«فدائیان به روایت فدائیان» بخشی از پرونده ویژه زمانه به مناسبت پنجاهمین سالگرد واقعه سیاهکل است؛ شامل خوانشها و تفسیرها، بازاندیشیهایی در مورد «چریکهای فدایی خلق» به روایت خود آنها.
دیگر مطالب این پرونده:
«سیاهکل»: فریادی در دل سکوت!
چریکهای آغازگر
«سیاهکل» از نقطه نظر چیستی چشم اندازی که به قصد رسیدن به آن سربرآورد، پروندهای هنوز باز است. باز بودنش هم صرفاً نه به دلیل موجودیت کنونی چندین جریان سیاسی میراثدار «چریک فدائی خلق» در سپهر سیاسی موجود ــ که جملگی خود را امتدادهای این تاریخ پنجاه ساله میدانند ــ بلکه و به ویژه از اینروست که نگاهها در رابطه با تبیین هدف، تصور و انتظار اولیهای که جنبش فدائی خلق از نتیجه خیزش خود داشت، متفاوت و بحثانگیزند.
مواجه با چیستی این پدیده از جایگاه نگاهی نقاد، با آنکه متنوع و رنگارنگ است نهایتاً اما در ذیل دو پاسخ کانونی قابل دستهبندی است: از این دو، یکی برآنست که جنبش «فدائی خلق» با توجه به برآمدهایش—علیرغم هر ارزش والایی که در خود و با خود داشت— فاقد منطق سیاسی بود و لذا فداکاریهای آن صرف چیزی شده که نمیتوانسته به نتیجه رسد. رویکرد دیگر اما چنین زایشی را، هم ناگزیری آن زمان میداند و هم باتوجه به بخشی از اهداف برگزیدهاش، اثرگذار و کامیاب در چارچوب و تنگناهای زمانه و ذهن خود ارزیابی میکند.
پس پاسخ را مقدمتاً باید در اندیشه و باور نخستین پیشگامان مبارزه مسلحانه نسبت به هدف مقدم این جنبش جست که در این رابطه، سه نگاه منفک از هم ولی ولو فرورفته در یکدیگر را میتوان از هم تفکیک کرد. نمایندگیشان هم اینان: ایده پویان، نظریه احمدزاده و دیدگاههای جزنی در دو وجه متقدم و متاخر.
جزوه بهاری، جزوه پاییزی و نقدهای جزنی
بهزاد کریمی
نظریه جزنی متقدم، راهنمای عمل آن جریانی بود که به «سیاهکل» شهره شد. جریانی که وقتی در «جنگل» دست به عمل زد نظریهپردازان اصلیاش در زندان بودند. این رویکرد به الگوی کوبا مبنی بر ایجاد کانونهای چریکی در روستا توسط پیشاهنگ انقلابی به پشتوانه شهر نظر داشت. بنا این بود که بر بستر پیشرفت چنین مبارزهای، حزب انقلابی رهبریکننده شکل بگیرد و تثبیت تودهای بپذیرد.
بقایای این جریان حوالی اواسط سال ٤۹ با جریان دیگری از مدافعین مبارزه مسلحانه در پیوند قرار گرفت که از چند ماه قبل از ورود به عملیات، متاثر از تزهای ماریگلا شکل مناسب مبارزه قهرآمیز علیه قهر دیکتاتوری شاه را الگوی «مبارزه چریک شهری» میدانستند. درآمیزی گام به گام این دو جریان طی نیمه دوم همین سال، چیزی فراتر از هماهنگی عملیاتی آنها شد و جریان اول در رابطه با چشمانداز و هدف مشی، عملا به دیدگاههای پرورده شده در جریان دوم پیوست. بعد از رخداد «سیاهکل» ندای وحدت این دو – باورمندان عملی به مبارزه مسلحانه – زیر نام «چریک فدائی خلق» طنینانداز شد.
در گروه طرفدار مبارزه چریک شهری که هسته مرکزی «چریک فدائی خلق» را تشکیل میداد، دو نظریهپرداز نقش محوری داشتند. یکی امیر پرویز پویان بود با نوشته تاثیر گذار و سمت دهنده «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» که در بهار ٤۹ نوشته و به «جزوه بهاری» معروف شد. دیگری مسعود احمدزاده هروی، که در پایان جمع بندی مباحث چند ماهه درونگروهی حول نوشته پویان، «جزوه پاییزی» با عنوان «مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک» را نوشت که چند سالی مانیفست «چریک فدائی خلق» بود.
جزوه «رد تئوری بقا» میگفت که دیکتاتوری به فعالین انقلابی اجازه تشکل پایدار نمیدهد و روند سرکوب محافل و هستههای جدا از هم توسط ساواک شاه، مانع اصلی تداوم مبارزه سازمانیافته و مرتبط با توده مردم است. از این ارزیابی نیز نتیجه میگرفت که فقط با تعرض سیاسی در شکل نظامی میتوان باقی ماند و رشد کرد. به تاکید این جزوه، پیشاهنگ تنها به پشتوانه قهر انقلابی خواهد توانست در روانشناسی مبتنی بر «ترس مطلق» روحیه موجد و مولد حرکت باشد، در جامعه هدف خود توجه برانگیزد و با آن درآمیزد. این ایده ولو غیر مصرح، به وحدت رسیدن پیشاهنگ انقلابی را در چشمانداز قرار میداد.
حال آنکه جزوه پاییزی «مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک» احمد زاده، اگر هم در وهله نخست نوعی گسترش و پرورش ایده مرکزی پویان به نظر میرسد، در واقع اما فراتر از آن بود و چشماندازی دیگر از مبارزه مسلحانه ارایه میکرد. این نظریه، ترکیبی بود از تزهای رژی دبره دایر بر آغاز انقلاب بدون حزب رهبریکننده و تقدم وجودی حرکت انقلابی نسبت به چنین حزبی و از سوی دیگر ایده آسیای دور ایجاد ارتش خلقی چونان ستون فقرات حزب راهبر. مسعود مبارزه مسلحانه را هم استراتژیِ و هم تاکتیک دانست و با گذاشتن جنگ تودهای در چشم انداز، امر سیاسی را از منشور جنگ عبور داد. در این دیدگاه، حرف اول و آخر را سلاح میزد و لذا پیشاپیش و در همان بدو امر هشدار میداد که هیچگونه تردیدی در مورد کاربرد تاکتیک مسلحانه در استراتژی مسلحانه جایز نیست.
مبارزه چریک فدائی خلق در سه سال نخست حیات آن، زیر اتوریته [اقتدار] دیدگاه «هم استراتژی و هم تاکتیک» بود. اما تصورات محتوایی ناشی از این اتوریته فکری و عملی در سازمان، توسط جزنی متاخر هدف رشته پرسشها قرار گرفت و البته به منظور اصلاح آن در خدمت «مشی مسلحانه». درونمایه نقد جزنی این بود که عمل نظامی نه جزیی از جنگ دراز مدت بلکه در خدمت کار سیاسی است و چشمانداز مبارزه هم، همانا تامین رابطهای ارگانیک با توده برای نیل به حزب رهبری کننده است. میگفت: انقلاب، کار تودههاست و چریک نه که در حال انقلاب کردن باشد، بلکه موظف به تدارک عنصر ذهنی انقلاب است که فرا نمیرسد مگر در صورت تکوین شرایط برای انفجار جامعه.
تجدید نظرهای بیژن جزنی در مشی مسلحانه، صرفاً به پارهای رفرمها در نسبت با «هم استراتژی و هم تاکتیک» محدود نماند. نقد اثباتی او منجر به برخوردی بنیادی با دیدگاه «جزوه پاییزی» شد و دگرگونی و دگردیسی هم تاکتیکی و هم استراتژیک ــ در جهت بسط ایدههای نظریـسیاسی چندسویه «جزوه بهاری» پویان را ــ به دنبال داشت. به موازات این مباحث نظری در زندان، چریک درگیر عمل نیز، گام به گام بر بستر و در کوران چند سال تجربه، به این جمعبندی رسید که باید تجدیدنظرهایی در وجوهی از پراتیک خود انجام دهد. همآمیزی دستاوردهای تجربی با آموزههای نظری، «رفرم»های انقلابی جزنی را طی روندی چند ساله بدل به نظر هژمونیک در سازمان کرد. روندی که البته با مقاومتهایی مواجه بود و لذا برخی بغرنجیها را نیز ایجاد کرد.
پروسه تکوینی چریک فدائی خلق با تزهایی همچون «مبارزه سیاسی پای دوم مبارزه مسلحانه»، «مشی سیاسی و کار تودهای»، «وحدت و نقش استراتژیک چریکهای فدائی خلق» و «چگونه مبارزه مسلحانه تودهای میشود؟» طی شد و تا سطح سیاستورزی «نبرد علیه دیکتاتوری» فرارفت. البته اینها همه متکی بود بر پراتیک انقلابی سازمانی که توانسته بود به پشتوانه مبارزهای در اقتضای اوضاع و مملو از فداکاری قد برافرازد و خود را در سپهر سیاسی جا بیندازد.
بدین سان، مبارزه چریکی از مطلقیت چشمانداز جنگ تودهای دور شد و در خود این استعداد را پروراند که سر بزنگاه مبارزات مردمی سال ٥٧ با خیز تودههای حاضر در صحنه درآمیزد و حتی بتواند چشم انداز قیام را تشخیص دهد. چنین، مسیر طیشده در ذهن و عمل چریک فدائی خلق معرف گذر از مبارزه مسلحانه در مقام هم استراتژی و هم تاکتیک به مبارزهای نظامی ــ سیاسی بود که البته سرانجام صرفاً در مبارزهای سیاسی متجلی شد. در این روند، سازمانی که از دل مبارزه مسلحانه قد برافراشت و در رادیکالیسم انقلابی توانست چهره بنماید، تثبیت شد.
چریک فدائی خلق در متن زمان و مکان خود
برمی گردم به پرسش آغازین این نوشته که آیا «سیاهکل» و «چریک فدائی خلق» بار داد یا اینکه بی بر ماند؟ و اگر بار آورد، در کدامین چشمانداز؟ به باور من، برآمد آن اراده، شکلگیری جریانی بود متشکل که توانست موجودیت خود را در آن اختناق خونین به رژیم تحمیل کند و با برخوردار شدن از پایگاه اجتماعی درخور، در سپهر سیاسی فردای انقلاب اندوخته معنوی و مردمی خود را نمایش نهد. به همین اعتبار، لازم است بر این داوری منصفانه پای فشرد که حرکت چریک فدائی خلق مجموعاً پاسخی بود به نیاز لحظهای که در آن میزیست. با ارایه پاسخی درخور، چریک فدائی خلق توانست رسالت خود در این زمینه معین به انجام رساند و سرفراز از کارزار درآید.
حال اگر چریک فدائی ــ با دریغ بسیارــ از عهده این بر نیامد که بهره لازم در میدان برنامه و سیاست را در پساـانقلاب از دستاورد بزرگ خود طی دوره مبارزه مسلحانه ببرد و حتی از جهاتی به دلیل ناشایستگی و سترونی فکری، بخشی از سابقه درخشان برساختهاش را سوزاند، موضوعی است که بحثی دیگر میطلبد. این خسارت و خسران را نه الزاماً در شکل و شیوهای که در آن به زایش درآمدیم بلکه در نوع نگاه نظری و برنامهای و کژرویهای فکریمان باید جست.
ما درموعد نخست، در جریان مبارزه مسلحانه، قربانی بسیار دادیم و درعوض میوه نیز چیدیم و محصول به دست آوردیم چرا که از نظر سیاسی توانسته بودیم «لحظه» را پاسخ گوییم. در موعد دوم اما، در هنگامه سخت آزمون ارایه برنامه و سیاسی اجتماعی دروران پسا انقلاب ــ مقارن با سرکارآمدن حاکمیتی دینی ــ قربانی نگاه کژاندیشی شدیم که با آن بار آمده بودیم و همین هم باعث ناکامی عملی ما شد. «چریک فدائی خلق» در دوران پساـانقلاب نه تنها نتوانست نیاز سیاسی لحظه را پاسخ دهد، که بخش بزرگی از آن ــ ما ــ متاسفانه برای برههای کوتاه ولی بس حساس در موضعی قرار گرفتیم که ضد نیاز لحظه بود. و این نوعی انتحار سیاسی بود!
اگر نیاز سیاسی لحظه در دوران دیکتاتوری فردی شاه، برهم زدن آرامش مختنق و اراده و عمل در برابر آن بود، در دورانی که جمهوری اسلامی برقرار شد، تنها با ارایه یک چهره سکولار دموکرات ــ البته در شکل سیاستورزانه مبتنی بر فهم توازن قوای موجود منتج از انقلاب ــ بود که میشد اراده سیاسی لحظه را نمایندگی کرد. رویکرد ضد آمریکایی چریک فدایی خلق پروردهشده در جامعه سیاسی پسا-کودتا مطلقاً قابل فهم بود اما افتادنش به دام آمریکاستیزی حکومت واپسگرا پس از انقلاب و همآوایی با آن، یک فاجعه سیاسی بود.
با این همه، واقعیتهای تلخ دوران پس ازانقلاب که گریبانگیر این جنبش شد نمیتواند و نباید هیچ چیز از ارزش برآمد اولیه این جنبش بکاهد. ریشه آن تلخیها را باید در نحوه نگرش و اندیشه مجموعه جریان چپ ایران سراغ گرفت. در چپ پیش از ما و حین ما و خود ما! این واقعیتها را نه در «چریک فدائی خلق» سال ٤۹، بلکه در نارساییها و نیز سترونیهای پیشا زایش آن و در نوع اندیشه و نحوه برنامه – و به یک اعتبار فقدان برنامه – آن برای ایران مشخص کاوید و به بررسی نشست. شانس میراثدار «چریک فدائی خلق» در این خواهد بود که با نگاهی نقاد ارزش سیاسی اولیه خود را پاس بدارد و با نقادی بسیار ژرفتر، نگاه نظری و برنامهای خودش و چپ ایران را وا بکاود و در خدمت شکوفائی چپ ایران نو سازد.
آری، برآمد چریک فدائی خلق با توجه به متقضیات زمانه خود و تنگناهای نظریاش حقانیت داشت. برآمدی بود تحسینبرانگیز از یک اراده تاریخی در متن زمان و مکان خود، هرچند رنجور از تنگناهای همان زمان و مکان؛ ستودنی در کامیابیهایش علیرغم خسارتها و خسرانهایی که از خود برجای گذاشت و از درون جان خود او نیز گذشت. تاریخ را نباید تکبعدی دید و خطی خواند.
از متن “اگر نیاز سیاسی لحظه در دوران دیکتاتوری فردی شاه، برهم زدن آرامش مختنق و اراده و عمل در برابر آن بود، در دورانی که جمهوری اسلامی برقرار شد، تنها با ارایه یک چهره سکولار دموکرات ــ البته در شکل سیاستورزانه مبتنی بر فهم توازن قوای موجود منتج از انقلاب ــ بود که میشد اراده سیاسی لحظه را نمایندگی کرد. رویکرد ضد آمریکایی چریک فدایی خلق پروردهشده در جامعه سیاسی پسا-کودتا مطلقاً قابل فهم بود اما افتادنش به دام آمریکاستیزی حکومت واپسگرا پس از انقلاب و همآوایی با آن، یک فاجعه سیاسی بود. ” من با محتوی متن کاملا موافقم اما پرسش من این است که آیا تنها راه برهم زدن آرامش مختنق فردی شاه “اسلحه” بود؟ بهتر است از برخورد عاطفی با گذشته بپرهیزیم و با حفظ احترام به حسن نیت آغاز گران حمله مسلحانه بپذیریم که این حرکت در آن زمان و آن شرایط دقیقا اشتباه بود. “انقلاب کار توده ها است” این جمله را ما بارها تکرار کرده ایم. ارزیابی آغازگران حمله مسلحانه از ذهنیت توده ها نه بر مبنای واقعیت که بر مبنای آرزوهای ذهنی و آرمانهای زیبای آنها بود.
آرمان / 31 January 2021
رفیق آرمان این اصل که انقلاب کار خود مردم است کاملا صحیح می باشد, اما مردم هم هیچگاه بدون اینکه در زندگانی روزمرهء خودشان بحران هایی ساختاری را تجربه کنند, خود به خود و مکانیکی دست به انقلاب نمی زنند.
آیا وجود بحران های ساختاری یکی از واجبات و یکی از اصلی ترین عناصر کنش انقلابی است؟
به نظر می رسد که تاریخ انقلابات جهان در چندین قرن گذشته, چنین پیشفرضی را تایید می کند.
تحلیل رهبری فدائیان در اواخر دههء ۴۰ این بود که رژیم به سوی استقرار فاشیزمی ناب می رود, که در سال ۱۳۵۳ این پیشبینی رسما تحقق یافت.
اما فرایند پادگانی کردن کل کشور چندین و چند سال قبل از تاسیس رسمی نظام تک حزبی رستاخیز (که در آن تمامی شهروندان ایرانی مجبور به عضویت اجباری در حزب بودند) آغاز گشته بود.
البته در درون حزب رستاخیز نیز کماکان جا برای جناح های مختلف و “رقابت افکار” فراهم شده بود.
حالا دوستانی که فکر می کنند اقدام مسلحانه ی چریکی اشتباه بوده است, بد نیست توضیح دهند که درون یک نظام تک حزبی, پادگانی, دقیقا چه فضاهایی و چه ظرفیت هایی برای مبارزهء سیاسی موثر موجود بود که استفاده نشد؟
آیا چپ نیز قرار بود تبدیل به یکی از جناح های حزب رستاخیز شود؟
پیچیدگی تاریخ و جامعه شناختی کشور ایران, و از همه مهمتر تاکتیکهای اهریمنی آخوندها (آتش زدن سینما رکس, همکاری با ساواک و عناصری مانند فردوست,….) تمامی محاسبات و ارزیابی های کلیه ای مخالفان غیر آخوندی شاه را بر هم زد.
تاریخ نشان داد که ما برای پیچیدگی ها و بغرنجی ها آن آماده نبودیم.
اکنون نیز جامعه ای ایران باری دیگر, پس از تقریبا نیم قرن, درگیر گستره ای از بحران های ساختاری است.
و باری دیگر امکان سرنگون کردن انقلابی دولت حاکم, از پایین به بالا, به دست خود مردم یکی از گزینه ها میباشد.
با درس گیری از محدودیات, اشکالات و اشتباهات گذشته, آیا برای تحولات, پیچیدگی ها و بغرنجی کنونی آماده ایم؟
باربد / 01 February 2021