اول.
خاوران یکبار حدود ۷ سال پیش به من خیلی نزدیک شد. ۲۹ اوت ۲۰۱۴. رفته بودم تا فیلم «با من از دریا بگو» ساختهی رضا علامهزاده را در اکوهاوس فرانکفورت ببینم. میان جمعی که عمدتا از فعالان سیاسی زمان انقلاب و کسانی تشکیل میشد که تجربهی زندانهای دههی شصت را پشت سر گذاشته بودند. فیلم و سخنرانی که به پایان رسید، کسانی از ناگفتهها پرسیدند؛ مثلا از این که چرا از کشتهشدگان سال شصت کم گفته شد و چرا نامی از سرکوب کردستان و ترکمنصحرا به میان نیامد. در برهوتِ فیلمهایی که رنجهای جمعی را به تصویر بکشند، از فیلمِ موجود انتظار میرفت که رنج همه را بازنمایی کرده باشد. من شاید آخرین پرسشگرِ جلسه بودم. با این فرض که گویی فیلم برای نسل من و جوانتر از من ساخته شده، نقد کردم که فیلم کمتر از انتظاری که ایجاد میکرد، به ۶۷ و خاوران میپرداخت. به نظرم میرسید که مثلا پرداختِ مبسوط به اشغال سفارت آمریکا و خاطرات گروگان آمریکایی، دستکم برای مخاطبان جوانتر، گشودن زاویهای پنهان نبود و شاید خوب میبود که فیلم بیشتر به خود وقایع ۶۷ میپرداخت و خلاصه آن که انتظار داشتم فیلم «تکاندهندهتر» باشد… کارگردان در پاسخ، پیشفرضهایم را زیر سوال برد و البته گفت که دادهی چندانی از وقایع ۶۷ در دست نیست. حین صحبتام اما، آنجا که میگفتم که فیلم آنقدرها تکانم نداد، زنی از انتهای ردیف صدایش را بلند کرد که: «برای کسانی که از نزدیک تجربه داشتهاند، تکاندهنده بود».
برنامه که تمام شد، جایی در راهرو زن آمد به عذرخواهی. گفتم که اشکالی ندارد، به هر حال نظرش این بوده. تفاوت نگاه هم درهرحال وجود دارد و از این قبیل حرفها. در ادامه با او و چند نفر دیگر ایستادیم به انتظار قطار. گفتم که متاسفانه سالهایی از زندگیام کمتر به سیاست آمیخته بوده. زن گفت که مهم نیست و این حق ماست که در آرامش زندگی کنیم. من اما فکر میکردم که داشتنِ جهتگیری سیاسی ضرورت داشته. زن از سحر دلیجانی گفت. ستایشاش کرد که از آن دوران نوشته و این خطر را به جان خریده که دیگر نتواند به ایران سفر کند. بعد از کمبود جزییات و مستندات کشتار زندانیان ۶۷ گفت و از نو به نظرم رسید که توقع نابهجایی از فیلم داشتهام. تعریف کرد که چطور به دستِ هرکس یک تکه کاغذ سفید دادهاند با اسم برادری، پدری، خواهری و با نوشتهای رویش که «علت مرگ: طبیعی»؛ که چطور دست هیچکس به جایی بند نبوده. گفتم: «پس شما از نزدیک دیدهاید این سندها را»، و با این حرف انگار کشاندماش به آستانهی خروج از روایتگری ابژکتیو و مجرد: «آره خب! من آخه شوهرم اونجا بود…» و پردهی اشک آرام کشیده شد روی چشمهاش. خودش را اما کماکان محکم نگه داشته بود. در آغوشاش گرفتم. به خود فشردماش یا شاید درستترش این باشد که بگویم خود را به او فشردم. ردی از خراشی غایب را در جانم کشیدم: «اونوقت از من عذر هم میخوای که وسط حرفم گفتی که خیلی هم تاثیرگذار بود فیلم؟!» ضمیرهایم به «تو» تغییر کردند. کمی بعد در قطار، سعی کردم ضمیرها را بهآرامی سر جایشان برگردانم.
دوم.
در یکهفتهی اخیر خاوران باز بسیار نزدیک آمد و با صدایی رسا یک ستم از منظومهی رنگین ستمها و سرکوبهای سیستماتیک جمهوری اسلامی را از نو فریاد زد. نظامی که از برابرِ هم قرار دادنِ گروههای مختلف مردم در زمان حیاتشان هیچ ابایی نداشته، این بار سعی کرده مردگانِ گروهی از مردم را که سالهاست از حقوق شهروندی محروم و تحت سرکوب و حذف بودهاند ـ یعنی بهائیان ـ در تقابل با مردگانِ محذوفِ گروهی دیگر ـ یعنی اعدامیان تابستان ۶۷ که در گورهای جمعی خاوران مدفوناند ـ قرار دهد. بهعبارتی قصد کرده که بر سر داشتن «مزار»ی برای مردگان، میان زندگانِ گروههای سرکوبشده، میدان تنشی برقرار سازد. با چنین ترفندی چندین پیام ایديولوژیک را همزمان به سمع و نظر ما رسانده است. نخست تاکید کرده که کوچکترین شأن و حرمتی برای مردگان یک دسته قایل نیست. دوم آن که نهتنها اعدامهای جمعی تابستان ۶۷ به رسمیت نمیشناسد و حاضر است انگشتاش را در زخم جمعی آن کشتار فرو کند، بلکه تمایل زیادی هم به جعل تاریخ و حذف آثار آن جنایت دارد.
تلاش برای بازنویسی تاریخ را اینطور پیش میبرد که بهائیانی را که خود سالهاست بر سر سادهترین حقوق شهروندیشان با حکومت درگیرند، در برابر خانوادههای اعدامیان ۶۷ قرار میدهد. بدین ترتیب بهائیان، که پس از تخریبِ «گلستان جاوید» در ۱۹۸۱، برای دفن مردگانشان، آرامگاهی تماماً متعلق به خود نداشتهاند و در بخشی از خاوران موسوم به «لعنتآباد» باید مداوماً برای دفن مردگانشان از حکومت قطعهزمینهای مدام گرانشونده میخریدهاند، در برابر «انتخابی غیرممکن» قرار میگیرند.
چنان که در سایت «جامعهی بینالمللی بهائیان» آمده، با آنکه زمین درنظرگرفتهشده برای چندین دهه دفن متوفیان هنوز ظرفیت داشته، ماموران حراست بهشت زهرا، که مدیریت گورستان خاوران را نیز به عهده دارند، استفاده از این زمین را برای بهائیان ممنوع کردهاند.
سیمین فهندژ، سخنگو و نمایندهی جامعهی بهائیان در سازمان ملل متحد به بیبیسی فارسی گفته که مقامات حراست بهشت زهرا بهائیان را تهدید کرده، دو گزینه پیش روی آنها گذاشتهاند: یا باید از «فضایی باریک میان گورهای فعلی بهائیان» برای دفن متوفیان تازه استفاده کنند یا از «زمین محل دفن گورهای دستهجمعی». مقامات امنیتی البته مدعی شدهاند که محل گورهای دستهجمعی اخیراً تخلیه شده است. فهندژ در ادامه تاکید کرده که «بهائیان نمیخواهند که به کسی بیاحترامی کرده باشند. چون درد خاکسپاری بدون احترام را چشیدهاند».
بهموازات این مدعا که گورهای دستهجمعی تخلیه شدهاند، چند قبر جدید نیز در خاوران مشاهده شده که به نگرانی خانوادههای اعدامیان و البته نگرانی جامعه از تلاش حکومت برای محو رد جنایتی تاریخی دامن زده است. در بخشی از بیانیهی فرزندان اعدامیان دههی شصت و تابستان ۶۷ که در روز شنبه ۴ اردیبهشت منتشر شده، اینطور آمده:
در طی چند روز گذشته چندین قبر جدید در محل گورهای دستهجمعی خاوران حفر شدهاند. این اولین بار نیست که حکومت جمهوری اسلامی تلاش میکند بقایای جنایاتش در سالهای دهه ۶۰ و قتلعام تابستان ۱۳۶۷ را بپوشاند و به فراموشی تاریخ بسپارد. ما فرزندان اعدامیان سالهای دهه ۶۰ و قتلعام تابستان ۱۳۶۷ ادامهدهنده همان راهی هستیم که مادران، پدران و همسران دادخواه بیش از ۳۰ سال طی کرده و بسیاری از آنان دیگر در میان ما نیستند.
یک روز پس از این بیانیه، نامهای نیز از طرف خانوادههای اعدامیان دههی ۶۰ و قتلعام تابستان ۶۷ خطاب به شورای شهر، دفتر ریاست جمهوری و وزارت کشور منتشر شد. در این نامه که در آن شهردار و اعضای شورای شهر خطاب قرار گرفتهاند، بر این «حقوق شهروندی و انسانی» تاکید شده که خانوادهها از محل دقیق خاکسپاری عزیزانشان باخبر باشند و بتوانند یاد آنها را با حضور بر سر مزارشان گرامی بدارند. در انتهای نامه چنین آمده:
[…] اکنون پس از حدود چهل سال محرومیت از این حق، ما خواهان عدم تعرض و تغییرات در این گورستان هستیم. مصرانه از شما میخواهیم از اِعمالِ اجبار بر هموطنان بهایی برای خاکسپاری عزیزان متوفیشان در قطعهی گورستان جمعی خودداری کنید و نمک بر زخم کهنهی ما نپاشید.
سوم.
اعمال فشار بر بهائیان برای انتخاب میان دو وضعیت ناپذیرفتنی، آن هم در حالی که زمینی که حکومت قطعاتاش را برای دفن متوفیان بهائی به آنها میفروخته، هنوز برای دههها ظرفیت دفن داشته، به نظر نمیرسد که جز تلاش حکومت برای محو فیزیکیِ اثر کشتار جمعی تابستان ۶۷ و بازنویسی بخشی از تاریخ سرکوب و کشتار پساانقلابی معنای دیگری داشته باشد. مسئله البته از پاشیدن نمک بر زخم کهنهی خانوادههای اعدامیان بس فراتر میرود. مسئله تغییر تاریخ و بازنویسی آن است، آن هم درست برابر چشمهای ما و از رذیلانهترین مسیرها.
تاریخسازی، جعل وقایع تاریخی و تلاش برای محو و فراموششدن جنایتها و سالهای سیاه در انحصار حکومت ما نیست و در تنوعی از اشکال در ساختارهای سیاسی دیگر نیز دیده میشود. این تلاش گاه با دستکاریهایی در نامها و عناوین انجام میشود. برای مثال میتوان به اقدام وزارت آموزش دولت راستگرای سباستین پینیرا در سال ۲۰۱۲ در شیلی اشاره کرد که بر آن شد در کتابهای دبستان، عنوان «دیکتاتوری نظامی» را که برای ارجاع به دورهی دیکتاتوری پینوشه به کار میرفت، با «رژیم نظامی» جایگزین کند. حرکتی که این ظن را برانگیخت که دولت میخواهد عنوان «دیکتاتوری» را برای آن دوران به دست فراموشی بسپارد. تلاش دولت راستگرای ژاییر بولسونارو در برزیل برای بازنویسی تاریخ نیز پیش چشم ماست. بولسونارو کوشیده است تصویری مثبت از دوران دیکتاتوری برزیل (۱۹۶۴-۱۹۸۵) جایگزین تصویر شوم آن کند. ۳۱ مارس ۲۰۱۹ در سالگرد ۵۵سالگی کودتای ۱۹۶۴ برزیل که دیکتاتوری نظامی را برقرار ساخت، مردم در سائوپائولو با تصاویری از میان صدها کشته و ناپدیدشدهی سالهای دیکتاتوری راهپیمایی کردند. این در حالی بود که در همین تاریخ به دستور بولسونارو، که از میراث دیکتاتوری دفاع میکند، ارتش وقایع ۳۱ مارس ۱۹۶۴ را گرامی داشت، وقایعی که بولسونارو طبعاً بهعنوان «کودتا» به رسمیت نمیشناسد. این عمل بیش از همه خشم کسانی را برانگیخت که عزیزانشان را تحت شکنجه و کشتار از دست داده بودند. ایوو هرتزوگ که پدر ژورنالیستاش در ۱۹۷۵ شکنجه و کشته شد، به بیانی که با لحن نامهی خانوادهی اعدامیان دههی ۶۰ و تابستان ۶۷ فاصلهای چندانی ندارد، گفته بود: «خانوادههای [قربانیان] بیش از ۴۰ سال است که به دنبال عدالتاند».
چهارم.
این متن از همان ابتدا هم بنا نبود چیز تازهای بگوید. رنجهای جمعیمان تماماً مکرر است و ستم اغلب چنان عیان است که تحلیل چندانی نمیطلبد. نوشتن شاید بیش از همه به کار فراموشنکردن بیاید. در اعلامِ این که این درجه از بیشرمی و ستم که در پیش چشممان میگذرد، هنوز آنقدر درد و خشم برمیانگیزد که صدایمان را بلند کند.
این نوشتن شاید همزمان عذرخواهی کوچکی نیز بود از زنی که اسمش را نمیدانم. اما انگشتام را هفتسال پیش ناآگاهانه بر زخماش فشردم. آدم بهمرور میآموزد که وقتی دربارهی وقایع حساس سیاسیـاجتماعی حرف میزند، آنجا که چیزی را از نزدیک تجربه نکرده و ممکن است درکی نابسنده از زخمهای موجود داشته باشد یا حسگرهایش چنان که باید برای دریافت حساسیت واقعهای ظرافت نداشته باشند، با احتیاط به موضوع نزدیک شود. یاد میگیرد که همواره ممکن است زخمهایی را لمس کند که هرگز مرهمی به خود ندیدهاند و به اشارهای از هم باز میشوند. زخمهایی که تا زمانی که دادخواهی و فریادهای عدالتطلبی راه به جایی نبرده باشند، تازه باقی خواهد ماند.