از هفدهم ماه می سال ۱۹۹۰ که سازمان بهداشت جهانی به طور رسمی رابطه با همجنس را از فهرست بیماریهای روانی خارج کرد، بیش از ۳۰ سال میگذرد ولی با وجود تمام روشنگریهایی که در همه این سالها انجام شده، همچنان دگرباشان جنسی – آنها که گرایش جنسی و هویت جنسیتی غیردگرجنسگرا دارند – قربانی تبعیض، طرد از جامعه و خانواده، خشونت و انواع آزارهای روحی میشوند. بهخصوص در کشورهایی مثل ایران که رابطه جنسی با همجنس تابو محسوب میشود، اغلب دگرباشان در مثلثی فشاری قرار میگیرند که سه ضلع آن خانواده، جامعه و حکومت هستند.
از نظر حکومت ایران رابطه جنسی با همجنس عملی مجرمانه است که برای آن مجازاتی از شلاق تا اعدام در نظر گرفتهشده، اما دگرباشان حتی اگر از پیگرد و شکنجه پلیس در امان باشند از طرف جامعه و خانواده تحت انواع فشار قرار میگیرند. هستند خانوادههایی که وقتی متوجه گرایش جنسی فرزند خود میشوند او را سرزنش و از خانواده طرد میکنند. خانواده گاهی سرآغاز آزارها و آسیبهایی است که در جامعه هم ادامه مییابد.
دگرباشان و مخاطرات طرد از خانواده
اغلب افراد دگرباش وقتی در نوجوانی متوجه گرایش جنسی خود میشوند، از ابراز آن به والدین و خانواده واهمه دارند و نخستین بار این موضوع را با گروه همسالان و دوستان خود مطرح میکنند. آنچه آشکارسازی را منع میکند و حتی باعث میشود، خود واقعیشان را پنهان کنند، ترس از خشونت، سرزنش، بدرفتاری، توهین، قضاوت و طرد از خانواده و جامعه است.
کم نیستند خانوادههایی که وقتی متوجه گرایش جنسی و هویت جنسیتی فرزند خود شدند، به این دلیل که درک درستی از مفهوم گرایش جنسی به همجنس و یا ترنس بودن ندارند با سرزنش و رفتارهای هیجانی به فرزندشان آسیب زده و موجب نا امیدی، افسردگی و انزوای فرزندشان شدهاند. در مقابل مادران و پدرانی نیز وجود دارند زمانی که متوجه گرایش جنسی فرزندشان شدند، تلاش کردند دانش خود را نسبت به این موضوع بالا برده و راه حمایت و دفاع از فرزندان همجنسگرا دوجنسگرا، ترنس و بیناجنسی را در پیش گرفتند.
ساره یکی از این مادران است. او زمانی که متوجه گرایش جنسی متفاوت فرزندش شد، از او حمایت کرد، چون معتقد است فرزندش حق دارد آنگونه که دوست دارد زندگی کند. ساره به زمانه میگوید:
«از کودکی مثل دیگر پسرها نبود. برعکس برادرش به تفنگ و ماشینبازی علاقه نداشت. اوایل فکر میکردم به خاطر خواهرزادهام که دختر بود و با هم بازی میکردند بیشتر به عروسک و بازیهای دخترانه علاقمند است، اما بعد که کمی بزرگتر شد متوجه تفاوتهای رفتاری او با دیگر پسرها شدم. روحیهاش با دیگران فرق میکرد. اغلب اوقات در مدرسه گوشهگیر و تنها بود و وقتی میپرسیدم چرا زنگهای تفریح با دیگر بچهها در مدرسه بازی نمیکند میگفت علاقهای به بازی با آنها ندارم، اما من میدانستم که از برخوردها و مسخره کردنهای بچههای دیگر میرنجید. به سالهای راهنمایی که رسید دیگر کاملا تفاوتهایش محرز شده بود. از نوع لباس پوشیدن گرفته تا نحوه راه رفتن.»
ورود به مرحله بلوغ، زمانی است که فرد گرایش جنسی خود و تمایلاتش را میشناسد. این مرحله برای افراد دگرباش، سخت است و آسیبپذیری آنها را دو چندان میکند. فرد دگرباش در دوران نوجوانی در اجتماعات همسالان ممکن است با برخوردهای تحقیرآمیز روبهرو شود و در چنین شرایطی این خانواده است که میتواند چتر حمایتی خود را برای فرزندشان باز کنند. ساره درباره شرایط فرزندش در دوران مدرسه میگوید:
«میدانستم به او سخت میگذرد به جایی رسید که دیگر دوست نداشت به مدرسه برود. از مسخرهکردن و کنایه زدنهای معلمها و بچههای دیگر خسته شده بود؛ سعی میکردم دلداریاش بدهم. میگفت به تو قول میدهم در خانه درس بخوانم و نمره بیست بگیرم اما اجازه بده من دیگر به مدرسه نروم. دیگر کاملا متوجه گرایش جنسی او شده بودم. اغلب روزها تنها و افسرده در خانه مینشست. یک روز که خیلی افسرده و ناراحت بود رفتم و از او خواستم با من حرف بزند. خیلی ترسیده بود، فکر میکرد با او برخورد بدی خواهم کرد. بهش اطمینان دادم که در هر شرایطی از او دفاع و حمایت خواهم کرد. گفت مادر من LGBT (الجیبیتی) هستم. تا آن موقع اصلا این کلمه را نشنیده بودم. گفتم برایم تعریف کن و بگو LGBT یعنی چه و او برایم همهچیز را گفت.»
آرشام، فرزند ساره است. او به زمانه میگوید:
«آن روز که نشستم و همهچیز را برای مادرم تعریف کردم، احساس کسی را داشتم که یک بار بزرگ از روی دوشش برداشته شده. فکر میکردم مادرم من را دعوا میکند، حتی انتظار کتک و بد و بیراه داشتم. اما مادرم دستهایم را گرفت و گفت تو حق داری همانگونه که میخواهی زندگی کنی.»
ساره میگوید همه مادران و پدران وظیفه دارند از فرزند دگرباش خود حمایت کنند:
«به او گفتم من مادر تو هستم، تو را به دنیا آوردم، اما نمیتوانم برای تو تعیین تکلیف کنم که چطور زندگی کنی. ولی این را بدان که تا روزی که زنده هستم از تو حمایت خواهم کرد و اجازه نمیدهم کسی به تو آسیب بزند.»
پذیرش یا عدم پذیرش فرد دگرباش از سوی خانواده، مسئلهای است که در سرنوشت آنها بیشترین تأثیر را دارد – بهخصوص اگر فرد دگرباش در مرحله گذار از دوران نوجوانی به دوران جوانی باشد، به دلیل آسیبپذیری و مقتضیات سنی بیشتر به حمایت خانواده نیاز دارد. زینب پیغمبرزاده پژوهشگر و کنشگر برابری جنسیتی، در همین رابطه به زمانه میگوید:
«عدم پذیرش از طرف خانواده میتواند در فرد تروماهای روانی و فوبیای درونی شده عمیقی ایجاد کند. خیلی از افراد ممکن است تلاش کنند خودشان را انکار و سانسور کنند یا حتی تغییر دهند. ممکن است احساس گناه کنند، از خودشان منزجر شوند و حتی به خودشان آسیب بزنند یا در موارد شدیدتر ممکن است خودکشی کنند.»
پیغمبرزاده توضیح میدهد پیامدهای روانی چنین برخوردی از سوی خانواده در زندگی و آینده فرد تاثیر منفی دارد و آسیبهایی ناشی از این برخوردها ممکن است برای همیشه در ذهن افراد باقی بماند. به گفته این پژوهشگر برابری جنسیتی حتی زمانی که افراد دگرباش مستقل یا از خانواده جدا میشوند، باز هم ممکن است آن حس درونی شده، نفرتی که خانواده و جامعه در آنها به وجود آورده، در وجودشان باشد و به خودشان و روابطی که با دوستان و پارتنرشان دارند، آسیب وارد کند.
خانواده افراد دگرباش و فشار اجتماعی
یکی از مشکلات اساسی خانوادههای افراد دگرباش در اجتماعات سنتی و مذهبی این است که حتی اگر خود این موضوع را بپذیرند و قصد داشته باشند از فرزندشان حمایت کنند، فشار اجتماعی آنها را در تنگنا قرار میدهد. ساره از روزهایی میگوید که با پدر آرشام و اقوام نزدیک به خاطر فرزندش دچار اختلاف شد:
«در میان اقوام و خانواده خودمان هم مشکل داشتیم. پدرش این نوع رفتار آرشام را برنمیتابید. خیلی سنتی و متعصب بود. به آرشام سخت میگرفت و میگفت باید رفتار مردانه داشته باشی. در نهایت این اختلافات باعث جدایی ما شد. من به خاطر این مسئله حتی با خواهرانم قطع ارتباط کردم. چون بارها به من اعتراض میکردند که رفتار آرشام باعث آبروریزی در سطح فامیل میشود و من همیشه در برابر آنها ایستادم و گفتم به کسی ارتباط ندارد.»
آنچه اهمیت دارد این است که خانوادههای افراد دگرباش تلاش کنند، امکان دخالت اطرافیان را به زندگی شخصی و خصوصی افراد دگرباش محدود کرده و در عینحال دانش و آگاهی خود و اطرافیان را نسبت به این موضوع بالا ببرند.
دگرباشان و مخاطرات اجتماعی
رضا یک دگرباش ۲۴ ساله و اهل یکی از شهرهای مرزی کردستان است که اکنون در شهر دنیزلی ترکیه بهعنوان پناهجو زندگی میکند. او میگوید خانوادهاش وقتی متوجه گرایش جنسیاش شدند، پول تو جیبی او را قطع کردند و گفتند تو دیگر عضو این خانواده نیستی:
«من فقط ۱۷ سال داشتم. هنوز مدرسه میرفتم به حمایت خانواده نیاز داشتم، اما آنها من را طرد کردند. یک روز سر سفره شام کنار برادرم نشستم، بلند شد و به من گفت تو نجس هستی. تصمیم گرفتم درس را رها کنم و به تهران بیایم ولی هیچچیز بهتر نشد. زندگی روز به روز سختتر میشد و من هیچکس را نداشتم که به او پناه بیاورم یا حتی درد دل کنم.»
رضا میگوید مادرش گاهی پنهانی و بدون اطلاع پدر و برادرش با او صحبت میکند: «چون به او گفتهاند حق ندارد با من ارتباط داشته باشد.»
ساره میگوید والدین باید بهجای طرد و واکنشهای خشونتآمیز، فرزندشان را بپذیرند و بر این باور است که اگر والدین بچههای دگرباش کنار فرزندشان بمانند آنها آسیب کمتری خواهند دید:
«اگر من آرشام را رها کرده بودم این خطر وجود داشت که با یک غریبه درد دل کند و مورد سوءاستفاده قرار بگیرد. خیلی از بچههایی که توسط پدر و مادر طرد شدند در دام آسیب افتادند چون در سن کم که هنوز نیاز به حمایت خانواده دارند، مجبور شدند زندگی خودشان را بچرخانند. من نمیتوانم پدر و مادری را که فرزند خود را طرد میکنند و او را مایه آبروریزی میدانند، درک کنم.»
طرد از خانواده و جامعه پیامدهای غیرقابلجبران دارد و فرد را در معرض آسیب دوچندان قرار میدهد و دگرباشان به دلیل شرایطی که جامعه و خانواده برای ایشان ایجاد میکند، بیش از دیگران در معرض خطر هستند و این خطر وقتی فرد در دوران نوجوانی قرار دارد بهمراتب بیشتر نیز هست.
زینب پیغمبرزاده با اشاره به همین موضوع میگوید:
«در جامعهای مثل جامعه ایران که دولت و جامعه بهصورت کلی از افراد دگرباش حمایت نمیکند. وقتی در خانواده هم از آنها حمایت نشود عملاً هیچ منبع حمایتی دیگری وجود ندارد. زمانی که این اتفاق در سن پایین میافتد و این افراد نوجوان هستند، استقلال مالی ندارند و نمیتوانند از خودشان مراقبت کنند ممکن است علاوه بر اینکه آسیب روانی جدی بر آنها وارد میکند باعث شود بیخانمان شده و یا حتی مجبور به کارگری جنسی شوند یا به اجبار با افرادی رابطه برقرار کنند که آنها را مورد خشونت و اهانت قرار میدهند- فقط به خاطر اینکه بتوانند نیازهای اولیه خودشان را تأمین کنند.»
ساره چنین ادامه میدهد:
«بهخصوص افرادی که دگرباش بودن آنها بیش از دیگران مشاهدهپذیر است – مثل زنان ترنس که معمولاً در همه جوامع بیشتر از دیگران در معرض خشونتهای جنسی در فضاهای شهری قرار دارند. بعد در سنین بالاتر اگر فرد توانایی مراقبت از خودش را پیدا کرده باشد، استقلال مالی داشته باشد، شبکه اجتماعی داشته باشد باز آسیب روانی که به او به خاطر طرد از خانواده وارد شده خیلی بالا است، بهخصوص در جامعه مثل ایران که خانواده نقش مهمی در زندگی افراد دارد.»
ساره معتقد است که خانواده باید آنقدر حامی فرزندان دگرباش خود باشند که سختی تنگناهای اجتماعی نیز بر آنها آسانتر شود: «اجتماع بهاندازه کافی شرایط را برای این بچهها سخت کرده چهبهتر که حداقل در خانه برای آنها محیطی امن فراهم کنیم.»
دگرباشان پناهجو در اجتماع سنتی ترکیه
بسیاری از دگرباشان وقتی از سوی خانواده مورد حمایت قرار نمیگیرند، فشار اجتماعی بر آنها وارد میشود و بیم دستگیری و شکنجه از سوی حکومت نیز وجود دارد، تصمیم به مهاجرت میگیرند. مقصد اغلب این افراد در ابتدا ترکیه است، اما از آنجا که پناهجویان در ترکیه در شهرهای کوچک پناهجوپذیر اسکان داده میشوند که بافت مذهبی و سنتی دارند، وضعیت دگرباشان نه تنها بهبود نمییابد که با تنگناهای جدیدی نیز مواجه میشوند.
زینب پیغمبرزاده درباره چرایی انتخاب کشور ترکیه به عنوان مقصد مهاجرت دگرباشان میگوید:
«متأسفانه گروه زیادی از افرادی که به ترکیه میروند برای پناهجویی امکانات مالی مناسب ندارند. فرصت برنامهریزی ندارند که راه دیگری برای مهاجرت پیدا کنند. شبکه اجتماعی قوی ندارند و همین دلایل باعث میشود به تنها گزینهای که مقابلشان قرار دارد فکر کنند و پناهجویی در ترکیه را انتخاب میکنند. در ترکیه از سوی دولت ترکیه و سازمانهای بینالمللی حمایت نمیشوند، معمولاً از خانوادهها هم که طرد شدهاند، ممکن است زبان کشور میزبان را هم بلد نباشند و با توجه به سن پایین مهارت خاصی که بتوانند از طریق آن درآمدزایی کنند هم نداشته باشند. بعد در ترکیه همان مشکلاتی که در ایران داشتند به شکل دیگری بروز پیدا میکند. دوباره مشکل بیخانمانی، فقر، اجبار به کارگری جنسی یا وارد شدن به روابطی که در آن مورد سوءاستفاده قرار میگیرند.»
در همین زمینه ساره از روزی میگوید که تصمیم گرفت برای بهبود وضعیت فرزندش مهاجرت کند:
«سالهای آخر دیگر عرصه به آرشام خیلی تنگ شده بود و من نمیتوانستم برخوردهای توهینآمیز با او را تحمل کنم. تصمیم به مهاجرت گرفتیم. من، آرشام و برادر بزرگش به ترکیه آمدیم و اعلام پناهجویی کردیم. در جامعه سنتی ترکیه شرایط برای ما نه تنها تغییر نکرد، بلکه سختتر هم شد. بارها آرشام از خانه بیرون رفت و با سر و صورت کبود به خانه برگشت. اینجا سنت و مذهب قدرت خیلی زیادی دارد و خیلی از بچههای دگرباش به خاطر خشونت مردم، دچار آسیب میشوند.»
دگرباشان پناهجو در ترکیه علاوه بر تحمل مشکلاتی مثل بیکاری، بیپولی و بلاتکلیفی و نا امیدی با رفتارهای خشونتآمیز برخی مردم نیز مواجه میشوند و طیف وسیعی از رفتارهای آسیبرسان و آزاردهنده را در خیابان، محیط کار و اجتماع تجربه میکنند. پیغمبرزاده با تائید این موضوع میگوید: «پس از مهاجرت، فشارهای زندگی در کشور جدید هم به مشکلات دیگر اضافه میشود. از آن طرف ترکیه هم یک جامعه سنتی است و امکان دارد پذیرش مناسبی نسبت به این افراد نداشته باشد و به صورتهای مختلف آنها را تحتفشار و خشونت قرار دهند.»
«دگرباش بودن یک انتخاب نیست. شرایطی است که فرد در آن قرار میگیرد. ما نمیتوانیم تمایلات خودمان را به فرزندمان تحمیل کنیم.» این جمله باور ساره است و آرزو دارد همه مادران و پدرانی که فرزند دگرباش دارند، از جنگیدن با گرایش جنسی فرزندشان و آسیب زدن به آنها دست بردارند.
پیشنهاد زینب پیغمبرزاده نیز به والدینی که فرزند دگرباش دارند این است که با در نظر گرفتن شرایط خانوادگی خود دریابند فرزندشان از آنها چه میخواهد، خودش را چگونه تعریف میکند و انتظار دارد دیگران چگونه درباره او صحبت کنند. اگر دارای شریک جنسی و عاطفی است، توقع دارد چه رابطهای با او داشته باشند. آیا میخواهد رابطهاش را مخفی نگه دارد یا آشکار کند؟ شاید بخواهد در جامعه ایران زندگی کند یا بخواهد که زندگی جدیدی را در یک جای دیگر شروع کند. در هر صورت مهم این است که پدر و مادر باید به شخصیت مستقل فرزند خودشان احترام بگذارند و به او کمک کنند به خواستههایش در زندگی برسد و برای او همراه باشند نه همچون بار اضافهای بر روی دوشش.
پیغمبرزاده میگوید:
«برای همه پدر مادرها ممکن است مواجه با این موضوع سخت باشد چون معمولاً درک و توقع دیگری از فرزندشان دارند و آرزوهایی برای او در سر پروراندهاند، اما بچهها قرار نیست آرزوهای ما را برآورده کنند. آنها باید برای خودشان زندگی کنند و زندگی خودشان را بسازند و ما تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که در کنارشان باشیم و همراهیشان کنیم.»
یکی از بهترین راهکارها برای اینکه والدین افراد دگرباش بتوانند مواجهه منطقی با شرایط موجود داشته باشند، بالا بردن سطح دانش و آگاهی خود نسبت به این موضوع است. زینب پیغمبرزاده میگوید در نبود منابع آموزشی مؤثر در ایران آنها حتی میتوانند از فرزندشان بخواهند که منابع آموزشی مناسب را در اختیارشان بگذارد:
«یک بخشی از این آگاهی را بچهها میتوانند خودشان به خانواده بدهند – به خصوص در خانوادههایی که محیط بازتری وجود دارد و رابطه میان بچهها و والدین بهتر است. راهکار دوم این است که بچهها با کمک گرفتن از افراد دیگری که معتمد آنها و خانواده هستند این موضوع را مطرح کنند.»
استفاده از ظرفیت رسانههای ماهوارهای، اینترنت و شبکههای اجتماعی با هدف کسب دانش و آگاهی، راهکار سومی است که پیغمبرزاده پیشنهاد میکند:
«از این طریق میتوان به منابع و اطلاعات مناسبی دست پیدا کرد. هرچند همه اطلاعاتی که به زبان فارسی وجود دارد، همیشه مناسب نیست ولی خانوادهها میتوانند با دنبال کردن این منابع و کمک گرفتن از فرزند خودشان به درک بهتری از این موضوع برسند.»
یکی از راههایی که والدین افراد دگرباش میتوانند انجام بدهند این است که با یک دیگر ارتباط گرفته و از طریق به اشتراک گذاشتن تجربیات، هم از فشار ناشی از این مسئله بکاهند و هم آگاهی خود را درباره این موضوع ارتقا بدهند. اگرچه به قول پیغمبرزاده شرم و تابوی اجتماعی باعث شده پدر و مادرها کمتر این امکان را داشته باشند که همدیگر را پیدا کنند:
«به خصوص والدینی که سن بالاتری دارند ممکن است استفاده از تکنولوژیهای جدید برایشان سخت باشد. ولی اگر پدر و مادرها همدیگر را پیدا کنند و گروهی تشکیل بدهند ایدهآل است و من اطلاع دارم ایرانیان مقیم برخی کشورها این کار را کردهاند.»
در صورت حمایت خانواده به خصوص مادر و پدر از فرد دگرباش، سلامت روح و روان او تضمین شده و از آسیبها و مخاطرات اجتماعی در امان میماند. پیغمبرزاده برخورداری از یک زندگی سالم و موفقیتآمیز را مهمترین نتیجه حمایت خانواده از افراد دگرباش میداند و میگوید:
«در صورت حمایت والدین از بچهها با وجود همه مشکلاتی که حکومت و جامعه برای فرد ایجاد میکند این امید وجود دارد که او سلامت روان داشته باشد و بتواند روی زندگی و پیشرفت شخصی خودش تمرکز کند، برای رسیدن به اهدافش تلاش کند و هویت و گرایش جنسی مانع نشود که زندگی سالمی داشته باشد.»