بهت، حیرت، سکوت …
این سومی اما به سرعت شکسته شد. هنوز چند ساعت از اعتراف به هدف قرار گرفتن هواپیمای اوکراینی از سوی سپاه پاسداران نگذشته بود که مردم به خیابانها آمدند. نه فقط در تهران و ایران که هر جای دنیا که ایرانیانی سکونت داشتند. تنها شمع روشن کردن و سوگواری نبود. فریاد خشم و دادخواهی هم بود. مرور سابقه فریبکاری و دروغ و مخاطب قرار دادن مسببان و مجریان فاجعه و پاسخ طلبیدن هم بود.
بهت، حیرت، اعتراض …
سوگواران، اعضای خانوادههای کشتهشدگان و عدالتطلبان در یک سالی که گذشت، هرگز ساکت نماندهاند. سوالشان از «چرا زدی؟» تا مطالبه برقراری عدالت درباره عاملان جنایت و پیگیری حقوق بازماندگان همچنان در پژواک است. شمعی که برای یادبود قربانیان در نخستین روزهای فاجعه روشن کردند، به پشتوانه انگیزههای عدالتخواهانه فعالان جنبش دادخواهی همچنان روشن است.
بهت، حیرت، دادخواهی …
زمانه برای بررسی این فراز تازه در تاریخ جنبش دادخواهی ایران با پرستو فروهر، هنرمند و فرزند داریوش فروهر و پروانه اسکندری، کشتهشدگان در قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ که از چهرههای جنبش دادخواهیست، گفتوگو کرده است.
زمانه- یک سال از ساقط کردن هواپیمای اوکراینی به دست سپاه گذشت. در این گفتوگو میخواهم درباره ارزیابی شما از دادخواهی این فاجعه در طول یکسال گذشته بپرسم. از اینجا شروع کنیم که جدای از نتیجه، آیا این توجه افکار عمومی به موضوع است که توانسته حکومت را به واکنش وادارد یا هر آنچه شده -که البته چیزی چندان بیشتر از هیچ نیست- نتیجه فشارهای خارجیست؟
پرستو فروهر– با ابراز تسلیت عمیق و اعلام همبستگی با بازماندگان این فاجعه شروع میکنم؛ با ادای احترام به پیگیری و دادخواهی آنها که به نظرم دستاوردهای اساسی داشته است. دادرسی قضایی عادلانه هنوز انجام نشده، نهادها و افراد دستاندرکار هنوز پاسخگو نشدهاند و مسئولیتشان را نپذیرفتهاند اما به نظر من دادخواهی -به طور کلی- تنها به دادرسی قضایی خلاصه نمیشود. بخش بزرگی از حرکت دادخواهانه معطوف به ساختن یک اراده جمعی برای دستیابی به حقیقت و عدالت است. معطوف به گشودن فضایی برای پرسشگری درباره ظلم و جنایت از نهادهای قدرت و افشاگری در این مورد؛ ایجاد همبستگی اجتماعی با بازماندگان و خواستهای به حق آنان؛ شکلگیری یک پایداری جمعی گرد محور دادخواهی.
حمایت و همبستگی -چه در میان ایرانیان و چه در سطح جهانی- فشار بر حکومت را بالا میبرد و طلب پاسخ میکند. در این زمینه به نظرم دادخواهی بازماندگان پربار بوده است. البته که فشار خارجی نیز در این زمینه کلیدی بوده و توانسته به صورت اساسی در افشای حقیقت مؤثر باشد. خلاصه اینکه به نظرم در این مورد -به ویژه در مراحل اولیه- هر دوی این نیروها -افکار عمومی و فشار خارجی- در همسویی و همدستی با یکدیگر شرایط مناسبی برای پیشبرد دادخواهی ساختند و مکمل یکدیگر شدند.
■ در حال حاضر مقامهای جمهوری اسلامی تمرکزشان را بر قطعی کردن پرداخت غرامت به بازماندگان قربانیان این فاجعه گذاشتهاند. آیا این رویکرد دولت جمهوری اسلامی برای پرداخت غرامت میتواند به معنای موفقیت فرایند دادخواهی باشد یا اینکه دادخواهی در درجه اول تلاش برای روشن شدن تمام حقیقت و مجازات مجرمان است و غرامت پس از آن معنا پیدا میکند؟
– به نظرم پیش کشیدن مسأله غرامت در مرحلهای که هنوز دادرسی عادلانه انجام نشده، هنوز به بسیاری از پرسشهای بازماندگان و افکار عمومی پاسخ درست داده نشده، هنوز کاربهدستان این فاجعه در ردههای گوناگون، پذیرش مسئولیت نکردهاند، از کار برکنار نشدهاند و پای میز محاکمه نرفتهاند، در واقع خلط مبحث است و در جهت خاموش کردن صدای دادخواهان.
غرامت میتواند یکی از پیامدهای یک دادرسی صحیح و عادلانه باشد و نه جایگزین آن. ساکت کردن بازماندگان و بازداشتن آنها از پیشبرد دادخواهی چه از طریق ارعاب و سرکوب و چه با پرداخت غرامت و «دیه» به نظرم مصداق ظلم روی ظلم است. پاسخ درست به دادخواهی خانوادهها همان افشای تمامی حقیقت و انجام یک دادرسی عادلانه است. پرداخت غرامت هم میتواند بخشی از رأی مجازاتی باشد که آن دادگاه عادل صادر خواهد کرد.
■ دادخواهی یک موضوع سرراست به نظر میرسد. به کسی/کسانی ظلم شده و آنان علیه ظالم حقخواهی میکنند. چه زمانی و تحت چه شرایطی این موضوع پیچیدگی پیدا میکند؟
– موضوع هنگامی دچار پیچیدگی میشود که نهادهای قدرت در یک جامعه در واکنش به دادخواهی، از پاسخگویی سر باز میزنند. نه تنها در افشای حقیقت و اجرای عدالت نمیکوشند که مانع آن هم میشوند. آنوقت دادخواهی، در معضل و کشاکش میان دادخواه و ساختار قدرت گرفتار میشود.
متأسفانه در ایران، انگار در تنها بر این پاشنه میگردد وسالهاست که ما در چرخه دادخواهیهای ناتمام گرفتاریم ودستگاه حاکم به هیچ صراطی مستقیم نیست و به حقخواهی شهروندان تن نمیدهد.
■ در روند دادخواهی، با پیچیدگیها چه باید کرد؟
باور من این است که نباید از پیگیری و پافشاری بر حق کوتاه آمد. این البته یک کلیگویی مجرد است. به نظرم باید در هر مرحله، به آسیبشناسی روند دادخواهی پرداخت و آن را در بستر شرایط عینی بررسی کرد و با دقت و صراحت به این چه باید کردها پرداخت.
اما حالا اگر در حوزه همان نگاه کلی بمانم، میخواهم ارجاع بدهم به پرسش قبلی شما: به نظرم همان سر راست و بدیهی بودن دادخواهی است که لزوم پافشاری بر آن را هم خدشهناپذیر و بیچون و چرا میکند. وقتی که فرد، شهروند، زیر فشار ساختارهای قدرت -چه این ساختارها سیاسی باشند و چه فرهنگی- از دادخواهی دست بکشد، آنوقت از یکسو از زاویه فردی نمیتواند با وجدان انسانی خود کنار بیاید و زندگی درونیاش مختل میشود و از سوی دیگر، از زاویه اجتماعی از ادای مسئولیت خود وامیماند. از این منظر پیگیری دادخواهی حتی یک وظیفه اخلاقی و انسانی نسبت به خویش است.
■ یعنی شما ایستادن بر این موضع دادخواهی را یک وظیفه انسانی تلقی میکنید.
– بله! یک وظیفه و مسئولیت انسانی، اخلاقی و اجتماعیست. به نظرم در برخی موقعیتها، مانند موقعیت من، جز با پایداری بر سر دادخواهی، نمیتوان با خویشتن انسانی خود و با حضور اجتماعی خود کنار آمد. ایستادگی در چنین موقعیتی، امکانی میسازد برای بازیابی مفاهیم بدیهی مانند کرامت انسان، پایبندی به حقوق بشر، آزادی بیان و …. زیر چتر استقامت بر سر دادخواهی میتوان انسانیت و مدنیت لگدمالشده زیر پای ظلم را تیمار کرد.
■ این میتواند تضاد منافع ایجاد کند و در سوالهای بعدی بیشتر به آن میپردازم اما مثلا در مورد دادخواهی هواپیمای اوکراینی، به نظر میآید در مراحلی از این روند عدهای از این زاویه موضوع را صورتبندی کردهاند که دادخواهی شما منجر میشود به ظلم به عدهای دیگر. به این رویکرد چه پاسخی میتوان داد و چه میشود کرد با آن؟
– به نظر من در بسیاری از موارد در اینگونه صورتبندی نسبت به دادخواهی، مغلطه و نوعی نزدیکبینی وجود دارد. اما خوب است که به این مورد در دنباله این پرسش کلی و اساسی که عوامل بازدارنده دادخواهی کدامها هستند بپردازیم. اصلیترین آنها را گفتیم؛ ساختار قدرتی که تن به پاسخگویی نمیدهد و در مسیر دادخواهی، شرایط بغرنج ایجاد میکند: سرکوب میکند و در عین حال دست به لاپوشانی میزند، امکاناتش را برای تحریف و دروغ بسیج میکند. همان ساز و کاری که در ادبیات امنیتی ایران «سناریوسازی» نامیده میشود. یعنی سعی میکند از سناریوی خود، گفتمان غالب بسازد تا واقعیتها زیر آن دفن شوند؛ دم و دستگاهی به راه میاندازند تا حقایق ساده را محو و مخدوش کنند. در این میان گاه حتی منتقدان حکومت هم مهرههای این سناریو میشوند.
در چنین شرایطی، برخی همراهان دادخواهی، آنها که در ابتدای راه از سر حس مسئولیت اجتماعی-سیاسی یا زخمخوردگی وجدان انسانی، همدل و همقدم بودهاند، به مرور پا پس میکشند. حتی گاهی شروع میکنند به نصیحت: «حالا کمی کوتاه بیا»، «واقعبین باش» و …
در این موقعیت، فضای مماشات و چشمپوشی و چه بسا بدهبستان فراخ میشود. البته که این شرایط بیش از هرچیز پیامد فشار دستگاه سرکوبگر است و این «واقعبینها» هم اغلب هراس از هزینهای دارند که بر خودشان و عزیزانشان تحمیل میشود. گاهی هم البته دچار نوعی تسلیمپذیری مزمن و پنهان در برابر قدرت حاکم هستند.
یک عامل بازدارنده و مخدوشکننده دیگر هم آن گروهها و نهادهایی هستند که در صدد مصادره گفتمان دادخواهیاند، زیرا منافع مقطعی خود را همسو با آن میبیند. مثلا بخشی از رسانهها و قدرتهای سیاسی که با داغ و جنجالی کردن موضوع در صدد افزایش تعداد مخاطبان یا جا انداختن دیدگاههای راهبردیشان هستند و از دادخواهی برای پیشبرد منافع خود استفاده ابزاری میکنند. برای روشن شدن موضوع یک مثال میزنم: روزنامههای زرد و جنجالی در غرب که بیاستثنا انباشته از متنها و تصویرهای سکسیستی هستند، در مواردی هوادار بیچونوچرای حقوق زنان ایرانی میشوند. چشمپوشی بر چنین معیارهای دوگانه و تضادهایی به نظرم نقضغرض میشود.
■ دادخواه چهطور میتواند خطکشی کند؟ یعنی من اینطور آن را صورتبندی میکنم که شما مشغول دادخواهی هستید و بعد ظالمی میآید از شما حمایت میکند در مقابل ظالمی دیگر …
– دادخواه میتواند هوشیار و مسئول باشد و برخورد نقادانه خویش را در برابر جریانهایی که سعی میکنند فاعلیت و تصمیمگیری او را خدشهدار و مصادره کنند، حفظ کند. در مقابل آنها ایستادگی کند. خیلی وقتها هم کار دشواریست؛ برای اینکه ما در این تلاطم بزرگ از چندان نیروی مؤثر و صدای رسایی برخوردار نیستیم. ولی باید تلاش کرد و با حفظ نگاه و فاصله نقادانه با این ساختارها، اجازه نداد خواستهها و گفتمان دادخواهی مصادره شود.
به نظرم حفظ استقلال و فاعلیت، یک اصل اساسی و مهم است. گفتمان دادخواهی و تلاشهای دادخواهانه از دل جامعه مدنی ایران برآمده است، یک تاریخ طولانی پشت آن است، هزینه سنگینی داده و در میان سرکوبشدگان از نسلی به نسلی رسیده و یک سرمایه اجتماعی از حقطلبی ساخته است. بایستی نمادها و حرکتهای راهبردی آن، در درون جامعه مدنی و بافت درونی حرکت دادخواهانه باقی بماند.
در ضمن همیشه هم عامل تخریب، یک « ظالم» سیاسی نیست. بگذارید مثالی بزنم: در همان دوره پس از قتلهای سیاسی آذر ۱۳۷۷ در ایران، به دلیل اینکه پیگیری پرونده قتلهای سیاسی یک خواست فراگیر شده بود و در فضای عمومی بسیار مطرح بود، در روزنامههای آن دوره هم مطالب زیادی در این مورد مینوشتند. این به این معنا بود که وقتی تیتری در این مورد میزدند، فروششان بالا میرفت. اما این تیترهای درشت، در بسیاری از موارد به این معنا نبود که آنها مطلبی در جهت پیشبرد دادخواهی نوشته باشند. خیلی وقتها یک تیتر بود و زیر آن حرف معناداری زده نشده بود. گاه حتی حاوی شایعهها و ضداطلاعاتی بود که در جهت مخدوش کردن حقایق بودند. یا روایتی شبیه پاورقیهای جنایی از قتلهای سیاسی ارائه میدادند. یعنی در واقع یک موجی ایجاد شده بود که بسیاری همراه آن میرفتند بی آنکه به تعهد محوری آن پایبند باشند. این رفتار مصداق استفاده ابزاریست.
■ میشود این جریان را مبتذل کردن دادخواهی خواند؟ اتفاقی که در رسانههای زرد میافتد و ممکن است عملا دادخواهی را به ابزاری برای گرفتن لایک و کلیک تبدیل کند.
– بله! ابتذال و جنجال از آفتهای این راه هستند. البته استفاده ابزاری از دادخواهی محدود به رسانههای زرد نمیشود، شامل جریانات سیاسی نیز هست.
باز هم مثال از تجربه خودم میزنم: در ابتدای دادخواهی قتلهای سیاسی آذر ۷۷، بین جناح «اصلاحطلب» حکومتی و جناح تندروتر رقابت سختی در جریان بود که در این پرونده هم نمودش در دعوای آنان در مقصر جلوه دادن یکدیگر بروز کرده بود؛ استفاده ابزاری از یک خواست عمومی و تحریف آن برای ضربه زدن به رقیب سیاسی. آنان که مسألهشان حقیقت و عدالت است، لازم است در چنین شرایطی مواظب باشند که گفتمان و حرکت دادخواهی از سوی یک جریان سیاسی مصادره به مطلوب نشود. ابزاری برای چماقکشی جناحهای رقیب نشود.
■ چه موانع دیگری بر سر راه دادخواهی میبینید؟
– در هر دورهای، موانع ویژهای پررنگ بودهاند. دادخواهی خانوادهها و مادران خاوران، در قعر آن ترسخوردگی و سکوت اجتماعی دهه ۶۰ بیپژواک ماند. بازماندگان اعدامیها که با جسارت بیمانندی پرچمدار دادخواهی شدند، از سوی اکثریت بزرگ جامعه تنها گذاشته شدند. آن سکوت و چشمپوشی، حالا بار وجدانی مهیبی برجا گذاشته که به عنوان یک مسئولیت تاریخی و اخلاقی باقیست تا دادخواهی به یک سرانجام عادلانه برسد. چشمپوشی و حتی همدستی اجتماعی را، در برابر ستمی که به صورت ساختاری بر بهاییها و دیگر گروههای آیینی، قومی، جنسیتی و … روا شده نیز میبینیم. چشمپوشی به یقین یکی از موانع مزمن و مکار در برابر دادخواهی در جامعه ماست که تاریخی شرمآور دارد.
در مورد دادخواهی قتلهای سیاسی، تحریف و ظاهرسازی نقش پررنگی داشته است. با اینکه تمامی مدارک و شواهد، افشاگر این واقعیت بود که این جنایتها بخشی از یک روال حکومتی پرسابقه در سرکوب دگراندیشان بوده، گفتند کار عدهای «خودسر با برداشتهای نادرست» بوده است؛ عین همان «خطای انسانی» که در مورد سرنگون کردن هواپیمای اوکراینی میگویند.
در آن سالهای اواخر دهه ۷۰ که پیگیری قضایی قتلهای سیاسی در جریان بود، بخشی از جامعه با چشمپوشی و مماشات برخورد میکردند. یکی از استدلالهایی که از سوی این گروه بیان میشد این بود که مهم نه افشاگری تمامی حقایق و دادرسی صحیح قتلهای انجام شده، بلکه جلوگیری از تکرار این جنایتهاست.
متأسفانه کسانی که -پنهان و آشکار- چنین راهکارهایی را به جای دادخواهی ارائه میکردند، کم هم نبودند؛ بیشتر در طیف «اصلاحطلب» و اپوزیسیون نزدیک به این طیف. واقعیت اما این است که برای جلوگیری از تکرار جنایت، بایستی دادرسی عادلانه انجام شود. خانوادههای قربانیان جنایت هواپیمای اوکراینی بارها و بارها به درستی در این مورد گفته و نوشتهاند که تنها راه جلوگیری از تکرار این فجایع در آینده، افشای تمامی حقایق و دادرسی عادلانه جنایت انجام شده است.
■ این مجموعه موارد را اگر در نظر بگیریم، به نظر میآید آن سرکوب و سانسور در مورد ماجرای هواپیمای اوکراینی دستکم بعد از سه روز شکسته شد و حداقل گفته شد که در ظاهر چه اتفاقی افتاده. یا آن بیتفاوتیای که شما «دادخواهی مادران خاوران» را به عنوان نمونه آن مطرح کردید، به نظر میآید که اینجا کمتر بود و هست. به هر حال وجدان عمومی جریحهدار شد و واکنش نشان داد اما باز به نظر میآید از یک جایی به بعد نتوانست و نمیتواند جلوتر بیاید. یعنی دادخواه را در مقابل سیستم تنها میگذارد و میگوید که دادت را از او بخواه و به وضعیت من کاری نداشته باش. یا کاری نکن که بر رنج من اضافه بشود. یعنی موقعیتی پیش میآید که آنکه دادخواهی میکند از هر دو سو تحت فشار قرار میگیرد.
– به طور کلی این درست است که بخش بزرگی از پیشبرد دادخواهی بر دوش بازماندگان میماند. این مسأله ویژه شرایط ایران نیست؛ حتی ویژه نظامهای غیردموکراتیک هم نیست. برای نمونه در مورد خشونتهای «ضد خارجی» در اروپا در بسیاری از موارد بازماندگان قربانیان در روند دادخواهی از حمایت گسترده جامعه مدنی برخوردار نبودهاند.
در هر حال به نظرم پیچیدگی چنین شرایطی را باید شناخت و در پی پاسخهای ساده و از جنس «انگشت اتهام» نبود. درضمن بازگشت به روزمرگی و روال عادی زندگی برای کسانی که به شخصه داغدار نیستند زودتر اتفاق میافتد تا بازماندگان قربانیان. طبیعی هم هست، نه؟ به نظرم اگر مسأله دادخواهی را صرفا به داغدار بودن متصل کنیم، دچار معضل میشود. دادخواهی اما سویه حقوقی و اجتماعی هم دارد. یک امر سیاسی هم هست. پس تنها در حوزه زخمخوردگی انسانی و وجدانی محدود نمیشود. پس گفتمان دادخواهی نباید تنها بر بسیج احساسات تکیه کند. از سوی دیگر نیز وقتی از حمایت مطلوب برخوردار نمیشود، به نظر من سرکوفت زدن و متهم کردن دیگران به بالا بردن میزان همراهی نمیانجامد. انتخاب من این بوده است که همواره برای گسترش همراهی اجتماعی از مسیر یادآوری و آگاهیبخشی و تعمیق گفتمان دادخواهی تلاش کردهام. و البته در برخی از مواقع هم تجربه موفقی نبوده است اما مسیرش را قبول داشتهام.
■ با توجه به مجموعه مواردی که درباره دادخواهی هواپیمای اوکراینی مطرح شد، سوالی که من از شما دارم این است که فرآیند دادخواهی برای هواپیمای اوکراینی را چطور میبینید و این دادخواهی چه ویژگیها و پیچیدگیهایی داشته است؟
– این جنایت بعد از سرکوب لجامگسیخته معترضان در آبان ماه ۹۸ رخ داد و پس از آن خشونت مهیبی که در برابر خیزش مردم اعمال شد. در طی آن روزهای اعتراض من در ایران بودم و حال و هوای آن دوره و گفتوگوهایی را که در جریان بود، از نزدیک دنبال میکردم. زخمخوردگی، التهاب و نگرانی سنگینی در فضا موج میزد. حکومت دسترسی مردم به اخبار صحیح را قطع کرده و کانالهای رسمی یکسره مشغول جوسازی بر ضد معترضان بودند تا فضا را خطرناک و بیثبات جلوه دهند و به وحشت و انفعال در جامعه دامن بزنند. حکومت در واقع میخواست این روایت را غالب کند که سرچشمه خشونت و تخریب، معترضان یا «دستهای پنهان» هستند. بخشهای محافظهکارتر جامعه نیز یا با این روایت همسویی میکردند یا با سکوت به نقش تماشاگر اکتفا میکردند. واکنش این بخشهای محافظهکار یا «غیرسیاسی»، در برابر شلیک به هواپیمای مسافربری با شوک غریبی همراه شد؛ به شدت خشمگین و زخمخورده و دردمند. اینجا دیگر برای همه مشخص بود که قربانیان هیچ نقشی در ایجاد موقعیتی که سبب نابودیشان شد، نداشتند. این واقعه نشان داد آدمهای بسیار عادی که سوار یک هواپیما میشوند و حتی کودکانی هم در بین آنها هستند، هیچ امنیتی ندارند. حکومت هیچ حریمی برای آنان قائل نیست و به سادگی آنها را به مسلخ میبرد. این برداشت به غایت تلخ و سنگین، به انزجار و استیصال مردم در مقابل دستاندکاران حکومتی به شدت دامن زد.
حتی فردی مثل من که داغ مهیبی بر سرگذشتم خورده است، در برابر فاجعه شلیک به این هواپیما دچار استیصال غریبی شده بودم؛ خشم و درد و سوگ عمیقی که مهار شدنی نبود. بعد هم آن واکنشهای شرمآور حکومت؛ همان لاپوشانیها و دروغها و ظاهرسازیها. آن نوع خاص ابراز تأسف کردن کاربدستان حکومتی که همراه با مظلومنماییست و بعد هم به طلبکاری ختم میشود. حرافیهای هیچ و پوچ و بیپشتوانه. واقعا هر چه کردند بیشتر نمک بر زخمها پاشیدند. بیحرمتی به مکان سقوط، دستبرد به داراییها و یادگارهایی که در آن مکان بود، بعد هم آنچه که بر سر خانوادهها به هنگام آیینهای سوگواری و تحویل جسدها آوردند. فشارهایی که هنوز ادامه دارد. همه این روند باعث شد که این فاجعه حالتی نمادین پیدا کند. نمادی شود از وضعیت تمام شهروندان عادی که در کشور خود از سوی حکومت انگار به اسیری گرفته شدهاند، حرمت ندارد، جان و کرامت انسانیشان به پشیزی نمیارزد و ….
چنین برداشتی فکر و حس آدم را مثل دوده سیاه میکند. واکنش جامعه به این موقعیت به نظرم در خور بود. همدلی مردم با بازماندگان بسیار عمیق بود. در بستر این خشم و درد و سوگ، دادخواهی شکل گرفت؛ پافشاری در میان خانوادهها و جمع بزرگی از مردم که دیگر نمیتوانستند کوتاه بیایند. نمیتوانستند تحمل کنند.
یکی دیگر از ویژگیهای بسیار مثبت دادخواهی جنایت هواپیمای اوکراینی، نهادسازیست. تشکیل انجمنی از خانوادهها که پیشبرد دادخواهی را در ساختاری جمعی و سازمانیافته به پیش میبرد. در جامعه ما که حکومت دهههاست کمر به نیستی تشکلهای مستقل و حقطلب بسته، به نظرم تشکیل و حفظ این نهاد قدم مهمی در کل حرکتهای دادخواهانه است. ما هم در مسیر دادخواهی قتلهای سیاسی پاییز ۷۷، در همان نخستین سال پس از قتلها، نهاد مشابهی ساختیم. متأسفانه اما زیر فشار امنیتی شدید و بازداشت برخی از اعضای آن، نتوانست بیش از حدود یک سال فعال باشد.
حرکت دادخواهانه خانوادهها و مادران خاوران نیز به دلیلهایی که مهمترین آن شدت و حدت سرکوب بوده، با آنکه حالت جمعی داشته، اما در یک نهاد سازمانیافته تجلی پیدا نکرده است.
از دیگر ویژگیهای این دادخواهی، پیگیری و افشاگری از جانب دولت کانادا و اوکراین و دیگر نهادهای بینالمللیست. به نظرم این یک عامل بنیادی برای پیشبرد حرکت بوده است. اگر بخواهم مثال بزنم، در دادرسی قتلهای سیاسی در بیرون از ایران دادگاه میکونوس از بقیه موارد متفاوت بود و تبدیل به یک نقطه عطف شد زیرا به این پرونده رسیدگی قضایی صحیحی شد؛ برخلاف پرونده قتل بختیار، برومند، قاسملو، فرخزاد ودیگر قتلهای سیاسی پیش از آن که هیچکدام دادرسی عادلانه نشد. نقش ایرانیان تبعیدی هم البته در اینجا بسیار پررنگ بود.
از این منظر دادخواهی هواپیمای اوکراینی هم به نظرم یک نقطه عطف است که توانسته و میتواند به افشا و محکوم شدن دستاندرکاران در چنین جنایت مهیبی بینجامد. یعنی شرایطی پدید آمده که ساز و کارها و مقررات جهانی میتوانند در دستیابی به یک دادرسی عادلانه نقش تعیینکننده داشته باشد. با این همه به نظر من مهم است که -همچنان که تا اینجا پیش رفته-، دادخواهی خانوادهها از درون و بیرون ایران در همگامی با یکدیگر پیش برده شود و مهم است که این دادخواهی بخشی از حرکتهای دادخواهانه جامعه مدنی ایران باشد.
■ با توجه به تجربه شما در دادخواهی، چطور میتواند اینطور بماند؟
– راهی که ما و من در تجربه خودمان در دادخواهی قربانیان قتلهای سیاسی رفتهایم، تلاش پیگیر برای حفظ و دامن زدن به همدلی و همراهی اجتماعی بوده است. به نظر من بستر همدلی اجتماعی برای دادخواهی، نیازی اساسی است. این همدلی در بزنگاههای مهم میتواند بدل به همراهی و همدستی شده و حرکتساز شود. حرکت اخیر خانوادههای قربانیان جنایت هواپیمای اوکراینی در فراخوانی که در فضای مجازی به راه انداختهاند، برای روشن کردن یک شمع در سالگرد این فاجعه، نمونه بسیار موفقی در بسیج همدلی اجتماعیست.
یک نکته هم اضافه کنم که حفظ همدلی در فضایی که از تخریب و کشمکش انباشته میشود، دشوار است. متأسفانه ما در حرکتهای دادخواهانه با قطبی کردنهای همراه با تخریب هم روبهرو بودهایم. البته من طرح نظرهای متفاوت در حوزه دادخواهی را مثبت و مهم میدانم اما مسأله حفظ حرمت و همدلی با وجود اختلاف نظرهاست. برخورد سازنده با اختلاف نظرها برای تعمیق گفتمان دادخواهی و آسیبشناسی آن است.
■ یک نکتهای که بیرون از این سوالهاست: شما با یک قلدری مواجهید که به دادخواهی شما تن نمیدهد و پاسخ شما را نمیدهد. بعد کسانی میخواهند با او مذاکره کنند و بر اساس یکسری امتیازهای اقتصادی به نتایجی برسند. حالا یک قلدر دیگری ممکن است بیاید در حمایت از شما موضعی بگیرد. این موقعیت را چگونه میشود پیش برد؟ یعنی ممکن است دادخواه فکر بکند که بدون حمایت این قلدر از راه رسیده، نمیتواند در برابر این هیولایی که روبهرویش ایستاده، کاری از پیش ببرد. چه باید بکند؟
– به نظرم در چنین موقعیتی باید به اساس و بنیان دادخواهی که حقیقت و عدالت است، بازگشت و بر آن مبنا تصمیم گرفت؛ همراهان خود را نیز بر مبنای تعهدشان به این اصول انتخاب کرد. از دید من بهتر است که با هیچکدام از این قلدرها کنار نیاییم چرا که معضل در خود قلدریست: ساختارهای قدرتی که به حقوق فردی و اجتماعی انسانها متعهد نیستند و معیارهای دوگانه دارند. مسأله اینجا نه برنده شدن در یک دعوا که ایستادگی بر حق است. درست است که در چنین موقعیتهایی که شما مثال زدید، این موضع باعث میشود صدای شما کمتر شنیده شود و از بسیاری از معادلات و صحنهها حذف شوید (گفتمان غالبی که از سوی این ساختارهای قدرت ساخته میشود، به صورت دائم سعی میکند شما را پس بزند و حذفتان کند)، اما برای من بهشخصه در چنین موقعیتی کم صدا بودن ارزش دارد به اینکه صدای من از سوی نهادهایی که در نهایت هیچ همجنسیای با خواستههای من ندارند، مصادره شود.
■ برگردیم به دادخواهی برای هواپیمای اوکراینی. در روند دادخواهی این فاجعه، در یک برهه شرکتهای هواپیمایی خطاب قرار گرفتند و از آنان خواسته شد تا وقتی وضعیت این پرونده روشن نشده، از آسمان ایران استفاده نکنید. در این برهه، گروهی سعی کرد خوانش خودش را روی این موضوع سوار کند. آنان گفتند شما خواستهاید آسمان ایران تحریم شود یا آسمان ایران منطقه پرواز ممنوع اعلام شود و اگر هم این را نگفتهاید حتما به آن میرسید و این مقدمه کار است. یعنی یک نیتخوانی هم انجام شد. در چنین موقعیتی چه میشد کرد؟
– آن کشمکشها را به یاد دارم. دوره بسیار بغرنج و تلخی بود، توأم با فشار سنگین بر خانوادهٔها و همراهان دادخواهی. فضای قطبی مخربی در شبکههای مجازی ایجاد شد که البته متأسفانه تا حدی هم ویژگی بحث در این شبکههاست. بحث که داغ میشود لشکر مجازی از دو سو به هم میتازند. وقاحت و لجن، فضا را اشباع میکند و آنچه از میان میرود حرمت است و امکان گفتوگو.
اجازه بدهید از این نمونه به یک الگوی کلی برسیم که تبدیل عرصه دادخواهی به میدان جنگ نیابتیست. در چنین میدانی، آن طنابکشی که میان مواضع سیاسی گوناگون در جریان است یا نهادهایی که از جریانهای قدرت تغذیه میشوند، به عرصه دادخواهی منتقل میشود. اولویتهای دادخواهی که -به نظر من- حقیقت و عدالت هستند، در دام این کشمکش قدرت به حاشیه میافتند. این شرایط مخربیست که میتواند حرکت دادخواهانه را دچار استحاله کند و به ابزاری در رقابت قدرت بدل کند. این هم از چالشهاییست که به نظرم حرکتهای دادخواهانه با آن روبهرو هستند.
■ در نهایت قطبی شدن فضا چه ضربهای میتواند به مفهوم دادخواهی بزند؟
– دادخواهی حرکتیست برای مهار زورگویی ساختار قدرت، برای وادار کردنش به مسئولیتپذیری و پاسخگویی، حرکتی در جهت توانمندی جامعه مدنی و شهروندان. نقد درون گفتمانی این حرکت بسیار هم خوب است و میتواند این جریان را به پیش ببرد اما زمانی که قطبی شدن به تخریب تنه بزند، باعث میشود این جریان از درون پژمرده شود. این هم خیلی ساده به نفع ساختار قدرت است.
- در همین زمینه