در چهار مقاله مستقل اما پیوسته آثار و نوشته‌های سه تن از اصلاح‌طلبان دینی را بررسی و نقد می‌کنم: عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری و محسن کدیور. این سه، چه در ایران و چه در غرب از مهم‌ترین، مشهورترین و پرنفوذترین نمایندگان اصلاح‌طلبان دینی در ایران به شمار می‌آیند.

درآمدی بر طرح بحث

در دهه ۷۰ و ۸۰ شمسی اصلاح‌طلبان دینی[1] در عرصه سیاست عملی و در گفتمان سیاسی ایران به مطرح‌ترین گرایش در ایران بدل شدند: محمد خاتمی که انتخابات ریاست جمهوری را برده بود، از «مردم‌سالاری دینی» و «جامعه مدنی» و «مدینه‌النبی» سخن می‌گفت. اصلاح‌طلبان دینی چون عبدالکریم سروش، هاشم آقاجری، محسن کدیور، محمد مجتهد شبستری، سعید حجاریان و حسن یوسفی اشکوری در کتاب‌ها و نوشته‌های خود درباره سازگاری اسلام و دموکراسی و حقوق بشر می‌نوشتند. این گرایش به دلایل گوناگون با استقبال محافل اروپائی نیز مواجه شد. برخی محافل سیاسی در اروپای غربی که گمان می‌بردند که خاتمی می‌تواند نقشی شبیه به گورباچف ایفا کند، به برنامه‌های اصلاحاتی او امید بسته بودند. در عالم نظری نیز نظریه‌های کسانی چون شبستری، سروش و کدیور، که از دیگر اصلاح‌طلبان دینی ایرانی پیشرفته‌تر بودند، این امید را در برخی محافل اروپائی و امریکائی برانگیخت که اسلام، یا دستکم خوانشی از اسلام، با حقوق بشر و دموکراسی سازگار است یا می‌تواند سازگار شود. بخشی از نوشته‌های اصلاح‌طلبان دینی ایرانی به زبان‌های غربی ترجمه ‌شد. در مقاله‌های متفاوت در ژورنال‌های غربی از کدیور، سروش و شبستری به عنوان نمایندگان اسلامی مدرن و همگن با دموکراسی نام برده می‌شد، [2] برخی حتی تا آن‌جا پیش رفتند که نقش سروش را در تحول اسلام با نقش لوتر در رفرم مسیحیت مقایسه کردند.[3]

در ایران درگیری بین اصلاح‌طلبان دینی و مخالفان مسلمان آن‌ها در عرصه سیاست جدی بود اما از چالش نظری جدی با ایده‌های اصلاح‌طلبان دینی خبر چندانی نبود. برخی مخالفان آنها در روحانیت شیعه متن‌هائی در نقد تفسیرهای آنان از وحی و قران نوشتند[4] که بازتاب چندانی نداشت. سکولارها و چپ‌ها (جز چند استثنا)[5] به مباحث اصلاح‌طلبان دینی اهمیت چندانی ندادند و بیشتر بر سابقه امنیتی و حکومتی برخی از اصلاح‌طلبان دینی (به مثل نقش سروش در انقلاب فرهنگی و پاکسازی دانشگاه‌ها یا نقش حجاریان در تاسیس وزارت اطلاعات و غیره) تاکید کردند. حکومتی‌ها یا ایده‌های اصلاح‌طلبان دینی را به عنوان غیراسلامی و حتی خروج از اسلام رد کرده یا با خشونت با آن‌ها برخورد کرده‌اند (برای مثال حکم زندان برای اشکوری و کدیور و حمله به سخنرانی‌های سروش و شبستری).

در این ۴ مقاله مستقل اما پیوسته آثار و نوشته‌های سه تن از اصلاح‌طلبان دینی را بررسی و نقد می‌کنم: عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری و محسن کدیور. این سه، چه در ایران و چه در غرب از مهم‌ترین، مشهورترین و پرنفوذترین نمایندگان اصلاح‌طلبان دینی در ایران به شمار می‌آیند. نظرها و ایده‌های آن‌ها در تفسیر اسلام و فقه در مقایسه با دیگر اصلاح‌طلبان دینی در ایران رادیکال‌تر، مدرن‌تر و لیبرال‌تر است. سروش، شبستری و کدیور ادعا می‌کنند که تفسیر‌ و خوانش آن‌ها از اسلام هیچ تناقضی با دموکراسی و حقوق بشر ندارد. کسانی مانند محمد خاتمی، حجاریان یا آقاجری در نوشته‌ها و سخنان خود چنین ادعایی نکرده و بر عکس بر تفاوت دموکراسی و حقوق بشر با حقوق بشر و دموکراسی اسلامی تاکید می‌کنند.

ایده‌های اصلاح‌طلبان دینی را می‌توان از چند منظر بررسی و نقد کرد. می‌توان با استناد به متون مقدس اسلام و تاریخ و سنت تفسیر آن‌ها به این پرسش پرداخت که پیش‌فرض‌ها و ایده‌های اصلاح‌طلبان دینی در تفسیر اسلام و فقه تا چه حد از نگاه درون دینی و استدلال‌های فقهی، الهیاتی و اسلام‌شناسی پذیرفتنی است. هدف من در این ۴ مقاله این نیست، از جمله به این دلیل که تخصصی در فقه شیعه و اسلام شناسی ندارم. می‌توان نظریات اصلاح‌طلبان دینی را از منظر علوم سیاسی و جامعه‌شناختی بررسی کرد و پرسید که ایده‌های آن‌ها چه بُرد و تاثیری در جامعه ایران داشته و با جنبش سیاسی اصلاح‌طلبی چه نسبتی دارند. این پرسش نیز موضوع اصلی من در این مقاله نیست اما در پایان مقاله مختصر و فشرده بدان اشاره خواهم کرد.

قرآن ©shutterstock
©shutterstock

رویکرد

دراین ۴ مقاله مستقل اما پیوسته، که در چند بخش منتشر خواهد شد، توجه خود را بر نکته دیگری متمرکز کرده‌ام:

■ فرض کنیم که آن‌چه اصلاح‌طلبان دینی درباره تفسیر اسلام و سنت و فقه شیعه می‌گویند درست یاشد؛

■ فرض کنیم که می‌توان متون مقدس اسلام را به گونه‌ای که آنان مدعی هستند تفسیر کرد. برای مثال فرض کنیم که قرآن نه وحی خداوند که رویای رسولانه پیامبر اسلام است (ایده سروش)، فرض کنیم که پیامبر در نوشتن قرآن و محتوای آن نقش مهمی داشته‌است، فرض کنیم که تنها پیام سیاسی اجتماعی اسلام فقط و فقط عدالت است (ایده‌های شبستری)؛

■ فرض کنیم که اگر برخی احکام اسلامی با حقوق بشر در تضاد باشند، این احکام، حتی اگر نص صریح قرآن باشند، جزو احکام قطعی و ابدی اسلام نیستند (ایده کدیور)؛ ■ همچنین نادیده بگیریم که اکثریت قریب به اتفاق اتوریته‌های فقه شیعه (علما، فقها، آیت‌الله‌ها، مراجع تقلید)، حتی آن‌هایی که مانند آیت‌آلله منتظری یا صانعی خوانشی مدرن‌تر از دین دارند، با اغلب ایده‌های سروش، کدیور و شبستری شدیدا مخالفت کرده و آن‌ها را خروج از اسلام می‌خوانند.

■ نادیده بگیریم که اصلاح‌طلبان دینی که نظریات آن‌ها در این مقاله بررسی می‌شود، یا مانند سروش هیچ تخصص و سابقه‌ای در علوم فقهی ندارند یا مانند کدیور و شبستری، گرچه در حوزه علمیه درس خوانده و به درجه اجتهاد رسیده‌اند، اما تا دستیابی به مرجعیت و اتوریته مذهبی مراجع تقلید فرسنگ‌ها فاصله دارند.

در این چهار مقاله سعی می‌کنم به این پرسش پاسخ دهم که اگر همه گزاره‌های بالا را درست فرض‌ کنیم، نتیجه منطقی این گزاره‌ها در عرصه سیاست و جامعه چیست؟

سروش، شبستری و کدیور در بخش بزرگی از نوشته‌های خود به تفسیر فقه سنتی، آیه‌های قرآن و سیره پیامبر و امامان شیعه می‌پردازند و سعی می‌کنند تفسیرهای خود را با استدلال‌های درون‌دینی مستدل کنند. در این چهار مقاله این بخش از تفکرات سروش، شبستری و کدیور را فقط خلاصه کرده، از مشکلات و تناقض‌های درون‌دینی آن‌ها چشم‌پوشی و این تفسیر‌ها را درست و قابل پذیرش فرض می‌کنم. تفکرات سروش، شبستری و کدیور آن‌جا برای من جالب می‌شوند که از آن‌ها برای زندگی اجتماعی سیاسی نتیجه‌های مستقیم و روشن گرفته می‌شود. سروش، شبستری و کدیور ادعا می‌کنند که به کمک برخی پیش‌فرض‌ها و ایده‌ها به خوانش و تفسیری از اسلام دست یافته‌اند که هیچ تناقضی با دموکراسی و حقوق بشر ندارد و ادعا می‌کنند که در حکومت مورد نظر آن‌ها (در جوامع دینی مانند ایران) هم دموکراسی و حقوق بشر رعایت می‌شود و هم قوانین و ایده‌های اصلی اسلام. آیا ادعا‌های این سه با توجه به منطق درونی و استدلالی نوشته‌های آن‌ها، مستدل و قابل اثبات‌اند؟

شیوه‌ای که من در این مقاله به کار می‌برم کم‌تر به کار رفته‌است. من با جمعبندی نوشته‌های مهم این سه نفر (نه کل ایده‌ها و نوشته‌های آن‌ها، که فقط بخشی که با سازگاری اسلام با دموکراسی و حقوق بشر مرتبط است) نخست سعی کرده‌ام تا حد ممکن نظام و سیستمی نظری و استدلالی از ایده‌های آن‌ها ارائه کرده و به این ایده‌ها نظم ساختاری بدهم. کاری که خود سروش، شبستری و کدیور نکرده‌اند[6]. پس از آن این استدلال‌ها را، بدون توجه به مشکلات فقهی و درون دینی، نقد کرده و به تناقض‌های منطقی درونی آن‌ها اشاره خواهم کرد. در پایان این بررسی، و باز فقط با توجه به منطق درونی این استدلال‌ها، به این نتیجه می‌رسم که ادعای اصلی سروش، شبستری و کدیور (این که خوانش آن‌ها از اسلام با دموکراسی و حقوق بشر سازگار است) فقط یک ادعا است و در نوشته‌های آن‌ها مستدل نشده و استدلال‌های این سه در بخش‌های مهم و اساسی یا به شدت مبهم‌اند یا دچار تناقض‌های بزرگ درونی.

چهار متن مستقل اما پیوسته‌ای که در چند بخش منتشر خواهد شد، بخشی است از رساله دکترای من[7] در رشته فلسفه که آن را خلاصه کرده و به روز رسانده ام. یکی از موضوع‌های این رساله، که در سال ۲۰۱۲ در دانشگاه برلین تصویب شد، تبیین جهان‌شمولی حقوق بشر با ارجاع به تئوری‌های یورگن هابرماس، فیلسوف آلمانی، است. در بخشی از این رساله به بررسی نظریات اصلاح‌طلبان دینی ایرانی و جایگاه دموکراسی و حقوق بشر در نظریات آنان پرداخته ام تا نشان دهم که تلاش این گرایش برای سازگار کردن اسلام با دموکراسی و حقوق بشر از منظر بافت منطقی و استدلال درونی موفق نبوده و ما در گفتمان بین‌المللی باید بر جهان‌شمولی حقوق بشر تاکید کنیم و از دین‌داران (چه سنتی و چه اصلاح‌طلب) بخواهیم تا دین خود را به گونه‌ای تفسیر کنند که با مبانی دموکراسی و حقوق بشر سازگار باشد.

در سه مقاله اول به تفصیل به نظر‌های سروش، شبستری و کدیور (به عنوان پیشرفته‌ترین نمایندگان گفتمان اصلاح‌طلب دینی در ایران) درباره نسبت و رابطه اسلام با دموکراسی و حقوق بشر می‌پردازم، به نظریات آن‌ها، که نظم استدلالی ندارد، نظم استدلالی داده و در پایان هر مقاله این نظر‌ها را نقد کرده و به نقاط ضعف و پرتناقض آن‌ها اشاره خواهم کرد. این سه مقاله بیش‌تر به کار کسانی می‌آید که به مطالعه ایده‌های سروش، شبستری و کدیور علاقه دارند اما برای کسانی که می‌خواهند نظریات آن‌ها را بدانند نیز مفید است چرا که این ۳ مقاله گزارش مختصری است از نظریات آن‌ها که با نظم استدلالی ارائه شده‌است. در مقاله‌‌ی چهارم نکات مشترک ایده‌های سروش، شبستری و کدیور را جمع‌بندی کرده و سپس به مهم‌ترین مشکلات استدلالی و منطقی آن‌ها اشاره می‌کنم. در پایان به این پرسش می‌پردازم که ایده‌های این سه نفر چه تاثیری بر سیاست و جامعه ایران داشته و با گفتمان سیاسی اصلاحات چه رابطه‌ای دارند.

ادامه دارد

منابع:

Jahanbakhsh, Forough (2003): Religious and Political Discourse in Iran: Moving Toward Post-Fundamentalism. In: The Brown Journal of World Affairs IX (2), S. 243–254.
Sadri, Mahmoud (2001): Sacral Defence of Secularism: The Political Theologies of Soroush, Shabestari, and Kadivar. In: International Journal of Politics, Culture, and Society 15 (2), S. 257–270.
Sarkohi, Arash (2014): Der Demokratie- und Menschenrechtsdiskurs der religiösen Reformer in Iran und die Universalität der Menschenrechte, Würzburg.
Vahdat, Farzin (2000a): Post-revolutionary Discourses of Mohammad Mojtahed Shabestari and Mohsen Kadivar: Reconciling the Terms of Mediated Subjectivity – Part I: Mojtahed Shabestari. In: Critique: Critical Middle Eastern Studies 9 (16), S. 31–54.
Vahdat, Farzin (2000b): Post-revolutionary Discourses of Mohammad Mojtahed Shabestari and Mohsen Kadivar: Reconciling the Terms of Mediated Subjectivity – Part II: Mohsen Kadivar. In: Critique: Critical Middle Eastern Studies 9 (17), S. 135–157.
Wright, Robin (1996): Islam and Liberal Democracy: Two Visions Of Reformation. In: Journal of Democracy 7 (2), S. 64–75.

محمد حسین طهرانی (۱۳۸۵): نگرشی بر مقاله بسط و قبض تئوریک شریعت، مشهد.

محمد جواد فاضل لنکرانی (۱۳۹۰): پاسخ به شبهات پیرامون ارتداد. آنلاین.

صادق لاریجانی (۱۳۷۱): معرفت دینی، تهران.

پرویز دستمالچی (۲۰۰۳): اندیشه‌های سترون. برلین.

پرویز دستمالچی (۲۰۰۹): افسانه‌ها و سراب. برلین.

محمدرضا نیکفر (۱۳۸۲): ذات یک پندار، در: نگاه نو، شماره ۵۷، ص ۱۶ تا ۲۷


پانویس‌ها

[1] مراد من از اصلاح‌طلبی دینی در این مقاله گرایش و کسانی است که سعی کرده‌‌اند تا با تفسیر جدید از متون مقدس دین، اسلام را با مدرنیته سازگار کنند.

[2] برای مثال جهانبخش۲۰۰۳، وحدت ۲۰۰۰ یا صدری ۲۰۰۱.

[3] رایت ۱۹۹۶

[4]برای مثال نامه‌های آیت‌الله محمد جواد فاضل لنکرانی به محسن کدیور (۱۳۹۰)، کتاب “معرفت دینی”، نوشته صادق لاریجانی (۱۳۷۵)، و نقد آیت‌الله محمد حسین طهرانی از ایده قبض و بسط شریعت سروش (۱۳۸۱).

[5] برای مثال کتاب‌های “اندیشه‌های سترون” (۲۰۰۳) و “افسانه‌ها و سراب” (۲۰۰۹) نوشته پرویز دستمالچی در نقد اندیشه‌های کسانی مانند آقاجری یا حجاریان یا مقاله”ذات یک پندار” (۱۳۸۲) نوشته محمدرضا نیکفر در نقد ایده‌های سروش.

[6] در این رشته مقاله از به کار بردن کلمه “تئوری” برای توصیف نظریات آن‌ها خودداری کرده ام از جمله به این دلیل که ایده‌های آن‌ها انسجام و ساختار لازم یک تئوری را ندارند.

[7]سرکوهی ۲۰۱۴.