پیش از حادثه سیاهکل که در فرهنگ سیاسی معاصر ما تبدیل شده است به نماد توانائی گروهی کوچک از روشنفکران مبارز در شکستن دیوار بتونی استبداد، تاریخ ما در گذشته بارها شاهد مبارزه‌ گروه‌های کوچک فراوانی بوده که با هدف استقلال طلبی، عدالتخواهی و آزادیخواهی علیه استبداد برخاسته بودند. نخستین حلقه‌ این زنجیره شاید برگردد به مبارزه اسطوره ‌ای فریدون و مخفی کردن او نزد گاو پرمایه از سوی مادرش فرانک، تا در آینده مبارزه مردم ایران راعلیه ضحاک بیدادگر رهبری کند. در طی تاریخ نیز این شیوه از مبارزه با نام بسیاری از مبارزان مردمی چون مزدک، به آفرید، ابومسلم خراسانی، سنباد، بابک خرمدین، یعقوب لیث صفاری و نیز مبارزه فرقه‌های اسماعیلیه با خلافت عباسی و قیام سربداران علیه استیلای مغول و بیداد آنان و از جنبش مشروطه به بعد با نام کلنل تقی خان پسیان و میرزای جنگلی و حیدر عمواوغلی گره خورده است.

حادثه سیاهکل، نبردی  کماندویی از سوی یک عده جوان شورشی نبود که به پاسگاهی حمله کردند و استواری را در آن  پاسگاه ژاندرمری  کشتند و تمام. محدود کردن دید در این دایره، با همه انتقادی که می‌توان بر این نوع از نبردها داشت، چشم بستن بر اثرگذاریهای این رویداد در اندیشه‌ نسل اندیشه‌ورز اواخر دهه چهل و ابتدای دهه پنجاه ایران است. با نگاهی به متن‌های ادبی داستانی و آثار منثور آن دوره چه در عرصه نقدهای ادبی و مقاله‌های پژوهشی و دقت کردن در زبان و واژه‌هایی که در این متن‌ها به‌کار رفته و خوانش‌هایی که از آثار ادبی در آن هنگام می‌شده، می توان به این فکر رسید که حادثه سیاهکل بازخوانی یک نسل در یک دوره تاریخی کشور ما از خود بوده است. نوعی نوزایی یا رنسانس در عرصه اندیشه، تا این نسل بداند کی هست؟ چه می‌خواهد؟ و خود را در موقعیتی تازه تعریف کند.

در پیوندهای واژگانی بین متن‌های خدایگان و بنده هگل اثر الکساندر کوژو و تئوری رد بقای پویان می توان رد پای این اندیشه‌ورزیها را دید. اگر هگل در جهان اندیشگی خود با طرح نبرد بین خدایگان و بنده به نفس پویای تاریخ و اندیشه اشارت دارد، پویان با استفاده از آن در تئوری رد بقا، پویائی طبقه کارگر را می‌بیند. در واقع روشنفکر انقلابی او، یک مرحله از حرکت تطور پذیر وجودی طبقه‌ای می شود که به تعبیر هگلی برای آن که از درخود بودن محض به برای خودبودنی مستقل درآید، باید وجودش را در این مرحله، در پیکاری تا پای جان به داو بگذارد. 

نسیم خاکسار

بازخوانی‌های آن دوره از متن‌های ادبی، از جمله خوانشی که از ماهی سیاه کوچولوی بهرنگی انجام گرفت، گونه‌ای بازنگری و بازخوانی رفتار روانی و جمعی ماست در یک دوره زمانی که در زبانی استعاره‌ای در لابلای داستان ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی وجود دارد. در این دوره منتقدی در بازخوانی آثار گذشته سراغ داستان تازیانه بهرام در شاهنامه می‌رود، تا بر ایستادگی فردی و خویشکاری انسانی پیکارگر که ننگ می‌داند نامش روی تازیانه به دست دشمن بیافتد، پرتوی تازه بیافکند. در تاثیر سیاهکل و جنبش مبارزه مسلحانه بر شعر معاصر ایران جستارهای زیادی نوشته شده که نشان دهنده بازتاب گسترده این حادثه در گستره ادبیات ما و اندیشه ورزی در تاریخ معاصر ما داشته است.

ادبیات فارسی در طول تاریخ خود چه در عرصه شعر و چه در عرصه نثر در ثبت و نگهداری این مبارزه‌های مردمی همیشه آغوشی گشاده داشته و نه تنها سبب حفظ این خاطره‌ها از گزند آفت ایام شده است بلکه با بازتاب واقعیت وجودی آنها در آینه خیال و اندیشه، توانسته سیمایی روشنتر از آنچه در گزارشها آمده  برابر دیدگان نسل‌های بعدی بگذارد.

وقتی اکنون بعد از سالها، تصویرهای به‌جامانده از مبارزه‌های چریک‌های فدایی خلق را در دهه ۵۰ خورشیدی در برخی از متنهای داستانی و نمایشی و ادبی کنار هم می‌چینم، به این نتیجه از زندگانی مبارزاتی خودمان در آن دوره می‌رسم که، اگرچه عمل روشنفکر چریک در آن زمان، عملی بیشتر سیاسی بود اما در کلیت خود حرکتی بود در جهت شناختن خود و اثبات وجود خود چون یک انسان شهروند دارای حق در جامعه و جهان و گونه‌ای شورش یا عصیانی فلسفی بود در کشف وجود خود تا حرکتی به‌طور مطلق سیاسی.

وقتی اکنون بعد از سالها، تصویرهای به‌جامانده از مبارزه‌های چریک‌های فدایی خلق را در دهه ۵۰ خورشیدی در برخی از متنهای داستانی و نمایشی و ادبی کنار هم می‌چینم، به این نتیجه از زندگانی مبارزاتی خودمان در آن دوره می‌رسم که، اگرچه عمل روشنفکر چریک در آن زمان، عملی بیشتر سیاسی بود اما در کلیت خود حرکتی بود در جهت شناختن خود و اثبات وجود خود چون یک انسان شهروندِ دارای حق در جامعه و جهان و  گونه‌ای شورش یا عصیانی فلسفی بود در کشف وجود خود تا حرکتی به‌طور مطلق سیاسی. او هرجا که از خودش و از کوشش برای شناختن خودش چون وجودی که در عمل آن را یافته است دور می شود، خطا می‌کند.

دنباله‌روی چشم بسته بسیاری از مبارزان این نسل، در بعد از انقلاب، از آموزه‌های سیاسی ِسنگ شده و قبول این آموزه‌ها چون ارزشهایی پایا و بی‌اعتنایی‌شان به اندیشیدن مستقل و به آنچه بودنشان را در آن سالهای گذشته چون وجودی مرگ آگاه هستی بخشیده بود، این نسل را در ادامه حیات خود به دستیابی به راههای درست مبارزاتی و شناختی نو از وجود خود بازداشت و جان جوانشان را خیلی زودتر از آن که باید پیر کرد.

بازماندگان این نسل که هنوز هم آمادگی زیادی برای آموختن داشتند، در شتابی که انقلاب و تقاضاهایش بر آنها تحمیل کرد به جای آن که برای بارور شدن، بازگشت کنند به همان پرسشهای پیشین فلسفی‌شان که می‌توانست نقد گذشته هم باشد و نیز طرح پرسشهای تازه تر از هستی سیاسی و اجتماعی‌شان که هنوز به تعبیر هگلی یک هستی محض بود، با یقینی تجربه نشده به خود به باورهایی روی کردند که خود تجربه نکرده بودند، باورهایی که بی آینده بودند.