جامعه امروز ایران یک جامعه بسیار خشمگین است. نشانه‌های ناامیدی، چندقطبی شدگی و قبیله‌گرایی در فضای مجازی فارسی‌زبان، به بهانه‌های گوناگون، براحتی قابل مشاهده است. ولی مسبب این وضعیت چیست؟ چرا به نظر می‌رسد جامعه ایران به شکل باروتی درآمده که آماده انفجار است، و چرا رواداری و مدارا و گفتگو فضیلتی است که این روزها در فضای مجازی ایرانیان کمتر قابل مشاهده است؟

این وضعیت را می‌شود به طرق مختلف تئوریزه کرد. بسیاری فلاسفه سیاسی روزگار مدرن، از جان رالز و کارل پوپر گرفته تا هانا آرنت و ریچارد رورتی و دیگران، به انحای مختلف در مورد لزوم همبستگی و رواداری نظریه‌پردازی کرده‌اند. ریچارد رورتی که مدافع نوعی پسامدرنیسم بود و در عین حال پایبند به لیبرالیسم سیاسی، می‌گفت مفاهیم حقیقت و عینیت باید از فلسفه کنار گذاشته شوند و جای آنرا مفهوم همبستگی (Solidarity) و اجماع و توافق حول اصول مشترک بگیرد. ما البته برای پیچیده نکردن بحث به شرح بیشتر موضع رورتی نمی‌پردازیم، و در عوض می‌کوشیم نیاز کنونی جامعه ایران به زبان مشترک و همینطور همبستگی حول آنرا با گفتاری بدور از پیچیدگی گوشزد کنیم.

همبستگی، نیاز اصلی جامعه ایران

ایجاد همبستگی در هر جامعه‌ای، از جمله جامعه ایران، بدون وجود نوعی «اصول مشترک» ممکن نیست. منظور از اصول مشترک اصولی ولو حداقلی است که مورد توافق اکثریت مردم جامعه باشند و بتوانند پایه‌ای برای زیست مشترک میان مردم فراهم کنند.

در دوران اعتراضات جنبش سبز سال ۱۳۸۸ جامعه ایران به نوعی اصول مشترک حداقلی حول بیانیه‌های میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و مهدی کروبی، و همینطور حول خواسته بنیادین برگزاری انتخابات آزاد، و شعار «رای من کو» دست یافته بود، و همین موجب اجماعی بی‌سابقه در تاریخ جمهوری اسلامی میان گروه‌های مختلف “اپوزیسیون” در برابر حکومت شد. این اجماع گسترده البته با حصر موسوی و کروبی و رهنورد و سرکوب همه‌جانبه جنبش سبز و پراکنده شدن فعالان جنبش در نقاط مختلف جهان از میان رفت.

ایجاد همبستگی در هر جامعه‌ای، از جمله جامعه ایران، بدون وجود نوعی «اصول مشترک» ممکن نیست. منظور از اصول مشترک اصولی ولو حداقلی است که مورد توافق اکثریت مردم جامعه باشند و بتوانند پایه‌ای برای زیست مشترک میان مردم فراهم کنند.

در سال‌‌های پس از ۱۳۸۸ سرکوب‌گری جمهوری اسلامی نه تنها کمتر نشد، بلکه بر میزانش افزوده هم شد، پدیده‌ای که در سرکوب خونین اعتراضات آبان ۱۳۹۸ تنها یکی از مصادیق آن بود. در اعتراضات آبان ۱۳۹۸، تنها دو روز پس از شروع اعتراضات نیروهای امنیتی که ظاهرا تنها منطق‌‌شان حفظ نظام به هر قیمتی است، برای کنترل و سرکوب اوضاع دست به اسلحه بردند و دست به کشتار حداقل ۳۰۰ نفر زدند.

نتیجه وضعیت، چیزی شده که می‌شود از آن به عنوان بحران فقدان «امر مشترک» یا «اصول مشترک» در جامعه ایران یاد کرد.

برای فرموله کردن این موضوع یادداشت بابک مینا، جامعه‌شناس، با عنوان «تعریف امر مشترک، نیاز امروز جامعه‌ی ایران» (منتشر شده در وبسایت آسو به تاریخ ۱/۴/ ۱۳۹۸) جالب توجه است. مینا در مقاله مزبور امر و اصول مشترک را چیزهایی تعریف می‌کند که «فراسوی اختلافات بتوانند داور نهایی باشند». این اصول مشترک در واقع همان مرجع نهایی هستند که «بالای سر ما» به عنوان شهروند ایستاده‌اند و هم‌زمان، هم «حقوقی» به ما می‌دهند، و هم «مسئولیت‌هایی» از ما طلب می‌کنند. (توضیح: واقعیت این است که بیانیه‌های موسوی و کروبی که ممکن است امروز از دید بسیاری از مدافتاده به نظر برسند، در دوران جنبش سبز این ویژگی‌ها را، ولو به صورت حداقلی، برآورده می‌کردند.)

بابک مینا نتیجه بحثش را چنین تقریر می‌کند:

«جامعه‌ی ایران متأسفانه از این هدف [یعنی دستیابی به اصول مشترک] بسیار دور است. روزبه‌روز چشم‌انداز توافق بر روی اصولی مشترک تیره‌تر می‌شود. زبان مشترکی میان ما نیست و این می‌تواند منجر به خشونت شود. هر گرایش سیاسی به سرعت به کالت (cult) بدل می‌شود. کالت‌های سیاسی معمولاً دو ویژگی دارد: اول خودشیفتگی جمعی، به این ترتیب که اعضاء مدام خود را می‌ستایند و از با هم بودن و تأیید یکدیگر لذت می‌برند؛ دوم، تمام هویت‌شان بر اساس دشمن بیرونی تعریف می‌شود. در چنین وضعی جامعه تکه تکه می‌شود، هیچ چسبی نمی‌تواند آنها را به هم بچسباند.» (همان)

فرقه‌‌گرایی، خودشیفتگی جمعی و دشمن‌تراشی نکاتی هستند که در این سطور بر آنها تاکید شده. متاسفانه وضعیتی که بابک مینا در این سطور توصیف کرده با گذشت دوسال نه تنها کمتر نشده، بلکه بر میزان آن به شدت افزوده هم شده است. وضعیت فضای مجازی شاهد این مدعاست.

ولایت فقیه، مقصر اصلی

جمهوری اسلامی و ولایت فقیه مقصر اصلی وضعیت اسف‌بار کنونی هستند. سرکوب بی‌رحمانه جنبش سبز ۱۳۸۸ (که در آن «امید» کلیدواژه رهبران نمادین‌اش بود)، حصر موسوی و رهنورد و کروبی، و متعاقب آن سرکوب خونین اعتراضات دی ماه ۱۳۹۶ و آبان ماه ۱۳۹۸، ناامیدی و خشمی را در جامعه امروز ایران، اعم از مرد یا زن، انباشته کرده که شاید به اندازه بمب هیدروژنی قدرت دارد، یعنی مخرب است.

در نتیجه همه این سرکوب‌ها و ناامیدی‌ها بنیادهای اخوت و برادری در جامعه کنونی ایران بسیار فرسوده شده و جامعه مستهلک شده (برادری در معنایی که در پس مفهوم همبستگی رورتی قرار دارد و یا در انقلاب فرانسه در کنار مفاهیم آزادی و برابری یکی از سه شعار اصلی انقلابیون بود مد نظر نگارنده است.)

خروج از این وضعیت تنها با انجام اصلاحات ساختاری دموکراتیک در نظام ایران میسر است. یعنی اصلاحاتی که در آن وضعیت کنونی با نظمی جایگزین شود که بجای دمیدن بر آتش نفرت و خشم و کینه و انباشتن احساسات منفی مدیریت ناشده در جامعه، احساسات شهروندان را در راستای اصلاح و آبادانی و پیشرفت ایران مدیریت و هدایت کند. (و البته ناگفته پیداست منظور از ایران جایی است که در آن فارس و غیرفارس حقوقی برابر دارند.) این امر البته با «ولایت مطلقه فقیه» شدنی نیست.

در دوران جنگ سوریه (جنگی که جمهوری اسلامی از آتش بیاران اصلی آن بود) بسیار این بحث، حداقل در عالم فارسی‌زبان، مطرح می‌شد که آیا ایران هم سوریه می‌شود، و چون جنگی از نظر فیزیکی در خیابان‌های تهران و سایر شهرهای ایران رخ نداد، بسیاری گفتند ایران سوریه نشد.

نگارنده ولی وقتی به چندپارگی جامعه ایران و «جنگ همه با همه» در فضای مجازی می‌نگرد، با خود می‌اندیشد که:

  • آیا ایران از نظر فرهنگی سوریه نشده؟
  • آیا سوریه‌ای شدن در سطح فرهنگ چیزی جز از بین رفتن فرهنگ‌ مدارا و همبستگی در پایه‌ای‌ترین سطوح آن است؟
  • آیا جنگ فیزیکی سوریه سالها و ماهها پیشتر در جنگ فرهنگی گروه‌های اجتماعی-سیاسی که تحمل حضور هم را نداشتند شروع نشده بود؟

با ادامه ممانعت کنونی در اصلاح ساختاری چیزی جز نفرین و بدنامی در تاریخ نصیب حاکمان جمهوری اسلامی نخواهد شد. حاکمان ایران اگر فکر می‌کنند با سرکوب جنبش‌های مدنی به اهداف خود رسیده‌اند، اشتباه می‌کنند. حامیان ولایت مطلقه فقیه در این سرکوب‌های گسترده، با ویران کردن بنیاد جامعه سیاسی و امر مشترک، کشتی‌ای را سوراخ کرده‌اند که در آن خودشان نیز، همانند بقیه مردم، غرق خواهند شد.