تنی که در تظاهرات شرکت میکند، گاز اشکآور تنفس میکند، باتوم میخورد، به زندان میافتد، شکنجه تحمل میکند، مُثله و دست آخر میرانده میشود، در معنایابی رخداد سیاسی نقش بنیادین دارد. خشونتی که بر تنهایی رفت و میرود که رخداد آبان ۹۸ را ساختند، قلب رویداد را معنادهی میکند.
کیفیتی غیرقابل بازشناخت، غیرقابل بازنمایی و با خصلتی اسطورهای در آبان ۹۸ وجود دارد که از معیارهای یک شوریدن سادهدلانه و یک سرکوب خشن، پا فراتر میگذارد. وضعیت استثنایی در بسیاری نقاط کشور تجربه شد و حاکمیت هم از حداکثر ظرفیتهای نهفته در این وضعیت بهره برد. این مقاله میکوشد دریابد خشونت آبان چه معنایی دارد.
پیوند نامبارک قانون و خشونت
«انسان مدرن جانوری است که سیاستش، هستی او در مقام موجود زنده را زیر سوال میبرد.»
میشل فوکو
در آبان ۹۸ برای ساعاتی یا شاید یکیـدو روز ــ بسته به اینکه کدام سوی ایران مفروض باشدــ قدرت و زور قانون کار نمیکرد. قدرت در دست حاکمیت نبود و مردمی هم که عملا آن را در چنگ خود داشتند، به دلایلی مثل نهادزداییهای گسترده در عرصهی عمومی و نبود سازمانیابی سیاسی، به آن آگاه نبودند یا اساسا نمیدانستند با آن چه کنند. قدرت به حاکمان فعلی بازنمیگشت مگر با خشونت نظامی که حادث شد و وقوعش همچنان ادامه دارد. پس رابطهی میان قدرت و خشونت در رخداد آبان هویداست. اما این خشونت نه یک وسیلهی صرف برای حفظ اهداف قانونی که برای حفظ خود قانون، خودِ آن زور ناب بود. از همین روی خشونتی که از سوی حاکمیت بر مردم رفت، بیشتر شبیه خشونتی کور است که نه فقط خاطیان قانون و بزهکاران، که هر جنبندهای را که سر راهش قرار گیرد، از میان برمیدارد. کشتار «نیزار ماهشهر» فرازی از سبعیت کمنظیر حاکمیت است که گویا هدفی ورای سرکوب و ختم قایله را دنبال میکرد.
مقالهی نقد خشونت[1] والتر بنیامین ما را یاری میکند تا این پرسش را پیش بکشیم که چه نوعی از خشونت را میتوان در آبان ۹۸ تشخیص داد. مبنای نقد بنیامین پیش از آنکه دستهبندیاش را تشریح کند، نهایت خشونتی است که ممکن است بر یک تن تحمیل شود: کشتهشدن. این توضیح لازم است که Gewalt در زبان آلمانی، مفاهیم خشونت، قدرت، اقتدار و زور را توامان دربرمیگیرد و هرکجا از خشونت بحث میشود، میتوان آن را معادل ترکیب «خشونت/ قدرت» در نظر گرفت.
بنیامین از مثال «نیوبه»[2] در اسطورههای یونان استفاده میکند تا نشان دهد چگونه مرگی که از سوی «لِتو» بر سر هر چهارده فرزند «نیوبه» آوار میشود، «برسازنده» است و به هیچ منع و سلب قانونیِ از پیش اعلامشدهای تکیه ندارد. بنیامین این خشونت را خشونت برسازندهی قانون یا خشونت اسطورهای مینامد. از نگاه او اگر خشونت در راستای حصول یک هدف مطلوب، به وسیلهی صرف تبدیل شود، آنگاه فقط بهعنوان خشونتی یغماگر قادر به تحقق هدفش خواهد بود و این نوع خشونت هرگز به کار بنیاننهادن یا جرحوتعدیل شرایطِ بهنسبت پایدار، نمیآید.
فوران خشم معترضان آبان را بههیچروی نمیتوان یغماگر به حساب آورد و آنچه حاکمیت کرد هم، چنین نیست. خشونت نظامی در میدان بود که به گفتهی بنیامین خصلت قانونساز دارد و سرمشق هرگونه خشونت در خدمت اهداف طبیعی است. مقالهی بنیامین تازش تندی است به داروینیسم اجتماعی جزماندیشانه که از یک سو خود را بر بنیان تقدس حیات استوار میکند و از سوی دیگر خشونت زورمندان را طبیعی و درنتیجه مشروع میداند. اما تاکید او این است که مقالهاش در پی نقد خشونت نظامی نیست و به چیزی کمتر از نقد حکمت خشونت تن نمیدهد. در واکاوی این حکمت است که او بر رابطهی ویژهی میان خشونت و قانون دست میگذارد. در نگاه او هرکجا قانون به قضا و قدر پهلو میزند و سر و کلهی خشونت در شکل اعلایش ــکه تعیینکنندهی مرگ و زندگی آدمیان استــ در نظام قانونی پیدا میشود، خاستگاههای قانونی خشونت بهشکل آشکار و خوفناکی خودنمایی میکنند.
لحظهی آبان چنین است. بسیاری از جانباختگان طوری هدف گلوله قرار گرفتند که گویی درست در خط مقدم جبههی جنگ، فشنگ سرگردانی از میان میلیونها گلولهی دیگر سر و سینهشان را شکافته و هرگز نمیتوان قاتلشان را یافت. در یک ویدیوی آماتوری از اعتراضات که در همان روزها منتشر شد، صدای فرماندهای شنیده میشود که به مامور میگوید: «یکی را بزن! فرقی نمیکند. آن نارنجیه را بزن! » این همان لحظهی خوفناکی است که قانون و تقدیر در یک کفه قرار میگیرند.
بنیامین نوع دیگری از خشونت را در کنار خشونت برسازندهی قانون تشخیص میدهد و آن را خشونت حافظ قانون مینامد. منظور خشونتی است که نهاد پلیس آن را در انحصار خود میداند و با تکیه بر آن است که دولت مدرن را در برابر بدعت حفظ میکند. اما مقالهی بنیامین به گفته دریدا «حادانتقادی» است و خود را رد میکند. بنیامین با دست گذاشتن روی خصلت شبحوار پلیس ــکه بیآنکه حضور داشته باشد، همواره حاضر استــ و اختیار عمل این نهاد در مواقع استثنایی که دستورالعمل خاصی برای اجرا وجود ندارد، این نظرگاه را پیش میکشد که خشونت برسازندهی قانون و خشونت حافظ قانون مدام در حال تبدیلشدن به یکدیگرند و تشخیص این دو از هم، بهراحتی امکانپذیر نیست. پلیسی که مظنون یا متهمی را در خیابان میکُشد، قانونی را همزمان وضع و حفظ کرده که پیش از آن در هیچ دفترچهی قانونی وجود نداشته. همین تذبذب پلیس است که عنصر اکیدا مخفیشدهی خشونت در قانون را از پرده بیرون میاندزد. آنطور که نوع اول خشونت از نگاه بنیامین «اسطورهای» نام میگیرد، این شکل دوم «الاهیاتی» نامیده میشود و استناد بنیامین هم به گذر از عهد اسطوره به عصر دین، بهخصوص به یهودیت است که فرمان «قتل نکن! » در آن گنجانده شد. اما چرا دولت مدرن همواره باید خشونت را به عنوان هستهی اصلی قانون پنهان نگه دارد؟ پاسخ بنیامین این است که چون دولت به خوبی از نیروی واضع قانونی که در دل خشونت جای گرفته، باخبر است و بیم آن دارد که نیروهای منتقد و مخالفش به این توانایی پیببرند. از همین روست که هر قدرت تاسیسشده، پیش از هر قراردادی حق انحصار خشونتورزی را در اختیار میگیرد و در وضعیتی که هنوز برای مشروعیتبخشی به هیچ قانون دیگری صلاحیت ندارد، به خشونت حافظ قانون مشروعیت میبخشد.
حال با آگاهی به این تقسیمبندی بنیامینی، میتوان دوباره آن پرسش ابتدایی را طرح کرد: خشونت آبان کدامیک بود؟ واضع یا حافظ؟
حاکم بر سرزمین یا حاکم بر جمعیت؟
رخداد آبان تجسد لحظهی استثنایی است؛ لحظهای که در آن مرز میان درون و بیرون قانون از میان میرود و به گفتهی دریدا هیچکس در برابر قانون قرار نمیگیرد. رانندهی کامیونی که بار آجرش را در میان ترافیک بزرگراه خالی میکند، نه به راهبندان میاندیشد و نه به مجازات کارفرما. او از تعلیق قانون تا اطلاع ثانوی آگاه است و از عواقب فعلش ترسی به دل راه نمیدهد. اگر بپذیریم که قانون در لحظهی استثنایی وجود ندارد یا لااقل حوزهی شمولش را از کف داده، آنگاه درخواهیم یافت که خشونت حافظ قانون در این لحظهی «پرفورماتیو ناب» به هیچ کار نمیآید. اما این درست همان بزنگاهی است که میتوان در آن قانونی نوین برساخت.
کارل اشمیت اهمیت این بزنگاه در شکلگیری قدرت حاکمه را دریافته بود و امر سیاسی را اینطور تعریف میکرد: امر سیاسی عبارت است از تصمیم حاکم مطلق در وضعیت استثنایی. بهعبارتی امر سیاسی رخ نمیدهد مگر با نشستن یک حکمران صاحباختیار در مسند قانونگذار که تنهای بیشمار را در وضعیت تصمیمناپذیری که استثنایی خطاب میشود، تباه میکند تا قانونی نوین بنیان گذارد. پس تنهایی که در این رویداد دخیلند، یا سیاسیاند یا بهضرب قانونی که از لولهی تفنگ بیرون میآید، سیاسی شدهاند.
سیاسیشدن حیات صِرف و نه نحوی از شایستهزیستن، نقطهی عزیمت آگامبن در بحث خشونت است.[3] او با دستگذاشتن روی دیدگاه ارسطویی که حیات صرف (Zoe) را از زیستن (Bios) جدا میکند و اولی را از «پلیس» بیرون میگذارد، میآغازد و به دولت مدرن میرسد که بار دیگر با تنانگی و حیات صرف درافتاده و از طریق حذفش از «پلیس» آن را در نظام حقوقی ادغام کرده.
حفظ زندگی و تامین جان شهروندان هدف اساسی دولت مدرن است؛ چنانکه سنگ هیچ اصلی را اینگونه به سینه نمیزند. این در حالی است که ما هنوز با هولوکاست، دارفور و روآندا، نسلکشی در چین و جنگهای ریز و درشت واضع قانونها یا بهعبارت صحیحتر نوموسهای نوین، همعصریم. شناسایی این تناقض از بنیامین آغاز شد و کار آگامبن بر همین اساس ادامه یافت. به گفتهی او دولت مدرن با قراردادن حیات زیستشناختی در کانون محساباتش، کاری نمیکند مگر افشای پیوند پنهانی که قدرت و حیات برهنه را به یکدیگر پیوند میزند و با این کار پیوند میان دولت مدرن و کهنترین شکل رمزگان حکومت را هم عیان میکند. او اصطلاح «هوموساکر» را از خلال قوانین روم باستان فرامیخواند تا یکبار دیگر به آن معنایی ببخشد. هوموساکر به معنای انسان مقدس است؛ انسانی که دیگر نمیتوان او را در یک آیین مذهبی قربانی کرد اما میتوان او را کشت!
رابطهی کشتهشدن و وضعیت استثنایی را میتوان در «پارادوکس حاکمیت» جستوجو کرد که آگامبن آن را چنین تعریف میکند: «حاکم در عین حال بیرون و درون نظام قانونی است. نظام قانونی قدرت اعلام وضعیت استثنایی و در نتیجه قدرت تعلیق خود نظام را به او اعطا میکند. حاکم که دارای قدرت قانونی تعلیق اعتبار قانون است، قانونا خود را بیرون از قانون جا میدهد.» حاکم میگوید: «من، شخص حاکم که بیرون از قانونم، اعلام میکنم که هیچچیز بیرون از قانون نیست.» به این ترتیب میتوان گفت قانون بیرون از خودش است. میتوان به راحتی دریافت که آشوب تنها در وضعیتی به تعریف درمیآید که نظم قانون تعلیق شده باشد و این کار انجام نمیشود مگر به فرمان شخص حاکم. اطلاق «شورش» به یک وضعیت، به نظام قانونی ارجاع دارد، در حالی که دستور فراقانونی و خدایگانیِ کشتار وسیع، اعتبار قانون را منحل کرده.
مشخصهی اعلای امر استثنا در این است که آنچه حذف میشود، ارتباطش با قاعدهی عام را بهواسطهی این حذف، از دست نمیدهد بلکه برعکس، آنچه در استثنا حذف میشود، خود را در رابطه با قاعده سرپا نگه میدارد؛ آنهم در هیئت تعلیق قاعده. آگامبن نشان میدهد که چگونه حیات برهنهای که از «پلیس» حذف شده بود، در نظام حقوقی آن ادغام میشود و یک بدن زیست-سیاسی جدید بهوجود میآورد. این موضوع توجه فوکو را هم به خود جلب کرده بود. او هم دریافته بود که دولتها دیگر درصدد حکمرانی بر سرزمینها نیستند بلکه بناست قدرت بر انسانها یا جمعیتها اعمال شود. پس از جنگ جهانی اول است که پیوند میان گشودن ارض تازه و برقراری نظمی نوین از میان رفت و بعدتر حاکمیت در هیئت قلمروزدایی هم بروز یافت. آگامبن از مثال یوگوسلاوی یاد میکند.
هشدار فیلسوف ایتالیایی مهیب است: تا زمانی که پارادوکس حاکمیت حل نشود، نازیسم و فاشیسم با ما خواهند ماند. از نظر او تا زمانی که سیاست، زندگی تنهای زنده را تهدید کند، از شر این تناقض خلاص نمیشویم. او همگرایی فزایندهای میان دموکراسی مدرن و دولتهای توتالیتر تشخیص میدهد که از برجستهسازی صیانت از حیات در هر دو نظام سرچشمه میگیرد. تفاوت شاید در این باشد که توتالیتاریسم نیازی به پنهانکاری چندانی ندارد و هر از چندی قدرت مرگبارش را پیش چشم همه عیان میکند. یا شاید بتوان گفت حجاب حاکمیت توتالیتر در دامنزدن به جو «خشونت همه علیه همه» تارو پود میبندد و در این میان قهار اعظم در بالاترین جایگاه نشسته.
ایران نوین؟
در ایرانِ این سالها هم حاکمیت حسابی از توبرهی امنیت خرج کرده. از توسعهطلبی خارجی تا وضعیت ناگوار اقتصادی را به حفظ جان مردم گره زده و در همان حال هزاران تن را با قتل و اعدام و شکنجه از هستی ساقط کرده. اما رژیم حاکم بر ایران چهل سال است که قانونش را وضع کرده و بهنظر میرسد پس از اعدامهای تابستان ۶۷ به مرحلهی تثبیت قدرت رسیده باشد. چرا باید رخداد آبان را برسازنده تلقی کنیم؟
قبلتر آورده شد که تعلیق قانون پیشین توسط معترضان و شخص حاکم در خیابان ملموس بود. دوم هم اینکه قدرت برساخته، نیازمند تجدید است. این قدرت همیشه در تلاش است خود را در رابطه با قدرت حافظ قانون سرپا نگه دارد. بنیامین به سنت دموکرات انقلابی غربی اشاره میکند که پس از انقلاب کبیر فرانسه، همواره در سودای زنده نگهداشتن قدرت برسازنده بوده. آرنت در کتاب انقلاب به «حق توسل مداوم به عدالت» که شعار روبسپیر بود، اشاره میکند. انقلابیِ فرانسوی میخواست همواره قدرت انحصاری برساختن قانونی نوین را داشته باشد تا به قول خودش «ریاکاران» را بیپروا به گیوتین بسپرد. آگامبن حقهی تکنیکی-حقوقی دولتهای توتالیتر را برملا میکند. در فاشیسم و استالینیسم حزب و دولت به عنوان دو نهاد موازی، به ترتیب قدرت برسازندهی قانون و قدرت حافظ قانون را در اختیار داشتند که آرنت این دو را به «قدرت حقیقی» و «قدرت صوری» تعبیر میکند.
در ایران یک وضعیت استثنایی دائمی حاکم است که شخص حاکم را مدام در جایگاه قانونگذار و صادرکنندهی انحصاری «حکم حکومتی» قرار میدهد. برای حاکم مطلق ایران، آویختن به یک مرجع دائم اقتدار مشروع، از بسیاری رهبران توتالیتر سهلتر است. اسلام شیعه و زردشتیگری بستر تاریخی چندهزار سالهی حاضر و آمادهای برای او فراهم آوردهاند و منبع آسمانی مشروعیت لایزال هر آن حکم به بیجانکردن تنها میدهد.
خشونت حافظ قانون که به ساختار دولت نیازمند است، در کشتار آبان ۹۸ نقش ضمیمهای داشت. به این معنا که نیروی انتظامی و آنچه در ایران پلیس خوانده میشود، در سرکوب خونین دخالت کمتری کرد. قتلعام عموما بهدست نیروهای سپاه و لباسشخصیها و نیروهای نامشخصی از این دست رخ داد که زیرمجموعهی نهاد دولت نیستند و مستقیما از نهاد انحصاری برسازندهی قانون یا رهبری تبعیت میکنند؛ نهادهایی که همواره در استثناییکردن وضعیت میکوشند و در بهرهبرداری از این شرایط خبرهاند. حاکمیت با تثبیت قدرت است که آغاز میشود اما از دیدگاه آگامبن، این استثنای حاکم است که هستهی آغازین و درونی سیاست را نمایان میکند.
ایران چهل سال اخیر، پایان دوران پویای انقلاب و تثبیت قدرت را به خود ندیده، چراکه صدور انقلاب یا نوعی انقلاب مداوم، جلوی کناررفتن خشونت/ قدرت برسازندهی قانون یا دوران ترور را میگیرد و هر از گاهی ما را با یک عصر وحشت تازه روبهرو میکند. چرا زندانها دوباره آبستن حادثههای هولناک شدهاند و در آنها هر چیز میگذرد جز حبس صرف؟ چرا زندانی سیاسی بیشتر در معرض مرگ است تا منعشدن از تحرک؟ زندان برای زندانی سیاسی در حکم اردوگاه کار اجباری است؛ این یگانه مکان متعلق به امر استثنا، بهقول آگامبن. زندان و محکمه و دست آخر خیابان باید مدام از قوانین موجود بگریزند تا قدرت واضع قانون حاکم در همهی سلولهای شهر تکثیر شود. آنچه پس از آبان ۹۸ از حاکمیت در ایران برجا ماند، اگرچه همان صورتک پیشین را بر چهره دارد، اما خود به بدعتی دست زد که ناچار هویتش را تغییر میدهد. حاکمیت از بالابردن خشونت در جامعه استقبال میکند و هیچ بدش نمیآید جریانهایی را هرچه بیشتر به این نتیجهی هولناک برساند که حکومت کنار نخواهد رفت مگر با یک خشونت برسازندهی دیگر. آیا جامعهی ایرانی یارای آن دارد که حیات برهنه را از سیاست بیرون بگذارد یا همچنان شاهد حضور زندگی در نقطهی تمایزناپذیر بیرون و درون، در وضعیت استثنایی خواهیم بود؟
پانویسها
[1] ن.ک مقالهی «نقد خشونت»، والتر بنیامین، امید مهرگان/ مراد فرهادپور، قانون و خشونت، رخداد نو ۱۳۸۸
[2] «نیوبه» دختر «تانتالوس» چهارده فرزند داشت؛ هفت دختر و هفت پسر. (در منابع مختلف اعداد مختلف است.) غیض «لِتو» مادر «آپولون» و «آرتمیس» از این فزونی، او را واداشت فرزندانش را به قاتلان چهارده فرزند «نیوبه» تبدیل کند. خدایان برتر عصر هلنی قوانین نوینشان را برمیساختند و این برساختن نیازمند خون بود.
[3] Agamben, Giorgio, HOMO SACER: Sovereign Power and Bare Life, Daniel Heller-Roazen, Stanford University Press Stanford California 1998 was originally published as Homo sacer. Il potere sovrano e la nuda vita, © 1995 Giulio Einaudi editore s.p.a.
بخش نخست رسالهی آگامبن با عنوان «خشونت و قانون: قدرت حاکم و حیات برهنه» در کتاب قانون و خشونت ترجمه شده.