سال هزار و سیصد و پنجاه خورشیدی است. آذر شیوا ستاره سینما از شغل خود کنار‌ه گیری کرده است. می‌ایستد مقابل دانشگاه تهران و آدامس می‌فروشد، به نشانه اعتراض و به گفته خودش علیه آنچه بر سینمای فارسی می‌رود، فریاد می‌کشد. اما  دیگر و تا این لحظه نامش در سینمای ایران تکرار نمی‌شود.

چرا فریادش شنیده نشد؟ چرا اگر هم شنیده شد مؤثر نبود؟

در این مطلب، نویسنده می‌خواهد پرسشگریِ آشکاری را راه بیندازد تا شاید از پس این پرسش‌ها بشود آغازگر اعتراضی دیگر باره بود. و قبلا از خواننده این متن عذرخواهی می‌کند بابت به کار بردن چندین‌باره کلمات مردان و زنان، و مقابل هم قرار دادن‌شان. چون برای توضیح شرایطی که می‌خواسته مطرح کند، ناچار بوده به این تکرار. معنای این مردان در واقع همان تفکر اقتدارگرایانه مردسالاری‌ است که تنها جنس مذکر را لایق رهبری می‌داند و زنان را دنباله‌رو، زیر دست و در حاشیه.

و با برجسته کردن این نکته که اگر حضور زنان به عنوان مدیر و تصمیم‌گیرنده نادیده گرفته شده، نه فقط از سمت سیستم حاکم و فرهنگ رایج عموم بوده، که از سوی «جامعه مستقل ادبی، هنری و فرهنگی» هم. و حالا این انگشت‌، منحصرا و مشخصا نشانه رفته به سمت همین اجتماع منورالفکر مردانه. 

اجتماعی که خود را سوای تفکر مردسالارانه‌‌ مرسوم می‌داند، اما در واقع همسو با آن‌ رفتار می‌کند. و بر پایه هژمونی‌ای که بنا کرده، فیلم می‌سازد، مسابقه و جشنواره راه می‌اندازد، تئاتر بر صحنه می‌برد، نمایشگاه و حراج هنری برگزار می‌کند، گالری‌دار است، مؤسسه فرهنگی و انتشاراتی دارد، شعر و نمایشنامه، داستان و فیلمنامه، تحلیل و نقد می‌نویسد و مجله و روزنامه منتشر می‌کند. و همچنان به پشتوانه فرهنگ رایج می‌تازاند.

آیا اهالی سینما حتی نواندیشان مستقل اعم از فیلمساز و نویسنده و تهیه‌کننده، آدامس فروشی آذر شیوا را در آن زمان نادیده گرفتند؟ اگر بله، چرا؟ آیا جواب این است که؛ به سبب زن بودنش باید در حاشیه می‌بود و کنار می‌ایستاد؟ یا دلیلش حذف تعریف و بازنمایی چنین اعتراضی بود؟

چرا زنان سینماگر دیگری کنارش نایستادند؟

آیا این مرام جامعه روشنفکری آن زمان بود؟ یا هنوز هم این دیدگاه و این منش در لایه‌های متفاوت و با مناسبات دیگری ادامه دارد؟

آیا در تمام این سال‌ها مخالفت جدی و پیگیری از سمت زنان و مردان فعال در این حوزه‌ها به این ساختار صورت گرفته و به ناعادلانه بودن این موقعیت اعتراض آشکار و مؤثری شده؟

اگر بله، چرا تغییری حاصل نشده؟

اصلا اگر فردی مستقل از این دایره بخواهد اعتراضش را نشان دهد، رسانه‌ای در داخل ایران هست که آن را بازتاب دهد؟

یا آن رسانه‌ها هم بر پایه‌ همین تفکر هژمونیک بنا شده و به دست همان گروه اداره می‌شوند و آن وقت واضح خواهد بود که چنین صدایی شنیده نخواهد شد؟

یا شاید مخالفان این سیستم به دلیل این که حوزه نشر و پخش و رسانه در اختیار این گروه است، از بیم آن که نتوانند دیگر اثری منتشر کنند یا از ترس حذف از فضای نمایشی و سینمایی توسط تهیه‌کننده‌ها یا کارگردانان، سکوت می‌کنند؟

نویسندگان متونی که حضور زن در آثارشان کمرنگ و در حاشیه است یا کاملا نادیده گرفته شده در پی چه هدف یا اهدافی هستند؟

چند اجتماع مستقل فرهنگی را می‌شود شمرد که در میان اعضا و هیئت امنا، نام زن یا زنانی به چشم بخورد؟

آیا میان خیل عظیم مردان برّرس و انتخاب‌کننده آثار در بخش‌های مختلف کتاب آن هم در بزرگ‌ترین و مهم‌ترین انتشاراتی‌های مستقل، زنی هم حضور دارد؟

یا چند مجله مستقل در حوزه ادبیات و هنر را می‌شناسیم که حداقل یک سوم اعضای هیئت تحریره را زنان تشکیل داده باشد؟

یا کدام جایزه شعر و داستان یا فیلم یا چه و چه که هیئت داوران‌اش؟ یا کدام مؤسسه فرهنگی غیر حکومتی است که مدیران بخش‌های مختلف‌اش؟ چرا دبیر و برگزارکنندگانِ اکثر قریب به اتفاق جایزه‌های ادبی در هر دوره، مردان هستند؟

اگر هم جایزه‌ و یا مؤسسه‌ای باشد که بنیان‌گذارش مرد نباشد و زن باشد؛ چرا تمام یا اکثریت داوران و مدرسسان‌اش را مردان تشکیل می‌دهند؟

بنیان‌گذاران زن به دلیل نداشتن اعتماد به نفس لازم به مردان روی می‌آورند؟ یا همسو بودن با دیگران؟

آیا دلیل راه ندادن زنان به بخش مدیریتی رویدادها و نهادهای مستقل، مدارا با سیستم دولتی و حکومتی است؟ یا بتوان گفت چاپلوسی؟

مگر در حوزه داستان و شعر و ترجمه، کم‌اند زنانی که متخصص و کاربلدند؟

اگر پاسخ این باشد که تعداد مردانی که در این رشته‌ها متخصصین بهتری هستند بیشتر است، سؤال این خواهد بود که چه کسی بهتر بودن یا برتری آن‌ها را تشخیص داده؟ کدام منتقد و صاحب‌نظری؟ همان‌ها که از قضا آن‌ها هم مرد هستند؟ 

اساس این تفکر، شوونیسم مردانه‌ای نیست که در ذهن‌ها نهادینه شده و جنس مذکر را در برابر جنس مخالف برتر، باهوش‌تر، مهم‌تر و محق‌تر می‌داند؟

مگر نه این که این گروه وقتی خود، امور را به دست می‌گیرند به سیاق سیستم حاکم عمل می‌کنند؟ به این معنا که زنان را به حاشیه می‌کشانند و در مدیریت و رأس امور اجرایی و برنامه‌ریزی‌ها دخالت‌شان نمی‌دهند؟

یک سیستم حکومتی مردانه که اگر زنی بخواهد وارد این دایره شود باید از صافی‌شان بگذرد. یا از پیش توسط آن‌ها انتخاب شده باشد.

این انتخاب چگونه صورت می گیرد؟ آیا باید نسبتی با این مردان داشت؟ یا دنباله‌رو، مجیز گو، ستایش‌گر یا معشوقه بود؟ یا نفع مالی یا اجتماعی، شغلی، دولتی و هرچه که سبب ارتقاء موقعیت مردانه او شود؟ تا اقتدار بیشتری پیدا کند برای کنار گذاشتن همان زن؟ 

همان‌ها که تمام یا اکثریت قریب به اتفاق مواضع قدرت و اقتدار را در جای‌جای محافل فکری و ادبی و هنری و فرهنگی در اختیار دارند، به این حکم که اگر بخواهند به‌طور جدی و آشکار حضور زنان را بازتاب دهند محفل شعر زنان، داستان ، هنر، یا هر چه که بشود در دسته‌بندی جداگانه زنانه جا داد، راه می‌اندازند. آن‌ها به  زبان فارسی صحبت می‌کنند و می‌نویسند. در زبانی که ضمیر مؤنث و ضمیر مذکر مجزا ندارد.

این تفکیک به چه معناست؟

مصداق همان اصطلاح عامیانه نیست که؛ زنان را «آدم» حساب نمی‌کنند؟

اصلا مگر چند بار اختصاصا «جلسه ادبیات و هنر مردانه» راه انداخته‌اند که حالا آیا این روند را برای زنان باب کرده‌اند؟

و زمانی زنی قصد کند اثرش منتشر شود، باید تحویل مردانی بدهد که پشت آن میزها نشسته‌اند تا قضاوت‌اش کنند. داوری کنند که: چقدر اثرت زنانه‌ است، زن!؟

داوران مرد مسابقات دختر شایسته‌ای که ایستاده‌، و باید امتیاز بدهند به پاهایش که آیا به اندازه کافی و لازم بلند هستند. که از نگاه مردانه‌شان، او چه اندازه به تعریف زن بودن نزدیک است.

چهل و نه سال از اعتراض نمادین آذر شیوا گذشته. دارد می شود پنجاه سال. نیمی از یک قرن. اعتراضی که یکی از برجسته‌ترین اعتراضات زنان به توفانی است که از سمت جامعه مستقل فرهنگی و روشنفکری بر زنان هنرمند می‌وزرد. چه‌قدر اتفاق تاریخی در این فاصله زمانی روی داده! و محصول تمام این کنش ماسکولیستی‌ (مردسالارانه) که هدفش در حاشیه بردن زنان بوده، واکنشی شده از سمت همان زنِ در حاشیه که از زیستن او در حاشیه می‌آید. نگاه متفاوتش از سمت دیگری که به او توانایی ساختن جهانی‌ چنین پرسشگر و معترض داده.

که هنوز در این اقلیم، باید هنرپیشهء زنی، شاعر زنی، نویسنده زنی، نقاش زنی، ورزشکار زنی، عکاس زنی، کارگردان زنی… پیدا بشود تا گوشه‌ای از شهر آدامس بفروشد. شعر آدامس فروشی‌اش را بگوید، عکس‌اش را بیندازد، داستان، فیلمنامه و نمایشنامه آدامس فروشی‌اش را بنویسد، بازی‌اش کند، بخواندش، برقصدش، بنوازدش، بنایش کند.

و اگر جایی نداشت که منتشرش کند، در صفحه شخص‌اش هشتگ بزند؛ من_یک_آدامس_فروشم.

در این زمینه: