در جهان داستانی مینیمال نه فرصتی برای پرداختن شخصیتها هست، نه مجالی برای افزودن به سلسله رخدادها و شاخ و برگ دادن به آنها. ابزار نویسنده بسیار محدود است: یا چند خط ساده باید طرحی کشید. اگر در این خطوط اشارهای ظریف و درخشنده وجود داشته باشد، اگر این خطهای ساده در نهایت شکلی را تداعی کنند، نویسنده موفق شده است و اگر نه، این خطر در داستانهای مینیمالیستی هست که بهسرعت به روایتی ساده و فقیر از جزئیاتی ملالآور تبدیل شوند. نوشتن داستانی مینیمالیستی بر عکس آنچه که عموماً میپندارند، بسیار دشوار است و به راه رفتن بر لبه تیغ میماند. اندکی لغزش میتواند مینیمال بودن را به فقیر بودن مبدل کند.
«از اپرا لذت ببر» مجموعه داستانهای کوتاه و مینیمالیستی اثر محمد عبدی است. باید گفت نویسنده موفق شده است از این لبه تیغ به سلامت عبور کند.
داستانها تمام ویژگیهای داستان مینیمالیستی را دارند: زبان ساده، پیرنگ نسبتاً سرراست، شخصیتهایی که بسیار کم درباره آنها میدانیم و میفهمیم، و رخدادهایی کوچک اما گاه شگفتانگیز.
استراتژی نویسنده در بیشتر داستانها آغازی واقعگرایانه و گسترشی غیرواقعگرایانه است. داستانها معمولاً از فضایی کاملاً واقعی شروع میشوند، اما بهتدریج، روایت اندکی از واقعیت فاصله میگیرد و بدین طریق تهرنگی رؤیاگونه به خود میگیرد، بیآنکه کاملاً به داستانی سورئالیستی تبدیل شود.
در «خواهش» ـ نخستین داستان مجموعه «از اپرا لذت ببر» ـ ما با زنی مواجه میشویم که نگران مسافرت شوهرش است. شوهر هر هفته به مسافرتی کاری میرود و برمیگردد. اینبار اما زن نگران است که شوهرش برود و در جاده تصادف کند و دیگر برنگردد. پایانبندی داستان زیباست: زن به تدریج شهود خود را کاملاً باور میکند؛ شمع میخرد و دور تا دور خانه میچیند و دراز میکشد و چشمهایش را میبندد و به انتظار مرگ شوهرش مینشیند.
داستانهای مجموعه «از اُپرا لذت ببر» تمام ویژگیهای داستان مینیمالیستی را دارند: زبان ساده، پیرنگ نسبتاً سرراست، شخصیتهایی که بسیار کم درباره آنها میدانیم و میفهمیم، و رخدادهایی کوچک اما گاه شگفتانگیز.
مضمون شهود و درکی غیرعقلانی از جهان در بسیاری از داستانهای مجموعه تکرار میشود.
در داستان «مهین و مهتاب» مجدداً با شهودی درباره مرگ مواجهایم: دو خواهر، مهین و مهتاب در قبرستان هستند. مهتاب اما تمام صاحبان گورها را میبیند و با آنها حرف میزند. مهین نمیتواند بفهمد خواهرش چه میگوید.
در داستان «به آسمان نگاه کن» این درک غیرعقلانی از جهان با شهودی دینی میآمیزد. در هوای گرفته لندن مردی در قطار این آیات کتاب مقدس را با صدای بلند میخواند: «به آسمان نظر کنید و به مرغان هوا که نه میکارند، نه میدروند، و نه در انبارها ذخیره میکنند، اما خداوند روزی آنها را میرساند. آیا شما از آنها کمترید؟» مسافران قطار کمکم خسته میشوند و شروع میکنند به اعتراض کردن. مرد برافروختهتر میگوید: «همان یک نفر برای شما کافی نبود؟ همو که جور شما را به دوش کشید؟ مسیح … مسیح …»
اما مسافران همچنان بیتوجهاند. مرد آنقدر فریاد میزند که صدایش خش برمیدارد و در نهایت در ایستگاه بعدی پیاده میشود.
داستانهای کوتاه مینیمالیستی در مجموعه «از اپرا لذت ببرد» نوشته محمد عبدی فضایی مناسب پدید میآورند برای پرداختن به شخصیتهایی حاشیهنشین و مالیخولیایی که جامعه آنها را جدی نمیگیرد.
داستان «مش قنبر» یکی از بهترین داستانهای مجموعه «از اپرا لذت ببر» است. حاجی خانم پیرزنی مذهبی است که سه پسرش را به خاطر یک بیماری نادر استخوانی از دست داده است و حالا پسر چهارم که همه او را «پسرعمو» صدا میزنند نیز گرفتار بیماری شده است و فلج است. یک روز گربهای وارد خانه میشود و یکراست میرود سراغ پسرعمو و لم میدهد. پسرعمو او را نوازش میکند و گربه ـ که «مش قنبر» نامیده میشود ـ میو دوستداشتنی میکند و همین باعث میشود که حاجی خانم به او علاقه پیدا کند. «مش قنبر» در واقع به جفت پسرعمو تبدیل میشود. به تدریج حال پسرعمو روز به روز بهتر میشود و حاجی خانم که معتقد است حیوانات نجس هستند علاقه و احترام خاصی به «مشق قنبر» پیدا میکند. گویی او فرشته نگهبانی است که آمده تا از پسرعمو مراقبت کند. اما یک روز کوهی از تشک را بر سر او میگذارند. وقتی پس از گذشت مدتی طولانی او را زیر انبوه تشکها پیدا میکنند، نیمهجان و بینفس سراغ پسرعمو میرود و همانجا میمیرد. دو روز بعد پسرعمو هم میمیرد.
استراتژی نویسنده در بیشتر داستانها آغازی واقعگرایانه و گسترشی غیرواقعگرایانه است.
واسازی درک عقلانی از جهان و میدان دادن به شهود، رابطهای دوباره میان انسان و چیزهایی که دیگریِ عقل خوانده میشوند ـ مانند حیوانات ـ برقرار میکند. رابطه شهودی و درونی مش قنبر و پسرعمو تنها وقتی میسر میشود که گفتمان عقلگرای معمول درباره حیوانات را کنار بگذاریم. ادبیات جاییست که میتوان از فشار عقلگرایی رها شد و رابطهای دیگر با چیزهایی که برقرار کرد که فروتر از عقل هستند.
مضمون رابطه با حیوان در داستان «فارسی شکر است» نیز تکرار میشود. اینبار مارمولکی روی سقف اتاق هتل است و راوی میخواهد از شر آن خلاص شود. مواجه او با مارمولک البته صورتی واقعگرایانهتر از داستان «مش قنبر» دارد. اما در این داستان نیز به هرحال شخصیت اصلی درکی نسبتاً درونی از احساس حیوان دارد و رابطه «انسان ـ حیوان» از تقسیمبندی معمول «عقل ـ غیرعقل» بسیار فراتر میرود.
نقصان و کشکمش در رابطه زن و مرد و مخدوش بودن معنای مشترک میان دو جنس یکی دیگر از مضامین مهم داستانهای مجموعه «از اپرا لذت ببر» است. نویسنده برای مثال در داستانهای «قهوه»، «از اپرا لذت ببر»، «دستها»، «واگویهها» و مانند آن به این مضمون میپردازد؛ مضمونی آشنا و نسبتاً تکراری که در بعضی داستانها پرداختی قابل قبول یافته است.
«انتظار» یکی از داستانهای نسبتاً خوب از این دسته از داستانهای مجموعه «از اپرا لذت ببر» است. زنی وارد فروشگاهی میشود و دیگر برنمیگردد. مرد که بیرون منتظر زن ایستاده بیتاب میشود و وارد فروشگاه میشود و سراغ زن را میگیرد. فروشندگان میگویند کسی را ندیدهاند. کشمکش میان راوی و فروشندگان کار را به پلیس میکشاند. تا آخر نمیفهمیم که آیا با داستانی واقعگرا طرف هستیم و یا با یک راوی اسکیزوفرنیک. حالت دوم در واقع بیانی است از جراحتهای رابطه زن و مرد که میتواند موجب فروپاشی واقعیت شود.
«از اپرا لدت ببر» نوشته محمد عبدی را نشر «ناکجا» در پاریس منتشر کرده است.