را صاحب باشندْ نمیتواند موثر باشد». این مثال، یک استدلالِ دَوری است چون ادعای «سوسیالیسم نظامِ اقتصادیِ کارآمدی نیست» همان «نظامِ اقتصادیای که مردم ابزارِ تولید را صاحب باشند»؛ ما میتوانیم واژهی «سوسیالیسم» را با «نظامِ اقتصادیای که مردم ابزارِ تولید را صاحب باشند» عوض کنیم و تغییری در معنای ادعای دوم صورت نگیرد.
وقتی پیوندی را از گزاره به نتیجه سرایت میدهیم، درواقع داریم به اتصالِ درونیای که بین مسندالیه و مسندِ نتیجه برقرار شده است اتکا میکنیم، اما نباید همان اتصال را در گزارهی دیگر ایجاد کرد. در عوض، باید مؤلفههای نتیجه (مسندالیه، و مسند) را جدا کرد و هر کدام را در ادعایی متفاوت که در مقامِ گزاره [یا قضیه] هستند قرار داد. اساسا، ما از هر ادعایی فقط یکبار میتوانیم در یک استدلال استفاده کنیم، و نه دوبار؛ اما مولفههای سازندهی هر ادعایی را میتوان (و گاهی باید) بیش از دو بار به کار برد.
پوششدادنِ گستره و قطعیت
میدانیم که ادعاها همیشه متضمن و بیانگرِ گستره و قطعیت هستند و توجه به این نکته به ما اجازه خواهد داد تا خطای بزرگی را در استدلالمان مرتکب نشویم: خطای «عمومیتدهیِ کلی». اغلب برخی نتیجهای میسازند که خیلی کُلی است یا برای دلیلهایی که ارائه کردهاند تا نتیجه را پشتیبانی کنند خیلی قطعی است. مثالِ خوباش این است: «استرالیا دارای نظامِ آموزشیِ خوبی است که برنامههای قویای برای سوادآموزی دارد، و بنابراین همهی استرالیاییها خواندن و نوشتن را بلدند». درست است که استرالیا دارای نظامِ آموزشیِ خوبی است که چنین برنامههایی دارد، اما درست نیست که نتیجه بگیریم «همهی» استرالیاییها نوشتن و خواندن را بلدند. اولا اینکه برخی از استرالیاییها دارای مشکلاتِ یادگیری یا دیگر اختلالات هستند که نمیگذارد که از این برنامهها بهرهمند شوند؛ استرالیاییهای اندکی هستند (بهخصوص کسانی که گذشتهی محرومی داشتهاند) که نمیتوانند واردِ مدارس شوند، یا نمیتوانند بازدها خوبی در مدارس داشته باشند، و عواملی دیگری هم هست که نمیگذارد این برنامهها تاثیرِ کاملی بگذارند. اما منطقا اشتباهی که در اینجا صورت گرفته، گستره و قطعیتِ نتیجه است و نه گستره و قطعیتِ گزاره [یا قضیه]. پس وقتی پیوندی بین گزارهها [قضیهها] و نتیجه برقرار میکنیم، باید گستره و قطعیتِ آن دو را همتراز کنیم تا بتوانند از یکدیگر پشتیانی کنند. صورتِ بهترِ مثالمان میتواند این باشد: «استرالیا دارای نظامِ آموزشیِ خوبی است که برنامههای قویای برای سوادآموزی دارد، و بنابراین احتمالِ زیاد دارد که استرالیاییهایی که فارغالتحصیل میشوند خواندن و نوشتن بلد باشند». تغییری که در ادعا صورت گرفته، در نتیجه هم وارد میشود: اما عواقبِ این تغییر در واقع تقویتِ پیوندِ بین این ادعاهاست.
اندیشیدن به ارزشها
در قسمتِ قبل گفتیم که «استرالیا کشورِ خوبی برای زندگیکردن است» ادعایی است که آشکارا قضاوتی ارزشی میکند. بیایید فرض کنیم که دلیلِ اولیهی من دربارهی صادقبودن ادعای مذکور این است که «استرالیا آزادی مذهب دارد». اشتباهی که در اینجا رخ داده این است که گزارهای داریم که با واقعیتی («استرالیا آزادی مذهب دارد») ترکیب شده است که این گزاره هیچ قضاوتِ ارزشیِ آشکاری نمیسازد، و بنابراین میگوید که چیزی در استدلالِ من اشتباه است. وقتی به مثالِ بالا برگردیم، میتوانیم ببینم که بخشی از استدلالِ من با این ادعا تکمیل شده است که «کشورهایی که آزادی مذهب دارند، کشورهای خوبی برای زندگیکردن هستند» و گزاره [یا قضیه]هایی را در ادعا وارد کرده که – مثل نتیجهی استدلال – حاوی قضاوتی ارزشی هستند.
مثالی دیگری بزنیم که حاوی قضاوتی ارزشی است:
۱. دیوید زندانی خواهد شد.
۲. دیوید محکوم شده است که از مایکل کلاهبرداری کرده است.
۳. مجازاتِ کسی که محکوم به کلاهبرداری است، زندانیشدن است.
در این ساختارِ تحلیلی، نتیجه حاوی قضاوتی ارزشی نیست؛ زیرا آشکارا بیان نمیکند که دیوید باید یا نباید زندانی شود. بل صرفا بر اساس اطلاعاتِ دادهشده از سوی گزارهها [یا قضیهها] دارد پیشبینی میکند. اما فرض کنید که این استدلال چنین نتیجهای میگرفت: «درست این است که دیوید باید زندانی شود». در این نتیجهی دوم، گزارهها [یا قضیهها]ی ۲ و ۳ از نتیجه پشتیبانی نمیکنند، چون گزارهها [یا قضیهها] حاوی قضاوتی ارزشی نیستند. ما باید گزاره [یا قضیه]ای اضافه کنیم مثل «مجازاتِ زندانیشدن برای جرمِ کلاهبرداری، مجازاتِ خوبی است» تا بتوانیم ساختارِ منطقی را حفظ کنیم. البته، اگر استدلال میخواهد درست باشد، باید از این گزارهی اضافهشده نیز پشتیبانی کند. در حالی که احتمالا ضروری نیست در همهی استدلالهای روزمره و عادیِ زندگیمان، محکومیتِ دیوید یا مجازاتِ زندانیشدن را ثابت کنیم (چون این ادعاها گرچه خودگواه نیستند اما بهاندازهی معقولیْ ساده و سرراست [خالی از فریب] هستند)، اما میتوان به بعضی از مواردی فکر کرد که ما در آن موارد میخواهیم مجازبودنِ این مجازات را به چالش بکشیم و رد کنیم.
تمرین ۴.۵
۱. دیوید باید به مدتِ سه تا شش ماه بابتِ تجاوزکردن به مایکل زندانی شود.
۲. دیوید، مایکل را تهدید به حمله کرده است.
۳. طبقِ قانون، تهدیدکردن به حمله، «تجاوز» است.
۴. دیوید به مایکل تجاوز کرده است.
۵. پژوهشِ تازهای از ۲۰۰ قربانیِ تجاوز نشان میدهد که در ۱۵۰ مورد از این قربانیان، تجاوزْ تاثیری منفیای بر زندگیِ آنها داشته است که از سه تا شش ماه بعد از تجاوز طول کشیده.
۶. در اکثرِ مواردِ تجاوز، قربانی دستکم بهمدتِ سه ماه بعد از اینکه تجاوزِ واقعی پایان گرفته است، رنج بردهاند.
۷. مایکل احتمالِ زیادی دارد که دستکم به مدتِ سه ماه از آثارِ منفیِ تجاوز رنج ببرد.
۸. مایکل قبل از تجاوز، آرام و شاد بود.
۹. مایکل، حالا، بعد از تجاوز، افسرده و ترسیده است.
۱۰. اتفاقِ دیگری جز تجاوز برای مایکل روی نداده که منجر به افسردگی و ترسیدهبودنِ او شود.
۱۱. تجاوزِ دیوید به مایکل منجر به آن شده است که مایکل افسرده و ترسیده شود.
۱۲. اگر مایکل از ترس و افسردگی رنج میبرد، پس درست خواهد بود که دیوید نیز به همین مدت و با همین حالت رنج ببرد.
۱۳. زندانیشدن تنها راهی است که مایکل میتواند از همین حالتی رنج ببرد که بر دیوید وارد کرده است.
مرور
ما در این فصل بررسی کردیم که پیوندزدن بین ادعاها عملا چگونه انجام میشود. پیوندهای بین گزارهها به ما اجازه میدهد تا پیچیدگیهایی را که در دلِ هر «دلیل»ِ خلاصهشده وجود دارد، بیان کنیم. ویژگیِ اصلیِ ادعاها این است که یک ادعا دربرگیرندهی یک اتصالِ درونی است، که این اتصال درونی را بهعنوان اساسی برای زنجیرهی پیوندهای بیرونی مورد استفاده قرار میدهیم. گاهی، یکی از گزارهها نقشِ چارچوبدادن یا قاببندیکردنِ استدلالمان را بر عهده میگیرد یا شرایط یا اصطلاحِ اصلیِ استدلال را تعریف میکند. گاهی با یک گزارهی تک و مستقل مواجه میشویم، اما به خاطر نبودِ ادعاهایِ توضیحگرِ دیگریْ اتصالِ بین این گزاره و نتیجه ضعیف میشود و نیاز است که این اتصال را روشنتر ساخت.
دلیلِ بسط کاربردِ زنجیرهی گزارههای وابسته این است که وقتی گزارهها را با هم ترکیب میکنیم (+)، منجر به پیوندِ منطقیِ دیگری میشوند که از گزارهها به نتیجه سرایت میکند (↓). این پیکان را در ساختارِ تحلیلی به کار میبریم تا رابطهای را نشان دهیم که از آسمان نیامده بلکه بهطور ضمنی در ادعاهایی که گزاره [یا قضیه] هستند وجود دارد. در برقراری این پیوند، باید دقت کنیم که در گستره و قطعیت و ارزشِ گزارهها [یا قضیهها] و نتیجهْ تراز وجود داشته باشد.
شناسهی مفهومی
اصطلاحات و مفاهیمی که در این فصل معرفی شدهاند در اینجا فهرست میشوند. تعریفی مختصر از هر یک بنویسید:
استدلالِ دَوری
گزارهی تعریفکننده
گزارهی وابسته
گزارهی قاببند
دلیل
عمومیتدهی کلی
تمرین برای مرور، ۴
پاسخ کوتاهی به هر یک از پرسشهای زیر بدهید، و در صورتِ امکان، مثالی در پاسختان بزنید که متفاوت از مثالهای این کتاب باشد.
الف) چه چیزی «دلیل» را از گزاره متمایز میکند؟
ب) تفاوتِ بین گزارهی وابسته و گزارهی مستقل چیست؟
ج) چرا نباید از گزارههای مستقل استفاده کنیم؟
د) گزارهی قاببند چه کاری انجام میدهد؟
ه) چرا تعریفها مهم هستند؟
و) ما چگونه اتصالاتِ درونی را استفاده میکنیم تا مطمئن شویم که ادعاهای درستی در ساختارمان داریم؟
ز) گستره و قطعیت چه اهمیتی در استدلال و نه فقط در یک ادعای تک دارد؟
ح) نتیجههایی که قضاوتِ ارزشی میسازند چهطور بهوسیلهی گزارهها [یا قضیهها]یشان پشتیبانی میشوند؟
ادامه دارد
◄ آنچه خواندید ترجمه بخش دوم از فصل چهارم کتاب زیر است:
Matthew Allen: Smart thinking: skills for critical understanding & writing. 2nd ed. Oxford University Press 2004
بخشهای پیشین
پیشگفتار: تفکر هوشمندانه؛ در آمدی بر سنجشگری
بخش ۱ فصل ۱: تفکرِ هوشمندانه چیست؟
بخش ۲ فصل ۱: تفکر هوشمندانه را چگونه مطالعه کنیم؟
بخش ۱ فصل ۲: ادعاها، مؤلفههای کلیدی استدلال
بخش ۲ فصل ۲: ادعا و استدلال
بخش ۳ فصل ۲: ادعا، ارزش، نتیجه
بخش ۱ فصل ۳: پیوند دادن: فرآیند کلیدی در استدلال
بخش ۲ فصل ۳: ساختار تحلیلیِ استدلال
بخش ۱ فصل ۴: فهمیدن پیوندهای بین ادعاها