شکاف‌های هویتی، یکی از جلوه‌های مهم جامعه چندپاره ایران است. چه مدعی باشیم این شکاف‌ها متاثر از بستری عینی ساخته می‌شوند و چه معتقد باشیم مستقل از زمینه‌های عینی به وجود می‌آیند، روشن این است که چندپارگی هویتی در جامعه معاصر ایران، مانعی مهم بر سر راه همبستگی سیاسی و اجتماعی است.

hambasteghi4

تبعیض ساختاری، هویت‌هایی پیرامونی ایجاد کرده است که همواره با حسی از ستم و بی‌عدالتی همراه بوده‌اند. ترک‌ها در ایران از برخی جنبه‌ها احساس پیرامونی بودن و حاشیه‌نشین بودن داشته‌اند، اما این احساس هویت پیرامونی در میان ترک‌ها چگونه است؟ آیا می‌توان روایتی از ملی‌گرایی ایرانی به دست داد که هویت ترکی را در خود ادغام کند؟ این پرسش‌ها را با میثم بادامچی، پژوهشگر فلسفه سیاسی در میان گذاشته‌ایم.

آیا ترک‌ها در جامعه ایران در «پیرامون» قرار دارند؟ اگر آری، پدیداری هویت پیرامونی آنها در چیست؟

میثم بادامچی در بحث شکاف مرکز و پیرامون (center and periphery) به نظرم می­توان بحث را به سه زیرشاخه «زبان»، «تاریخ» و «اقتصاد» تقسیم کرد و در مورد هریک جداگانه بحث کرد.

اگر زبان و تاریخ را در نظر بگیریم، بلی ترک‌ها امروز در ایران تقریباً در پیرامون قرار دارند. البته مشکل در پیرامون بودن ترک‌ها در این دو مورد مختص ایران نیست، یعنی در مورد تمام دولت- ملت‌هایی که درمحدوده مرزهای جغرافیایی مشخصی بیش از یک قومیت زندگی می­کنند، کمابیش مشکلات مشابهی وجود دارد. در تمام دولت- ملت­های دنیا قومیت‌هایی که زبان آنها از نظر نوشتاری، قضائی، آموزشی و اداری در برابر زبان اکثریت به رسمیت شناخته نمی­شود و تاریخ­شان در مدارس به درستی آموزش داده نمی­شود یا احیاناً تحریف می­شود، در پیرامون قرار می­گیرند. به این معنا در ایران ترک‌ها، همچون کردها و بلوچ‌ها و عرب‌ها تقریباً در پیرامون قرار دارند.

در مورد عرب‌ها البته مشکل بیشتر تاریخ است تا زبان، چون زبان عربی برخلاف ترکی و کردی در مدارس ایران شکسته بسته هم که شده تدریس می­شود و در کنکور ورود به دانشگاه‌ها جزو مواد امتحانی است، گرچه در مناطق عرب‌نشین ایران محدودیت‌های نوشتاری در مورد زبان عربی وجود دارد. در مورد ترک‌ها کتاب‌های درسی تاریخ در ایران به گونه‌ای نوشته شده‌اند که در آنها ترک‌ها تاحدی قوم درجه دو یا خارجی (انیرانی) هستند و گاهی از ایشان به عنوان تهاجم‌گر به ایران و خونریز یاد شده است. چه بسا اگر شمشیر همین ترک‌ها در دفاع از ایران نبود، مرزهای جغرافیایی ایران امروز شکل دیگری داشت یا اصلاً ایرانی از نظر سیاسی وجود نداشت (اهمیت ترکان در تشکیل امپراطوری صفویه).

meysam.badamchi
میثم بادامچی

گفتیم شکاف سوم شکاف اقتصادی است. در بحث اقتصاد، شکافی که امروز در ایران وجود دارد شکاف مرکز/ پایتخت/ تهران از یک طرف، و پیرامون از طرف دیگر است. از این جهت آذربایجان و گیلان و فارس، به یک اندازه در برابر تهران، از نظر اقتصادی ضعیف هستند و تبعیض منحصر به ترک‌ها نیست. در بسیاری از موارد در ایران تو گویی هرچه از پایتخت دورتر می­شویم، وضعیت اقتصادی مردم هم شکننده­تر می­شود. این طبیعتاً در مورد ترک‌های ساکن آذربایجان (برخلاف ترک‌های ساکن تهران که خود جزوی از مرکزند) هم صادق است.

اگر منظور از در «پیرامون» قرار داشتن این باشد که در ایران ترک‌ها اجازه حضور در مشاغل و پست‌های مشخصی را ندارند، نخیر به هیچ‌وجه چنین چیزی در ایران برقرار نیست و ترک‌ها، لااقل در ایران پس از انقلاب (و شاید حتی در دوره پهلوی)، همانقدر در مشاغل سیاسی حق حضور داشته­اند که فارس‌ها و غیره. امروز رهبر نظام جمهوری اسلامی (سیدعلی خامنه­ای) و مهم­ترین رهبر اپوزیسیون (میرحسین موسوی) هردو ترک هستند و از قضا هردو نسبت­شان به یکی از شهرهای کوچک در آذربایجان یعنی خامنه می­رسد. بسیاری از مراجع و مدرسین مطرح حوزه علمیه قم هم ترک بوده‌اند و هستند. به عنوان مثال آقای فاضل لنکرانی که فوت شد و متاسفانه گویا حکم قتل دگراندیش جمهوری آذربایجان رافق تقی را داده بود، اصالتاً از مهاجران ترک اهل لنکران در جمهوری آذربایجان کنونی بود.

به جای مدل کلاسیک دولت- ملت (که معمولاً بر اساس غلبه فرهنگ و زبان و تاریخ اکثریت شکل گرفته است) باید به دنبال مدل‌های چندقومیتی و متکثر بود. البته در بحث جایگزین هنوز اجماعی در دنیا شکل نگرفته است و سئوال‌های بی­پاسخ در پیش رو فراوان هستند.

آقایان بیات و موسوی اردبیلی (که نزدیک به جناح اصلاح‌طلبان هستند) و شبیری زنجانی و ملکوتی (که به جناح اصول‌گرا نزدیک­ترند)، هم ترک هستند. هیچ­گونه تبعیض مذهبی علیه ترک‌ها (برخلاف بسیاری از کردها و بلوچ‌­ها) در ایران وجود ندارد و ترک‌ها از نظرموضوعیت سرکوب مذهبی در ایران هیچ تفاوتی با فارس‌ها ندارند. به خاطر غلبه ایدئولوژی ملی­گرایانه تبعیض زبانی و تاریخی و اقتصادی علیه ترک‌ها در حکومت پهلوی گویا بیش ازحکومت جمهوری اسلامی بوده، ولی نباید فراموش کرد در پهلوی هم کسانی در بالاترین مقامات حکومتی، مانند فرح پهلوی همسر شاه، ترک بودند.

یکی از ریشه­های شکاف مرکز- پیرامون در ایران معایب مدل کلاسیک دولت- ملت است . از قضا این مدل از غرب قرن نوزدهم به ایران، همچون بسیاری دیگر از کشورها، آمده است و هنوز هم اجماعی قاطع در مورد جایگزین آن در فلسفه سیاسی قدری که من مطلعم وجود ندارد. چندی قبل اسلاوی ژیژک[1] در دانشگاه بوغازایچی استانبول سخنرانی داشت. ژیژک به دانشجویان ترکیه­ای می‌گفت که ریشه مشکل اتفاق‌های بدی که در مورد نسل­کشی ارامنه در آغاز قرن بیستم در اواخر دوران عثمانی افتاد بیش از آنکه در واکنش به غرب باشد، از کپی‌برداری ترکیه ای‌ها از غربی­ها در پدیده دولت- ملت­سازی سرکوبگر و آسیمیله­گر ناشی شده است (مبسوط سخنان او را می­توانید در وب‌سایت یوتیوب گوش کنید). ویل کیملیکا[2] هم منتقد مدل کلاسیک دولت – ملت­سازی است به خاطر تبعات اخلاقی آن در بحث آسیمیلاسیون. من از سخنان فلاسفه­ای چون کیملیکا و ژیژک برداشتم این است که امروز در بسیاری از کشورهای چندقومیتی دنیا فرمول کلاسیک دولت – ملت که عبارت است از تشکیل یک کشور تنها براساس یک زبان و یک تاریخ و یک فرهنگ، و مبتنی بر آسیمیله کردن و سرکوب اقلیت‌ها، با نوعی بحران مشروعیت مواجه شده است. بر این اساس به جای مدل کلاسیک دولت- ملت (که معمولاً بر اساس غلبه فرهنگ و زبان و تاریخ اکثریت شکل گرفته است) باید به دنبال مدل‌های چندقومیتی و متکثر بود. البته در بحث جایگزین هنوز اجماعی در دنیا شکل نگرفته است و سئوال‌های بی­پاسخ در پیش رو فراوان هستند.

عجیب آن که به نظر برخی از جدایی‌طلبانی که در آذربایجان خود از تبعات سرکوبگرانه و آسیمیلاسیون پروژه دولت- ملت‌سازی رضاشاه در مورد قومیت‌ها به حق ناراضی هستند، جواب نوعی آسیمیله شدن را با نوعی آسیمیله شدن دیگر می‌دهند. این مسئله را می­توان از مطالعه آثار این استقلال‌طلبان در اینترنت و روایت ایشان از تشکیل کشور آذربایجان جنوبی فقط بر اساس فرهنگ و زبان و تاریخ ترکی فهمید. در آذربایجان ما اقلیت‌های کرد و تات و ارمنی و فارس داریم، ولی در مدل این دوستان برای آینده آذربایجان که گویا بر اساس مدل دولت- ملت سازی کلاسیک و با الگوبرداری از تشکیل جمهوری آذربایجان بنا شده، عملاً قرار است برای رهایی از آسیمیله شدن در فرهنگ فارسی خودمان دیگر اقلیت­ها را آسیمیله کنیم. این یک تناقض خطرناک است.

من راه حل مسئله آذربایجان ایران را نه جدایی آذریایجان از ایران و تشکیل کشور آذربایجان جنوبی، که بازتعریف هویت ایرانی بر اساس آخرین مدل‌های متکثر موجود در دنیا می‌دانم. این راه آسان نیست، ولی فکر می‌کنم بسیار بهتر از راه خطرناک و پرهزینه جدایی‌طلبی است. نه تنها ایران، بلکه بسیاری کشورهای دیگر چندقومیتی جهان امروز با این چالش مواجهند و فلاسفه سیاسی دنیا به دنبال یافتن پاسخ برای این مسئله هستند و جدایی­طلبی تنها یک راه حل برای غلبه بر این مشکل، آن هم در حالتی است که هیچ راه حل دیگری وجود ندارد.

 ترکیه مانند ایران در آغاز قرن بیستم خود شاهد یکی از شدیدترین پروژه های دولت- ملت‌سازی بوده که در آن کوشش جدی شده بود تا اقلیت‌های قومی کرد و ارمنی و علوی در فرهنگ اکثریت آسیمیله شوند. مدلی که حکومت اتحاد و ترقی در اواخر عثمانی وسپس با تشکیل جمهوری آتاتورک به دنبال آن بودند، مانند مدل مطلوب رضاشاه و روشنفکران ایران در دوره رضاشاهی، در برابر مدل‌های چند‌فرهنگی امپراطوری‌های عثمانی و صفوی و قاجار بر مدل کلاسیک دولت- ملت مبتنی بود. اتفاق‌های اخیر در ترکیه، به طور مشخص مذاکراتی که میان دولت ترکیه با عبدالله اوجالان در زندان امرالی در مورد نقش هویت کردی در قانون اساسی آینده ترکیه مطرح هست، خود شاهدی است بر اینکه ترکیه هم به آرامی، گرچه به سختی، در حال گذار از مدل کلاسیک و قرن نوزدهمی دولت- ملت به مدلی متکثرتر از حکومت‌داری است.

لازم است تاریخ ایران، خصوصا مطالب کتاب‌های درس تاریخ در مدارس، به گونه‌ای بازنویسی شوند که در آنها به تاریخ اقوام ایرانی و سهم مهم ایشان در تمدن ایرانی (در بحث ما ترک‌ها) اشاره شود و در این زمینه برخلاف شرایط کنونی با سکوت برگزار نشود.

اشاره کردید به تعریف دوباره هویت ایرانی. به نظر شما چگونه می‌توان هویت فارسی و ترکی را در واحدی جدید پیوند زد؟

احتمالاً می‌توان این سئوال شما را انطباق سئوال زیر بر شرایط ایران دانست: «حال که معتقدید مدل کلاسیک دولت-ملت کاملاً با لوازم عدالت سازگار نیست، چه جایگزینی برای این مدل پیشنهاد می‌کنید که هم حسن­های مدل کلاسیک را داشته باشد (چون این مدل اگر حسن‌هایی نمی‌داشت قطعاً اینقدر در دنیا رایج نمی­شد) و در عین حال معایب مدل سنتی را هم نداشته باشد (چنان که می‌دانیم در مواجهه با تنوع قومی این مدل به ناعدالتی می‌انجامد)؟»

پاسخ جامع به این سئوال خود محتاج به مطالعه شرایط ایران بر اساس آخرین دستاورهای فلسفه سیاسی و علوم سیاسی است و اصلاً آسان نیست. من اگر بخواهم پاسخ به این سئوال را به مطالبی که در پاسخ به سئوال قبلی گفتم ربط بدهم، باید بگویم به نظرم راه حل اولاً دادن نوعی حالت نیمه رسمی به زبان ترکی نوشتاری، در کنار زبان فارسی نوشتاری، در مناطقی است که ترک‌ها در آن در اکثریت‌ هستند، یا حتی در تمام ایران است. به نظر می رسد عدالت اقتضا می‌کند که امکان آموزش دوزبانه با حمایت بودجه دولتی در مدارس آذربایجان و تهران و سایر مناطق ایران که در آنها ترک‌ها ساکنند وجود داشته باشد (هکذا است بحث آموزش دوزبانه به زبان‌های کردی و غیره).

یکی از آخرین روش‌هایی که در این زمینه در دنیا وجود دارد و اخیراً در دولت اوباما در برخی مدارس نیویورک و برخی ایالت‌های اسپانیایی زبان آمریکا به‌کار گرفته شده، آن است که درس‌ها در مدارس به صورت یک روز در میان به دو زبان (انگلیسی و اسپانیایی در مورد آمریکا) تدریس شوند. این الگو را می­توان در ایران هم به‌کار گرفت. به علاوه باید به ادبیات ترکی، به عنوان بخشی از میراث ادبیات ایرانی، بیشتر بها داد. آیا زیبا نخواهد بود اگر به عنوان مثال اشعار شهریار و فضولی به زبان ترکی آذری، در مدارس ایران برای تمام دانش­آموزان، به عنوان بخشی از درس ادبیات تدریس شوند؟ به علاوه لازم است تاریخ ایران، خصوصا مطالب کتاب‌های درس تاریخ در مدارس، به گونه‌ای بازنویسی شوند که در آنها به تاریخ اقوام ایرانی و سهم مهم ایشان در تمدن ایرانی (در بحث ما ترک‌ها) اشاره شود و در این زمینه برخلاف شرایط کنونی با سکوت برگزار نشود. چنان که اشاره کردم شکاف اقتصادی مرکز-پیرامون را در ایران را هم لازم است به شکل ملموسی کاهش دهیم.

بگذارید اشاره‌ای به فقدان آشنایی در ایران با آخرین نظریات علوم انسانی و فلسفه در زمینه حقوق اقلیت­ها کنم. زمینه‌ای که می­کوشم به صورت تخصصی  روی آن پژوهش کنم، فلسفه سیاسی معاصر (خصوصاً گرایش انگلیسی-آمریکایی) است. یکی از زمینه­هایی که در دو، سه ده اخیر در فلسفه سیاسی رشد بسیاری داشته، ولی در ایران و در میان متفکران ایرانی بسیار کم بدان پرداخته شده، مباحث مربوط به حقوق اقلیت­ها است. به طور خاص نظریه­پردازان جماعت­گرایی communitarianism، دموکراسی خردورزیک deliberativedemocracy، چندفرهنگ­گرایی multiculturalism و ملی­گرایی لیبرال liberalnationalism راه حل‌های جالبی در این زمینه طرح کرده­اند و مباحث بسیار جالبی در آرای این متفکران به عنوان مثال در نقد نژادگرایی و نیز بنیادهای همبستگی اجتماعی، طرح شده است. برای حل مسئله همزیستی عادلانه و مسالمت‌آمیز اقوام در کنارهم لازم است متفکران کشور ما مباحثی را که از سوی متفکران غربی در چند دهه اخیر (خصوصاً پس از انتشار کتاب نظریه عدالت رالز) در این زمینه­ها طرح شده است را جدی بگیرند و در ترجمه و تالیف آثاری در این زمینه­ها بکوشند. من به نوبه خود در حال ترجمه کتاب فلسفه سیاسی معاصر* ویل کیملیکا به فارسی هستم. در این کتاب به برخی ازاین مباحث به صورت جدی پرداخته شده است. این اثرهمچنین حاوی کتابشناسی بسیارمفیدی درزمینه آخرین آثار منتشر شده در این زمینه­هاست که می­تواند برای خواننده مفید باشد. در فلسفه اروپای قاره­ای هم پژوهش­های بسیار خوبی در این زمینه‌ها وجود دارد. نمونه­اش ژیژک که اشاره کردم.

در جامعه امروز ایران شکاف هویت مرکز- پیرامون که شکاف هویت فارس- ترک یکی از مصادیق آن است، به شکافی عمیق بدل شده است. ظهور جریان‌های هویت‌طلب در میان اقوام غیر فارس و اختلاف نظر عمیقی که میان ایشان و ملی­گرایان دست راستی، تبلور این دودسته‌گی است.

در ایران به مسئله ملی­گرایی چه از سوی روشنفکرانی که دغدغه مرکز دارند و چه آن عده که دغدغه‌شان پیرامون است، معمولاً با دیدگاه‌های کلاسیکی که تا نیمه اول قرن بیستم درغرب رایج بوده است پرداخته می­شود و به بحث­های جدید در این زمینه­ها کمتر توجه می­شود. برای اجتناب از درجا زدن و سرپوش گذاشتن بر مشکلات امروز به شدت محتاج آنیم که مسائلی همچون ملی‌گرایی (چه ملی­گرایی اقلیت و چه اکثریت)، حق خودگردانی، حق تعیین سرنوشت، فدرالیسم، همبستگی اجتماعی، حق طلاق سیاسی، حقوق فردی و گروهی و رابطه آنها با سکولاریسم، خرد عمومی و موارد مشابه را بر اساس جدیدترین دستاوردهای علوم اجتماعی و فلسفه سیاسی مورد مطالعه قرار دهیم و در ترجمه و تالیف آثاری در این زمینه­ها فعال‌تر شویم.

به نظر شما شکاف هویت فارس ـ ترک نزد روشنفکران پررنگ‌تر است یا نزد عموم مردم؟ گفتمان‌های روشنفکری چه نقشی در کاهش یا افزایش این شکاف ایفا کرده است یا می‌کند؟

بگذارید برای پاسخ به این سئوال من از اندیشه جان رالز در مورد وظیفه فلسفه سیاسی بهره بجویم. از نظر رالز (در لیبرالیسم سیاسی) فلسفه سیاسی وقتی به منصه ظهور می­رسد که ما دچار تردید هستیم، یعنی دچار شکاف‌های فکری عمیق و دودلی­های ژرف در جامعه هستیم. به تعبیر دیگر از نظر رالز، فلسفه سیاسی وقتی لزوم می­یابد که مردم جامعه­، یا همان عموم مردم به تعبیرشما، در مورد موضوعی مشخص، اختلاف‌ نظر و دودسته‌گی­های عمیق دارند. به نظر می­رسد در جامعه امروز ایران شکاف هویت مرکز- پیرامون که شکاف هویت فارس- ترک یکی از مصادیق آن است، به شکافی عمیق بدل شده است. ظهور جریان‌های هویت‌طلب در میان اقوام غیر فارس و اختلاف نظر عمیقی که میان ایشان و ملی­گرایان دست راستی یا همان پان ایرانیست­ها وجود دارد تبلور این دودسته‌گی است. برای اینکه این نظر مرا از نظر تجربی تست کنید کافی است سری به وب‌سایت‌ها یا صفحات فیس‌بوکی مربوط به هریک از جریان‌های فوق‌الذکر بزنید و کامنت‌های تند و گاهی بی‌ادبانه­ای را که زیر پست‌های هریک از دو طرف رد و بدل می‌شود دنبال کنید (برافراشتن پرچمی با مضون «آذربایجان ایران نیست» در بازی میان تراکتورسازی و الجزیره از سوی برخی تماشاگران و واکنش‌های دو طرف به آن یکی از آخرین نمودهای این شکاف است).

روشنفکر، که من اینجا آن را در معنایی معادل فیلسوف سیاست مورد اشاره رالز به‌کار می‌برم، وظیفه دارد شکاف‌های فکری جامعه­اش، ازجمله دودسته‌گی قومی را شناسایی کند و در رفع آنها، یا به بیان دیگر ایجاد سازش میان آنها بکوشد. با الهام از نظر رالز شاید بتوان گفت یکی از وظایف مهم روشنفکران کوشش برای فراهم آوردن مبانی نظری همبستگی اجتماعی و قوی‌تر کردن تاروپودهایی است که جامعه را از نظر اخلاقی به هم پیوند می­زند و یک جا جمع می­کند. اگر این را وظیفه فیلسوف سیاست یا روشنفکر بدانیم، به نظر می­رسد روشنفکران ایرانی تا امروز در این زمینه ضعیف عمل کرده‌اند و عقب­تر از جامعه بوده­اند. تو گویی ترسی پنهان در میان روشنفکران ایرانی از ورود به حوزه­هایی چون مسئله مربوط به شکاف میان جریان‌های هویت­طلب و مرکز به خاطر مناقشه‌برانگیز بودن آنها وجود دارد. با این حال دقیقاً به خاطر همین مناقشه برانگیز بودن لازم هست روشنفکران در این زمینه­ها وارد شوند و تولید فکر کنند. در دو دهه اخیر کارنامه متفکران ایرانی نزدیک به مرکز در تولید مبانی نظری برای پوشاندن شکاف‌های جامعه ایرانی در مورد نقش دین در حوزه عمومی و سکولاریسم تا حد زیادی مثبت بوده است، ولی در عوض ما شاهد یک کم­کاری عجیب در حوزه مربوط به مباحث هویت­طلبانه هستیم. دکتر نراقی که از چند سال قبل در این زمینه مقالاتی نگاشته­اند در این زمینه استثنا هستند (این مقالات در سایت ایشان موجود است). اخیراً دیده­ام کسانی دیگر از اهل نظر چون آقایان رامین جهانبگلو (در چند مقاله که از ایشان در این زمینه در بی‌بی‌سی فارسی دیده­ام)، محمدرضا نیکفر و کاظم کردوانی (در مصاحبه­ای که در مورد روز جهانی زبان مادری در روزآنلاین از ایشان دیدم) هم در این زمینه­ها حساس شده­اند و من این مسئله را بسیار به فال نیک می­گیرم و امیدوارم آثار بیشتری از این بزرگواران و بقیه در زمینه مسائل مربوط به شکاف‌های هویتی در جامعه نگاشته و منتشر شود. وب‌سایت رادیو زمانه هم خوشبختانه اخیراً مسائل مربوط به قومیت را با حساسیت بیشتری پوشش می­دهد.

اشاره کردید به مسئله همبستگی اجتماعی. با زوال نیروی همبسته‌کننده مذهب شیعه و زبان و ادبیات فارسی ـ دو نیرویی که برای چند سده مبنای همبستگی سنتی در جامعه ایران بود ـ به نظر شما چه عناصر فرهنگی می‌تواند مبنای همبستگی دوباره باشد؟ برای نظریه‌مند کردن این همبستگی جدید از چه مبنای نظری می‌توان آغاز کرد؟

در ایران از دوران صفویه بدین سو مذهب شیعه همچون نوعی ایدئولوژی جمعی عمل کرده و حتی رنگ و لعاب نوعی نگاه ناسیونالیستی را به خود گرفته و در فرآیند دولت- ملت‌سازی ایرانی نقش داشته است.

سئوال بسیار خوبی مطرح کردید. کیملیکا، که قبل­تر ذکر آثارش رفت، از متفکرانی است که روی لوازم همبستگی اجتماعی، در فقدان یا ضعف عوامل سنتی همبستگی اجتماعی به خصوص معنای کلاسیک دولت- ملت، اندیشه کرده است. او در آثارش، به طور مشخص «چندفرهنگ­گرایی لیبرال» (1995) و «فلسفه سیاسی معاصر» (2002) می‌گوید این سئوال یکی از سئوال‌های دشوار در پیش روی فلاسفه سیاسی است. لیبرال‌هایی چون رالز و دورکین معتقدند نوعی حس عدالت مشترک، می­تواند اساس همبستگی اجتماعی قرار بگیرد. یعنی اینکه مردم سرزمینی، چه اکثریت و چه اقلیت، به مفهوم مشترکی از عدالت باور داشته باشند، می­توانند اساس همبستگی اجتماعی میان ایشان قرار گیرد. منتقدان این نگاه همچون کیملیکا دلبستگی مشترک به عدالت را برای برقراری همبستگی اجتماعی کافی نمی­دانند و در توضیح نظرشان به وجود حرکت­های جدایی­طلبانه در کشورهای لیبرال- دموکراتی چون کانادا و اسپانیا و بریتانیا اشاره می­کنند. در این کشورها گروه‌هایی که کمابیش فرهنگ لیبرال- دموکراتیک مشترک و در نتیجه مفهوم عدالت تقریباً مشترکی با گروه اکثریت دارند (کاتالان‌ها با اسپانیایی زبان‌ها در اسپانیا)، (کبکی­ها با انگلیسی زبان‌ها در کانادا)، (اسکاتلندی­ها با انگلیسی­ها در بریتانیا)، علی­رغم این مفهوم مشترک عدالت هنوز بعضاً دنبال جدایی­اند. از این کیملیکا نتیجه می­گیرد باید به دنبال عوامل دیگری، در کنار دلبستگی مشترک به عدالت، باید به دنبال نیروهای دیگری برای همبستگی اجتماعی بود.

در ایران از دوران صفویه بدین سو مذهب شیعه همچون نوعی ایدئولوژی جمعی عمل کرده و حتی رنگ و لعاب نوعی نگاه ناسیونالیستی را به خود گرفته و در فرآیند دولت- ملت‌سازی ایرانی نقش داشته است. زبان فارسی هم در وحدت اجتماعی فرهنگی ایران واقعاً مهم بوده است. برخی اندیشه‌ورزان معتقدند کشوری که از صفویه به این سو رسماً خود را ایران می­نامد با شمشیر ترک­ها(به عنوان عامل وحدت نظامی) و مذهب شیعه دوازده امامی و زبان فارسی (به عنوان عامل وحدت فرهنگی)، ایجاد شده است. تشیع نقشی مهم در حفظ تمامیت ارضی ایران در دوران جنگ هشت ساله با عراق نیز داشته است، خصوصاً اگر نقشی را که تعلق خاطر به شخصیت­های اسطوره­ای مذهب تشیع مانند حسین ابن علی و علی‌ ابن ‌ابیطالب در جنگ­آوری ایرانیان داشته است در نظر آوریم. با استفاده ابزاری که نظام جمهوری اسلامی برای حفظ نظام و توجیه اعمال غیر اخلاقی آن از تشیع کرده است، البته جایگاه اجتماعی اسلام در ایران به شدت آسیب دیده، گرچه هرگز از میان نرفته است. به نظرم نباید از نیروی همبستگی زبان فارسی و مذهب شیعه در ایران چشم شست، بلکه باید این نیروهای همبستگی را با لوازم لیبرالیسم و برقراری عدالت در حق اقلیت‌ها سازگار کرد. به علاوه باید در کنار این دو عامل، به دنبال ابزارهای دیگر و جدیدتری نیز برای برقراری همبستگی اجتماعی در ایران بود. این البته پروژه آسانی نیست و باید از اندیشه سیاسی مدرن در این زمینه مدد جست.

شاید بتوان از ایده­ نوعی دین مدنی برای آینده ایران (ایران دموکراتیک) دفاع کرد. یکی از مسائلی که برخی فیلسوفان سیاسی، به طور مشخص روسو در فصل چهارم کتاب مشهور «قرارداد اجتماعی»، برای همبستگی اجتماعی میان مردم یک جامعه مدرن طرح کرده­اند اندیشه نوعی دین مدنی (civil religion) است. محمدرضا نیکفر معتقد است در میان متفکران ایرانی بن­مایه­های نوعی اندیشه دین مدنی را می­توان در نگاه سیداحمد کسروی به دین (اندیشه پاک ­دینی کسروی) یافت. نیکفر که دغدغه سکولاریسم دارد معتقد است مسئله آنتگراسیون (همبستگی اجتماعی) نکته­ای است که یک نظریه در مورد سکولاریسم برای آینده ایران حتماً لازم است بدان توجه کند. سکولاریسم در عین کوشش برای رفع تبعیض می­کوشد تفاوت­ها را انتگره کند.(در این زمینه نگاه کنید به دو مقاله از نیکفر با عناوین «جایگاه واهمیت بحث سکولاریسم» (منتشر نشده) و «کسروی و مسئله هویت سکولار»، (منتشر شده در بی‌بی‌سی فارسی)

کسروی گرچه منتقد جدی «شیعه­گری» است و تشیع را عقل‌ستیز می‌داند (و به همین دلیل ملایان او را دروغگو، فاسد و عوام­فریب می­دانند)، در برخی آثارش، به طور خاص کتاب «آئین»، از لزوم نوعی دین مدنی سخن می­گوید که برای به‌سامان بودن یک نظام دموکراتیک لازم است. دین مدنی در نظر کسروی به نظر «دینی ساده و اخلاقی» است که «پایبندی به قراردادهای اجتماعی را استوار کند». دینی که معتقدان به آن به پیروی از سنت دموکراتیک به اصل طلایی احترام متقابل باورمند باشند و «نه تنها در بند آسایش خود بلکه در بند آسایش همگان باشند». (کسروی، آئینص.42 کسروی مذهب مسلط و سنتی شیعه را مانعی در برابر بازسازی نوعی هویت خردگرا برای ایران می­داند و معتقد است این نوع از تشیع برخلاف دوره صفویه نمی­تواند نقش سازنده­ای در هویت ملی ایران ایجاد کند، با این حال او معتقد است نوعی دین پالایش یافته در عصر ما می­تواند به عنوان اساس اخلاق مدنی و دین مدنی عمل کند.

پانویس:

*Will Kymlicka, Contemporary Political Philosophy: An Introduction, second edition, Oxford University Press, 2002