در این عکس که همه لبخند بر لب دارند، تنها یک صورت بیسبیل است که نمیخندد. دختربچهای که با لب پنهان در نقطه میانی تصویر نشسته و با چشمهای درشتش به دوربین خیره شده. او تنها زن جمع است.
یکی از روزهای جلسه پنجشنبه داستان است. در سالهای دهه ۶۰. و این مردان و مردان دیگری که در این عکس نیستند، نویسندگانی بودند که در کنار هوشنگ گلشیری بالیدند و نوشتههایشان تا دهههای بعد و تا هنوز و همیشه بر ادبیات فارسی مؤثر بود و هست و خواهد بود.
در ادامه پرسشهای مقالهء قبلیام آدامس فروش، سؤال این است که چرا در این جمع هیچ زن نویسندهای حضور نداشته.
با چند نفر از خود این جمع این سوالها در میان گذاشتم. با کامران بزرگنیا، ناصر زراعتی، عبدالعلی عظیمی، اکبر سردوزامی. و فرزانه طاهری مترجم و همسر هوشنگ گلشیری هم به عنوان شاهد آن روزها.
▪️ چرا حضور زنان در جلسات پنجشنبه داستان تا این حد کمرنگ بوده؟ که اگر هم زنانی حضور داشتند بیشتر به عنوان مهمان بودند تا عضو.
▪️ آیا شما کمتر زن نویسندهای را میشناختید که معرفی کنید به جمع؟ یا زنی که تمایل و توانایی نویسنده شدن داشته باشد؟ یا در حوزه ادبیات داستانی فعالیت کند؟
▪️یا این جمع به آن فکر نکرده بود که زنان هم باید عضوی از این جمع باشند؟ همان واقعیت فرهنگ رایج در جامعه. یعنی که در بین عموم مردم هم مرسوم است، جمع مردانه. برای مردان قابل فهم تر است و پذیرشش آسانتر. در نتیجه این دیدگاه وارد فضای روشنفکری هم شده. کسی فکر نمیکند که اگر جمع کاملاً مردانه باشد، تعادل ندارد. چون این امر، طبیعی است. و خواه ناخواه بر نظر بعضی زنان هم تأثیر گذاشته. آنها هم فکر میکنند که ورود به چنین فضایی خلاف عرف است. درنتیجه عدم حضورشان بهتر است و مشکل کمتر درست می شود و به قول خودمان خوبیت ندارد.به این معنا که فرهنگ رایج جامعه داشت به روشنفکران نظریه خودش را تحمیل می کرد چون در ناخودآگاه و پس ذهن هر فردی همان فرهنگ مردسالارانه هست که قرنهای مدید دارد ما را دنبال می کند و در بین متفکرین ما حضور دارد.
▪️برخورد اعضا با زنانی که حضور پیدا میکردند چطور بود؟ یا وقتی قرار شد آذر نفیسی عضو گروه شود، جمع از حالت عادی خود خارج شد؟ به هرحال او تنها زنی بود که وارد آن محفل مردانه میشد.
* * *
کامران بزرگنیا
«برای من و فکر میکنم که بقیه هم در آن روزها، این خط کشیهای مردانه و زنانه وجود نداشت. هر وقت که زنی چیز دندانگیری مینوشت یا چاپ میکرد و ما باخبر میشدیم حتما سعی میکردیم که دعوتش کنیم، حداقل و اگر شرایطش را داشت عضوش کنیم. این که نشد، دلایل مختلفی دارد.
معیارهای ما آن روزها در وهله اول ادبی بود و یک حدهایی هم داشت که اگر کسی از آن برمیگذشت، چه زن و چه مرد، به جلسه دعوت میشد و بعد هم طی مراحلی عضو ثابت می شد. معیار بعدی کمی سیاسی و امنیتی هم بود. از قبیل همکاری نکردن با سانسور و حکومتی بودن و مورد اطمینان بودن و از این قبیل. و خوب دست آخر هم خواست خود اشخاص، که بخواهند به جلسه بیایند یا تقاضای عضویت داشته باشند.
در آن جلسات آذر نفیسی عضو دائم بود تا وقتی که میآمد و خیلی هم فعال بود. منیرو روانی پور هم بعد از آن که روی داستان اولش، کنیزو، کار شد و برای چاپ انتخاب شد، مرتب می آمد.
اما تا مدتی بعد نیامد دیگر و وقتی دوباره آمد یادم است یک داستان خیلی تند و سیاسی به جلسه آورد. داستان به نظر من و چند نفری دیگر خیلی بد بود و ما هم که بی تعارف بودیم و حسابی انتقاد کردیم و شاید هم کمی تند رفتیم و بعد از آن دیگر اصلاً نیامد.
ما خب در نقد کردن آثار صریح و بی تعارف و کمی هم تند بودیم، هم با خودمان و هم با دیگران و خیلیها تحملش را نداشتند و از سنتهای دیگری میآمدند و عادت به ستایش داشتند و نقد را حتی وقتی با احتیاط هم بود، تحمل نمی کردند. مثلاً خانم غزاله علیزاده را یادم هست که وقتی دعوتش کردیم، فرخفال قبلش کلی خواهش و التماس دعا که مواظب باشیم، این خانم خیلی حساس است و ملایم و نرم باشیم و از این حرفها. ما هم واقعاً سعی خودمان را کردیم، با این همه به او خیلی برخورده بود و اینجا و آنجا کلی بدگویی کرده بود و خوب دیگر نیامد به جلسه.
از شهرنوش پارسی پور هم دعوت کردیم وقتی از زندان آمده بود و خیلی هم با احترام باهاش برخورد کردیم اما او هم ظاهراً به دلایلی که نمیدانم نخواست ادامه دهد.
خلاصه تا آنجایی که یادم میآید هیچگونه مخالفتی با عضویت خانمها نداشتیم و از خیلیها هم دعوت میکردیم اما کمتر کسانی بودند که مایل باشند عضو رسمی جلسه بشوند.
اینرا هم نباید فراموش کرد که آن سالها، بهخصوص در شروع، فضای سیاسی ناجور بود، اولاً عضو این جلسه بودن نه تنها افتخاری نداشت بلکه از نظر ارشادیها نکته منفی بود. و در ثانی تعداد نویسندههای زن، غیر از معدودی که معروف بودند و شاید کسر شأنشان میشد که به جلسات ما بیایند، چندان زیاد نبود و شاید هم فضایی که در اطراف ما و درباره جلساتمان ساخته شده بود مانع کسانی میشد که تازهکار بودند و میترساندشان! شاید میگویم و مطمئن نیستم.
یادت باشد که منیرو را هم این جلسات بود که در فضای ادبی آن سالها معرفی کرد.
اینکه فضای عمومی جامعه ما و بالطبع آن فضای روشنفکری هم مردسالارانه بود و هست که شکی درش نیست. اما همانطور که گفتم ما در آن جلسات تا حدودی سعی می کردیم که زنهایی را که فعالیتی داشتند و در حد معیارهای ادبی که برای جلسه و اعضایش داشتیم، بودند را هم جذب کنیم. نمونههایش را هم گفتم. برای فهمیدنش هم به نظرم باید از مسائل کلی برگذشت و با جزئی نگری بیشتری بحث کرد. وگرنه قضیه تبدیل میشود به حرفهای کلی (که شاید هم درست باشند اما در این مورد خاص کمکی نمیکند).
میشود لیستی هم تهیه کرد از زنانی که به جلسه دعوت می شدند که کم هم نبودند. دوم آیا بودند زنانی که میخواستند به جلسه بیایند و جلوگیری شد از آن؟ من که یادم نمیآید چنین موردی.
خلاصه حرف من این است که اتفاقاً ما میخواستیم و باز بودیم برای حضور زنان در این جلسات و اگر تو فکر می کنی که کم بودند یا نبودند باید دید چرا؟ و جواب صحیحش هم فقط با رمز مردسالاری به نتیجه درستی نمیرسد. منظورم در مورد آن جلسه خاص پنجشنبه است و نه فضای عمومی روشنفکری.
و یادمان باشد که این جلسه فقط به داستان و داستاننویسی: داستان کوتاه (و رمان هم تا حدی) و نقد و بررسی داستان (و رمان و تئوری رمان) اختصاص داشت و نه شعر یا دیگر موارد ادبی. کسی مثل خانم ناهید سرمد که کتابی درمورد تئوری رمان ترجمه کرده بود هم به جلسه دعوت میشد. کتاب طلوع رمانِ ایان وات.
و سیمین دانشور و فرشته داوران و فرخنده آقایی که به جلسه دعوت شدند.
در همان سالها جلسه دیگری هم به همت گلشیری و فرزانه طاهری و اغلب در خانه آنها تشکیل میشد که تقریباً اکثریت با زنها بود. جلسات صبح جمعه ادبیات کهن بود که سالها، حتی بعد از آن جلسات پنجشنبه هم برقرار بود.
در ضمن آن جلسات پنجشنبه به نوعی، ادامه دو جریان بود. یکی جلسات ادبی کانون نویسندگان، که آن هم به همت گلشیری، به گمانم عصرهای سهشنبه در کانون برقرار بود و فقط هم مختص ادبیات، داستان و رمان. و یکی هم جلسات گروه ما، که خیلیهامان هم عضو کانون نبودیم. یک سنتی هم خیلی پیش از اینها بود که مربوط به جنگ اصفهان بود و تأثیرش بر جلسات پنجشنبه هم انکار نکردنی است!»
ناصر زراعتی
«این نوع مطرح کردن سؤال از یک جهت خیلی جالب است. یعنی این حساسیتها که امروز در بین زنها وجود دارد.
من تا جایی که امکان داشته به قضایای آن روزها پرداختهام و نوشتهام اما هیچوقت از این منظر به آن نگاه نکرده بودم.
شاید یکی از دلایلش کمکاری ما بوده.
و البته شما اگر به تاریخ کانون نویسندگان هم که نگاه بیندازید جز سیمین دانشور که همسر جلال آل احمد بود و یا خانم پرتو نوری علا که همسر محمدعلی سپانلو بود و جلسهای هم در خانه آنها برگزار کردند، چند زن دیگر در آن جمع بودند؟ در آن سالهای دهه پنجاه و قبل، نهایتاً پنج زن بیشتر نبودند.
زنان نویسندهمان معدود بودند. مثل سیمین دانشور، غزاله علیزاده، شهرنوش پارسی پور، گلی ترقی، میهن بهرامی، هما ناطق و شهرزاد یا همان کبری سعیدی که هنرپیشه و رقصنده بود و کتاب شعری منتشر کرده بود. زیاد هم جدی گرفته نمی شد و تحویلش نمیگرفتند و گاهی بهش میخندیدند که این رقاصه…
این فضای مردسالارانه که شما میخواهید به آن اشاره کنید، بله بود در آن سالها.
اما وقتی من برمیگردم و نگاه میکنم به آن زمان و بهخصوص در جلسات پنجشنبهها، واقعا نمیآمدند یا نبودند. مثل کانون نویسندگان که سه چهار نفر بیشتر نبودند و نمیآمدند. یا مثلاً همزمان با جلسات ما تعدادی از شاعرها مثل عمران صلاحی، غلامحسین نصیری پور، جواد مجابی و عدهای دیگر که سه شنبهها جلسات شعر داشتند و گاهی محمد محمدعلی هم شرکت میکرد. ولی مثل جلسات ما جدی نبود در نقد که ما بودیم و به قول یارعلی پوست هم را میکندیم. آنها مینشستند دور هم و شعر میخواندند و هر از گاهی نظری هم میشنیدند. شما به آن جلسات که نگاه کنید میبینید باز در جلسات ما بالاخره چند خانم دعوت شدند اما آن رفقای شاعر ما که یک نفر هم نداشتند.
و وقتی ما جلسه را تشکیل دادیم روال همین بود. کسانی که میشناختیم همینها بودیم. خانم پارسی پور که زندان بود. وقتی هم از زندان آزاد شد با احترام کامل رفتیم و دعوتش کردیم و آمد. خانم دانشور را یادم است که با ماشین خودم رفتم و آوردمش. خانم میهن بهرامی را رسماً دعوت کردیم که تشریف بیاورید که آمد. خانم آذر نفیسی هم چون با گلشیری دوست خانوادگی بودند و در جلسات ما شرکت کرد. خانم فرزانه طاهری هم وقتی جلسات در خانهشان برگزار میشد شرکت میکرد. خانم منیرو روانیپور از شیراز میآمد.
گاهی تلاشمان را کردیم.
یک سری جوان که یا بیکار بودند یا مسائل و مشکلات مالی داشتند. همین که میگویی عکس نگرفتید با خانمها. ما اصلاً سه چهار تا عکس بیشتر نگرفتیم. جدای مسأله امنیتی که همیشه فکر میکردیم نباید سندی، عکسی، خبری از خودمان باقی بگذاریم، چه در دوران شاه که این مسأله بود که بعداً گیر ساواک نیفتد و چه بعد از آن، علت دیگری داشت و این بود که عکس خرج داشت. مثل الآن نبود که دوربین را برداری و پشت سر هم عکس بگیری. یک نفر باید فیلم میخرید. یک نفر باید چاپش میکرد. و بعد هم میبایست به تعداد افراد چاپ کند. همه هم وضع مالی درست و حسابی نداشتند.
درست است، جو مردسالارانه بود اما ما اینطور نبودیم. دلیلش هم این است که ما مدام از همان تعداد خانمها دعوت میکردیم که تشریف بیاورید.
من نمیگویم که ما خیلیها را دعوت کردیم و نیامدند. نه، ما آنها را که میشناختیم دعوت میکردیم.»
عبدالعلی عظیمی
«بچههای پنجشنبه مدتی بود جلسه میگذاشتند که من دعوت شدم آنجا تا داستانم را «ما را بدین گیاه ضعیف این گمان نبود» بخوانم. پس از آن هم کنفرانسی دادم در مورد کتاب پورنامداران، داستانهای رمزی. این شد که من در جمع پذیرفته شدم.
در مورد حضور کمرنگ زنها باید بگویم که آن زمان پیش میآمد که از نویسندگان زن مطرح، آنها که در دسترس بودند، دعوت کنیم و در مورد کارشان حرف بزنیم، معمولاً هم به مناسبت کتابشان، از جمله غزاله علیزاده و شهرنوش پارسیپور. البته، عضو ثابت و تأثیرگذار، آذر نفیسی همیشه حضور داشت و همیشه هم مباحث تازهای را مطرح میکرد. روال عضو گرفتن هم اینطور بود که یا کسی نویسندهای را معرفی میکرد، یا کسی از شیراز یا اصفهان مثلاً کارش را میداد به یکی از اعضا.
البته بیشتر میآمدند پیش گلشیری کار میخواندند و پس از مدتی نقد و بازنویسی و ارائه کار تازه، وقتی کار قابلی داشت معمولاً کپی کار دست به دست میچرخید تا وقت داستانخوانی بر سر جمع برسد. از جمله خدایی، مندنیپور، که هروقت گذرشان به تهران میافتاد جلسه علیحده برگزار میکردیم. نویسندگان خانم کمتر بودند، برخلاف امروز. اما یادم هست که منیرو روانیپور که اوایل از شیراز میآمد، ابتدا طرحهایی را مینوشت و میآورد برای داوودی، بزرگنیا و سردوزامی و فکر کنم زراعتی میخواند. یادم هست که چند بار در دفتر زراعتی و یکی دو بار خانه ما در خیابان ناهید دیدمش. روزی که داستان کنیزو را تمام کرده بود بنا شد بیاید کنیزو را «بر سر جمع»، به قول گلشیری، بخواند. هرگز به یاد ندارم که هیچ کدام از بچهها نویسندهای را بر حسب زن یا مرد بودن سنجیده باشد.
البته ناگفته نگذارم که همیشه نقدها بیرحمانه بود و همه، بی برو برگرد سخت میگرفتند. در حدی که گاهی احساس میشد که بهجای داوری داریم تخطئه میکنیم. به قول یارعلی «همه شمشیرها را بالا میگرفتند». نویسنده با توجه به نظراتی که میشنید کارش را ویرایش میکرد. گاهی نویسندهای که همچو جلسهای را ندیده بود و عادت به انجمنهای ادبی «احسنتگو» داشت، فکر میکرد دعوتش کردهایم که خاکش کنیم.
این حرف خلاف آمد عادت را در تأیید سلامت جلسات پنجشنبه بگویم که؛
دوستان پنجشنبه بدون در نظر گرفتن این که نویسنده زن است کارش را بیرحمانه نقد میکردند. کسی از خاطرش نمیگذشت که چون او زن است هوایش را داشته باشیم.
کسی، نه بهخاطر دلسوزی نه برای دلبری، از خاطرش نمیگذشت؛ آخی! هواش را داشته باشم.
مثلاً روزی که غزاله علیزاده آمد و فکر کنم داستان «دومنظوره» را خواند.
اتفاقاً به همین خاطر از بیرحمی نقدها گفتم. غزاله کسی بود که فقط از تعریف خوشش میآمد. باید از زنانگی، از خوشگلیش و ادبیاتش تعریف میشنید. اما چرا از دقتهای آذر نفیسی نمیگویند که توجه داد به الهامهایی از فلوبر. درست زد وسط خال. معلوم شد که ایدهآلش فلوبر است.
دریابندری هم فکر میکرد آوردیمش درازش کنیم.
همه از چاپلوسی خوششان میآید، با این که میدانند چاپلوسیست. گلشیری یادمان داد که باهم رودررو بیرحم باشیم در مورد کار. و دوست بمانیم پشت سر.
حیف شد! فقط ۲۰ سال بیشتر زنده میماند، ادبیات مرتبهاش فرق میکرد.»
اکبر سردوزامی
«دعوت افراد بر اساس شناخت شخصی بود.
دور و بر ما زنی نبود که نویسنده باشد و ما بخواهیم که بیاید.
گلشیری هم نگران این بود که اگر زنی میآید این اعضا که اکثراً جوان و مجرد بودند تحریک نشوند.
قبل از ورود آذر نفیسی هم پدرانه به ما اخطار داد که؛ این خانم، خانم محترمیست و مراقب رفتارمان باشیم. چون مسأله ما ادبیات است و پرداختن به آن.
وقتی هم نویسندهای میآمد به این فکر نمیکردیم که چون او آدم مهمی است پس نباید نقدش کنیم. جمع جوان بود و راحت انتقاد میکرد. و خیلیها از این نقد تند، جا میخوردند. و ممکن بود تصور کنند که اینها من را دعوت کردهاند تا پنبهام را بزنند.
وقتی غزاله علیزاده آمد هم تقریباً همین شد. غزاله در آن زمان برای خودش کسی بود و انتقاد تند چند جوان برایش آزاردهنده بود.
از نظر من گاهی هم گلشیری توهین میکرد.
مثلاً خانم میهن بهرامی در آن موقع چند داستان نوشته بود و ما دعوتش کردیم. گلشیری هم درباره داستانی که خوانده شد نکاتی گفت و بعد خانم بهرامی نقد گلشیری را قبول نکرد و گفت که؛ این حرفها چندان مرتبط نیست با داستان من و من حرف شما را قبول ندارم. گلشیری هم با یک جمله کاملاً مردانه جوابش را داد که مثلاً؛ وقتی از ما کاری برنیاد این جوری میشه دیگه.
این جمله به مسائل جنسی اشاره میکرد.
در آن جمع کسی درست متوجه این جمله نشد. شاید چون در آن سیستم این قدر این جملات را شنیدند که عادی شده و در روزمرگی تکرار میشود.
اما من این جمله را بعد این همه سال یادم نمی رود.
این که جامعه فرهنگی هم گاهی به جایی می رسد که از جملات و کنایههای جنسی مردانه استفاده میکند و به کارشان می برد. گاهی حتی به شوخی. وقتی جزئی از فرهنگ میشود، آن وقت مهم نیست کاربردش کجا و چه موقع باشد.
گاهی کسی که وارد میشد همین جملات را میشنید، مثل میهن بهرامی. که از این توهین آمیزتر وجود ندارد.
اما این که نخواستیم زنی عضو گروه شود، درست نیست. گلشیری هم قبل ورود خانم نفیسی گفت که ادبیات برای ما مهم است، زن و مردش فرقی ندارد.»
فرزانه طاهری
«این گروه از آشناییهای شخصی شکل گرفت. که بیشتر جوان بودند.
بزرگان که بزرگان بودند و حاضر نبودند در چنین جلساتی مرتباً حضور پیدا کنند، مثل هوشنگ که خودش را همقد این جوانها میکرد. آنها شأنشان اجل بود.
زنان نویسندهمان هم در آن زمان این طور بودند که حاضر نبودند به صورت یک عضو مساوی در کنار جوانها شرکت کنند.
کسی مثل غزاله علیزاده که در این جلسات نمیآمد. ضمن این که یک بار هم دعوت شد و از نقد برآشفت و ناراحت شد. احتمالاً تحمل این طور زد و خورد را نداشت.
نه این که زن بود، که چون مدلش این طور بود. اما به نوارهای جلسات که موجودند، گوش بدهی می توانی بشنوی که زنانی بودند. که خب در دهه ۶۰ تعدادی از آنها متواری شدند. آذر نفیسی منظماً میآمد. تا وقتی که رابطه شخصیاش با هوشنگ بههم خورد. منیرو روانی پور هم با وجود این که شیراز بود در آن موقع گاهی میآمد.
درنتیجه من فکر نمیکنم عمدی در کار بوده. کسی را نمیشناختند.
البته این را میتوانی در جنگ اصفهان هم بگویی که همه مرد بودند. سبیل در سبیل. نسلهای بعدشان هم همین طور. آن را میشود گفت که لابد نگاه مردسالارانه بوده. ولی در مورد جلسات پنجشنبهها نمیشود این طور گفت. که در واقع شناختی نبوده. شناخت شخصی.
کما این که میخواهم بگویم نمیشود این را تعمیم داد به قضیه زنستیزی.
تا جایی که هم یادم میآید تعدادی از دانشجوهای هوشنگ که دختر بودند و داستان میخواندند، تمایل این که بیایند در جلسه شرکت کنند یا توانایی لازم را نداشتند چون تازهکار بودند برای این که بنشینند و گوش بدهند ساعتها به کار دیگری و راجع بهش حرف بزنند و نقد کنند.»
* * *
قصدم این بود که با خانمها آذر نفیسی و منیرو روانی پور هم گفتوگو کنم. اما خانم روانی پور به دلیل نداشتن وقت، رخصت مصاحبه ندادند. و خانم نفیسی هم ایمیلم را بیپاسخ گذاشتند یا آن ایمیل به دستشان نرسیده. پرس و جوهای من هم برای یافتنشان به جایی نرسید.
حیف شد! چون شرح و نظر آنها در این جریان ادبی بسیار اهمیت داشت.
برای یادآوری؛ موضوع و روال این سلسله مقالات در جهت حذف زنان از رأس امور در فضای ادبی و هنری کشور است، نه پیروی آنها از مردان بالادست، اساتید و اهل فن. برای همین جلسات پنجشنبههای داستان انتخاب شد چون در آن هیچ مرتبه استاد و شاگردیای وجود نداشته و همه در یک رده محسوب میشدند و حق رأی برابر داشتند، حتی گلشیری که حکم پیشکسوت داشته.
فرزانه طاهری به جنگ اصفهان اشاره کرد و جمع مردانهشان.
و ناصر زراعتی به نبود و کمبود زنان جلسات شعری که سه شنبهها برگزار میشد و همچنین کانون نویسندگان در دهههای اول. و در جلسات شب شعری که مثال زد.
عنوان آن جلسات «شاعران سه شنبه» بود، با نامهایی چون رضا براهنی، حمیدرضا رحیمی، اسماعیل رها، جواد مجابی، محمد مختاری، غلامحسین نصیری پور، فرامرز سلیمانی، عمران صلاحی، محمد محمدعلی و علی باباچاهی.
در هر سه این جمعهای ادبی، زنان یا حضور نداشتند و یا تعدادشان قلیل بوده.
و در توضیح کانون نویسندگان ایران فقط همین نکته بس که در صفحه ویکی پدیای کانون نویسندگان ایران این طور آمده؛
اعضای نخستین هیات دبیران عبارت بودند از: سیمین دانشور (که عملاً آرای جلال آلاحمد، به دلیل امتناع وی از نامزدی برای هیات دبیران، به او تعلق گرفته بود) رئیس کانون، محمود اعتمادزاده (بهآذین)، نادر نادرپور، سیاوش کسرایی، داریوش آشوری و اسماعیل خویی (اعضای اصلی)
غلامحسین ساعدی و بهرام بیضایی (اعضای علیالبدل)، نادر نادرپور (سخنگو)، نادر ابراهیمی و فریدون معزیمقدم (بازرسان مالی)، فریدون تنکابنی (صندوقدار) و اسماعیل نوریعلاء منشی کانون بود.
جملهء اول در پرانتز به این معنا نیست که اگر جلال آل احمد نامزد هیات دبیران میشد و اگر آرای او به همسرش تعلق نمیگرفت، خانم سیمین دانشور عضو هیات دبیران نمیشد؟ آن وقت یعنی هیچ زنی.
از تمام این حرفها شاید بتوان به این نتیجه رسید که جلسات پنجشنبههای داستان، قصد دوری از زنان نداشته اما از نکاتی نمیتوان گذشت.
اول این که همین طور که کامران بزرگنیا گفت؛ «منیرو را این جلسات بود که در فضای ادبی آن سالها معرفی کرد».
باید گفت نه تنها او که خیلیهای دیگر از این جمع را همین جلسات معرفی کرد.
پس اگر زنان دیگری به این جمع وارد شده بودند که نویسنده سرشناسی نبودند اما جوان بودند و تازهکار و مستعد، حالا در این زمان، ما نویسندههای زن بیشتری از دهه ۶۰ در ادبیات فارسی داشتیم در کنار تمام این مردان، با نگاهی متفاوت و مؤثر بر ادبیات داستانی، چه بسا مؤثرتر از منیرو روانی پور و آذر نفیسی.
دیگر این که یکی از مصاحبه شوندهها اشاره کرد به نامهربانی زنان با زنان در آن دوره. و مثالی آورد که به درخواست او نام را حذف میکنم، به این قرار که؛ آذر نفیسی عکسی گرفته بوده با جمع و آن عکس را به خانمی که در فضای روشنفکری آن سالها حضور داشته، نشان میدهد و بعد با جملهای جنسیت زده و کنایهآمیز مواجه میشود. ایرادی که بر آن زنان هم وارد است و حضور زنی به تنهایی در جمع مردان برایشان قابل درک نیست.
اکبر سردوزامی هم به برخی توهینها اشاره کرد که جمع هرچند فرهنگی و فرهیخته اما گاهی به جایی میرسد که از جملات و کنایههای جنسی مردانه استفاده میکند.
چند درصد زنان وقتی مورد این توهینها قرار میگرفتند، اعتراض میکردند، مقابلش میایستادند و شهامتش را میداشتند تا جریان معترض راه بیندازند؟
و حرف آخری که میماند این است:
جمعها و عکسهای مردانه همچنان دارند در فضای ادبی، هنری و فرهنگی آن سرزمین تکرار میشوند و تکرار میشوند. اگر زمانی علت این بود که دور و بر ما زن نویسندهای نبود، دوست زنی نداشتیم که در فضای ادبی فعالیت کند، و یا زنانی بودند که تاب نقد نداشتند، حالا در این سالها زنان با تمام ناملایمات، کنار گذاشتنها و دیده نشدنها، کنایه شنیدنها و اهانتها پا به پای مردان مینویسند، منتشر میکنند، نقد میشوند و حضور دارند، اما از رأس امور و محافل تأثیرگذار و تصمیمگیرنده حذف میشوند تا همچنان دنبالهرو و زیردست باقی بمانند.
باید دید بهانههای تازه و امروز چه هستند.
از همین نویسنده:
آدامس فروش