سال گذشته میلادی، کارشناسان حقوق بشر سازمان ملل با ارسال نامهای ۱۸ صفحهای به دولت ایران تأکید کردند ناپدیدسازیهای قهری قربانیان کشتارهای دهه ۶۰ و اعدامهای سال ۶۷، «تا زمان روشن شدن سرنوشت و محل دفن» آنها همچنان ادامه خواهد یافت.
اگرچه این اقدام کارشناسان سازمان ملل در واکنش به کشتار هزاران زندانی سیاسی در ۳۲ سال پیش ممکن است کمی دیرهنگام بهنظر برسد اما همین دستاورد هم بیانگر تلاشهای فعالان جنبش دادخواهی برای جلوگیری از به فراموشی سپرده شدن این رویداد تاریخی است.
در طول دهه ۶۰ و به ویژه در تابستان سال ۶۷ دهها هزار زندانی سیاسی وابسته به سازمان مجاهدین خلق، سازمان فداییان خلق، حزب توده، سازمان پیکار و چند گروه و سازمان سیاسی دیگر، بدون محاکمه به جوخههای اعدام سپرده شده و در گورهای بینشان دفن شدند. دادخواهی بازماندگان و دادخواهان این کشتار اما همچنان ادامه دارد.
یکی از آخرین اقدامات دادخواهانه در این زمینه گردآوری و انتشار کتاب «صداهای یک کشتار جمعی» به کوشش ناصر مهاجر، مورخ و پژوهشگر ایرانی ساکن فرانسه است. او در این کتاب تلاش کرده برخی از روایتهای ناگفته یا کمتر گفته شده از کشتار تابستان ۶۷ را به زبان انگلیسی و به عنوان منبعی برای معرفی این جنایت به جامعه جهانی پوشش دهد.
شکوفه سخی، فعال جنبش دادخواهی که هشت سال از دوران جوانی خود در دهه ۶۰ را در زندانهای اوین و قزلحصار به سر برده، یکی از کسانی است که روایتش از آن سالها با عنوان «مزه مارتدلا» در این کتاب بازتاب یافته است.
زمانه برای بررسی بیشتر روایتهای مندرج در کتاب «صداهای یک کشتار جمعی» و همچنین مداقه بیشتر در این کتاب و کمبودهای احتمالی، با شکوفه سخی گفتوگو کرده است.
زمانه- کتاب «صداهای یک کشتار جمعی» کوشیده طیفی از صداها را منعکس کند. به نظر شما چه صداهایی در این کتاب کمتر بازتاب یافتهاند؟
شکوفه سخی: صادقانه و صمیمانه بگویم شاید طرح چنین پرسشی به دلیل به کار بردن کلمه «طیف» در متن سوال، برای من کمی ابهام برانگیز باشد. مسلما تمام صداها که در کتاب صداهای یک کشتار جمعی منعکس نشده است. در درجه اول مقالات این کتاب تنها روایت کسانی را شامل میشود که خارج از کشور زندگی میکنند و این کمبود زمانی میتواند جبران شود که بازماندگان ساکن ایران هم بتوانند در امنیت صدای دادخواهی خود را ثبت و منتشر کنند. از سوی دیگر تجربه هر زندانی سیاسی در دهه ۶۰ و هر عضو از خانوادههای زندانیان و اعدام شدگان آن سالها، سوای محل اقامت کنونیشان، برای خودش یک تجربه بیمانند است. همه ما، تک تک و به شکلی منحصر به فرد آن رخداد را در وجود خود زندگی کردیم. به طور مثال، روایت من از کشتار تابستان ۶۷ به اسم «مزه مارتدلا» که در کتاب صداهای یک کشتار جمعی چاپ شده، صدای یک «طیف خاص» نیست بلکه صدای یک انسانی است که آن واقعه را زیسته. «مزه مارتدلا» روایت من است از آنچه که شخصا شاهد بودم، آنچنان که من آن دوران را زیستم، هضم کردم و به آن پاسخ دادم.
باید گفت هیچ کتاب و فیلم و سندی به تنهایی قادر به بازتاب تمام صداها و روایتها از فاجعهای به عظمت آنچه در دهه ۶۰ و به ویژه تابستان ۱۳۶۷ رخ داد، نیست.
مقالات مندرج در صداهای یک کشتار جمعی در درجه اول برای مخاطبان غیرایرانی و غیرفارسی زبان گردآوری و نوشته شدهاند. هدف از جمعآوری این مقالات هم درج خشونت دولتی متبلور شده در کشتار و شکنجه زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷، تبعات آن در میان بازماندگان و خانوادههای اعدامشدگان و ثبت آن در حافظه تاریخی عدالتخواهی در سطح بینالمللی بوده است. در نتیجه با توجه به این هدف و مخاطبان خاص خود، به نظر من این کتاب کوشیده شمهای فشرده و تا حد امکان جامع از جوانب مختلف این رخداد تاریخی را در جامعه بینالمللی منعکس کند. این کتاب مجموعه فشردهای از تاریخنگاری، تجربه زندانیان آن سالها، خانوادههایشان و فعالیتهای عدالتخواهانهای است که پیرامون آن انجام شده، شناسایی گروهها و سازمانهای سیاسی و پوشش اندک اما مهم کشتار در رسانهها و سازمانهای حقوق بشری و بینالمللی در همان تابستان و پاییز ۱۳۶۷.
تأکید میکنم که این کتاب یک گام در کنار گامهای دیگر در جهت شناساندن جنایت حکومتی علیه زندانیان سیاسی دهه ۱۳۶۰ است که جمهوری اسلامی در طول این سه دهه به طور سیستماتیک با تلاشی همهجانبه سعی در پنهانسازی آن و سلب هر گونه مسئولیت از خود در قبال جنایتهای آن سالها داشته است. قطعا هر چه بیشتر تجربیات انسانهایی که در آن دوران زندگی کردند بیان شود، قابلیت و آمادگی نسلهای بعدی برای درک و مقابله با چنین فجایعی بهینهتر خواهد شد.
ثبت تجربیات یک یک ما که در دهه ۶۰ عزیزی از خانوادهمان، همراه یا همسلولی خود را از دست دادیم، در آن دوران زخم خوردیم، ترک برداشتیم یا شکست خوردیم و دوباره خود را ساختیم، یا شاهد دگر کُشی و دگرگونی وجودی و هویتی وجود و روح دیگران بودیم، دریچهای خواهد گشود برای درکی بهتر از پیچیدگیهای عرصه مبارزه برای نسل امروز و آنان که در آینده پا به این عرصه میگذارند.
اگر منظورتان از کمبود این است که آیا این کتاب آخرین حرف در مورد کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ را زده، مسلما جواب من منفی است. اگر منظور این است که تمام اتفاقات واقعنگاری شده و تمام تحلیلهای تاریخی و جامعهشناسی و روانشناسی از این کشتار داده شده، باز هم جواب من منفی است. ولی من «کامل نبودن» این کتاب را به منزله ضعف یا کمبود کتاب نمیدانم چرا که یک کتاب تنها «یک کتاب» است و این امکان وجود ندارد که در آن به همه ابعاد یک موضوع پرداخته شود. اگر روزی کتابی با چنین ادعایی بیرون آمد حتما به آن شک خواهم کرد. هدف این کتاب، شناسایی و ثبت کشتار مخفیانه چندین هزار زندانی سیاسی در تابستان ۶۷ در حافظه تاریخی بینالمللی و شناساندن جنبش نوپای عدالتخواهی برخاسته از تلاش خانوادههای اعدامشدگان در همان تابستان ۶۷ و سپس جنبش مادران خاوران در کنار دیگر جنبشهای عدالتخواهی بینالمللی است.
■ شما در کجا کمبود میبینید؟
– به نظر من کمبودها در قدمهای مکملی است که برداشته نشدهاند. اینکه وجود این رخداد را در حافظه تاریخی داخلی و بینالمللی ثبت کنیم و به دنبال دادخواهی برای آن باشیم یک موضوع است و اینکه خشونت عریان اعمال شده بر زندانیان سیاسی، از شکنجه و اعدامها گرفته تا پروژه توابسازی، از ابتدای دهه ۶۰ تا تابستان ۶۷، چگونه برای مردم ایران تاریخساز بوده، موضوع دیگری.
تصور کنید اگر در سال ۱۳۶۷ آن چند هزار زندانی سیاسی اعدام نمیشدند، جامعه ایران در حال حاضر چگونه وضعیتی داشت؟ یعنی آن چند هزار انسان متفکر که چندین سال در برابر انواع سرکوبها مقاومت کرده و جان سالم به در برده بودند، اگر آزاد میشدند و به جامعه بازمیگشتند، اکنون با چه جامعهای طرف بودیم؟
تصور کنید اگر هزاران زندانی سیاسی که در زیر فشار شکنجه و سایه مرگ شکستند و با هویتهای زخم خورده آزاد شدند، بدون چنین درد و زخم درونی شدهای آزاد میشدند و به جامعه باز میگشتند، اکنون با چه جامعهای روبهرو بودیم؟
برای همین میتوان گفت کشتار زندانیان سیاسی تنها یک جنایت نیست، تنها یک بیعدالتی، یک جنایت علیه زندانیان سیاسی و خانواده آنان نیست، بلکه زندانها و کشتار و خشونت سالهای دهه ۶۰ از عوامل پایهای تاریخساز جامعه کنونی ایران بودهاند.
این رویداد برای ایرانیان فراموش نشدنی است چرا که زندگی همه ما به ویژه نسلهای بعد از انقلاب، بر پایه این رویداد تاریخی ساخته شده است. این موضوع نیازمند این است که از جنبههای دیگری هم به مسأله زندان، شکنجه، توابسازی، اعدام و کشتار زندانیان سیاسی بپردازیم تا ببینیم پس از اعمال این خشونتها، چگونه جامعهای و چه مردمی برای ایران ساخته شده است.
■ شما برای زنده نگه داشتن یادها و علیه فراموشی مبارزه کردهاید. نظرتان در این باره چیست؟ آیا واقعا ایرانیان فراموشکار هستند؟
– به نظر من مشکل فراموشکاری نیست اما مهم این است که ما چگونه به این قضایا میپردازیم. ما میتوانیم با آگاهی کامل به یک موضوع و یک حادثه تاریخی، تصمیم به نادیده گرفتن آن بگیریم، سکوت را انتخاب کنیم یا راه انکار و نفی اهمیت آن حادثه را برگزینیم. حتما فیلم آشغالهای دوست داشتنی (۱۳۹۱) به کارگردانی و نویسندگی آقای امیر یوسفی را دیدهاید؟ داستان فیلم درباره حوادث و اعتراضات مردمی به نتایج انتخابات سال ۱۳۸۸ و درهم تنیدگی آن با سرکوبهای دهه اول بعد از انقلاب است. این فیلم در کمال سادگی خیلی زیبا در هم پیچیدگی گذشته و حال، حافظه و ترس، ارزشگذاری و انکار را نشان میدهد. اینکه یک رویداد تاریخی، جزوی از حافظه تاریخی ما بشود، به خیلی چیزها بستگی دارد. قبل از هر چیز به این بستگی دارد که ما به این مسأله به عنوان مسألهای که در فلان سال اتفاق افتاده نگاه نکنیم بلکه به ارتباط آن با زندگی امروزمان نیز بپردازیم. وقتی چنین کنیم، میبینم که نه تنها آن رویداد تمام نشده بلکه در زندگی امروز ما جاری است و هیچوقت فراموش نمیشود.
از سوی دیگر این حکومت جمهوری اسلامی است که سعی میکند تاریخ قبل و بعد از انقلاب را تبدیل به یکسری وقایع جعلی کند. وقتی ما بتوانیم به این بپردازیم که اتفاقات دهه ۶۰ و کشتار زندانیان سیاسی در آن دهه چه نقشی در شکلدهی به زندگی اکنون ما دارد، آنوقت رویدادهای دهه ۶۰ به طور زنده، جزوی از وجود ما و حافظه تاریخی ما میشود. متأسفانه ما با یک حکومت بسیار با برنامه و پیچیده طرفیم که همواره مصمم به جعل و تحریف تاریخ است و در عین حال هیچگونه مسئولیتی نه نسبت به خانوادههای اعدامشدگان و نه نسبت به شهروندان ایرانی میپذیرد. از سوی دیگر اما شاهدیم که تحت حاکمیت چنین سیستمی، خوشبختانه حق دادخواهی و حق به زیر سوال کشیدن این حاکمیت در میان مردم، چه در داخل و چه خارج از ایران، رشد داشته و همهگیر شده است. یادمان باشد که پروسه حق خواهی و عدالتطلبی مردم در کشوری شکل میگیرد که تمام سیستم قضایی، حقوقی، سیاسی و امنیتی آن بر پایه انکار منع و سرکوب چنین حقی بنا شده باشد.
■ شما را به عنوان یکی از دادخواهان دهه ۶۰ در ایران میشناسند. اگر بخواهید تعریفی از دادخواهی ارائه دهید، چه میگویید؟ از طرف دیگر در این مدتی که از کشتارهای دهه ۶۰ میگذرد، زبان و شیوه بیان و صحبت کردن درباره آن کشتارها تغییراتی کرده است. شما خطوط کلی این تغییرات را چگونه میبییند؟
– به نظر من از آنجایی که چنین جنایت تاریخیای چند بعدی است، دادخواهی برای آن هم در ابعاد و سطوح مختلفی اتفاق میافتد. شاید بتوان گفت هسته اولیه جنبش دادخواهی، توسط زندانیان سیاسی آن سالها، خانواده جانباختگان دهه ۶۰ و همچنین از سوی تمامی خانوادههای زندانیان سیاسی که سالها پشت در زندان شاهد رفتارهای بیرحمانه بودهاند، شکل گرفته است. این افراد پایهگذاران اولیه جنبش دادخواهی علیه سیستم قضایی، حقوقی و سیاسی جمهوری اسلامی بودهاند. از طرف دیگر سازمانها و احزاب سیاسی هستند که میتوانند در سطح دیگری حکومت جمهوری اسلامی و دستاندرکاران آن را به پاسخگویی درباره این جنایت فرا بخوانند. سازمانهای حقوق بشری ایرانی و بینالمللی هم در چارچوب برنامه و حوزه فعالیت خود، موضوع دادخواهی را همواره پی گرفتهاند.
در واقع دادخواهی یک پدیده یک بعدی و تک زبانی نیست. خشونت اعمال شده بر بدنه جامعه در دهه ۶۰، تنها متعلق به آنان نیست که خشونت را بر بدن و روان و هویت خود چشیدند. این خشونت تاریخی و تبعات آن متعلق به تمام نسل آن دهه و نسلهای بعدی است. مسئولیت دادخواهی هم نباید تنها بر دوش زخم خوردگان و خانوادههای جانباختگان باشد. دادخواهی و عدالتخواهی، حق و مسئولیت همه جامعه است. متأخرترین نمونه ملموس از دادخواهی، شکلگیری اعتراضات و فریاد دادخواهی مردم در خیابانها، در فردای سرنگون شدن هواپیمای مسافربری ۷۵۲ اوکراینی است. جنایت دولتی یک جنایت عمومی و علیه تمام جامعه است و تمام جامعه در ابعاد و اشکال متفاوت، در ظرفیتهای مختلف و با صداهای گوناگون میتوانند در صف دادخواهان قرار بگیرند.
برای پاسخ دقیقتر به این سوال به ابتدای حرفهایم برمیگردم. یکی از دلایلی که میتوان گفت جنایات انجام شده در دهه ۶۰ یک مسأله تاریخساز بوده، این است که اگر به تاریخ نگاه کنیم میبینیم درست است که به ظاهر برای یک دهه پس از کشتارهای دهه ۶۰، کم و بیش صدای اعتراضات اجتماعی ساکت شد اما در سال ۱۳۷۸ جنبش دانشجویی دوباره سربرآورد و ۱۰ سال بعد از آن، اعتراض به کودتای انتخاباتی، میلیونها ایرانی را به خیابان کشاند و جنبش سبز را به وجود آورد. بعد از آن اعتراضات سراسری با فاصلههای زمانی کمتری اتفاق افتاد. همه این رویدادها بیانگر این است که دهه ۶۰ هنوز تمام نشده.
در حقیقت بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷، یک جریان خاص با اعمال خشونت عریان در هر گوشه و کنار جامعه ایران، توانست قدرت سیاسی را در دست بگیرد و بقیه جریانها را به شکلی تمامیتخواهانه سرکوب و کنترل کند. کشتار هزاران زندانی سیاسی در دهه ۶۰ و به ویژه در تابستان ۱۳۶۷، نمونه بارز این عملکرد خشونتآمیز است. با تمام این اوصاف، آزادی خواهی و عدالتطلبی در جامعه رنگارنگ ایران با خواستها و مطالبات گوناگون سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی، به اتمام نرسید. فورانهای اجتماعی و اعتراضات مردمی در سالهای گذشته نشان میدهند ثبات سیاسی حاصل از سرکوب و خشونت دهه ۶۰ ناپایدار بوده است. به عبارت دیگر جمهوری اسلامی نتوانسته مطالبات انقلابی جامعه ایران از سال ۱۳۵۷ تا به حال را یکسره خاموش و متوقف کند.
پس در نتیجه میتوانم بگویم دادخواهی در یک سطح دیگر متعلق به کل جامعه است و این مردم جامعه هستند که باید دادخواه این مسأله باشند که طبق جنایاتی که در دهه ۶۰ انجام شده، چه سرنوشت و تاریخی برایشان رقم زده شده است.
■ افکار عمومی در دیگر کشورها چقدر از کشتار ۶۷ اطلاع دارند و به نظر شما کتاب «صداهای یک کشتار جمعی» چه کمکی به معرفی این جنایت به جهان میکند؟
– به خاطر داشته باشید ۳۰ سال پیش منبع اصلی اطلاعرسانی مردم بقیه کشورها محدود به رسانههای گروهی خود آن کشورها بود. بازتاب کشتار تابستان ۶۷ در رسانههای خارجی، همانطور که از مدارک و اسنادی که آقای ناصر مهاجر در ضمیمه کتاب جمعآوری کردهاند پیداست، خیلی کمرنگ بوده است. این کمرنگ بودن هم دلایل متفاوتی دارد. قبل از هرچیز باید پرسید چه کسی میتوانست این جنایت را به جوامع غیرایرانی معرفی کند؟ فراموش نکنیم این جنایتی بود که مخفیانه صورت گرفت؛ حتی مخفی از خود کسانی که به دار کشیده شدند. همان خرده خبرهایی که به وسیله خانوادهها به سازمان عفو بینالملل و دیگر سازمانهای بینالمللی درز کرد هم کاری شجاعانه بود. در سالهای دهه ۶۰ حتی ایرانیان خارج از کشور نیز بار سرکوبشدگی و شکست را به دوش میکشیدند و یک دوره طولانی گذشت تا ما بتوانیم بر این موضوع احاطه پیدا کنیم که چه بلایی سرمان آمده و صدا و کلام خود را پیدا کنیم.
از سوی دیگر سنت احزاب چپ و گروههای ضد امپریالیستی کشورهای دیگر همواره بر این بوده تا از جنبشهای آزادیخواهانه در کشورهای در حال توسعه دفاع کنند و اخبار جنایات رژیمهای سرکوبگر را پخش کنند. متأسفانه از آنجایی که جمهوری اسلامی ایران به عنوان حکومتی انقلابی و ضد امپریالیست که در مقابل آمریکا قرار گرفته، شناخته شده بود، در آن سالها این نیروها نیز نسبت به اخبار ما بیتفاوت بودند و توان موضعگیری را برای مقابله با رژیم ایران نداشتند و هنوز هم لنگ میزنند. حتی در حال حاضر هم شرایط در خارج از ایران به گونهایست که وقتی ایرانیان در کشورهای دیگر در مخالفت با سیاستهای جمهوری اسلامی تجمعاتی را برگزار میکنند، باز میبینیم نیروها و احزاب ضد امپریالیست آن کشورها با عدم حمایت از این تجمعات نمیخواهند خود را در مقابل جمهوری اسلامی قرار دهند. مثلا در سال ۱۳۸۸ که اعتراضات مردمی تحت عنوان جنبش سبز در ایران شکل گرفت، وقتی حکومت اعلام میکرد معترضان به کشورهای غربی متصل هستند، برخی از احزاب چپ در کشورهای دیگر عینا این روایت را تأیید میکردند.
خانم آنجلا دیویس در پیشگفتار خود بر کتاب «صداهای یک کشتار جمعی» خیلی واضح با نگاهی انتقادی به این معضل اشاره میکند. او پس از شرح همراهی خود با جنبش دانشجویی ایرانیان خارج از کشور در دوران شاه میپرسد: «با توجه به چنین تاریخی (همکاری و همیاری مبارزاتی با ایرانیان)، آیا ما امروز نباید با دیدی انتقادی به فقدان حضور مؤثر خود در جهت پشتیبانی از نیروهای پیشرویی که در مقابل پردهپوشی جمهوری اسلامی بر کشتار ۶۷ ایستادهاند، بپردازیم؟»
از سوی دیگر و با وجود تمام موارد یاد شده، فعالیتهایی نظیر برپایی دادگاه ایران تریبونال در سال ۲۰۱۲ سبب شد خبر این کشتار هم به دنیای خارج از کشور برسد و هم به طور وسیع درون کشور منتشر شود. چاپ خاطرات زندان به قلم برخی زندانیان سیاسی دهه ۶۰ به زبانهای غیرفارسی، ساخت فیلمهای مستند، شهادتها و پایاننامههای دانشجویی، نمونههایی از تلاشهای پیگیرانه فعالان، گروهها و سازمانهای مدنی، حقوق بشری و سیاسی در جهت وارد کردن این واقعه تاریخی (کشتار زندانیان در دهه ۶۰)، به ادبیات غیرایرانیهاست. به عنوان مثال چند سال پیش با تلاشهایی که انجام شد، دولت کانادا کشتار ۶۷ را به عنوان جنایت علیه بشریت به رسمیت شناخت.
کتاب «صداهای یک کشتار جمعی» هم قدمی دیگر در همین جهت است. اهمیت آن در این است که به زبان انگلیسی نوشته شده و یک ناشر انگلیسی آن را منتشر کرده و از طرف محققان و فعالان شناخته شده بینالمللی در عرصه مبارزه علیه زندان و اعدام معرفی شده است. پیشگفتار خانم آنجلا دیویس نیز در شناساندن این مرحله از تاریخ مبارزاتی و سرکوب آن در میان جوامع غیرایرانی، نقش برجستهای دارد.
شاید دارم تکراری حرف میزنم اما همه فعالیتهای صورت گرفته در زمینه دادخواهی را میتوان همچون جویبارهایی کوچک تصور کرد که همه در کنار یکدیگر، مهم و لازم هستند. این کتاب هم مانند دیگر فعالیتهای انجام شده توسط دادخواهان، تأثیر خودش را خواهد گذاشت.
■ اما دادخواهی در مورد کشتار زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ تا امروز چه مراحلی را پشت سر گذاشته است؟
– شاید بتوانم بگویم دادخواهی تاکنون از دو الی سه مرحله عبور کرده است. مرحله اول حرف زدن در مورد این کشتار و اطلاعرسانی در مورد آن بود. یعنی زندانیان و خانوادهها در مورد این موضوع حرف زدند و با این حرف زدن، این کشتار را رسمیت دادند. همچنین فعالیتهای دیگری در این زمینه انجام شده است، از جمله راهاندازی وبسایتهای مختلف از جمله بیداران، انتشار گفتوگوهای زندان، جمعآوری اطلاعات و آمار در مورد اعدامشدگان توسط بنیاد برومند و فعالیتهای دیگر مانند جمعآوری شهادتها توسط سازمانهای حقوق بشری.
مرحله بعد رسیدن به این باور بود که ما به عنوان خانوادهها و بازماندگان دهه ۶۰ میتوانیم دادخواهی کنیم. زمانی که این کشتار اتفاق افتاد در صحنه عمومی کسی در مورد آن حرف نمیزد. یعنی خلاف اعدامهای انجام شده در سالهای اول دهه ۶۰ که در روزنامهها اعلام میشد، حکومت جمهوری اسلامی، اعدام و کشتار ۶۷ را پنهان کرد. پس از آن و در مرحله بعد، یک اراده جمعی در جهت دادخواهی در میان ایرانیان ساکن در نقاط مختلف دنیا به وجود آمد. سوال ابتدایی این بود که چطور میتوان ماجرای کشتار تابستان ۶۷ را به دادگاه کشاند؟ سوال دیگر این بود که کدام دادگاه قبول میکند دولتی را که همچنان برپاست و در دنیا رسمیت دارد، محاکمه کند؟ سال ۲۰۰۲ همزمان با شکلگیری دادگاه بینالمللی جنایی، امیدی هم در میان دادخواهان شکل گرفت و همه تلاشهایی را آغاز کردند.
منظور این است که دادخواهی از آغاز تاکنون تحولات زیادی را پشت سر گذاشته تا به اینجا رسیده که امروز نه تنها به عنوان یک موضوع مهم در سپهر سیاسی ایران مطرح است بلکه این موضوع ورد زبان مردم شده که با جرأت بگویند دادخواه هستند و از مسئولان حکومتی بخواهند پاسخگوی جنایاتشان شوند.
به عنوان مثال مردم بعد از ساقط شدن هواپیمای اوکراینی توسط سپاه به خیابان آمدند و خامنهای را وادار به واکنش کردند در صورتی که در گذشته سران حکومت پاسخگوی هیچ جنایتی نبودند. به نظر من حرکتهای دادخواهانه در ایران و برای ایرانیان یک پروسه طولانی مدت، پیچیده و ناهماهنگ است اما همه این حرکتها در کنار یکدیگر در حال نتیجه دادن هستند.
حتی بحثهایی که الان در مورد میرحسین موسوی و طرفدارانش پیش آمده و عدهای از مسئولان دولتی سابق میخواهند از خود در خصوص کشتارهای دهه ۶۰ سلب مسئولیت کنند یا زمانی که ابراهیم رئیسی وادار میشود بگوید در دهه ۶۰ این جنایتها را انجام داده است؛ همه این موارد نشان میدهند جنبش دادخواهی در میان ایرانیان در داخل و خارج از کشور، جریانی زنده، پاسخطلب و پیشرونده است.
- در همین زمینه