محمدتقی مصباح یزدی فقیه جنجالی، عضو مجلس خبرگان رهبری و معلم فلسفه در ۱۲ دی ۱۳۹۹ درگذشت. مصباح یزدی مولف دهها جلد کتاب (یا در بسیاری موارد درسگفتار) با عناوینی چون آموزش فلسفه (دو جلد)، آزادی، ناگفتهها و نکتهها، ایدوئولوژی تطبیقی، اخلاق در قرآن (سه جلد) و نظریه سیاسی اسلام (در دو جلد) است.
سئوالی که این یادداشت قصد دارد بدان بپردازد رابطه میان فعالیتهای مصباح یزدی در زمینه آموزش و ترویج فلسفه اسلامی، و دفاع همهجانبه او از حکومت اسلامی و ولایت فقیه در آثار و خطابههای سیاسی اوست.
با اینکه مصباح یزدی در حوزه متافیزیک کمابیش و با قدری اغماض «فیلسوف» یا حداقل معلم فلسفه است، در سیاست فقط «فقیه» است، و «فلسفه سیاسی» و انتقادی جایگاهی در نگاه او به سیاست ندارد.
منبع ما برای تبیین نگاه مصباح یزدی به فلسفه جلد اول کتاب آموزش فلسفه خواهد بود که در آنجا مصباح یزدی فلسفه را معادل تامل عقلانی در مورد متافیزیک و وجود تعریف میکند. نشان خواهیم داد که مصباح جایی، ولو محدود، برای تفکر انتقادی در نگاه وجودشناختی خود به فلسفه قائل است. ولی چنانکه معروف است، همو وقتی وارد سیاست و مباحث سیاسی میشود، از دریچه جزمی فقه به دنیا نگاه میکند و تفکر نقادانه را به کناری مینهد. و همین، در کنار تاثیر عوامل مادی و غیرمعرفتی، موجب ناسازگاری اندیشه مصباح یزدی (و همینطور احتمالا بسیاری شاگردان او در موسسه پژوهشی امام خمینی) با دموکراسی و لیبرالیسم سیاسی (در معنایی که در فلسفه سیاسی مدرن و اندیشه فیلسوفانی چون جان رالز مطرح است) شده است. به بیان دیگر با اینکه مصباح یزدی در حوزه متافیزیک کمابیش و با قدری اغماض «فیلسوف» یا حداقل معلم فلسفه است، در سیاست فقط «فقیه» است، و «فلسفه سیاسی» و انتقادی جایگاهی در نگاه او به سیاست ندارد.
مصباح یزدی و آموزش فلسفه
در مقدمه جلد اول کتاب آموزش فلسفه مصباح یزدی مینویسد که شرایط خاص بعد از انقلاب، ایجاب میکرد که بسیاری از روحانیون در دستگاههای قانونگذاری و قضایی و اجرایی، شرکت کنند تا انقلاب اسلامی، به تعبیر او مانند انقلاب مشروطه «از مسیر اسلامی خودش منحرف نگردد.» (انحرافی نامیدن مشروطیت موضعی شناخته شده در میان روحانیون حاکم در ایران است)(ص. ۲۰) در چنین شرایطی مصباح وظیفه خود میبیند تا بجای وارد شدن در امور اجرایی «در جهت رفع کمبودهای حوزهها» که در نظرش حتی از جهاتی بنیادیتر است بکوشد، و بعدها موسسه پژوهشی امام خمینی در قم را با هدف کادرسازی برای نهادهای نزدیک به رهبر جمهوری اسلامی تاسیس کند.
مصباح یزدی در آموزش فلسفه لزوم تحول در حوزههای علمیه در زمینه تدریس فلسفه را انگیزه خود در نگارش کتاب معرفی میکند.
در بخش دیگری از مقدمه مینویسد:«سالیان درازی بود که از وضع برنامههای درسی در حوزههای علمیه و کمبود مواد و کتب درسی و نارسایی کیفیت تدریس بهویژه در زمینهٔ فلسفه، رنج میبردم و آرزو میکردم که شرایطی فراهم شود که بتوان طرحی نو درانداخت و به این اوضاع، سر و سامانی بخشید. ولی در شرایط خفقانبار رژیم طاغوتی و فشارهایی که مخصوصاً بر روحانیت وارد میکرد، و محدودیتها و تنگناهایی که برای حوزههای علمیه به وجود میآورد، امکان تحقق این آرزو دشوار مینمود.»(ص.۱۹)
بعد از انقلاب فضا مهیا می شود و مصباح به عنوان بخشی از این تلاش موسسه امام خمینی را در سال ۱۳۷۴ تاسیس میکند که دپارتمان فلسفه بزرگی دارد، گرچه تمرکز آن بر فلسفه اسلامی است. کتابخانه این موسسه امروزه دهها هزار جلد کتاب فارسی و عربی و انگلیسی دارد که در نوع خود در ایران نادر است. این موسسه بودجه کلانی هم دارد. موسسه امام خمینی جایگاه مهمی در تولید و بسط گفتمان رسمی جمهوری اسلامی در زمینه علوم اسلامی را دارد.
مصطفی ملکیان که از مهمترین روشنفکران دینی ایران معاصر است در سالهای آغازین انقلاب سر کلاس «علم النفس اسفار ملاصدرا»ی مصباح یزدی میرفته و حتی در نگارش برخی درسگفتارهای او مشارکت داشته، گرچه بعدا مسیر خود را از مسیر مصباح و موسسهاش کاملا جدا میکند. ملکیان در یک مصاحبه توضیح داده که در زمینه مستندسازی و مستدلسازی برخی آثار مصباح در دهه شصت با او همکاری داشته و اشاره میکند مصباح از همان آغاز علاقه و توجه جدی به اندیشههای فلاسفه غربی نداشته و آثار آنها را بطور جدی مطالعه نمیکرده است: «کتاب هایی که شما در منابع و مآخذ این آثار می بینید هیچ کدام مورد رجوع خودآقای مصباح یزدی نبودند همه را من رجوع کردم. مثلا وقتی جامعه و تاریخ ازدیدگاه قرآن تدریس شد فقط آقای مصباح توجه شان به کتاب جامعه و تاریخ در سلسله جهان بینی اسلامی آقای مطهری بود در آن زمان. اما اگر کتاب را ببینید متوجه می شوید به کتاب های زیادی از غربیان ارجاع شده که اینها کار شخص بنده بود.» (مصاحبه ملکیان با ماهنامه «برای فردا»)
هرچه هست مصباح یزدی در رواج آموزش فلسفه در حوزهها نقش داشته و به شاگردانش میگفته حتی فلسفه ملاصدرا را (به عنوان مهمترین فیلسوف اسلامی را که اندیشههایش در حوزههای علمیه شیعه درس داده میشود) میشود نقد کرد. مینویسد در ایام قبل از انقلاب، «در اثر برداشتهای غلطی» که از فلسفه شده بود، اساساً این درس در حوزههای علمیه گاهی زیر سؤال بود و «نهتنها ضرورتش روشن نبود که رجحانش نیز برای بعضی از افراد، مورد تردید بود.» (آموزش فلسفه، جلد اول، ص.۲۱) او همین طور اضافه میکند «جزمگرایی تعصبآمیز» بعضی از علاقهمندان به فلسفه اسلامی به آنها «یک حالت جزمگرایی تعصبآمیزی نسبت به محتویات کتب فلسفی» داده بود، گویی وظیفهٔ خودشان را توجیه همه سخنان فلاسفه کلاسیک اسلامی، به خصوص ملاصدرا، میدانستند: «این حالت، نسبت به سخنان صدرالمتألهین که ناسخ همه سخنان فلاسفه بهشمار میرفت، شدت و حدت بیشتری داشت». آفت اینکار از نظر مصباح آن بود که فلسفه را «بهصورت یک علم نیمهتقلیدی» درمیآورد و «روح نقادی» که عامل مهمی برای پیشرفت و شکوفایی علوم و فلسفه است، از بین میبرد.
آموزش فلسفه به بیانی ساده از اهداف مصباح در نگارش دو جلد کتاب آموزش فلسفه بوده. در نقد روش قدیمی آموزش فلسفه اسلامی در حوزهها مینویسد: «کتب فلسفی، آکنده از اصطلاحات گیجکنندهای است که فهم صحیح آنها پس از سالها ممارست، امکانپذیر است و غالب دانشجویان در سالهای اول، به درک جان کلام موفق نمیشوند.» (ص. ۲۲) در واقع مصباح میکوشید قشر شدیدا دیندار شیعی را با آموزش فلسفه اسلامی، گرچه نه آموزش فلسفه غربی، آشتی دهد و به «شبهاتی که پیرامون» آموختن فلسفه مطرح میشود، پاسخ گوید.(ص.۲۳) البته این نهضتی بود که بسیار پیشتر از مصباح یزدی با محمدحسین طباطبایی و مرتضی مطهری و مهدی حائری یزدی در حوزههای علمیه آغاز شده بود.
فلسفه یعنی «فلسفه اولی»؛ فقدان فلسفه سیاسی
مصباح یزدی در کتاب آموزش فلسفه، فلسفه را مساوی با «فلسفه اُولیٰ یا متافیزیک»، یا به تعبیری دیگر وجودشناسی تعریف میکند. موضوع فلسفه در این نگاه موجود مطلق است؛ فلسفه دانشی است که «از احوال کلی وجود گفتوگو میکند» و قضایا و مسائلی پیرامون «موجود بما هو موجود» مطرح میکند. روش اثبات فلسفی مسائل در تعریف مصباح، «روش تعقلی است، برخلاف علوم تجربی و علوم نقلی». روش تعقلی مورد بحث البته به گفته خود او در منطق، روانشناسی فلسفی، فلسفه اخلاق و ریاضیات نیز بهکار گرفته میشود و اختصاصی به مباحث متافیزیکی ندارد. فلسفه متکفل «اثبات مبادی تصدیقی سایر علوم» است و ازاینرو «مادر علوم» هم خوانده میشود. در جزییات فلسفه مورد نظر مصباح البته تفاوتهای مهمی با فلسفههای جدیدی غربی و غیرغربی خصوصا فلسفههای تجربهگرا از نوع دیوید هیومی و پوزیتیویستی دارد، آنجا که مینویسد: «ویژگی مفاهیم فلسفی این است که از راه حس و تجربه بهدست نمیآید، مانند مفاهیم علت و معلول، واجب و ممکن، مادی و مجرد. این مفاهیم اصطلاحاً معقولات ثانیهٔ فلسفی نامیده میشوند».(صص. ۹۲-۹۱) در این نگاه، که از جهاتی بیشباهت به شناختشناختی دکارتی هم نیست، اثبات تصورات و تصدیقهای فلسفی صرفا با روش تعقل صورت میگیرد و گزارههای فلسفی از راه تعمیم روشهای علوم تجربی و استقرا (induction) بهدست نمیآیند.
این تفاوتها البته مهماند، ولی هیچکدام سبب نمیشوند که فلسفه مورد نظر مصباح کمتر از برخی فلسفههای عقلگرای مدرن و غربی (عقلگرا در برابر تجربهگرا، بر اساس تفکیکی که گاهی در تاریخنگاری فلسفه میشود) «فلسفه» باشد. اگر بتوان قائل به پیشرفت(progress) در فلسفه بود، فلسفه مصباح یزدی آگاه از تحولات روز و گفتگوی میان فلاسفه در کتابها و ژورنالهای معتبر علمی نیست، و در نتیجه پیشرفته هم نیست. این نوع فلسفه با در نظر گرفتن پیشرفتهای معاصر در فلسفه، خصوصا در فلسفههای تحلیلی، نوعی بدوی از فلسفهورزی محسوب میشود.
در واقع بخش مهمی از اندیشه فلسفی مصباح به مباحث انتزاعیتری در فلسفه میپردازد که اصطلاحا به آنها متافیزیک گفته می شود. در فلسفه تحلیلی معاصر هم «متافیزیک» (metaphysics)، البته در اشکال فنیتر و پیچیدهتر آن، بخشی از جریان فلسفی است و در مورد آن در ژورنالهای فلسفی معتبر دنیا مطلب منتشر میشود و گفتگو میشود (به عنوان نمونه بنگرید به مدخل «متافیزیک» در دایره المعارف فلسفی استانفورد که آنلاین در دسترس است).
با این حال فلسفه سیاسی (political philosophy) جایگاهی در کتاب آموزش فلسفه مصباح ندارد. در واقع وقتی به مقام نظریهپردازی در باب سیاست میرسیم، مصباح تماما به یک فقیه تبدیل میشود، و آموختههای فلسفی او تاثیر زیادی در نگاهی سیاسیاش ندارند. یعنی برای مصباح سیاست اساسش فقه است، و فلسفه اگر هم وارد میشود، به عنوان روکش یا تزیین بیرونی مباحثی است که بنیادشان فقهی هستند.
در میان فلاسفه اسلامی قرن بیستم شاید تنها کسی که در سیاست هم فیلسوف بود و البته دموکراسیخواه، مهدی حائری یزدی صاحب کتاب حکمت و حکومت است. حکمت و حکومت مهدی حائری یزدی کتابی است که در آن نظریه ولایت فقیه آیت الله خمینی نقد شده است و برای همین در ایران مجوز نشر نیافت و در سال ۱۹۹۵ در لندن منتشر شد.
در میان فلاسفه اسلامی قرن بیستمی در سنت شیعی به محمدحسین طباطبایی (علامه) صاحب نظریه «ادراکات اعتباری» هم میشود نوعی فلسفه سیاسی، البته با احتیاط، نسبت داد. ادراکات اعتباری نظریه ای در باب عقل عملی (practical reason) است که اگر بسط داده شود، نوعی فلسفه سیاسی هم از آن قابل استنتاج است و نگارنده کوشیده این موضوع را در جای دیگری نشان دهد.
(برای شرحی بر اندیشه سیاسی مهدی حائری یزدی بنگرید به فصل ششم این کتاب از نگارنده که در آخرین مراحل ترجمه به فارسی است:
Meysam Badamchi, Post-Islamist Political Theory: Iranian Intellectuals and Political Liberalism in Dialogue. Springer 2017
در مورد ادراکات اعتباری طباطبایی و نظریه او در باب عدالت بنگرید به فصل پنجم این کتاب.)
سیاست فقهی بجای سیاست فلسفی؛ «انتصاب» بجای «انتخاب» فقیه
مصباح یزدی به رغم فلسفهدانی، در سیاست کاملا فقیه بود نه فیلسوف. این موضوع را میشود با استناد به آثاری از او که در زمینه سیاست منتشر شده است و سخرانیهای فراوان او در این سالها نشان داد. مثلا در مصاحبهای با عنوان «جایگاه فقهی-حقوقی مجلس خبرگان» در سال ۱۳۷۷ با مجله حکومت اسلامی (که از سوی دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری منتشر میشود)، مصباح یزدی این سئوال را مطرح می کند که «اصولاً مشروعيت رهبري به چيست؟» آيا مشروعيت رهبر جمهوری اسلامی از «بالا» و از طرف خداوند و بر اساس «نوعی انتصاب» است، یا اینکه اساس مشروعیت رهبر «انتخاب» است که طبق آن در زمان غيبت، وليِّ فقيه از طرف مردم انتخاب مي شود؟ طبق نظریه انتخاب اگر مردم نباشند، ولی فقیه «نه تنها مقبوليت ندارد بلكه مشروعيت هم ندارد».
مصباح یزدی در مقام یک فقیه در بهترین حالت نظریه الهیاتی و وراثتی امامت شیعه را به حکومتداری منطبق کرده است. مردم در این نگاه از خود اختیار و انتخابی ندارند و تابع و مقلد خبرگان هستند تا برای آنها به جانشینی از خداوند رهبر را کشف کنند.
مصباح درهمان مصاحبه میگوید: «اين دو نظر (انتخاب و انتصاب) در مبناي كار خبرگان هم اثر مي گذارد، اگر ما قائل شديم به اين كه اين مردم اند كه بايد با رأي خود به رهبر اعتبار و مشروعيت ببخشند، در اين صورت مردم خبرگان را بر مي گزينند و خبرگان هم از طرف مردم رهبر را “انتخاب” مي كنند؛ يعني به او مشروعيت ميبخشند. در اين شكل ِكار، گويي مردم امانتي را به خبرگان سپرده اند و آنان به عنوان امين مردم، آن امانت را به رهبر مي سپارند.»
مصباح یزدی این نظریه را که بر اساس آن حکومت امانت مردم به خبرگان است، از این جهت رد میکند که سابقه فقهی ندارد؛ یعنی نگاه فقیهانه او به عنوان یک طلبه مانع از پذیرش نظریه انتخاب میشود: «بعضي از معاصرين چنين نظريه اي را ابراز كرده اند ولي اين نظريه، سابقه فقهي ندارد و در ميان فقهاي شيعه همان نظريه انتصاب مشهور است، بنده هم شخصاً به عنوان يك طلبه، همان نظريه انتصاب را تأييد مي كنم.» (همان منبع)
مصباح یزدی «نظریه انتصاب» که مقبول خودش هم هست را نظریهای شرح میدهد که بر اساس آن نقش خبرگان در واقع نقش «شهادت دادن» و معرفي كردن رهبر است: «يعني فرض اين است كه در هر زماني وليِّ فقيه اصلح براي اداره جامعه اسلامي از طرف امام زمان – سلام اللّه عليه – منصوب شده است، منتها مردم نميدانند چه كسي است، براي اين كه او را شناسايي كنند هم به ادلّه شرعي و هم به ذوق عقلاييشان ناچار بايد از خبرگان سؤال كنند.»
واضح است که این سخنان و این موضع ربطی به فلسفه تعقلی، از جمله در سنت اسلامی، ندارند. مصباح یزدی در مقام یک فقیه در بهترین حالت نظریه الهیاتی و وراثتی امامت شیعه را به حکومتداری منطبق کرده است. مردم در این نگاه از خود اختیار و انتخابی ندارند و تابع و مقلد خبرگان هستند تا برای آنها به جانشینی از خداوند رهبر را کشف کنند. واضح است که در دنیای مدرن پذیرش چنین نظریهای بسیار دشوار است، و این نگاه با مبانی فلسفهورزی خودآیین و مفهوم خودآیینی (autonomy) که در قلب کنش فلسفهورزانه قرار دارد، سازگار نیست. این نگاه به رابطه رعیت و حکمران با روحیه نقادانهای که آقای مصباح در مقدمه کتاب آموزش فلسفه آنرا تحسین کرده هم سازگار نیست، گرچه با پدیده تقلید در فقه شیعه میخواند.
مصباح در مقدمه کتاب آموزش فلسفه نوشته بود مطالب فلسفی باید «طوری بیان شود که دانشجو را بهسوی تحجر فکری سوق ندهد، بلکه روح نقادی را در وی زنده بسازد.»(ص.۲۳) ولی معلوم نیست نظریه انتصاب فقیه که اساس آن تقلید از جمعی دستچین شده از فقها (دستچین شده بواسطه نظارت استصوابی شورای نگهبان) برای تعیین بانفوذترین و قدرتمندترین مقام سیاسی کشور است، با آزاداندیشی و روحیه نقادی چطور سازگار است.