بشریت بهندرت، همزمان، با این همه بحران روبهرو بوده است. این ارزیابی اسلاوی ژیژک، فیلسوف مطرح در عرصه عمومی، از وضعیت کنونی جهان است. اما او میگوید، با وجود چالشهای بنیادیای مانند همهگیری ویروس کرونا، ویرانی محیط زیست یا تبعیض و نژادپرستی ساختاری در کشورهای گوناگون، تمرکز یکسویه بر یکی از آنها در جایگاه اولویتی مطلق، راهبردی نادرست خواهد بود. فیلسوف اسلوونیایی در این جستار معتقد است، آنچه بهجای راهبردهای یکسویه نیاز داریم، سیاست عدالت بنیادین است.
منبع: مجلهی فلسفه
آخرین گفتههای شخصیت رئیس بزرگ، در آستانهی مرگ او در بازی ویدیویی افسانهای «متال گیر سالید ۴: سلاحهای میهنپرستان»، ساختهی هیدئو کوجیما، اکنون بیش از هر زمان دیگری با وضعیت ما مرتبط و روزآمد است: «موضوع مهم تغییر جهان نیست. مهم، بیشترین تلاش ما است، برای باقی گذاشتن جهان با همان کیفیتی که دارد»، آن هم به این دلیل که در روزگار ما، رنگ دیگری به خود گرفته است: به دلیل خشکسالیها، سوختن جنگلها، همهگیری ویروس کرونا و همچنین فقر روبهگسترش در پی این وضعیت، اگر میخواهیم کمترین بختی داشته باشیم که «جهان را با همان کیفیتی که دارد، باقی بگذاریم»، باید همین حالا، آن را به شیوهای بنیادین تغییر بدهیم. در مقابل، اگر همچنان دست روی دست بگذاریم، بهزودی، ساکنان زمین، دیگر آن را بازنخواهند شناخت.
نباید گرفتار این اشتباه شویم و باور کنیم که در حال حاضر، برای چیرگی بر بحرانهای چندسویه و جهانی، به نوعی پیشرفت و اعتلای اخلاقی نیاز داریم. بسیاری از قدرتمندان به پیشواز چنین خواستههایی مبنی بر نیاز به اخلاقی نوین نیز میروند، چون بسیار دوست دارند که بحرانها را مسأله اخلاقی محض نشان بدهند.
اگرچه در میان ما آگاهی گستردهای از این وضعیت وجود دارد، اما در واقع، دست به کاری نمیزنیم، هرچند برای نمونه، بحثهای بسیار درباره تدابیر گوناگونِ مقابله با گرمایش زمین وجود دارد که بیشتر، فریبدهنده هستند. در همین زمینه، پنجمین پژوهشنامه «چشمانداز جهانی تنوع زیستی»، وابسته به «پیمان تنوع زیستی» سازمان ملل، بهتازگی آشکار کرد که جامعه جهانی، در ده سال گذشته، نتوانسته است به هیچیک از هدفهایش در حفظ تنوع گونهها و همچنین، حفاظت از زیستبومها و زیستساختهای روبهرو با خطر دست یابد. اگر بخواهیم فقط یکی از بارزترین نمونههای این ناکامی را نام ببریم، آتشسوزی در جنگلهای ایالات متحده آمریکا نیز برای نشان دادن شکست کافی است. این جنگلسوزیها، در حال حاضر، منابع گیاهی گستردهای را نابود میکنند و مایک دیویس، تاریخدان آمریکایی، در متنی برای بنیاد رزا لوکزامبورگ در نیویورک آنها را اینگونه تحلیل میکند:
«در پایان دهه ۱۹۴۰، ویرانههای جنگ جهانی دوم در برلین، آزمایشگاهی برای دانشمندان زیستشناس شد. آنها وضع گیاهان شهر را بررسی میکردند. میخواستند بدانند، چه گیاهانی در آن زمینها رشد کردهاند که سه سال زیر بمباران شدید میسوختند. دانشمندان انتظار داشتند که پوشش گیاهی اصلی منطقه – یعنی جنگلهای بلوط و بوتههای گیاهی همپیوند – اندکی بعد، دوباره برویند. اما اتفاق وحشتناک برای آنها این بود که چنین نشد. بهجای پوشش گذشته، از آن پس، بیشتر گیاهانی رشد میکردند که گسترششان در آلمان کاملاً بیسابقه بود. پایداری این رستنیهای نامعمول در محدودهای که کمی پیشتر، منطقهای مطلقاً مرده به شمار میرفت، و همچنین محو شدن زیست گیاهان محلیای که تا آن زمان رشد میکردند، بحثی درباره مفهوم «طبیعت ثانوی» (Natur II) برانگیخت. فرضیه پایهای بحث این بود که حرارت شدید بمبهای آتشزا و پودر شدن آجرهای بیشماری در پی انفجارهای جنگ جهانی دوم نوع تازهای از بستر خاکی پدید آورده که برای زیستِ گیاهان نامعمولی مانند اَبْرُس یا «درخت خدایان» (Ailanthus altissima) مناسب است. علت، این بود که درخت اَبْرُس، در اصل، با بقا بر زمینهایی برجامانده از یخرُفتهای (moraine) پوششهای یخی عصر پلیستوسن[1] سازگار است، در حالی که خاک تغییریافته زمینهای سوخته در برلین، دیگر به هیچ وجه اجازهی بازرُشد گونههای گیاهی بومی گذشته را نمیداد. […] در آغاز سال ۲۰۰۹، پس از آتشسوزیهای «شنبه سیاه» در ایالت ویکتوریای استرالیا پژوهشگران محاسبه کردند که انرژی آزادشده در پی سوختن بوتههای جنگلی آن منطقه، با انفجار ۱۵۰۰ بمب اتمی، مانند آنچه در هیروشیمای ژاپن به کار رفت، برابری میکند و گردبادهای آتشین کنونی در ایالات متحده آمریکا چندین برابر نیز نیرومندتر از این هستند. نیروی ویرانگر این پدیده طبیعی را باید با قدرت انفجار صدها بمب هیدروژنی مقایسه کنیم. در پی گردبادهای آتشین، با سرعتی سرسامآور، پدیده طبیعی تازه و بسیار سهمگینی از برجهای آتش سربرمیآورد که همان چشمانداز طبیعت را که زمانی، مقدس و محترم میشمردیم، نابود میکند. دریافت سرعت و گستره این فاجعه، بهسختی، در حد توان تصور ما است.»
چهار راهبرد نادرست در وضعیت کنونی
ما (که منظور از آن، «بشریت» یا باز به بیان دیگر، شیوهی تولید و مصرف ما در زندگی است) در حال حاضر، نه تنها دستاندرکار «نابودی طبیعت» هستیم، بلکه در کار پدید آوردن طبیعت تازهای هستیم که در آن، دیگر جایی برای ما نخواهد بود. آیا همهگیری پایدار ویروس کرونا بخشی نمونهوار از چنین «طبیعت جدید و عمیقاً نامعمول» نیست؟ به همین دلیل، نباید بیش از حد، نگران بقای طبیعت باشیم، چرا که به هر حال، به حیات خود ادامه خواهد داد. فقط، بسیار فراتر از تصور ما تغییر خواهد کرد، طوری که دیگر آن را مانند گذشته بازنخواهیم شناخت. به همین دلیل بگذارید، این پرسش لنینی را بار دیگر مطرح کنم: چه باید کرد؟ در این میان، چهار راهکار نادرست، چهار توجیه، وجود دارد که باید از آنها بپرهیزیم، همانطور که خونآشامها از سیر میگریزند.
نباید در انتظار کارزاری گسترده و جهانی وقت بگذرانیم، بلکه بهجای آن، باید تمام و کمال، بر کارزارهای محلی و کاملاً ملموس در زندگی خود متمرکز شویم و آن را با کارزارهای دیگران پیوند بدهیم
نخست، این واقعیت که ما در حال حاضر، نه تنها با یک بحران، بلکه دقیقاً با همپوشانی و آمیزش چند بحران روبهرو هستیم، نباید ما را جایی برساند تا برای مقابله با یکی از بحرانها به اقدامهایی دست بزنیم که دوباره، بحرانهای دیگر را تشدید میکنند. بر همین مبنا، این دقیقاً همان راه اشتباهی است که از مبارزه با بحران زیستمحیطی غافل شویم، چرا که در حال حاضر، باید همهگیری جهانی کرونا را مهار کرد، یا فقط اجرای «قانون و نظم» گذشته را پیش ببریم و در عین حال، با این شیوه، تدابیر تازه و لازم برای مهار همهگیری کرونا را پشت گوش بیندازیم. اعتراضهای طرفداران جنبش «زندگی سیاهپوستان مهم است» نه تنها واکنشی به خشونت پلیس آمریکا علیه سیاهپوستان، بلکه پاسخی به نابرابری اقتصادی نیز هستند و همهگیری پایدار ویروس کرونا ریشه در رابطه آسیبزده ما با طبیعت دارد. اندکی پیش، برِت ژیروئار، یکی از همکاران وزارت بهداشت ایالات متحده آمریکا، (برای رفع مسئولیت از دولت ترامپ در پیوند با ۲۰۰ هزار درگذشته در پی ابتلا به کووید-۱۹ تا آن زمان) گفت که زیستشناسی و سیاست از یکدیگر جدا هستند. او بیتردید اشتباه میکرد.
دوم، نباید گرفتار این اشتباه شویم و باور کنیم که در حال حاضر، برای چیرگی بر بحرانهای چندسویه و جهانی، به نوعی پیشرفت و اعتلای اخلاقی نیاز داریم. بسیاری از قدرتمندان به پیشواز چنین خواستههایی مبنی بر نیاز به اخلاقی نوین نیز میروند، چون بسیار دوست دارند که بحرانها را مسأله اخلاقی محض نشان بدهند. در سال ۲۰۰۸، هنگامی که بحران مالی جهانی، با وضعی انفجارگونه، توجه بخش گستردهای از افکار عمومی را به خود جلب کرد، گوناگونترین شخصیتهای اجتماعی، از پاپ گرفته تا افراد ردهپایینتر از او، هشدار دادند که فرهنگ غرب باید از حرص فراوان و مصرف بیرویهاش فاصله بگیرد. این نمایش زننده، واپسماندهترین شکل اخلاقیسازی موضوع بود و هدف آن، تنها پیشبرد این ایدئولوژی بود: اجبار تمامنشدنی گسترش نظام سرمایهداری، در حقیقت، چیزی جز مشکلی فردی، فرومایگی شخصی یا گرایشی روانی بیش نیست. یا به عبارت دیگر، همانگونه که یک متأله نزدیک به پاپ گفته است: «بحران کنونی، بحران سرمایهداری نیست، بلکه یک بحران اخلاقی است.» تا امروز نیز میتوان صداهایی بسیار شبیه به این را شنید که خواستهشان همان است: مداخلههای اقتصادی و سیاسی تاکنون کافی نبودهاند؛ تنها نوعی اخلاق جهانی نوین میتواند ما را از این وضع نجات بدهد…
سومین راهبرد نادرست گوش سپردن به استدلالهای ظاهریای از این دست است که این روزها بیشتر، به رسانهها راه مییابند: هیچ راه حل سادهای برای مسأله وجود ندارد، همهگیریها و گرمایش زمین، از قضا، بخشی از زندگی هستند و ما باید یاد بگیریم که با آنها کنار بیاییم، حالتی که در نهایت، به معنای اجبار عادت به «طبیعتی جدید و عمیقاً نامعمول» است. اما اینها در واقع، شبهاستدلال و شبهدانایی هستند، چون همهگیریها یا گرمایش زمین، اتفاقاً، واقعیتهای مطلق در زندگی نیستند، بلکه از برهمکنشهای ما انسانها با یکدیگر و همچنین، با طبیعت پدید میآیند. در تأیید این گفته، میتوان کیفیت هوایِ بهمراتب بهتر در بسیاری جاها در طول خانهنشینی اجباری و محدودیتهای خروج برای جلوگیری از گسترش کرونا را در ماههای مارس و آوریل سال ۲۰۲۰ به یاد آورد.
سرانجام، چهارمین راهبرد نادرست، انتقال ادبیات پزشکی در مبارزه با ویروس کرونا به عرصه سیاسی است که هیچ جایی در آن ندارد. نمونههایی از این راهبرد را میتوان، از جمله، در میان محافظهکاران لهستان دید که به تقلید از برقراری «محدوده مقابله با کووید»، اکنون بحث «محدودههای مقابله با دگرباشان جنسی» یا «محدودههای فاقد ایدئولوژی دگرباشان جنسی» را نیز پیش میکشند. محدودههای مطرح در دو مورد اخیر، اکنون، در یک سوم لهستان پدید آمدهاند. گذشته از این، دادوستدهای میانفرهنگی و اقدام برای آنها را یکی از علتهای اصلی همهگیری ویروس کرونا میبینند و به این ترتیب، هویتهای ملی را در جایگاه الگوی قدرتمند و دفاعپذیرِ موفقیت تبلیغ میکنند. این اشتباهی بزرگ است. آنچه بهجای چنین راهکارهایی ضروری است، آگاهی مشخص از مجموع سویههای همهی بحرانها و همچنین، دگرگونی اجتماعی بنیادی و سازمانیافته با هماهنگی مناسب است. در این میانه، عمل باید پیرو تفکر باشد. اما مخالفان ما نیز فکر میکنند، هرچند به شیوه خاص خود. گذشته از این، پیوندهایی که آنها میان بحرانهای گوناگون برقرار میکنند، دقیقاً به یکسانسازیهای بسیار خطرناکی میانجامند که پیشتر توصیف شد.
اما اگر همه این راهبردها اشتباهاند، راهکارهای درست کداماند؟ نخست، نباید در انتظار کارزاری گسترده و جهانی وقت بگذرانیم، بلکه بهجای آن، باید تمام و کمال، بر کارزارهای محلی و کاملاً ملموس در زندگی خود متمرکز شویم و آن را با کارزارهای دیگران پیوند بدهیم: برای مقابله با گرمایش زمین و آلودگی محیط زیست، تدابیر لازم را باید در سطح سیاسی تصویب و اجرا کرد. برای مقابله با همهگیری کرونا، باید به کارزاری برای شکلی از مراقبت بهداشتی جهانی و فراگیر رو بیاوریم، و برای مبارزه موثر با نژادپرستی و تبعیض جنسیتی، دگرگونیهای اقتصادی ضروری است. اما کارزارهای همپیوند با این هدفها دقیقاً چه شکلی دارند؟
عدالت انقلابی
اَلَن بدیو، فیلسوف فرانسوی، در کتاب «منطق جهانها»، پیدایش فکر سیاست عدالت انقلابی را، از فلسفه قانونباوری چین تا ژاکوبنهای فرانسه، پی میگیرد و به لنین و مائو نیز میپردازد. این سیاست در هسته اصلی خود، چهار عنصر را دربرمیگیرد: ارادهباوری (باور به این که میتوان بدون تأثیر مانعها و قانونمندیهای عینی، «کوهها را جابهجا کرد». ترور و وحشتافکنی (اراده بیرحمانه معطوف به نابودی دشمن). برابریخواهی مطلق (اجرای فوری عدالت، بدون در نظر گرفتن آن دسته از «شرایط پیچیده» که شاید ما را وامیدارند، فقط به پیشرفت گامبهگام بسنده کنیم) و سرانجام، عنصر ویژه اعتماد به انسانها.
اما آیا همهگیری پایدار کرونا اجباری برای بِروزرسانی این چهار عنصر پدید نمیآورد؟ آن هم به این ترتیب: ارادهباوری: حتا در کشورهایی که در آنها نیروهای محافظهکار قدرت را در دست دارند، در حال حاضر، تصمیمهایی میگیرند که آشکارا، ناقض قانونهای «عینی» بازار هستند. برای نمونه، فقط کافی است به حکومتهایی فکر کرد که مستقیم، به دخالت در اقتصاد رو میآورند تا کمکهای مالی میلیاردی توزیع کنند و از این راه، مانع گرسنگی و فقر شوند. ترور و وحشتافکنی: ترس لیبرالها از وضعیت فعلی دلیل دارد: حکومتها نه تنها مجبور به پیشبرد شکلهای تازهای از ساماندهی و وارسی اجتماعی شدهاند، بلکه حتا از مردم میخواهند، اگر اعضای خانواده و همسایگانشان به تدابیر بهداشتی عمل نکردند یا ابتلا به بیماری کووید-۱۹ را مخفی نگه داشتند، آنها را به مسئولان بهداشتی معرفی کنند. برابریخواهی مطلق: برای عموم مشخص است که واکسن بالقوه ویروس کرونا باید در دسترس همه باشد و هیچ بخشی از جمعیت جهان نباید قربانی ویروس شوند (حتا اگر این فکر، در واقعیت، اجرایی نباشد). مایهکوبی در برابر ویروس کرونا یا باید جهانی صورت بگیرد یا در عمل، کمنتیجه باقی بماند. اعتماد به انسانها: همه ما میدانیم که بیشتر تدابیر اجرایی برای مهار همهگیری، تنها زمانی موثر است که مردم به آنها پایبند و پیرو توصیههای بهداشتی باشند، و هیچ نظارت و وارسی حکومتیای در جهان، نخواهد توانست بهتنهایی، بدون حمایت جمعی، تدابیر مقابله با همهگیری را به نتیجه برساند.
پانویس
[1] این دوره زمینشناسی (Pleistocene) از نزدیک به ۲ میلیون و ۵۸۰ هزار سال پیش آغاز شد و تا حدود ۱۱ هزار و ۷۰۰ سال قبل ادامه داشت. در این دوره از حیات کره زمین، دگرگونیهای آبوهوایی شدیدی وجود داشته است. جانداران بسیاری نیز از بین رفته یا به جاهای دیگر کوچ کردهاند. نسل انسان خردمند (Homo sapiens) در اواخر دوره پلیستوسن، نزدیک به ۴۰ هزار قبل، از آفریقا به اروپا راه یافته است. م.
مقاله مشکلات را با دید واقع گرایانه بیان می کند و نمیشه منکر اونها شد، مگر اینکه
واقع گرا نبود اما در مورد مفاهیم پیشرفت اخلاقی و بروزرسانی ابهام جدی وجود دارد.
همچنین باید بحران را در سطح عمیق تر از اقتصاد بررسی کرد. به این معنی که بحران های
یاد شده ریشه در گذار از دوران نسبتا ساده کشاورزی به حالت پیچیده صنعتی شدن و
شهرنشینی دارد و بی شک شیوه تولید سرمایه داری این وضعیت را تشدید کرده است.
در مورد پیشرفت اخلاقی می توان شک کرد . به قول بی اف اسکینر
فیزیک و زیست شناسی یونان باستان اینک تنها ارزش تاریخی دارند،
هیچ دانشمند فیزیک یا زیست شناس امروزی از ارسطو کمک نمی طلبد اما همچنان
مکالمات افلاطون به دانشجویان توصیه می شوند و چنان مورد استفاده قرار می گیرند که
گویی روشنگر مسایل رفتار انسانی هستند. ارسطو اگر زنده بود نمی توانست صفحه ای
از فیزیک و زیست شناسی جدید را درک کند، اما سقراط و دوستانش اگر زنده بودند می توانستند
به راحتی مباحث جاری مربوط به امور انسانی را دنبال کنند. از لحاظ تکنولوژی
ما در کنترل دنیای فیزیکی و زیستی گامهای بلندی برداشتیم، اما کوششهایمان در
زمینه حکومت، آموزش و پرورش و بیشتر جنبه های اقتصادی پیشرفت چندانی نداشته
است. در فصل هیجدهم کتاب تغییر رفتار و رفتار درمانی تالیف دکتر علی اکبر سیف تحت
عنوان آینده روانشناسی خیلی عالی به مساله عدم تناسب پیشرفت علوم انسانی و از جمله
پیشرفت اخلاقی با پیشرفتهای تکنیکی و علوم تجربی پرداخته است.
در مورد سیاست عدالت بنیادین نیز باید گفت که آیا این سیاست در عمل
آزموده شده یا نه و اگر شده شکست خورده یا موفق بوده است. وقتی نسخه اولیه این
سیاست موفق نبوده چه تضمینی است نسخه جدید یا به روزرسانی شده آن
موفق از آب در آید. در ضمن در علم سیاست این موضوع که سیاست در عمل معمولا از
فلسفه خویش فاصله می گیرد، از دیر باز شناخته شده بود و اسم آن اراده باوری نیست.
شما به تعریف اراده باوری در سیاست عدالت انقلابی دقت کنید و سپس آن را در
نسخه به روز رسانی شده مقایسه کنید، خواهید فهمید که این دو از زمین تا آسمان
با هم فرق دارند. در ضمن عنصر جهارم یعنی اعتماد انسانها به هم رنگ و بوی اخلاقی
دارد.
جوادی / 07 December 2020
دیگه از یادداشت نوشتن خسته و ناامید شدم. همون انزوا برام بهتر است.
جوادی / 07 December 2020
میشه گفت این مقاله تکرار همان کتاب سابق ژیژک “زندگانی در آخرالزمان” (Living in the End Times) از دو سال پیش است.
با اضافه کردن چاشنی ویروس کرونا.
اما این استاد ژیژک که چنین از بی اهمیتی پیشرفت اخلاقی صحبت می کند, دلیل اصلی اش شاید این باشد که خود ایشان زمانی که به موضوع و پرسشواره حمایت از حقوق پناهجویان در اروپا می شود, یا صحبت از مبارزه با اسلام هراسی به میان می آید, پرفسور عزیز و پرحرف ما ناگهانه خفه خون می گیرد!
همهء این بحث های پیچیدهء فلسفی درست است و مطرح تا زمانی که امتیازات اروپایی ایشان و دوستانشان به زیر پرسش نرود و خدای نکرده غیر اروپاییان بخواهند در اروپا زندگی کنند.
اصولا به اظهارات این آکادمیسین ها باید مقداری شک کرد, به قول سردبیر این سایت, اگر اشتباه نکنم, با عنوان “هرمونتیک سوءظن” این مقوله ای شک و تردید در گفتار ها را بیان می کند.
برای مثال آکادمیسین های داریم مانند رفیق نازنین و زنده یاد خودمان “دیوید گریبر”, که هم اهل نظر و کتاب نوشتن بود و هم اهل اِشغال و جنبش های اساسی از پایین علیه سرمایه داری راه انداختن.
سال دیگه (سه هفته دیگر) در سال ۲۰۲۱ دهمین سالگرد جنبش اِشغال وال استریت خواهد بود.
بسیار امیدوارم که نقش افرادی مانند دیوید گریبر و ترکیب خاصی که آنان از نظریات سیاسی و کنشگری اجتماعی عرضه می کردند بیشتر شکافته شود.
حتی حالا هم که دیگه دیوید بین ما نیست, اما جنبشی که برای لغو قرض دانشجویان در آمریکا, ده سال پیش پایه ریخته بود, دارد به اهدافش بسیار نزدیک و نزدیکتر می شود.
یک مثال خوب دیگر از اکادمیسینی (بسیار اهل نظر و پر مغز) که خود را وقف جنبش پروری کرده است, سردبیر همین سایت است, که واقعا زیاد احتیاج به معرفی و توضیح ندارد.
بالا رفتن کیفیت سایت, وسواس خاص و دقیقی که روزمره رعایت می شود,….
آنرا که عیان است چه حاجت به بیان است.
به هر رو, نتیجه اخلاقی داستان:
۱) مطالب این استاد ژیژک را نیز باید با هرمونتیک تردید و سوءظن قرائت کرد.
۲) پیشرفت و رهبری اخلاقی (یا هژمونی به مفهوم گرامشی) اتفاقا بخشی اساسی از مبارزات ما باید باشد, خصوصا زمانی که پای دفاع از حقوق اقلیت ها به میان می آید (مانند دفاع از پناهجویان در اروپا, که آقای ژیژک در این مورد هیچ نمیگه, و از این دورویی خویش هیچ خجالتی هم نمیکشه!).
۳) درگیری و کنشگری های روزمره, انداموار, و ارگانیک برای سامان دادن به جنبش های ضد اقتدار گرایانهء افقی و از پایین به بالا, محک اصلی است. وگرنه سخنرانی کردن و توصیه پراکنی که چنین باید بشود و چنان نباید بشود کاری است که تقریبا از پس هر کسی بر می آید.
دخو / 08 December 2020