ادبیات، یا به عبارت دقیقتر آن ادبیاتی که به قلم نویسندگان بزرگ به وجود میآید، بر بستر حوادث و تغییرات اجتماعی و سیاسی شکل میگیرد، اما با این حال، به بیانیه سیاسی یا اجتماعی تبدیل نمیشود و موضعگیری خود را مستقیماً اعلام نمیکند.
در کنار این ادبیات، ادبیات دیگری نیز وجود دارد که اغلب همزمان یا با فاصله کمی از رویدادها متولد میشود و رنگ و بوی شعار و قضاوتها و احساسات زودگذر دارد.
برای تفکیک این دو نوع ادبیات، کافی است تاریخ ادبیات فرانسه را در قرن هجدهم، قرنی که منجر به انقلاب این کشور شد، مرور کنیم.
شکی نیست که ادبیات روشنگرانه و آزادیخواهانه قرن هجدهم، تأثیر قاطع بر شکلگیری انقلاب فرانسه داشته است؛ آثار مونتسکیو، ولتر، دیدرو و به ویژه ژان ژاک روسو، که چهره اصلی ادبیات قرن هجدهم را تشکیل میدهند، موجب بسط اصول اولیه نظیر آزادیهای فردی، بیان و عقیده شد؛ گرچه بعد از انقلاب فرانسه، مدتها طول کشید تا این اصول اساسی در اذهان جای بگیرد و در جامعه نیز ثبات یابد.
اما در کنار این ادبیات گرانقدر، در گرماگرم انقلاب فرانسه، نویسندگان چنان مشغول حرکات و رفتارهای انقلابی بودند که فرصت نیافتند ادبیاتی در خور توجه خلق کنند. این امر به گونهای است که اکنون در تاریخ ادبیات فرانسه، فصلی به عنوان فصل «ادبیات انقلاب» وجود ندارد.
به نوشته پییر برونل، یکی از مورخان ادبیات فرانسه، ادبیات اواخر قرن هجدهم این کشور از نظر کمیت آثار، اهمیت دارد، اما به دلیل ضعف شکل و محتوا، به بوته فراموشی سپرده شده است.
«ادبیات انقلاب» در بهار عربی
اکنون که بیش از دو قرن از انقلاب فرانسه میگذرد، دوباره موضوع «ادبیات انقلاب» برای برخی از فرانسویزبانان مطرح است، البته اینبار نه برای کشور فرانسه، بلکه برای کشورهای شمال آفریقا که ادبیاتشان متأثر از زبان و ادبیات فرانسه است.
عبدالعزیز قاسم: «بهار تودهها»ی کشورهای عربی دقیقاً مثل «بهار تودهها»ی فرانسه هم نبود، چون نه پیش از خود شاعری مثل لامارتین داشت و نه پس از خود، نویسندهای مثل ویکتور هوگو.
نویسندگان و منتقدان شمال آفریقا از خود میپرسند ادبیات چه تأثیری بر رویدادی که «بهار عربی» خوانده میشود گذاشته؟ و بالعکس، «بهار عربی» چه بازتابی در ادبیات داشته است؟ آیا در کنار گفتمان سیاسی و اجتماعی بارز و مشخص «بهار عربی»، مجموعهای از آثار ادبی نیز با همین مضمون وجود دارد؟ اگر پاسخ به این پرسش مثبت است، این آثار چه کیفیتی دارد؟
در میان نویسندگان و منتقدان ادبی شمال آفریقا، یکی از کسانی که در این زمینه تحقیق کرده، عبدالعزیز محمد قاسم، نویسنده، شاعر و محقق تونسی است. او که آثارش را به دو زبان عربی و فرانسوی مینویسد، در دانشگاه منوبه و برخی از مراکز آموزشی تونس تدریس کرده و اکنون نیز عضو کمیته دفاع از زبان فرانسه در پاریس است. همچنین این نویسنده در سال ۱۹۹۸ برنده جایزه بزرگ آکادمی فرانسه شده است.
عبدالعزیز قاسم در مقالاتی که درباره «بهار عربی» نوشته، بر این نکته تأکید کرده که هیچ نویسنده و شاعر عربی را نمیتوان برشمرد که به روشنی بر این واقعه سیاسی و اجتماعی تأثیر گذاشته باشد.
این پژوهشگر ادبی، در مقالهای که با عنوان «بهار تونس؛ ادبیات چه کارکردی دارد؟» در کتاب «بهار عربی، بادها و واژهها» (پاریس، ۲۰۱۲) منتشر کرده، به صراحت میگوید که اقدام محمد بوعزیزی، دستفروش تونسی که در ۱۷ دسامبر ۲۰۱۰ در اعتراض به توقیف کالاهایش و تحقیری که یک مأمور زن شهرداری به او روا داشته بود خود را در مقابل ساختمان شهرداری به آتش کشید، و آتش انقلاب تونس و دیگر انقلابهای عربی را روشن کرد، جنب و جوش چندانی را در نویسندگان و شاعران به وجود نیاورد.
به نظر این نویسنده عرب، آنچه در پی اعتراضات و تظاهرات خودجوش مردم دیده شد، صرفاً بازتابی بود که در شبکههای اجتماعی و عرصه اینترنت دیده میشد؛ فضایی که منبع و محلی قابل توجه برای «ادبیات سطحی» بهشمار میرود.
بر این اساس، میزان وجود «آزادی بیان» هم که پیشتر باید در کتابها و مطبوعات جستوجو میشد، اینبار، اغلب در همین فضای مجازی قابل مشاهده و بررسی بود.
به همین دلیل، منتقدانی مثل عبدالعزیز قاسم، معتقدند که انقلاب تونس، حداقل از نظر جنبههای ادبی و نوشتاریاش، قابل مقایسه با انقلابهای بزرگ مثل انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه یا انقلاب ۱۹۱۷ روسیه نیست.
در عوض، میتوان شباهتهای اندکی را میان انقلاب تونس و آنچه در سال ۱۸۴۸ در فرانسه روی داد، پیدا کرد. این نویسنده میگوید در ۲۲ فوریه ۱۹۴۸ آنچه در فرانسه اتفاق افتاد «بهار تودهها» بود و انقلابی که از سوی تودهها به وجود آید به وعدههایش عمل نمیکند.
عبدالعزیز قاسم با مقایسه ناپلئون سوم با اسلامگراهای تونسی، میگوید بهتر است به جای «بهار عربی» بگوییم «بهار تودههای عرب». با این حال، حتی «بهار تودهها»ی کشورهای عربی دقیقاً مثل «بهار تودهها»ی فرانسه هم نبود، چون نه پیش از خود شاعری مثل لامارتین داشت و نه پس از خود، نویسندهای مثل ویکتور هوگو.
حتی شعری که در جریان اعتراضات مردم تونس بر زبانها جاری بود، متعلق به ابوالقاسم شابی، شاعر تونسی اوایل قرن بیستم بود، که یکصد سال قبل از «بهار عربی» سرود:
«هرگاه ملتى عزم زندگى کند
سرنوشت ناگزیر است خواسته او را اجابت کند
و بر شب است که به صبح انجامد
و بر زنجیرها و قیدهاست که درهم شکسته شوند
و هر آنکه شور و شوق زندگى، او را در بر نمىگیرد
در فضاى زندگى فنا و محو مىشود.»
اما هستند منتقدانی که مثل عبدالعزیز قاسم فکر نمیکنند و معتقدند که پس پشت «بهار عربی» آثار نویسندگانی چون نجیب محفوظ، به ویژه کتاب «بچههای محله ما» و طاهر بن جلون با کتاب «شب مقدس» قرار دارد.
سانسور پس از بهار عربی
اما به غیر از شرایط متفاوت انقلابهای عربی، نسبت به انقلابهای بزرگ، مسئله مهم دیگری که وجود دارد، ادامه داشتن سانسور در کشورهایی است که نظام سیاسیشان در «بهار عربی» تغییر کرده است.
این سانسور به حدی است که نه تنها آثار نویسندگان را در معرض خطر قرار میدهد، بلکه فضای لازم را در دیگر عرضهها مثل سینما، تلویزیون و موسیقی محدود کرده است.
عبدالعزیز قاسم با اشاره به نوع نگاه اسلامگراها به ادبیات و هنر، معتقد است که آنان مثل دیکتاتورهای سابق، «خلاقیت» را دشمن خود میدانند.
عبدالعزیز قاسم با اشاره به نوع نگاه اسلامگراها به ادبیات و هنر، معتقد است که آنان مثل دیکتاتورهای سابق، «خلاقیت» را دشمن خود میدانند. او دادگاهی شدن یک شبکه تلویزیونی تونس بابت پخش فیلم «پرسپولیس» ساخته مرجان ساتراپی، محکومت چند طنزپرداز مصری و بر هم زدن کنسرتهای موسیقی در شهرهای مختلف تونس از سوی اسلامگرهای افراطی را نشانههایی برای ظهور دوره جدیدی از سانسور در این کشورهای عربی میداند.
همچنین محدوده این سانسور به حدی گسترده شده که وجود زبانهای خارجی، به عنوان نمونه زبان فرانسه در تونس را در معرض خطر قرار داده است.
عبدالعزیز قاسم با تکرار این سخن آدونیس که میگوید نباید به جنبشهایی که با «الله اکبر» و از مسجد آغاز میشود، اطمینان کرد، میگوید آزادی بیان و تفکر در قالب یک دین خاص به دست نمیآید. شاید به همین دلیل است که روشنفکرانی مثل عبدالعزیز قاسم، به گفته خودش، بیش از همیشه به نویسندگان و فیلسوفانی مثل «ولتر» فکر میکنند. آنچه این روشنفکران، از این نویسندگان و فیلسوفان میآموزند فراخواندن مستمر مردم برای مقابله با خودکامگی و مبارزه برای آزادیهای فردی است.
نقش فرهنگی اروپا در بهار عربی
عبدالعزیز قاسم در اغلب آثارش بر وجوه دوگانه اروپایی و عربی خود تأکید کرده است. او در کتاب «فرهنگ عربی، فرهنگ فرانسوی» مینویسد که گاهی حس میکند تبدیل به «ژانوس» شده است؛ یکی از خدایان رومی که غالباً او را با دو چهره در نظر میگیرند.
همچنین این نویسنده با اشاره به اهمیت گفتوگوی فرهنگها میگوید در مورد اعراب مهاجر اگر این گفتوگو صورت نگیرد، آنها از طرفی احساس میکنند که یک «شرقی بیهویت»اند و از سوی دیگر به یک «غربی گمراه شده» تبدیل شدهاند.
این نویسنده در بحبوحه بهار عربی نیز مشغول نوشتن کتاب دیگری با عنوان «اندلس، باقیمانده یک آرمانشهر» بود که ماه گذشته، یعنی مارس ۲۰۱۳ منتشر شد.
او در این کتاب باز هم بر اهمیت دوگانه بودن اعراب شمال آفریقا تأکید میکند و راه نجات آنان را نیز تکیه بر همین دو فرهنگ میداند.
در کتاب «اندلس، باقیمانده یک آرمانشهر»، عبدالعزیز قاسم با معرفی «اندولس» قرون هشتم تا پانزدهم میلادی (۷۱۱ – ۱۴۹۲) به عنوان دوران آرمانی تمدن اسلامی، میگوید که این تمدن حاصل برخورد دو فرهنگ عربی و اروپایی بود. «اروپا وامدار تمدنهای همسایه خود است، از تمدن قرطاج گرفته تا تمدن قرطبه. اکنون هم همسایگی اروپا با اعراب موجب شده در خوشیها و رنجهای آنان یکدیگر باشد.»
این نویسنده با برشمردن عوامل فرهنگی بسیاری که از کشورهای عربی وارد غرب شده و همچنین از تمدن غربی به فرهنگ عربی رفته است، میگوید تبادل فرهنگی غربیان و اعراب ریشه بسیار کهن دارد.
عبدالعزیز قاسم میگوید علیرغم اینکه تمدن اندلس قرنهاست که از بین رفته، اما هنوز میتوان از این تمدن که نماد یک «تمدن مدیترانهای» است درس گرفت؛ مهمترین درس اندلس برای انسان عرب معاصر، داشتن دو جنبه غربی و عربی است: «مدام در حال تلاش برای داشتن ویژگیهای شهروندی در اندلس هستم؛ یک اندلسی یعنی مردی با دو جنبه.»
او همچنین میگوید اسلامی که در اندلس بود، این اسلامی نیست که اکنون در اروپا تصور میشود؛ اسلام اندلسی، دینی باز، مداراگر و قائل به همزیستی مسالمتآمیز بود.
او با بیان اینکه اکنون دو گونه اسلام، اسلام اروپایی و اسلام عربی، وجود دارد میگوید که تفکیک میان این دو باعث شده که بسیاری از اعراب مقیم اروپا، اسلام اروپایی را نپذیرند و در درون جامعه اقلیت خود به اسلام عربی خود وفادار باشند. در صورتی که در جامعه اندلس، مسلمانان علیرغم اینکه در اروپا زندگی میکردند اما این تعصب را نداشتند.
عبدالعزیز قاسم با تأکید بر نقش اروپا در جوامع عربی، میگوید اروپا نتوانسته اصولی مثل لائیسیته و دموکراسی را در جوامع عربی خود نهادینه کند، در نتیجه یک عرب مسلمان مقیم اروپا میان جذب در جامعه اروپایی و متمایل شدن به باورهای افراطی اسلام، به سوی دومی سوق پیدا میکند.
این نویسنده تنها راه جلوگیری از این امر را فعالیت فرهنگی بیشتر اروپا در جوامع و کشورهای عربی میداند، چیزی که از نظر این نویسنده، فقدان آن پس از بهار عربی به شدت حس میشود.