با آمدنِ ترامپ نگرانیها در زمینهی شناخت اجتماعی افزایش یافت تا جایی که بسیاری گفتند دورانی نو آغاز شده است که آن را دوران پساحقیقت نامیدند. با آمدنِ ترامپ برای ما ایرانیان هم گویی بهطور ویژه دورانی نو آغاز شد — به موازاتِ تشدید تقابلهای سیاسی و ژئوپولیتیک، جنگهای رسانهای هم شدیدتر شد: از هر سو نورسانههای فارسیزبان سر بر آوردند و شبکههای اجتماعی دور تازهای از تکاپوهایی را به خود دید که به مسائل ایران مرتبط بودند.
- اما آیا با رفتنِ ترامپ دوران پساحقیقت به پایان رسیده است؟
- و وضع برای ایرانیان از منظر بحث پساحقیقت چگونه خواهد بود؟
در این نوشته میکوشم با مروری بر بحث پساحقیقت به این پرسشها پاسخ دهم.
دورانِ پساحقیقت: تاریخچه
در پیِ هیاهوهایی که با آمدن ترامپ آغاز شد، این گمان طرح شد که گویا از نظر شناختِ اجتماعی به دورانی نو پا گذاشتهایم. سخن از دوران پساحقیقت نخستینبار در سال ۲۰۱۶ به میان آمد.
در این سال این ایده درافتاد که ما در دورانِ پساحقیقت میزییم. پیش از هرچیز بیاعتناییِ سیاستمدارن در آمریکا و بریتانیا به واقعیتها (فکتها) بود که این واژه را بر سر زبانها انداخت. و بعد هم واژهنامهی آکسفورد همین واژهی «پساحقیقت» را واژهی سال معرفی کرد. بر طبق تعریفی که همین واژهنامه به دست میدهد، Post-truth به معنای «وضعیتی است که در آن واقعیتهای عینی [واقعیتهایی که همگان علیالاصول میتوانند بر اساس دلایل و شواهد بر آنها توافق کنند] کمتر از توسل به عواطف و عقاید شخصی بر افکار عمومی تأثیر میگذارند.»
چهار سال پیش بود که مشاجرههایی دربارهی شمار شرکتکنندگان در جشن تحلیف ترامپ درگرفت و مشاور ترامپ کلین نانوی اظهارات نادرستی را که ترامپ و برخی یارانش در این باره گفته بودند «واقعیتهای جایگزین» نامید. این آغازی بود بر فریبها و دروغها و وانمودهایی که برای چهار سالِ پیاپی سپهر سیاست را هم در ایالات متحده و هم در بریتانیا فراگرفت. نگرانیها در این باره حتا در کار آکادمیک هم بازتاب یافت و کتابهایی چند در این زمینه نوشته شد.
میدانیم که دوز و کلک و هوچیگری همواره جایی در سیاست داشته است. اینها را برخی اندیشوران حتا برای سیاست بایسته و نیکو شمردهاند. ماکیاولی را به یاد بیاوریم که میگفت فرامانروا باید دروغگویی بزرگ و فریبکاری بزرگ باشد. حتا همین اصطلاحِ «واقعیتهای جایگزین» هم چندان بیسابقه نبود. به یاد بیاوریم که یکی از سخنگویان جرج دبلیو بوش زمانی گفته بود برخی «گمان میکنند مسائل را باید از راهِ پژوهش دقیق دربارهی واقعیتهای مشاهدهپذیر چاره کرد.» و اینگونه کسان را «دار و دستهی واقعیتباور» خوانده بود. منظورش این بود که فقط آدمهای ناچیز و ضعیف به حقیقت باور دارند و نه قدرتمندان که جهان را تغییر میدهند.
ما با وضعی سراسر دروغ و فریب بیگانه نیستیم. نویسندگانی کوشیدهاند چنین وضعی را به تصویر بکشند. برای نمونه، در شاهکارِ جورج اورول، ۱۹۸۴، حاکمیت خودکامه برای اینکه شهروندان را از دسترسی به حقیقت باز دارد از گونهای نوگفتار، یعنی یک جور زبان ساختگی، بهره میگیرد. اما لازم نیست جای دوری برویم. نظامهای خودکامه و حقیقتستیز در حال حاضر هم در دنیا کم نیستند، نظامهایی که به انواع و اقسام روشها متوسل میشوند تا نگاهها را از حقیقت برگردانند.
برای ما ایرانیان هم شاید بسیاری بگویند دوران پساحقیقت بسیار پیشتر از اینها آغاز شده است، یا اینکه ما اصلاً با چیزی دیگر جز دوران پساحقیقت آشنا نیستیم. میتوان گفت ما از یک مرحله از دوران پساحقیقت به مرحلهی دیگری از آن وارد شدهایم. جنگ رسانهای، که به شیوههای گوناگون در جریان است در دوران ترامپ تشدید شده و وضعی استثنایی را از نظرگاه شناخت اجتماعی برای ایرانیان رقم زده است. رسانههایی با بودجههای هنگفت در هر دو سو و لشگرهای سایبری که به راه افتاده امکان عاملیت را برای ایرانیان هرچه دشوارتر گرداندهاند.
با این حال اما آنچه در سال ۲۰۱۶ برخی را واداشت سخن از دورانِ پساحقیقت بگویند نه با وضعیتی فرضی که اورول وصف میکند سنخیتی داشت و نه با وضع نظامهای خودکامه در دنیای واقعی. درست در اوج دوران لیبرال بود که سخن از دوران پساحقیقت درافتاد، آن هم در جامعهای که آزادیِ بیان و نقد بیش از پیش رواج داشت. شاید هیچ رئیسجمهوری در آمریکا به اندازهی ترامپ نقد نشد و البته هیچ کس به اندازهی او تمسخر نشد! پس، اگر اصلاً بتوان از ظهور دورانی نو بهنام پساحقیقت سخن گفت، آن دوران از سنخی دیگر است.
دوران پساحقیقت: تبیین
پیش از هرچیز، دوران پساحقیقت بیشک با عوامگرایی (پوپولیسم) نسبتی دارد. در این دوران، گرچه کسی از سخن گفتن باز داشته نمیشود و آزادیِ بیان و نقد همچنان برقرار است، قدرت عوام ممکن است هیاهویی به پا کند و چون پارازیتی عمل کند که نمیگذارد صدا به صدا برسد و صدا به گوش برسد. این را باید پوپولیسم رسانهای نامید که پدیدهای نسبتاً جدید است. عوام به صدا در میآید و گفتار مییابد. این، در ظاهر، امری نیکو مینماید — گویی عوام رهاییِ شناختی یافته و دیگر از نظر شناختی در زیرِ سلطهی دیگران نیست، گویی هیچکس دیگر بهجای آنان و بهنمایندگی از آنان سخن نمیگوید بلکه آنان خود به ابزارِ سخنگفتن دست یافتهاند. آن رویِ سکه اما این است که عوام به ابزار رسانهای در خدمت قدرتها بدل میشوند. عوام بههرحال عوام میمانند و عاملیتِ شناختی نمییابند: آنان ممکن است صرفاً در حدی عاملیت یابند که بتوانند از نظر شناختی در خدمت قدرتها باشند. در این برداشت، شعار «هر انسان یک رسانه» لزوماً بهمعنای قدرتِ هر انسان نیست، بلکه ممکن است برعکس به معنای «هر انسان یک رسانه در خدمت قدرتها» باشد؛ هر انسان میتواند چون یک تلویزیون یا روزنامه عمل کند که نظرات قدرتی خاص را به سمع یا نظر میرساند و از این راه منافع آن را تأمین میکند.
آنچه پوپولیسم رسانهای را ممکن کرده البته همان ابزارهای رسانهای و ارتباطی است که روزافزونوار پرشمارتر و گونهگونتر و و قدرتمندتر میشوند. وقتی با شوق و ذوق از رسانههای جدید استفاده میکنیم ممکن است سخت باشد اعتنایی به آن برداشت بدبینانه که در بالا آمد بکنیم. اما واقعیت این است که هرچه ابزارهای ارتباطی و رسانهای پیشرفتهتر میشوند استفادهی رسانهای از انسانها هم بیشتر ممکن میشود. به موازات ظهور رسانههای نو، آسیبهای رسانهای هم پدید میآیند یا تشدید میشوند که از آن میان باید به پدیدههایی چون بالکانیشدن و دوقطبیشدن و اتاقهای پژواک اشاره کرد. این پدیدهها هم به نوبهی خود بهرهبرداریِ رسانهای از انسانها را تسهیل میکنند و با این پدیدهها زمینهای فراهم میشود که در آن حقیقت کماثرتر میگردد.
پس در حقیقت پوپولیسم رسانهای با نوعی پوپولیسم شناختی همراه است که در آن اعتنا به فکتها چندان تعیینکننده نیست بلکه شور و احساسات گروهی و هیاهو و همهمه زمینه را برای حقیقتگریزی و حقیقتستیزی فراهم میسازد.
این نکته را هم نادیده نباید گرفت که فضایی که در نتیجهی رسانههای جدید و پوپولیسم رسانهای پدید آمده فضای بیاعتمادی بوده است. و این بیاعتمادی به دوران پساحقیقت دامن زده است. بیاعتمادی به رسانهها لزوماً انسانها را از رسانهها رویگردان نمیکند یا به دقت و احتیاطِ رسانهای وانمیدارد بلکه بهخوبی ممکن است باعث شود آنها در نتیجهی بیاعتمادی صرفاً هرآنچه را با پیشدانستههایشان همخوان است بیوارسی و دقت بپذیرند، چراکه خبریابی و اطلاعیابی در دوران معاصر تبدیل به نیازی گریزناپذیر شده است، اگر نگوییم همواره نیازی ذاتی برای انسان بوده است.
برآیند: دورانِ پساحقیقت پس از ترامپ
گذشته از امکانات رسانهای جدید که به پوپولیسم رسانهای انجامیده، به نظر میرسد دشوارهی پساحقیقت در بن و پایه به نسبتِ میانِ آزادیِ بیان و رسانه در یک سو و حقیقتگویی در دیگرسو برمیگردد. ما هنوز این نسبت را بهروشنی نمیشناسیم؛ در حالی که گویی با محدود شدنِ آزادی بیان و رسانه به هیچ روی سرِ سازگاری نداریم، به نظر میرسد نمیتوانیم آزادیِ مطلق را هم برتابیم. با امکانات رسانهای جدید آزادی هرچه بیشتر تحقق مییابد. اما حقیقتگویی چه؟ به نظر میرسد در این باره وضع برعکس باشد. در دوران جدید با شکلگیریِ رسانههای جدید امکاناتی برای حقیقتگریزی و حقیقتستیزی فراهم آمده که قبلاً نبوده است. اکنون دیگر شاید آن دیدگاه قدیمی که میگفت آزادی بیان حقیقت را بیشینه میکند سادهانگارانه به نظر آید. آزادی بیان و رسانه لزوماً شکوفایی فردی را هم در پی ندارد؛ قدرت رسانه بهخوبی ممکن است خودآیینیِ شناختی را از انسانها سلب کند.
اما آیا چاره در محدود کردنِ آزادی است؟ گویا این دمدستترین راهکار بوده است. وقتی میشنویم که توییتر هزاران حساب کاربری را مسدود کرده یا وقتی میبینیم فیسبوک سختگیریها را در حدی افزایش داده که شخص مجبور است اطلاعات شخصیاش را در اختیار آنها بگذارد — اینها چه معنایی جز محدود کردنِ آزادی دارد؟
درمانِ درست اما به نظر میرسد روشهای نوینی باشد که برای راستیآزمایی و مقابله با دروغپراکنی باید پیدا کنیم بیآنکه آزادی بیان را محدود کنیم. گونهای سامانهی جزا-پاداش را باید یافت که فیکنیوز و واقعیتهای جایگزین را بیاثر و خنثی کند. گذشته از اینکه چه چشماندازی در این باره هست، نباید نادیده بگیریم که کارهایی که میشود کرد هم کم نیستند. فراموش نکنیم که حتا در برترین نظامهای دمکراتیک در دنیا هم هنوز سیاستمداران میتوانند به واقعیتها بیاعتنا باشند یا حتا حرفهای خلاف واقع بزنند و آب از آب تکان نخورد، و حتا پس از اعتراضها هم آنها میتوانند دروغپراکنیهای خود را توجیه کنند. برطرف کردنِ چنین نقیصهای به نظر نمیرسد چندان دشوار باشد.
پس، بر پایهی آنچه گفتیم، تا وقتی که تدبیری درست نیندیشیدهایم نباید پنداشت دوران پساحقیقت با رفتنِ ترامپ به پایان رسیده است، بلکه وضع موجود همواره این ظرفیت را دارد که به وضعی شبیه به دوران ترامپ بدل شود. آمیزهای از پوپولیسم و راستگراییِ افراطی در یک سو و امکانات رسانهای از سوی دیگر است همواره ممکن است چنان وضعی را بازآورد.
در مورد ایران هم اوضاع همچنان پیچیده خواهد بود. گرچه با رفتنِ ترامپ تصور میشد که تقابلها فروکش کند، رسانههایی که در اوج تقابلهای سیاسی در دورهی ترامپ پاگرفتند همچنان برپا هستند و به لشگرهای سایبری که همچنان پرکار هستند خوراک میرسانند، در حالی که فقدان آزادی در داخل کشور همچنان راه را بر حقیقتگویی و شفافیت بسته است. در این اوضاع به نظر میرسد ما ایرانیان بیش از دیگران نیاز داریم دربارهی رسانه و حقیقت بیندیشیم و اندیشناک باشیم.
ترامپ از کاخ سفید بیرون رفت, اما دوران ترامپیسم شاید تازه آغاز شده باشد.
ترامپیسم به عنوان یک جنبش شبه فاشیستی سراسری, هم آمریکا, هم جهان.
شبکهء HBO به تازگی مستندی داشت در باره جنبش کیو اَنان-QAnon
Q: Into the Storm
***
علاوه بر آمریکا اکنون در برخی جوامع اروپایی نیز جنبش ها نژاد پرستانه وجود داشته و در حال گسترش است.
کتاب ذیل به جنبش های جهانی شبه فاشیستی و نفرت پراکن می پردازد.
Hate in the Homeland: The New Global Far Right
Cynthia Miller-Idriss
A startling look at the unexpected places where violent hate groups recruit young people
Hate crimes. Misinformation and conspiracy theories. Foiled white-supremacist plots. The signs of growing far-right extremism are all around us, and communities across America and around the globe are struggling to understand how so many people are being radicalized and why they are increasingly attracted to violent movements. Hate in the Homeland shows how tomorrow’s far-right nationalists are being recruited in surprising places, from college campuses and mixed martial arts gyms to clothing stores, online gaming chat rooms, and YouTube cooking channels.
Instead of focusing on the how and why of far-right radicalization, Cynthia Miller-Idriss seeks answers in the physical and virtual spaces where hate is cultivated. Where does the far right do its recruiting? When do young people encounter extremist messaging in their everyday lives? Miller-Idriss shows how far-right groups are swelling their ranks and developing their cultural, intellectual, and financial capacities in a variety of mainstream settings. She demonstrates how young people on the margins of our communities are targeted in these settings, and how the path to radicalization is a nuanced process of moving in and out of far-right scenes throughout adolescence and adulthood.
Hate in the Homeland is essential for understanding the tactics and underlying ideas of modern far-right extremism. This eye-opening book takes readers into the mainstream places and spaces where today’s far right is engaging and ensnaring young people, and reveals innovative strategies we can use to combat extremist radicalization.
هوشنگ / 28 April 2021