«بدون تاریخ بدون امضاء» فیلمی به کارگردانی وحید جلیلوند و نویسندگی علی زرنگار است. داستان دربارهی کاوه، یکی از مدیران پزشکی قانونی، است که با خانوادهی موسی تصادف میکند و چون بیمهی ماشیناش تمام شده سعی دارد مسئله را بدون مراجعه به پلیس حل کند. روز بعد کاوه در محل کارش با جنازهی امیرعلی، فرزند موسی، مواجه میشود. کاوه ماجرای تصادف را از نامزدش، سایه، که همکار اوست، پنهان میکند. جسد امیرعلی تشریح و علت مرگ مسمومیت در اثر مصرف گوشت فاسد تشخیص داده میشود. این در حالی است که کاوه احتمال میدهد مرگ امیرعلی در اثر تصادف باشد.
در طلب وجدان بیدار
کاوه، پزشکی سختگیر است و کوشیده فردی متعهد و دقیق باشد. او هرگونه اشتباه در گزارش همکارانش را به کمیسیون ارجاع داده است و حالا خود دچار وضعیتی شده که باید بین درستی و نادرستی، یکی را انتخاب کند.
فیلم، مخاطب را در وضعیتی خاص قرار میدهد که برای تحلیل آن میتوانیم از «اگر طلایی» استانیسلافسکی بهره بگیریم و از خودمان بپرسیم «اگر در موقعیت کاوه بودیم چه میکردیم؟» مانند او عمل میکردیم یا نه، پس از تصادف، مسئولیت عملمان را میپذیرفتیم و علیرغم اتمام مهلت بیمهی ماشین، با پلیس و اورژانس تماس میگرفتیم؟
فیلمساز مخاطب را به مسئولیتپذیری دعوت میکند. رویدادهای فیلم ما را به یاد شعری از مولانا میاندازد که میگوید: «این جهان کوه است و فعل ما ندا، سوی ما آید نداها را صدا». ارتباط رفتار غیرمسئولانهی کاوه در شب حادثه و همینطور بعد از فوت امیرعلی با آنچه در خانوادهی موسی رخ میدهد، قابل تأمل است. اگر پس از تصادف، کاوه کودک را به درمانگاه میبرد یا در پزشکی قانونی، احتمال مرگ در اثر تصادف را مطرح میکرد، شاید موسی مرتکب قتل نمیشد.
مرثیهای برای تهیدستان
«بدون تاریخ بدون امضاء» طبقهی تهیدست ایران را روایت میکند، کشوری ثروتمند که بهخاطر فساد حاکمان، بخش قابل توجهی از شهروندانش دچار فقر و گرفتاریاند. در این فیلم شاهد زندگی طبقهای هستیم که از شدت فقر و نداری لاشهمرغ میخرند.
«بدون تاریخ، بدون امضاء» به ما میگوید باید پیکر فرهنگ و اقتصاد ایران را روی تخت تشریح بگذاریم، سینهاش را بشکافیم تا دلیل اینهمه رنج را پیدا کنیم. برای حلکردن مسائل امروزمان باید ریشهی بیماری را پیدا سپس درمانش را آغاز کنیم. این فیلم به ما یادآوری میکند برای نجات روح و جسم جامعه باید مقابل هر اشتباهی بایستیم ولو به قیمت آسیبدیدن خودمان تمام شود.
ایران امروز ساخته و پرداختهی حکومتی است که بنیانگذارش اقتصاد را به خر منسوب میکرد و سکان ادارهی امور کشور را به دست افراد نالایق و نابلدی سپرد که کوچکترین اطلاع و سررشتهای از مملکتداری نداشتند. اگر افرادی مانند موسی و خانوادهاش چنین دردمند شدهاند، اگر فقر و نداری شانههای نحیف کودکان کار را خرد کرده است، اگر محرومان سیستان و بلوچستان نان قسطی میخرند، همه ناشی از سیاستهای فاسد و غلط سران جمهوری اسلامی است.
این فیلم مرثیهای برای تهیدستان و طبقهی فقیر جامعه است. همانهایی که برای سیر شدن باید از جانشان بگذرند و مانند موسی جان خود و عزیزانشان را به خطر بیاندازند.
در غیاب دولت مسئول، مردم مقصرند
یکی دیگر از نکات قابل توجه فیلم، درگیری تهیدستان با یکدیگر است. حبیب که کارگر کشتارگاه است، از سر نداری، لاشهمرغهای فاسدشده را با قیمتی ارزان به موسی میفروشد. فاجعهای که در «بدون تاریخ بدون امضاء» بهتصویر کشیده شده، نشاندهندهی وضعیتی هولناک یعنی دشمنی تهیدستان با یکدیگر است. سرکوبهای خونین معترضان توسط جمهوری اسلامی باعث شده افرادی مانند حبیب، دیگر امیدی به اعتراضکردن نداشته باشند و بهجای اتحاد علیه سرمایهداران، تن به وضعیت نادرست موجود داده و حق پامالشدهشان را از دیگر تهیدستان جامعه بستانند.
جمهوری اسلامی از طریق رسانههای دیجیتال کوشیده مسئولیت وضعیت موجود را متوجه مردم کند. شبکههای اجتماعی مثل اینستاگرام و… پر از صفحاتی شده که با شعارهای زنندهای مانند: «اگر فقیر بهدنیا آمدهاید، بیتقصیرید اما فقیر از دنیا بروید، مقصرید» به شهروندان آموزش میدهند خود مردم مقصر فقر و گرفتاریشان هستند. بدیهی است در چنین وضعیتی حبیب و افرادی مانند او، بهجای چارهاندیشی و مبارزه با فساد حاکمان، تن به هر کاری میدهند تا پولدار شوند.
از طرفی کارفرمای حبیب، بهجای رسیدگی به شکایت موسی او را از کشتارگاه بیرون و بلافاصله شروع به پاکسازی صحنهی جرم میکند. او دقیقا بر اساس الگویی که جمهوری اسلامی به جامعه ارائه داده، رفتار میکند. حکومت فاسد ایران، بهجای پاسخگویی و مسئولیتپذیری، همیشه صورتمسئله را پاک کرده و بهجای مجازات عاملان و آمران جنایات، شاکیان را تحت پیگرد قرار داده است. هرگز بابت جنایات سالهای ۶۷، ۷۸، ۸۸، ۹۶ و ۹۸ به هیچ شخص حقیقی یا حقوقی پاسخ نداده است. حکومت در قبال رخداد تلخ و خونین سرنگونی هواپیمای اوکراینی توسط سپاه نیز فورا محل جنایت را پاکسازی کرد و تا امروز هیچ پاسخ قابل قبولی به خانوادههای قربانیان ارائه نداده است. در چنین وضعیتی مردم مجبور میشوند در غیاب دولت مسئول، خودشان دست بهکار شوند. موسی نیز وارد مرغداری میشود و ناخواسته حبیب را به قتل میرساند.
مشورت با زنان حرام نیست
پس از فوت امیرعلی، لیلا بهخاطر سرزنشهای موسی مجال عزاداری چندانی ندارد. او، زنان فقیر و بیچارهای را نمایندگی میکند که مورد خشونت مردانشان قرار میگیرند، تحقیر میشوند و اجازهی نظردادن ندارند. در سکانسی که لیلا به موسی اعتراض میکند چرا در خرید مرغهای فاسد او را در جریان قرار نداده است، موسی که پاسخ قانعکنندهای ندارد، از او میخواهد سکوت کند. لیلا در پاسخ به او میگوید: «چیه عقل ندارم؟ نفهمم؟». این دیالوگ بیانگر رفتار موسی طی سالهای گذشته با همسرش است. پیداست لیلا بارها توسط موسی متهم به بیعقلی و نفهمی شده و در امور مهم به مشورت گرفته نشده است. اگر موسی نظر لیلا را در مورد خرید مرغهای ارزان پرسیده بود، امکان آسیبرسیدن به او و خانوادهاش کم میشد.
این برخورد با زنان در کشور ما تازگی ندارد. در نگاه مذهبی سنتی نیز «مشورت با زنان حرام است» چرا که ایشان «ناقص العقل» هستند. این نگاه مردسالارانه را در رفتار کاوه هم میبینیم. او نیز مسائلاش، از جمله تصادف با موسی را با نامزدش، سایه، در میان نمیگذارد. کاوه پس از اینکه کار از کار گذشته، تازه بهفکر حل مشکلات و مطرحکردنشان با سایه میافتد.
این فیلم، پیام مهمی دارد: «وقتی شریک خود را (چه در زندگی و چه در کار) کمعقل و نفهم تصور کنیم، خودمان هم در معرض آسیب قرار میگیریم». شکی نیست معمولا دو نفر بهتر از یک نفر میتوانند فکر و فعالیت کنند. مردان جامعه نیز باید بدانند وقتی زنان را مجبور به سکوت و اطاعت کنند امکان بهتر اندیشیدن و کمتر آسیبدیدن را از خودشان سلب کردهاند.
«بدون تاریخ، بدون امضاء» به ما میگوید باید پیکر فرهنگ و اقتصاد ایران را روی تخت تشریح بگذاریم، سینهاش را بشکافیم تا دلیل اینهمه رنج را پیدا کنیم. برای حلکردن مسائل امروزمان باید ریشهی بیماری را پیدا سپس درمانش را آغاز کنیم. این فیلم به ما یادآوری میکند برای نجات روح و جسم جامعه باید مقابل هر اشتباهی بایستیم ولو به قیمت آسیبدیدن خودمان تمام شود.
از همین نویسنده: