تمایز سیاسی مشخصی اکنون بین نیروهای اصلی درگیر رقابت وجود ندارد. قرار نیست زندگی کسی با سیاستهای متفاوت نامزدها تغییری جدی پیدا کند. سرمایه داری معطل پیروزی یا برنامههای ترامپ و بایدن نیست. تفاوت محسوسی بین برنامۀ محافظه کاران/نئولیبرالها و لیبرالها/سوسیال دموکراتها وجود ندارد. آن تفاوتی که در دهههای شصت و هفتاد بین آنها وجود داشت و تودههای شهروند را به گزینش یکی بر میانگیخت دیگر وجود ندارد.
دهه هفتاد. سال ۱۹۷۷. ما در ایران داشتیم آماده میشدیم تا با حمله به ستاد قدرت سر شاه را قطع کنیم. همانگاه، درست همانگاه، میشل فوکو شکایت از آن داشت که سر شاهِ قطع شده در جهان واقع، هنوز در دانش سیاسی سر جای خود است. امروز نیز بسیاری از پژوهشگران و تحلیل گران متوجه نشدهاند که انتخابات، کارکرد خودپویی در فرایند کارکرد قدرت یافته است و حوصلۀ ما را با سخنرانی درباره فسون دموکراسی و تبیین برنده و بازندۀ انتخابات سر میبرند. امروز دیگر باید برای همه محرز شده باشد که انتخابات پیروز در بازی قدرت را تعیین نمیکند، که انتخابات دموکراسی را متجلی نمیسازد، که انتخابات در یک یا چند روز برگزار نمیشود، که کارزار انتخاباتی تنها چیزی است که در دموکراسیهایهای مدرن جذاب و شکوهمند است. شاید و تردیدی دیگر در کار نیست. به کنار نهیم بازی اخطار را که: «آی مراقب باشید که دموکراسی در معرض خطر است! ” شاه مرده است. دموکراسی مرده است. آنچه زنده است و بسیار نیز زنده است انتخابات است. انتخابات نه برای تعیین سیاست، تعیین برنده، که برای فوران هیجان و ایجاد شور.
عجیب آنکه هنوز کسانی در دنیا هستند که میپندارند ما وقتی رمان میخوانیم یا فیلم نگاه میکنیم فکر میکنیم کوزت و قیصر آدمهای واقعی هستند و ماجراهای رخ داده برای آنها واقعی. آنها خوف آن دارند که اگر کسی به ما خاطر نشان سازد که بینوایان و قیصر و در آن راستا رقابتهای انتخاباتی اموری افسانه ای-نمایشی هستند، ما دیگر رمان نخوانیم، فیلم نگاه نکنیم و در انتخابات شرکت نجوییم. آیا آنها نمیدانند که هر چه شخصیتها و ماجراهای رمانها، فیلمها و انتخابات افسانهایتر، جنجالیتر و متفاوتتر با ما باشند تا به همان جذاب تر هستند و ما را بیشتر جذب خود میسازند؟
امروز، آمریکا
امروز که من این مطلب را مینویسم ده روز از انتخابات سه نوامبر ریاست جمهوری آمریکا میگذرد. رسانهها با بررسی دقیق نتایج آراء شمرده شده بایدن و هریس را برنده انتخابات اعلام کردهاند. ولی نه تمامی آراء شمرده شده است و نه دار و دسته حریف، ترامپ و حزب جمهوی خواه، نتیجه (رسانه ای) اعلام شده را پذیرفته است. در حوزههایی قرار است آراء دوباره دستی شمرده شوند. ولی از آنجا که دار و دسته ترومپ حزب رقیب، حزب دموکرات را متهم به تقلب کرده و در تلاش است به دادگاههای گوناگون شکایت برد گمان میرود که فرایند شمارش آراء به این زودی به اتمام و فرجام نرسد. از انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۰ شکایت از تقلب و دستکاری ساز و کار رأی، گاه گفتاری و گاه حقوقی، جزئی از فرایند انتخابات شده است. امسال این رویکرد شدت و گسترش بیشتری یافته است و بحثها و تحلیلها را مشحون از خود ساخته است. تقلب که پیشتر مزهی درس خواندن بچه فقرا در مدرسه و پولدارها در پرداخت مالیات بود اکنون مزهی انتخابات شده است، مزهای که گاه شاید تلخ باشد ولی خوب مزه لوطی همیشه خاک بوده است.
دیگر مدتی است سیاست نمایشی شده است. سیاست به جای آنکه عرصۀ حل و فصل اختلاف دیدگاهها و منافع باشد، اکنون گستره به نمایش در آمدن دیدگاه ها، هویت، وجود و فردیت انسانها است.
رسانهها در دنیای معاصر جایگاهی مهم پیدا کردهاند و نمایش آنجا به صحنه میرود. همه به صورت و تماشاچی میتوانند در آن حضور یافته و با یکدیگر ارتباط بر قرار سازند. امکان کناکنش (interaction) سنخی از جذابیت را برای رسانههای مدرن به ارمغان آورده است. سیاست در سیاست نمایشی امر دلربایی، اغوا، فریب، برانگیختگی، قهر و وازدگی با در یک کلام حسی-عاطفی است. توده مردم بدان روی میآورند تا از آن شور حسی برگیرند و سیاستمداران در گسترۀ آن کوشا هستند تا شیفته (طرفدار، دنباله رو) بیابند، شیفتهای که به آنها شور، اعتماد به نفس و اقتدار ببخشد. سیاست نمایشی جای سیاست کهنهی طبقاتی را گرفته چون که نگرش به سیاست تغییر کرده است. در سیاستی که بیش از پیش تودهای و از مجرای رسانهها وصل به زندگی روزمره شده، مردم و سیاستمداران نه لذت پیروزی که تجربۀ شور حسی-عاطفی میجویند.
این را ولی هنوز برخی متوجه نشدهاند و نمایش و بازیگوشی در سیاست را همچون کودکانی افسانه خوان به شارلاتانهایی همچون ترامپ و احمدینژاد نسبت میدهند. نمیبینند و شاید بیشتر نمیخواهند ببینند که سیاست اکنون عرصهی صحنه آرایی (شو/show)، تعلیق و هیجان است، که کارکرد سیاست ایجاد شور حسی-عاطفی نزد شهروندان است، و این بخاطر آنکه دیگر در گسترۀ سیاست تکلیف ستیز طبقاتی مشخص نمیشود، چرا که سرمایه داری مدتی است به حاکمیت مطلق بر جهان دست یافته است، کارگران و زحمتکشان را با میخ ضرورت،های اقتصادی به کار و مصرف بیگسست چسبانده است. سرمایه داری دیگر به فریب کسی نیاز ندارد. بازی را یکسره برده است. در این راستا، سیاست دیگر گسترۀ فریب ایدئولوژیک نیست، گسترۀ گفتنمود یا حرافی تبلیغاتی-تهیجی دربارۀ امید، شایستگی و موفقیت است. در این چارچوب نمایش نقش اصلی را ایفا میکند.
صحنه آرایی انتخاباتی
در سیاست نمایشی، انتخابات، از رقابت نامزدها گرفته، تا مناظره نامزدها، رأی پای صندوق و شمارش آراء، همه، حرف اول را میزند. این انتخابات است که صحنه آرایی، تعلیق و هیجان را ایجاد میکند. نتایج باید تا مدتها نامعلوم باشند و همواره پرسش برانگیز. هیجان تا لحظهی آخر و حتی پس از لحظهی آخر. برنده تا مدتها نامعلوم است و پس از بُرد، فاقد مشروعیت بردِ مشخص قطعی.
مهمتر از هر چیز در انتخابات البته صحنه آرایی است. از رقابت و مناظره نامزدها گرفته تا روز رأی و فرایند شمارش آراء، همه، همچون جشنی آکنده از نور، رنگ و بازی سازماندهی میشوند. گزافه گویی، در آمیخته با هیاهو، عنصر لازم صحنه آرایی است. این را دیگر همه میدانند. سیاستمدار و اصلا هر کنشگر سیاسی ای که هیاهو ایجاد نکند دیگر کنشگر به شمار نمیآید، حساسیت کسی را بر نمیانگیزد و به تدریج از بازی حذف میشود − درست همانگونه که هر زنی پیش از شهرزاد که قصهگویی بلد نبود به تیغ جلاد سپرده میشد.
ولی هیاهو به تنهایی کفایت نمیکنند. گاه سطحی یا تکراری شده و کسالت را دامن میزند. پس باید رسوایی را به خدمت گرفت. ارتشی از روزنامه نگاران وظیفهی یافتن آن را به عهده میگیرند. زندگی نامزدها، اعضای خانواده و دوستان آنها را زیر ذره بین میبرند تا ننگی، ناهنجاری ای در آن بیابند. پیشتر رسوایی به محض کشف زندگی سیاسی یک سیاستمدار یا نامزد انتخاباتی را تباه میساخت. چند سال اخیر اما ورق برگشته است. رسوایی توجه را بر میانگیزد، واکنش حسی-عاطفی را بر میانگیزد و به نامزد یاری میرساند که خود را در کانون توجه قرار دهد و خود را به رأی دهندگان بشناساند. اخلاق تغییر نکرده است. هنجارهای اخلاقی یا ارزشهای جدیدی جای هنجارهای کهنهای را نگرفتهاند. هنوز تجاوز، دزدی، تقلب و دروغ زشت به شمار میآیند و هر کس از ما که متهم به آنها شود مقام و اعتبار خود را از دست میدهد.
مسئله آن است که سیاست نمایشی شده است و سیاستمداران عهده دار دو وظیفه در آن شده اند، یکی به صحنه بردن نمایشی هر چه جذاب تر و دیگری ایفای نقش به بهترین و جذابترین شکل. معیار یا ارزشی که با آن سنجیده میشوند انجام این دو وظیفه است. اگر رسوایی نمایش را جذاب میسازد چه بهتر. اگر آنها جز بازیگری، بازیگوشی و معرکه گیری چیزی بلد نیستند و استاد آنها هستند باز چه بهتر. در سیاست امروز دیگر مردمان خواهان حضور شاهزاده معصومیت، میشکین کتاب ابله داستایفسکی یا لوطی خوش مرام هدایت داش آکل نیستند، بلکه خواهان حضور کسانی همچون مایکل کورلئونه پدرخوانده مافیایی همه توطئه گران جهان و فاوست گوته هستند که یکی همه جهان را و دیگری روحش را به شیطان بفروشد تا به موفقیت دست یابند.
امروز، فردا، همه گاه
در سیاست نمایشی نه ایدئولوژی، نه برنامه سیاسی و نه هدف، هیچکدام در خود مهم نیستند. سیاست نمایشی غایتی در خود است. سیاست برای آن گسترۀ ستیز برای پیروزی ایدئولوژیک و سپس متحقق ساختن آن ایدئولوژی و برنامه و هدفهای آن نیست. مهم برای آن تبدیل نمایش به ایدئولوژی، به برنامه، به هدف است. اینک و اینجا برای آن مهم است.
دو نامزد انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شهره به دو برنامه تاریخی کاملا متمایز بوده و هستند. ولی این تمایز را چگونه مینمایاندند؟ ترامپ و حزب جمهوری خواه آزادی سرمایه و سرزندگی و بازیگوشی گره خورده به آن را مهمترین آرمان و ارزش عصر میداند. همین را نیز در کنش خویش در گسترۀ سیاست، در سرزندگی، بازیگوشی و شتابزدگی خود باز تاب میدهند. سیاست برای آنها گسترۀ اقدامات فردی، پیروزی و شکست است. بایدن و حزب دموکراتیک نظم، عملکرد ساختاری سرمایه و کارکرد بهینهی بازار کار و مصرف را مهم میشمرند. نمایش آنها نمایش انضباط، دقت و شفقت است. تهمت خواب آلودگی را به جهان میخرند تا به شتابزدگی و پر رویی متهم نشوند. ترامپ در رأس جمهوری خواهان دیگر حوصله وجود دولت اجتماعی مقتدری را ندارد که بخواهد تنظیم رابطۀ سرمایه و جامعه از یکسو و کار صحنه پردازی و اغوای تماشاچیان را از سوی دیگر به عهدهی آن واگذارد. در دیدگاه او سرمایه و بازیگران حاضر در صحنه خود، به جادوی پویایی، از عهدۀ کار خویش بر میآیند. در مقابل، حزب دموکرات و در چارچوب آن بایدن هنوز به نقش دولت در تنظیم رابطۀ سرمایه و جامعه معتقد است. به باور او، جامعه از یکسو و صحنه پردازی از سوی دیگر نیازمند کارگردانهایی قدرتمند هستند که نمایش را به بهترین شکل به صحنه برد. بیهوده نیست که هالیوود و غولهای موسیقی پاپ هنوز هوادار گروه کلینتون-اوباما-بایدن هستند.
نه فقط در آمریکا که در تمامی جهان در پهنۀ آنچه که سیاست یا گاه دموکراسی خوانده میشود نشانی از ستیز یا حتی مجادله درباره بود و نبود سرمایه داری و در نتیجه ساختار اقتصادی جامعه به جای نمانده است. سلطهی جهانی و همه جانبه سرمایه داری محرز و پذیرفته شده است. نبرد ایدئولوژیک را نیز سرمایه داری برده است. خوشبختی، آزادی و سرزندگی انسانها در گرو شکوفایی آن دیده میشود. فردوس عدنی است که در آن میتوان هر چه خواست سیب خورد و از آن اخراج نشد. تنها مجادلهای که به جا مانده در مورد انتخاب راه کردهای تضمین شکوفایی آن است. با این همه انتخابات امروز عرصۀ انتخاب یک از آن راهکردها هم نیست. ادعایی در این زمینه وجود دارد ولی چنین ادعایی توان بسیج رأی دهندگان را از دست داده و بیشتر به صورت نکتهای فنی برای نخبگان مطرح میشود. مجادله و رقابت در زمینۀ دیگری نمود مییابد، در زمینهی سازماندهی صحنههای نمایشی جامعه، انتخاب نمادها، مراسم و بازیگران. ملی گرایی در نمایش در مقابل جهان گرایی در نمایش، سنت گرایی در رقابت با نوجویی مداوم، بازیگرانی با هویت متمایز در تمایز با بازیگرانی متکی به اقتداری تاریخی و شتابزدگی توأم با لیچاربافی و فحاشی رو در روی متانت توأم با کسالت و خواب آلودگی.
تمایز سیاسی مشخصی اکنون بین نیروهای اصلی درگیر رقابت وجود ندارد. قرار نیست زندگی کسی با سیاستهای متفاوت نامزدها تغییری جدی پیدا کند. سرمایه داری معطل پیروزی یا برنامههای ترامپ و بایدن نیست. کارکرد و چرخهی رونق و رکود آن وابسته به عواملی، بیشتر خوداَندر (immanent)، هستند. مارکسیستها در این مورد درست میگویند. تفاوت محسوسی بین برنامۀ محافظه کاران/نئولیبرالها و لیبرالها/سوسیال دموکراتها وجود ندارد. آن تفاوتی که در دهههای شصت و هفتاد بین آنها وجود داشت و تودههای شهروند را به گزینش یکی بر میانگیخت دیگر وجود ندارد. دولت رفاه مدتها است که دیگر برچیده شده و چیز چندانی از آن برجای نمانده که گسترش یا محدود سازی آن در دستور کار کسی باشد. در این پسزمینه، سیاست برای حفظ موضوعیت، برای حفظ جذابیت، باید نمایشی شده است.
انتخابات در فرایندی تدریجی مهم و مهم تر شده است. امروز در تمامی جهان به سان بنیاد و تجلی دموکراسی برگزار میشود. در آمریکا که از پیشتر مهم بود و برگزار میشد، به پدیدهای ازلی-ابدی تبدیل شده است. انتخابات هیچگاه به پایان نمیرسد. همچون مصرف (جدید) که بی پایان است انتخابات نیز نقطه آغاز و پایان ندارد. سینماهای لاله زار را میماند که بدون گسست و «سیانس» معینی فیلم نشان میدادند. همان شب یا روزی که نتیجه یک انتخابات معلوم میشود سخن از دور بعدی انتخابات آغاز میشود. از همان گاه حرف از نامزدهای احتمالی دور بعدی به میان میآید. نظر سنجیهای ماهانه و گاه هفتگی و روزانه همه را در جریان وضعیت نامزدهای احتمالی قرار میدهد. رسانهها پی در پی از فرایند رو به جلو گزارش میدهند. به تازگی مناظره نه فقط چند ماه مانده به انتخابات که هر چند گاه یکبار برگزار میشود. هیجان از همان پایان که خود همان آغاز است همه را در بر میگیرد. شکست خوردگان میتوانند همواره امید پیروزی در دور بعدی داشته باشند و پیروزمندان همیشه باید منتظر سقوط نزد افکار عمومی و شکست در دور بعدی باشند.
انتخابات همان شبحی است که مارکس در میانه قرن نوزدهم میپنداشت در قاموس کمونیسم در اروپا در گشت و گذار است. این شبح اکنون در همه جهان در گشت و گذار است. شاید با توطئه اغواگری کند ولی مخوف نیست. در برابر تندر زندگی پر از مشقت و کسالت مدرن میایستد و با زرق و برق رسانه خانه را روشن میکند. صحنه را با رنگ و نور میآراید، تماشاچیان را فرا میخواند و به سِحر سخن و رفتار دلبری میکند.