آزاده نامداری، مجری سابق صدا و سیمای جمهوری اسلامی که چند سال بود به دلیل افشاگریها درباره زندگی دوگانه و ریاکاری مورد غضب این سازمان قرار گرفته بود، با مرگی که هنوز روشن نیست دلیل آن چه بوده است از دنیا رفت.
مرگ او به عنوان یک سلبریتی، چهره اجتماعی و یک زن در چند ساعت پس از اعلام آن تبدیل به یک موضوع جنجالی و محل بحث و جدل و رو در رو قرار گرفتن افکار و گروههای مختلف اجتماعی شد: نوعی رویارویی که فارغ از علت حقیقی مرگ او، بیانگر یک وضعیت سیاسی است.
فضای اینستاگرام، توییتر و حالا کلاب هاوس که اخیرا به محلی برای بحث و جدلهای سیاسی تبدیل شده، در واکنش به مرگ آزاده نامداری، تصاویر متعددی پیش رو قرار میدهد. در اینستاگرام اغلب عزادارند: عزاداریشان علاوه بر اینکه به سمت آزاده نامداری تمایل دارد، علیه «ما مردم» است. در اینستاگرام مردم مقصر مرگ آزاده نامداریاند؛ اما نه چندان به معنای سیاسی. در آن فضا سرزنشها و اندوهها وجه پوپولیستی دارد و نقدش به بیرحمی افکار عمومی در قضاوت زندگی سلبریتیهاست و این زندگی شخصی اغلب «خصوصی» و «غیرسیاسی» تعریف میشود.
در توییتر بحث درباره «مقصر بودن مردم» داغ است اما در جهت عکس. کاربران توییتر در تعریف مردم نظر واحدی ندارند. نگاه تودهای به مردم و بیشکل دانستن آنها در توییتر و کاربرد عبارت «ما مردم» پرطرفدار نیست و با انتقاد شدید مواجه میشود. توییتریها بر سر اینکه قضاوت مردم لزوما امر اشتباهی است توافق ندارند و آزاده نامداری در این فضا نه فقط یک سلبریتی که یک ابزار ایدئولوژیک در دست حکومت تعریف میشود و موضعگیری در برابر رفتار و کردار او، موضعگیری سیاسی دانسته میشود.
در کلاب هاوس به دلیل ماهیت زنده و شفاهی آن، بحث برای حقیقتیابی، شایعهسازی و تحلیل موضوعاتی مثل افسردگی و کلیشههای مادری و بارداری داغتر است.
در فضای مشترک این شبکههای اجتماعی که هر یک وجوهی از افکار عمومی را بازنمایی میکنند موضوعات قابل تامل و بررسی وجود دارد که با جنسیت، سیاست و سیاستهای جنسیتی در فضای ایران و جمهوری اسلامی پیوند عمیق دارد.
زن بودن به منزله ابزار سیاسی
ساختار دولتی با ایدئولوژی مذهبی و سلسله مراتب سیاسی پیچیده، بر مبنای یک هدف واحد ساخته شده است: کنترل تولید مثل و بدن زن. دولت با در دست گرفتن کنترل کامل بدن زنان از طریق انقیاد سیاسی، مشکلات احتمالی را به صورت اساسی حل میکند. زنان محدود و محروماند، صاحب اموال یا مشاغل نمیشوند، در سطح سیاسی نمیتوانند چنان بالا بروند که موقعیتشان به آنها اجازه دهد برانداز سیستم سیاسی یا مستقل از آن شوند و در نتیجه مردان یا دولت را تضعیف کنند. برای تأمین نیازهای نخبگان در جامعهای که لاجرم مطالباتی دارد، واژگانی رسمی و سیستمی تعبیه میشود که به زنان هویتی جعلی میبخشد. در حالی که مردان به بالاترین مراتب سیاسی و اجتماعی دست مییابند، نقش زنان فقط با توجه به جنسیت آنها به عنوان همسر، مادر یا حامیان نظام سیاسی تعریف میشود. در یک کشور با نظامی تمامخواه، مردم به این سو تمایل پیدا میکنند که ظلم و ستم را در ازای کمی قدرت یا آزادی تحمل کنند و این روش به ویژه درباره زنان به کار گرفته میشود. به همین دلیل برخی از زنان به عنوان ماموران و کارگزاران حکومت توتالیتر، از آن حمایت میكنند. در دنیای مردان هیچ قدرتی ندارند اما در خانه و در محیطهای اجتماعی بر اساس چارچوبهایی اقتدار اعمال میکنند. آنها به زنان دیگر ایدئولوژی حاکم را تلقین میکنند و مراقب اعتراضات احتمالی و شورشها هستند. اگرچه گاهی خود قربانیان سیاست تبعیض جنسیتی و دیکتاتوری هستند، اما بسیاری از آنها به جای طغیان، مشارکت را انتخاب میکنند. گاهی نه فقط در جرایم رژیم شریک میشوند که مستقیما مسئولیت شکنجه و آزار روانی را هم به عهده میگیرند.
آزاده نامداری یک زن است و سیر حوادث زندگی او ارتباط مستقیم با جنسیتش دارد. دختر جوانی است که به دلیل زیبایی، سرزندگی و روحیه بشاش از شهرستان به صدا و سیمای سراسری آمده و بیش از یک دهه در برنامههای تلویزیونی نماد چهره ایدهآل زن مسلمان امروزی بوده است. او نه فقط محجبه که چادری است و نه فقط چادری که مبلغ چادر به عنوان برترین نوع حجاب در نظر جمهوری اسلامی است. در نهایت او فقط مبلغ چادر نیست که سبک زندگی زن مورد پسند حکومت را تبلیغ میکند: زیبایی ظاهری که میتوان به شرط چادر او را بزک کرد و با روسری و آستینهای رنگی زیباترش کرد و در کلام و حضورش نوع خاصی از بودن زن مسلمان را ترویج کرد: زنی که میتواند با صراحت کلام زنان دیگر را بر صندلی بازخواست در مقابل دوربینها بنشاند، درباره چند زنه بودن مردان، تفکیک جنسیتی و نوع حضور اجتماعی زنان اظهار نظر کند و در نهایت یک ابزار تبلیغی برای جمهوری اسلامی باشد. زنی که خبر عقد اولش به دست حسن خمینی و ازدواج دومش با پسر یک چهره اصلاحطلب- فریده ماشینی- میتواند اصلاحطلبان حکومتی را جذب کند و افشاگریاش درباره خشونت خانگی میتواند به عنوان ابزاری برای همراه کردن فعالان حقوق زنان عمل کند. در نهایت اما فشار زندگی ریاکارانه جایی خارج از مرزهای ایران بیرون میزند و تصاویر افشاگرانه، این تصویر مطلوب را به هم میزند. از اینجا به بعد سوژگی سیاسی این زن به پایان میرسد. او دیگر نمیتواند مبلغ چیزی باشد که سالها برای آن تربیت شده. تبدیل به یک مهره سوخته میشود و سیستم ایدئولوژیک او را با بیمهری و خشونت از خود میراند.
با این حال او در فیلمی که برای توضیح ماجرا منتشر میکند بر اینکه روسریاش یک لحظه افتاده و در کنار «محارم»ش بوده تاکید میکند و در درخواستی که در اینستاگرام خطاب به مردم منتشر میکند، باز بر همان ادبیات حکومتی سوار است: تاکید بر نقش مادری و طلب دعا: «من یک مادر هستم؛ از مردم عزیز التماس دعا و کمی تفکر و رافت دارم.»
اما عذرخواهی و بازتولید ریاکاری دیگر کار نمیکند. صدا و سیما آزاده نامداری را کنار میگذارد و با او آشتی نمیکند.
قدرت مردم
در سیستم توتالیتری که بیش از چهار دهه کوشیده زنان و مردان را به ابزارهای سیاسی مورد نظر خود تبدیل کند، گاهی معادلات به هم میخورد. در بزنگاههایی «مردم» قدرت پیدا میکنند تا از تضادها و تناقضها به سود خود استفاده کنند و بر آن دست بگذارند. اینجاست که قدرت نقد و رسوا سازی خود را مینمایاند. اعتراض و انتقاد شکل میگیرد و رفتار سوژههای سیاسی زیر ذرهبین قرار میگیرد. اما مردم همگن و همگون نیستند. در شرایط بحرانی سیاسی و فضایی تحت سرکوب که مدام به سمت رادیکالتر شدن و گاه خشونت سوق مییابد، تودههای متفاوتی از مردم شکل میگیرند که هر یک به شکلی به تضاد منافع عمومی میپردازند. از همین رو بدیهی است که با برخاستن موجهای افشاگری و انتقاد روشهای درست و نادرست با هم به کار گرفته میشوند و از قضا ممکن است ناقدان با فحاشان آمیخته شوند اما اصل پایندی اخلاقی به آشکار ساختن ریاکاریها، بیاخلاقیها و تناقضها در واقع همان چیزی است که میتوان آن را در فضای سرکوب و خفقان، به عنوان قدرت بیقدرتان یا قدرت مردم تعبیر کرد.
در یک بحث کلی فارغ از اینکه آزاده نامداری زن است یا مرد، اعتراض شدید به تظاهر رفتاری او، حق مردم و بر آمده از مسئولیت اخلاقی و شخصی تک تک شهروندان است. شهروندان تحت سرکوب، زنانی که سیاست کنترل بدن زندگی آنها را در عرصههای خصوصی و عمومی در معرض خشونت سیستماتیک قرار داده، سختترین نقدها را به فردی دارند که نماد اجرای این سیاستها شده. این فضای قطبی که بیش از هر چیز ناشی از سرکوب و فقدان آزادی بیان است، در عرصه عمومی و شبکههای اجتماعی با مسایلی مانند قلدری مجازی (سابیر بولی) و فحاشی آمیخته میشود و فشار مضاعفی به سوژهها وارد میکند و همزمان از مفهوم «مردم» یا «ما»، یک مقصر مبهم میسازد که در پناه آن مقصر واقعی در حاشیه امن قرار میگیرد. در چنین فضایی دیگر نمیتوان مقصر واقعی را پیدا کرد و بر آن انگشت گذاشت و در ادامه محاکمه یا بازخواستش کرد. چنین است که در شرایطی که مرگ ناگهانی آزاده نامداری جامعه را در شوک فرو برده (چه به عنوان یک ابزار سیاسی شده و چه به عنوان چهره عمومی یا سلبریتی)، جستوجوی تقصیر در میان مردم توجهها را از عامل اصلی ابزارسازی از اشخاص و موضوعات که همان حاکمیت است باز میدارد. در چنین فضای قطبی شدهای دیگر کسی نمیپرسد که چه کسی آزاده نامداری را به محض پایان تاریخ مصرف و نامناسب یافتنش برای ادامه تبلیغات سیاسی، کنار گذاشت و چندین سال او را از حضور روی آنتن تلویزیون باز داشت. دیگر کسی به نقد ساختارهای تبعیض آمیزی که بدن زن را محل عرضه ایدئولوژی مذهبی و سیاسی میکند کاری ندارد و عرصه نبرد به میدان رویارویی گروههای مردم تبدیل و زمینه فرار حکومت از مسوولیت فراهم میشود.
نقش فعالان اجتماعی
نمیتوان به قدرت مردم در نقد ساختارهای سیاسی ایدئولوژیک معتقد بود اما رفتارهای جمعی را نقد نکرد. رفتارهای اجتماعی زمانی که تنها تابع موج احساسات و برداشتهای آنی باشند به سادگی به ضد خود تبدیل میشوند. تحت تاثیر موج احساسات، همزمان که «مردم» به یک مفهوم همگن و تودهای تبدیل میشود و مقصر و سزاوار سرزنش دانسته میشود، گروهی نیز تابع همان احساسات مدیریت نشده، تبدیل به حلقه آزارگران و فحاشان میشوند. خشمی که میتواند قابل درک باشد، تبدیل به خشونت میشود و از زاویهای دیگر نگاه تودهای به مردم را ترویج میکند. در چنین فضایی نقد جای خود را به قلدری، عرصه تعیین «با ما یا بر ما» و فحاشی میدهد. اینجاست که نقش فعالان اجتماعی به عنوان مروجان ایده نقد مبتنی بر منطق و ایجاد فضای امن و بدون خشونت برای مطالبهگری پررنگتر میشود. فعالان اجتماعی همزمان که بر مطالبهگری و دادخواهی تاکید میکنند، نمیتوانند مبلغ انگزنی، انتقامگیری و فحاشی باشند و ناگزیرند در مقابل فشارها و حملات برای بازتولید خشونت ایستادگی کنند.