جو بایدن، نامزد میانهرو حزب دموکرات ایالات متحده با ائتلافی گسترده از رأیدهندگان راست میانه تا چپ رادیکال در انتخابات به پیروزی رسید. ائتلاف پشت سر بایدن تا حد زیادی سلبی بود، یک رأی «نه» به قدرتگرفتن پوپولیسم راست افراطی و برتریطلبان سفیدپوست. اما بخشی از چپ تصور میکرد که پیروزی دونالد ترامپ در ۲۰۱۶ فضا را برای «رادیکالشدن» نیروهای پیشرو باز خواهد کرد و شیفت به چپ در حزب دموکرات و در آمریکا ممکن خواهد شد. چنین چیزی رخ نداد. دلیل: ارتجاع ضرورتاً ترقیخواهی اجتماعی و شور انقلابی نمیزاید.
به شکلی مشابه و با این وجود بسیار متفاوت، همین حکم در مورد شرایط ایران پس از ۲۰۱۸ نیز صادق است.
در آستانه انتخابات ۲۰۱۶ بود که اسلاوی ژیژک، نظریهپرداز چپ اسلوونیایی درباره انتخابات ریاستجمهوری ایالات متحده بین هیلاری کلینتون و دونالد ترامپ گفت اگر آمریکایی میبود، به ترامپ رأی میداد: «از او وحشت دارم. اما فکر میکنم هیلاری خطر حقیقی است. چرا؟ چون او یک ائتلاف فراگیر برای همگان ساخته که ناممکن است.» اشاره ژیژک به ائتلاف بین چپهایی همچون برنی سندرز با دموکراتهای نولیبرال و حامی والاستریت بود.
ژیژک سپس استدلال کرد که در صورت پیروزی دونالد ترامپ، هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات وادار به «بازگشت به اصول اولیه و بازاندیشی خود» میشوند. او انتخاب ترامپ را «نوعی بیداری بزرگ» میخواند و به راه افتادن «فرآیندهای سیاسی جدید» را در نتیجه آن پیشبینی میکرد.
نظریهپرداز اسلوونیایی همچنین ادعا میکرد که در آمریکا دولت «هنوز» دیکتاتوری نیست و ترامپ نمیتواند فاشیسم را به آن وارد کند.
رجوع ژیژک به «بیداری بزرگ» کیفیتی الاهیاتی ــ دینی به ایده سیاسی او درباره اهمیت استراتژیک انتخاب ترامپ در ۲۰۱۶ میبخشد. افزون بر این اساساً توسل به ارتجاع برای رستگاری سیاسی کیفیتی معادشناختی دارد؛ درست همانطور که در اسطورهشناسی شیعه سیاسی، امام زمان تنها زمانی ظهور میکند که باطل بر دنیا مسلط شده.
در واقع، قرار بود اوضاع فاجعهبار باعث شود که نیروهای پیشرو به خود بیایند و نیروهای میانهرو نیز بفهمند که با گرفتن خط اعتدال ــ نئولیبرالیسم متشخص غربی ــ به جایی نخواهند رسید: «لیبرالهایی که از ترامپ وحشت کرده اند، این ایده را نمیپذیرند که پیروزی او میتواند فرآیندی را آغاز کند که از دل آن یک چپ اصیل بیرون بیاید».
ژیژک ۲۰۱۹ در مقالهای دیگر برای تأکید بر حقانیت پیشگویی سیاسیاش در ۲۰۱۶ پرسیده بود: «آیا ترامپ خطری است که باید جبههای گسترده همچون جبهههای مردمی ضدفاشیست علیهاش تشکیل داد، جبههای که محافظهکارهای نجیب همراه با لیبرالهای پیشرو جریان اصلی و چپ رادیکال (یا هر چه ازش باقی مانده) با هم در آن مبارزه کنند؟» و خود پاسخ داده بود که این «توهمی خطرناک» است و به معنای «تسلیم چپ نو».
با نگاه به عقب پس از انتخابات اخیر که به پیروزی جو بایدن و شکست ترامپ ــ که به بهانه «تقلب» هنوز آن را نپذیرفته ــ انجامید، دیگر میتوان به راحتی گفت که همه پیشبینیها و تحلیلهای سیاسی ژیژک غلط بود، چرا که بر یک فرض معادشناختی روی هوا بنا شده بود.
این چرخش به او منحصر نبود. نیروهای چپ دیگری هچون او نیز بر این باور بودند که بگذارید کاپیتالیسم آمریکایی چهره واقعیاش را نشان دهد؛ آنگاه مردم خشمگین به پا خواهند خاست.
اما نه تنها آنچه ژیژک نهادهای استوار مدنی و دموکراتیک ایالات متحده میخواند، در برابر ترامپ بیفایده شدند ــ چون ژیژک خصیصه امپراتورمآبانه جایگاه ریاستجمهوری در آمریکا را در نظر گرفته نبود ــ، بلکه توهم جبهه مردمی ضدفاشیست هم اتفاقاً به واقعیت بدل شد.
جودیت باتلر، یکی از نظریهپردازان «چپ رادیکال» آمریکایی که مورد اشاره ژیژک هستند، پس از رأی دادن به بایدن در «گاردین» تلویحاً به شکلگیری چنین جبههای اشاره میکرد: «وقتی به پای صندوقها رفتیم، به جو بایدن / کاملا هریس (میانهروهایی که پیشروترین برنامههای خدمات درمانی و مالی برنی سندرز و الیزابت وارن را کنار گذاشتند) رأی ندادیم، ما به خود امکان رأی دادن داشتیم رأی میدادیم، به حال و آینده نهاد دموکراسی انتخاباتی…»
نظریهپرداز اسلوونیایی مه سال جاری در یک گفتوگوی کوتاه خودش گفت باید به بایدن رأی داد، چون همهگیری کرونا باعث شد پیشبینی سیاسی او غلط از آب دربیاید. (از سوی دیگر، حامیان ترامپ میگفتند که کرونا باعث شد کارنامه «معرکه» او در ریاستجمهوری خدشهدار شود).
اما همهگیری کرونا نقطهعطفی در سیاست دولت ضدمهاجر، اقلیتستیز، امنیتی و نئولیبرالی ترامپ ایجاد نکرد. کرونا در تمام جهان مکانیسمهای ستم را تشدید کرد و به همان میزان، جلوههایی تشدیدشده از خشم عمومی را به جریان انداخت. اما نه دولت آمریکا به خاطر کرونا فاشیستتر شد، نه ارزشسنجی اقتصادی جان آدمها تنها پس از کرونا به خصیصه حکومتداری نئولیبرال بدل گشت.
مبارزه با حق زنان بر بدن خودشان، تلاش سیستماتیک برای محرومکردن دگرباشان جنسی از حقوقی که پس از دههها مبارزه کسب کردند، هدف قرار دادن فعالان «جان سیاهان اهمیت دارد» و باز گذاشتن دست برتریطلبی سفید، دیوار کشیدن روی مرز، به قفس انداختن کودکان مهاجر، تلاش برای ادامه روند کودتاها علیه دولتهای چپگرا در آمریکای لاتین، کاهش بودجه عمومی آموزش و پرورش و بهداشت و حفاظت از محیط زیست همزمان با افزایش بودجه نظامی، از بین بردن حق اتحادیه ساختن برای کارمندان فدرال، به راه انداختن پلیس مخفی، ساختن کیش شخصیت حول ترامپ با استفاده از ابزارهای پروپاگاندای دیجیتال و تلویزیونی، معرفیکردن رئیسجمهور به عنوان «گزینه خدا» و «نجاتدهنده موعود»، اسلامستیزی و یهودستیزی، و… شاید به قول ژیژک دولت ترامپ یک دولت فاشیستی تمامعیار نبوده، اما این فهرست بلندبالا دستکم ما را نسبت به رگههای فاشیستی آن متقاعد میکند. حتی همین حالا پس از باخت ترامپ، حامیان یهودستیز او تقصیر را متوجه جورج سوروس، سرمایهدار لیبرال کرده اند و نه چندان بیشباهت به ادبیات رهبران جمهوری اسلامی، پیروزی بایدن را «انقلاب مخملی» میخوانند.
شدتگرفتن ارتجاع فینفسه به ترقیخواه شدن جنبشها و پیشروی آنها در جهت آزادی و عدالت کمکی نمیکند. «چپ اصیل» مورد نظر ژیژک که اساساً خود ترکیبی موهوم است، با قدرت گرفتن واکنشیترین نیروها در سطوح بالای قدرت و طی یک فرآیند ارسطویی خلقالساعه از دل آشغال بیرون نمیآید. چپ رادیکال برای بروز و تأثیرگذاری نیاز به سازماندهی دارد. جنبش «جان سیاهان اهمیت دارد» که از دوران اوباما ــ نخستین رئیسجمهوری سیاه ــ به سازماندهی خود پرداخت، در دوران ترامپ هم به سازماندهی خود ادامه داد و در راهپیماییهای گسترده پس از قتل حکومتی جورج فلوید، ثمره این تلاش سازماندهنده را دید ــ نه ثمره به قدرت رسیدن یک ناسیونالیست سفید در کاخ سفید را.
آنچه حضور ترامپ در کاخ سفید به همراه داشت، بر خلاف پیشگویی ژیژک، بازاندیشی حزبهای جمهوری خواه و دموکرات در مورد اصول اولیه نبود. اساساً چنین پیشگوییای مبتنی بر این فرض بود که ترامپ یک استثناء است. اما او استثناء نبود، او حاصل سیاستهای هر دو حزب بود. حزب جمهوریخواه با رئیسجمهور شدن ترامپ به حمایت کامل از او پرداخت و حزب دموکرات هم با هراساندن رأیدهندگاناش از «غیرقابل انتخاب بودن» سوسیال دموکراسی، جو بایدن نگهبان قدیمی سیاست میانه نئولیبرالی را به رهبری برگزید ــ و باز بر خلاف یک پیشگویی سیاسی دیگر ژیژک، این اقدام باعث پیروزی ترامپ نشد.
ظهور نکردن رادیکالیته و شور انقلابی از آنجا مشهودتر میشود که حزب دموکرات، پیروز انتخاباتی با نرخ مشارکتی بالا، نمیخواهد و نمیتواند برای حفاظت از این پیروزی دست به بسیج اعتراضی مردمی بزند که به آن رأی داده اند (و بد نیست اینجا یاد اعتراضهای ۸۸ در ایران بیفتیم).
رابطه پیشروها با رسانههای شرکتی و نهادهای امنیتی گواه خوبی در مورد این نکته اخیر است.
پیش از ترامپ، انتقاد پیشروهای طیف چپ از رسانههای شرکتی همچون روزنامههای نیویورکتایمز و واشنگتنپست و والاستریتژورنال یا شبکههای سیانان و فاکس و انبیسی، به دلیل کنترل بر جریان اطلاعات به نفع کاپیتالیسم و امپریالیسم و نهادهای قدرت و سیاستهای حکومت کم نبود. اما با رسیدن به پایان رئیسجمهوری او، همانطور که بن اسمیت سردبیر لیبرال پیشین بازفید مینویسد، «شیفت بزرگی در رسانههای آمریکایی رخ داده و دربانهای محافظ قدیمی پس از غیابی طولانی بازگشته اند». اشاره او به مردم عادی نیست که هنوز به شکل قابل توجهی به رسانههای جریان غالب مشکوکند. اما برای بسیاری از پیشروها رسانههایی همچون نیویورکتایمز و واشنگتنپست و حتی والاستریتژورنال ــ به خاطر منتشر نکردن تئوری توطئه علیه جو و هانتر بایدن ــ به محافظان آزادی بیان و حقیقت بدل شدند.
اتفاق مشابهی در مورد نهادهای امنیتی افتاد. سیا و افبیای که به خاطر سرنگونکردن حکومتهای دموکراتیک در این سو و آن سوی دنیا یا ترور و بازداشت مبارزان چپ و فعالان مدنی در داخل خاک آمریکا بدنام بودند، با بر سر کار آمدن ترامپ به نهادهای حافظ حقیقت در برابر او بدل شدند. رابرت مولر، بازرس ویژه پرونده دخالت روسیه در انتخابات ۲۰۱۶ آمریکا که در دوران ریاستجمهوری ترامپ به «مرد قدیس» پیشروها بدل شد، مدیر اصلی افبیآی در دوران چرخش ضدتروریسم در جنگ علیه ترور بود.
در واقع، ارتجاع به جای «بیداری بزرگ»، یک خواب آسوده نصیب الیت آمریکایی کرد.
و اما ایران!
سیاست معادشناختی در برخی استدلالها در زمان دو دوره انتخابات که محمود احمدینژاد به نحوی از دل آنها پیروز بیرون آمد، در ایران مطرح شد. گروهی از مخالفان جمهوری اسلامی ــ و در میان آنها، بخشی از «پیشرو»ها ــ استدلال میکردند که با بر سر کار آمدن احمدینژاد، چهره اصلی نظام رخ نشان خواهد داد و نتیجه آن واکنش ضد ارتجاعی در جامعه خواهد بود.
در نهایت اما بدنه جنبشی که سرکوب شد، از سر استیصال به یک «میانهرو» ــ حسن روحانی ــ رأی داد.
با قدرت گرفتن ترامپ، صدای دیدگاهی که رستگاری را حاصل فراگیرشدن ارتجاع میدانست، رساتر شد. فشارهای آمریکا با قدرتمندترکردن سپاهیان و افزایش نظامیگری از یک سو، و گستراندن فقر و محرومیت از سوی دیگر، قرار بود به «بیداری بزرگ» جامعه ایران بینجامد و جمهوری اسلامی را سرنگون کند. با پایان ترامپیسم، جمهوری اسلامی کماکان پابرجاست.
وجه مشخصه شرایط ایران این است که مردم در دو خیزش در ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸ و به دلیل سیاستهای نئولیبرالی دولت حسن روحانی به نفی کامل تمام گروههای صاحب قدرت در ایران پرداختند. اما این خیزشها حاصل تشدید ارتجاع نظامی نبود. برعکس، نیروهای ضدانقلابی خارجی ــ دولت ترامپ ــ به نیروهای ضدانقلابی داخلی برای هر چه بستهتر کردن فضا و سوءاستفاده مالی از تحریمها کمک رساندند.
شاید نظامیگری رو به تشدید در جمهوری اسلامی که از کشتار فراگیر معترضان در آبان ۹۸ ابایی نداشت، بتواند با آتش و خون نظام فعلی را تا مدتها سرپا نگه دارد.
اگر قرار باشد چنین سناریویی رخ ندهد، پاسخ آن را باید در موثربودن سازماندهیهای رادیکال اجتماعی در راه جست.
مشکل ایده ژیژک در انتخاب آخرالزمانی ترامپ به جای هیلاری، مشکل چشمانداز سیاسیِ مبتنی بر دولتِ اوست. در واقع نظرگاه او برای سازماندهی مردمی یک نظرگاه منحرف است و به جای آنکه نیروی سازماندهی را پایین به بالا و مردمی ببیند، تکانه آن را تغییر در بالاترین جایگاه قدرت میداند.
چپ مدتهاست که بازی در میدان انتخابات رسمی را بازی در میدان سیاست جریان غالب تشخیص داده. به همین خاطر، اگر راهحل استراتژیکی برای نیروهای رادیکال چپ جهت مداخله در انتخابات وجود داشته باشد، این راهحل سازماندهی نیروهای اجتماعی به شکلی فراانتخاباتی است، نه مشارکت سلبی و ایجابی در انتخابات. دوگانههای کاذبی همچون ترامپ / کلینتون محل انتخاب نیروهای پیشرو چپ نیست، و بدتر از آن، آغوش گشودن به روی فاجعه آینده برای رستگاری هم یک انتخاب استراتژیک نیست.
با سلام
این نوشته به ویژه از جنبۀ موضوعی که به آن پرداخته عالی است. من نکاتی را در بارۀ مفادش در میان می گذارم که نکتۀ کانونی اش برای خودم “ابله پروری” است.
نخست بایست پذیرفت که تجربۀ ترامپ تنها نشانگر فقدان شناخت ژیژاک از جامعۀ امریکا و نیروهای سیاسی آن نیست بلکه نُمایۀ خطای دید او نیز است. من بر این باورم که ما برای شناخت اوضاع سیاسی این یا آن کشور بایست گوش و هوشمان را به نیروهای سیاسی خود آن کشور بسپاریم. کشوری که فاقد چنین نیروهایی ـ در معنای درخور اعتنا ـ است قربانی فاشیزم یا “پیشاسیاست” است.
امریکا البته “پیشاسیاست” نیست و نیروهای مترقی امریکایی نگران گسترش ارتجاع در امریکا بوده اند و هستند و بایست بود.
امریکا کشور دمکراسی نیست. کشور “آزادی و قانون” است. فرقش با اروپا به گمان من در فرق جامعه شناختی آن و در نداشتن تراکم جمعیت زیادش است. امریکا همیشه ـ و از هنگام تأسیس اش ـ کشوری پهناور و دارای امکانات گسترده بوده و نیز است. اروپا تمام ظرفیتش همین است که می بینیم. اروپا ظرفیت نهان و دست نخورده ندارد و یا خیلی کم دارد. اروپا هر آن “آپتیمایز” است. اصطکاک منافع طبقاتی در اروپا چشمگیر و روزمرّه است. هر آن برای دادن دوزار به یکی بایست دو زار از دیگری گرفت. امریکا چنین نیست. در امریکا میلیون ها نفر خانه خراب و بی خانمانند. آب از آب تکان نمی خورد.
ما اکنون تنها در وضعیتی نیستیم که بایدن برنده شده است. میلیون ها نفر هم به ترامپ رأی داده اند. و می دانیم که اگر کرونا نبود رأی میلیون ها نفر دیگر هم به آن افزوده می شد. بخت ترامپ را کرونا خواباند!
ادامه در 2
داود بهرنگ / 18 November 2020
(2)
اگر چنانچه ملاک دستیابی به دمکراسی و آزادی پایدار و بردوام است هرگز نبایست به نیرویی که ابله و یا ابله پرور است مجال عرض اندام داد.
شرط این که چوبی زیاد خم شود و آنگاه اگر ول کنیم بیشتر تاب نخورد و امیدوارانه در جهت معکوس حرکت کند این است که به قدر بایسته تَر باشد. اگر که نباشد ممکن است جایی هم بشکند. [دیدگاه غیر مسئولانۀ ژیژاک این را کم دارد.]
یکی از فرق های اساسی دمکراسی با غیر دمکراسی در “ابله پروری” است. این گویا از دیدها نهان مانده است. فرق آزادی دمکراتیک [اروپایی] با “آزادی قانونی آمریکایی” در ممنوعیت بلاهت در “آزادی دمکراتیک اروپایی” است. در اروپا دولت مسئول ایجاد شرایطی است که همگان به یکسان برخوردار از آموزش و درمان و دیگر شرایط زیستی باشند. افزون بر این بلاهت هم ممنوع است. شک داری جایی تابلو بزن: داروی کرونا از برای مالیدن به ماتحت! درب قابلمه به دستت بگیر و به آن آنتن رادیو نصب کن و آنگاه بیا تلویزیون و بگو: از عقب در خشابش چیزی می کنیم. از جلو آنتنش راست می شود و کرونا را در جا از بین می برد. [جل الخالق!]
هنوز در امریکا میلیون ها نفر بر این باورند که بایست در کودکستان ها و دبستان ها به بچه ها آموزش داد که چگونه خدا انسان را از گل آفرید! [بی خود نیست که ترامپ هفتاد و چند ملیون رأی می آورد.]
با احترام
داود بهرنگ
داود بهرنگ / 18 November 2020
فرضیه ای اصلی این نبشته که “ارتجاع شور انقلابی نمی آفریند” در اساس صحیح و درست است.
اما نباید فراموش کرد که چگونه ترکیبی خاص و مشخص از سیاستهای نژاد پرستانه و ارتجاعی دولت ترامپ در آخرین سال ریاست جمهوری وی – همین تابستان, چند ماه پیش-, همراه با اثرات منفی ویروس کرونا (به خاطر ندانم کاری های خود دولت ترامپ)که آتش به جان اقلیتهای غیر سفید در آمریکا انداخت, باضافهء بدترین شرایط اقتصادی و بیکاری (بازهم بیش از هر کس بیشتر برای اقلیت های غیر سفید), تو گویی فقط یک جرقه کشته شدن جورج فلوید به دست پلیس کم داشت تا عظیم ترین اعتراضات و تظاهرات خیابانی در تاریخ آمریکا براه بیفتد.
ملاحضات نویسنده در مورد اشتباهات فاحش و عظیم ژیژک نیز کاملا درست است.
به نظر می رسد که ما در ایران هنوز همینکه نویسنده ای چند کتاب به انگلیسی چاپ کند و سپس به فارسی ترجمه شود و چند بررسی کتاب مثبت بگیرد, ناگهان نویسنده ای مذبور تبدیل به مرجعی جهانی و “قطب علوم” می شود.
یکی از منتقدین ژیژک چند سال پیش اشاره داشت به “پسین مدرن” بودن ژیژک به مفهومی منفی, و اینکه چگونه به نظر می رسد هدف اصلی ژیژک در تمامی دوران نویسندگی اش نوعی باز آفرینی مداوم “پست مدرن” خویش بر اساس بازار کتاب و علاقه های خوانندگان بوده است, تا هر دیدگاه و اصل فلسفی.
یکی دیگر از این نوع نویسندگانی که برای ما ایرانیان در چند سال بیش بسیار عظیم شده بود, اما در دوران اخیر کرونایی زه زد استاد دیوید هاروی بود که چندین ماه پیش (پس از سالهای سال تدریس “داس کاپیتال” و تحلیل آن) ناگهان بدین نتیجه رسید که سرمایه داری عظیم تر و عزیزتر از آنست که بتوان سرنگونش کرد و یا بخواهیم آنرا از دست بدهیم!
دوستان علاقه مند به پیگیری بحث های چپ کارگری/سوسیالیست در آمریکا, پیرامون چگونگی سازماندهی مستقل اردوی کار در آمریکا, و تشکیل و سازماندهی یک حزب سوسیالست مستقل کارگری می توانند به صفحات نشریه New Politics رجوع کنند.
خصوصا مقالات رفیق چارلی پست.
Backing Biden Will Not Stop Trumpism
In order for the new socialist Left to survive, grow, and build a real alternative to the two parties of capital, we need to break with the disastrous legacy of lesser evilism. We encourage socialists not to waste their time campaigning for Biden and his party, no matter what they do at the voting booth, or on their ballot.
We must prioritize building class and social struggles, beginning by defending the right to vote and the election outcome by taking to the streets—something Democrats will oppose, urging reliance on the courts and Congress, instead. And we need to prepare now to confront the continued capitalist offensive that a Biden administration will lead in the coming months and years.
***
در رابطه با کامنت های دوست گرامی, آقای بهرنگ فقط اشاره شود که رشد جنبش های فاشیستی و افراطی در چندین سال اخیر در اروپا نیز مقداری چشمگیر بوده است.
البته ایشان کاملا صحیح می فرمایند که فاشیستهای اروپایی هر غلطی را که قانونا در اروپا نمی توانند انجام دهند, می آیند و همان کارها را به راحتی و به شیوه ای “قانونی” در آمریکا انجام می دهند.
برای مثال در آلمان چاپ ادبیات فاشیستی ممنوع و غیر قانونی است, اما در امریکا با استناد به اصل “آزادی بیان” در قانون اساسی کشور فاشیستهای آلمانی برای چاپ جزوه هایشان از چاپخانه های آمریکایی استفاده می کنند!
تناقضات, تضادها و پارادوکسهای فرهنگ و سیاست در امریکا واقعا مثنوی هفتاد من کاغذ است؛ که به نوعی شاید بتوان گفت تمامی آنها باز می گردد به حجم عظیم کشور و ابعاد بازار آمریکایی و ….
برای مثال, “اریش اوبرباخ” نیز در شاهکار عظیم خویش “بازنمایی واقعیت در ادبیات غرب”
Mimesis: The Representation of Reality in Western Literature
Erich Auerbach
در فصلی اشاره بر این دارد که چگونه در آثار نویسندهء فرانسوی قرن پانزدهم “فرانسوا رابله”, موجودی به نام “گارگانچووا” Gargantua آفریده می شود, که نمایانگر “دنیای جدید” و عظمتی بود که این قارهء تازه “کشف شده” در تخیل و ذهنیت جهان آن دوران داشت.
به نظر می رسد که در آمریکای قرن بیست و یکم نیز هنوز مقدار زیادی خصوصیات (منفی و مثبت) گارگانچوایی به جای خود باقی است.
با احترام
هوشنگ / 19 November 2020