دروغ چیست و چرا در یک جامعه رواج می‌یابد؟
ساده‌ترین راه مواجهه با این مسئله و چگونگی درک آن، این است که آن را به خون و نژاد و عوامل ذاتی‌ساز این‌چنینی نسبت دهیم و خود را از زحمت تفکر در این‌باره رها کنیم. اما هیچ علم تجربی و غیرتجربی نمی‌تواند ثابت کند که دروغ در خون مردم خاصی است. این حوزه‌های تاریخ و سیاست هستند که می‌توانند که مبنای توضیح مسئله باشند و باید به آن‌ها مراجعه کرد.

اولین تصویر پینوکیو اثر انریکو مازانتی (۱۸۸۳) برای کتاب "ماجراهای پینوکیو" اثر کارلو کولودی
اولین تصویر پینوکیو اثر انریکو مازانتی (۱۸۸۳) برای کتاب “ماجراهای پینوکیو” اثر کارلو کولودی

در سال‌های نه چندان دور، از زمانی که فیلم کارتونی «پینوکیو» در تلویزیون سراسری ایران پخش می‌شد، بیشتر بیننده‌های بزرگ‌‌سال این فیلم آرزو می‌کردند که در زندگی واقعی هم بینی تمام انسان‌های دروغ‌گو مانند پینوکیو هنگام دروغ گفتن کشیده شود تا کسی نتواند دروغ بگوید، حتی خود آن‌ها؛ یا این که‌ای کاش کسانی که به دوربین‌های تلویزیونی زُل می‌زنند و دروغ می‌گویند، همانجا دماغشان دراز گردد. این آرزو محتملا بیانگر این بود که مسئله‌ی کارتون پینوکیو، یعنی دروغ، به شکلی گسترده در جامعه وجود دارد که این‌چنین آرزویی برای ریشه‌کن شدن آن وجود دارد.

فرهنگ روزمره و روابط متقابل بین‌فردی و حتی بین‌گروهی در ایران، به شکلی تاریخی با چیزی گره خورده که با مقداری تسامح می‌توان آن را «تعارف» و «خون‌گرمی» نامید. اما به شکلی روراست‌تر می‌توان آن را «دروغ» هم خواند. آمار و ارقامی برای آن وجود ندارد، اما به عنوان چاشنی اصلی روابط روزمره وجود دارد و همگان آن را لمس می‌کنند. خودِ موضوع، مسئله‌دار است و در گفتار و کردار و پندار همیشگی ایرانی وجود دارد.

دروغ در تاریخ و جامعه ایران

مشخص نیست دقیقأ چه شد که فرهنگ ایرانی با این پدیده خو گرفت و به جزئی از آن بدل شد. اما مشخص است که حداقل از زمان شکل‌گیری دولتهای مقتدر مرکزی در ایران دروغ رواج داشته و هرچه بیشتر هم ترویج شده است. همانطور که حسن نراقی در کتاب «جامعه‌شناسی خودمانی» رد پای این مسئله را به میانجی سفرنامه‌های غیرایرانی‌ها و یادداشتهایشان درباره ایرانیان، تا عصر صفوی پی می‌گیرد و استدلال می‌کند که دروغ، چاپلوسی و تملق به شدت در این دوران رواج یافته است.

ادبیات و لحن درباریان و متون بر جای مانده از آن‌ها بازنمای فرهنگ تملق، دورویی و دروغ است: از القاب و عناوین پرطمطراق بی‌جهتِ نسبت‌داده‌شده به شاهان و صاحب‌منصبان و نظامیان گرفته تا چاکرمنشی روزمره و تملق‌گویی پر از دروغ و ظاهرسازی و تعارف.

نشانه‌های فراوانی وجود دارد در این باره که گفتار دروغ آمیز بخشی از سخن و رفتار روزمره ما را تشکیل می‌دهد و بخش جدایی‌ناپذیر زندگی اجتماعی ما شده است. همه می‌دانند که همه دروغ می‌گویند. گویی وفاق اجتماعی بر همین مبنا برقرار است.

تحقیقی که با عنوان نظرسنجی از مردم تهران درباره خصوصیات ایرانیان انجام شده است نشان می‌دهد که از بین مهمترین خصوصیات منفی ایرانیان دروغ گویی در مقام نخست قرار می‌گیرد. ۱۲درصد پاسخ گویان مهمترین صفت منفی ایرانیان را دروغ گویی دانسته‌اند. همچنین بر مبنای داده‌های پیمایش‌های انجام شده در چهار دهه‌ی اخیر، اعتماد اجتماعی در فاصله‌ی سال‌های ۱۳۵۳ تا ۱۳۹۳ در جامعه کمتر از نصف شده است. کمتر از ۲۰ درصد مردم در دهه ۹۰ همدیگر را قابل اعتماد می‌دانند و بیشتر آن‌ها گمان می‌کنند که ارزش‌های اخلاقی منفی در جامعه رواج دارد.[1]

نگاهی به سفرنامه‌های توریست‌ها و مستشاران غربی نیز نشان می‌دهد که اغلب آنان را دروغ، تملق و چاپلوسی را از صفات ایرانیان به شمار آورده‌اند. هرچند نگاه شرق‌شناسانه این نوع نوشته‌ها قابل انکار نیست، اما فارغ از این، تجربه زیسته هر کدام از ما نیز می‌تواند گواهی بر این ادعا باشد که غالباً در زندگی روزمره‌ بیش از حد با این پدیده روبه‌رو می‌شویم.

نگاه‌های چندگانه به دروغ و دروغ‌گویی

ساده‌ترین راه مواجهه با این مسئله و چگونگی درک آن، این است که آن را به خون و نژاد و عوامل ذاتی‌ساز این‌چنینی نسبت دهیم و خود را از زحمت تفکر در این‌باره رها کنیم. اما هیچ علم تجربی و غیرتجربی نمی‌تواند ثابت کند که دروغ در خون مردم خاصی است. این حوزه‌های تاریخ و سیاست هستند که می‌توانند که مبنای توضیح مسئله باشند و باید به آن‌ها مراجعه کرد.

دروغ در علوم اخلاق و گفتمان‌های مذهبی رذیلت تلقی شده و در علوم اجتماعی عمومی و متعارف به مثابه یک ناهنجاری معرفی شده است. درلغت نامه دهخدا دروغ، سخن ناراست و قول ناحق تعریف شده است. خواجه نصیر طوسی هم دروغ را چیزی می‌داند که خلاف حقیقت باشد؛ «نوعی تحریک حقیقت به منظور فریفتن دیگران و یا گفتار یا رفتاری است که با حقیقت مطابقت نداشته باشد». فیلسوف ایده‌آلیست آلمانی، ایمانوئل کانت معتقد است منظور از دروغ این است: به زبان چیزی گفتن ودر دل چیزی نگه داشتن است. «یقین نیست که هر خلاف واقعی دروغ باشد، بلکه دروغ هنگامی است که انسان به دیگری وانمود کند که می‌خواهد افکار وعقایدش را برای او باز گو کند.»

به سوی رویکردی جامعه‌شناختی‌

اما در میان قلم‌زنی‌های بسیار محدودی که درباره دروغ به مثابه‌ی موضوعی برای تفکر انجام شده است، به نظر می‌رسد رویکردهای جامعه‌شناختی، کارایی بیشتری برای نزدیک شدن به موضوع داشته باشند، چرا که دروغ گویی امری اجتماعی است و در روابط انسانی و اجتماعی تحقق می‌یابد.

از معدود جامعه‌شناسانی که در ایران تلاش‌هایی برای تئوریزه کردن دروغ انجام داده، حسن محدثی است.[2] از نظر او دروغ گویی کارگفتی است که به قصد آنی فریب مخاطب یا عدم پاسخ گویی در مقابل وی و نیز به قصد آتی دستیابی گوینده به دستاوردی معین بیان می‌شود که باور کردن شنونده در تحقق آن فرعی است، اما عدم باور گوینده به گفته مورد نظر صرف نظر از صدق و کذب آن لازمه دروغگویی است. از این رو دروغگویی چند مؤلفه دارد:۱-گوینده۲-مخاطب۳-کارگفت۴-زمینه. بر این اساس، تعریف موقعیت‌مند از دروغ را می‌توان مناسبترین تعریف برای آن دانست چرا که خصلت اجتماعی دروغ مانع از آن است که تعاریف ذاتی برای آن در نظر گرفت.

از نظر محدثی دروغگویی نوعی کنش اجتماعی عقلانی، ارادی و آگاهانه است که در شرایط اجتماعی مختلف و تحت فشارهای بیرونی متفاوت با نیات متفاوت رخ می‌دهد. به جای نسبت دادن این صفت به عنوان چیزی که در خون ایرانی‌ها وجود دارد و یک ویژگی ابدی است که به مجرد هویت ایرانی خوردن خود به خود مولد می‌شود، بهتر است آن را در یک چارچوب تاریخی که ریشه‌های آن را در اختیار ما می‌گزارد به آن بیاندیشیم. این موضوع که ما دروغ را احتمالا از والدین و به اصطلاح بزرگترها یاد گرفته‌ایم و آن‌ها نیز از نیاکانشان و الی…آخر، ما را به این سمت می‌کشاند که دروغ در درون مناسباتی اجتماعی و در مرحله تاریخی خاصی از تاریخ در ایرانیان به وجود آمده، گسترش یافته و در فرایند جامعه‌پذیری بازتولید شده است. بر پایه‌ی این استدلال، از یک طرف بازگشت به تاریخ و از طرف دیگر، قرار دادن دروغ در بستری کلی‌تر که در نهایت به امر سیاسی ختم می‌شود می‌تواند راهگشا باشد.

سیاست، قدرت و دروغ

اگر ترس از عواقب از راستگویی را از بدیهی‌ترین و مهمترین عوامل در گرایش به دروغ به حساب آوریم آنگاه می‌توانیم دروغ را از حالت یک ناهنجاری شخصی خارج کنیم و به مسئله قدرت و سیاست پیوند دهیم. زیرا آنچه که ترس را در روابط انسانی به وجود می‌آورد قدرت و تفاوت در برخورداری از آن است. بنابراین پرسش اساسی این است که قدرت چرا و چگونه در طول تاریخ، نظام اجتماعی ایران را به گونه‌ای سامان داده که ترس تا مغز استخوان در روابط اجتماعی نهادینه شود؟ چه شد که نتیجه این ترس، نهادینه شدن دروغ‌گویی به عنوان عملی معمولی شد که در زندگی روزمره به آن نیازمندیم؟

پاسخ به این پرسش لاجرم ما را به تاریخ و تئوری‌هایی تاریخی می‌کشاند که مسئله قدرت و استبداد را در ایران و جوامع شرقی صورتبندی کرده‌اند. خودکامگی شرقی در آراء فیلسوفان تاریخ با مفاهیم و عواملی همچون مالکیت دولتی بر زمین (مونتسکیو)، فقدان محدودیت‌های قضایی (بودن)، جایگزینی قانون با مذهب (مونتسکیو)، برابری اجتماعی برده‌وار (هگل)، سلطه کشاورزی بر صنعت (اسمیت)، عدم تغییر تاریخی (جونز) و جماعت خودکفای دهکده (مارکس) به بحث گذاشته شده است.

در تحلیل رکود جوامع شرقی بسیاری از تفاسیر حاکی از این بوده که جوامع آسیایی فاقد شهرهای خودمختار، محیط‌های شهری و ساخت مشخص طبقاتی بوده‌اند و به همین دلیل از شرایط واقعی برای گسترش شهرنشینی و وجوه مشخص «جامعه مدنی» بی‌بهره مانده‌اند. همچنین گفته می‌شود که جوامع آسیایی دارای ترکیب موزائیکی پیچیده‌ای از قبایل و فرقه‌های گوناگون مذهبی و گروه‌های نژادی و همباهای روستایی بودند و به همین سبب بود که حکام مستبد توانسته بودند بدون رویارویی با یک قدرت مقاومت منسجم و سازمان‌یافته و بر اساس سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن برای سده‌ها دولت‌های نیرومند و متمرکز برپا نمایند.

مفاهیمی از این دست و تبیین ساختار قدرت در جوامع شرقی را در تئوری استبداد شرقی ویتفوگل و شیوه تولید آسیایی مارکس نیز می‌توان به شیوه علمی‌تر یافت.[3] به طور خلاصه بر مبنای این تئوری، خشکی سرزمین‌های خاوری و کمبود آب در آن‌ها باعث شده که دولتها و حکومتها در طول تاریخ به عنوان کارگزار و مسئول اصلی کنترل منابع آبی و توزیع آن در بخش‌های کشاورزی و مصرفی، وارد کار شوند و به صورتی مستبدانه و با قدرت تمام و بدون تحمل هیچ مخالفتی ظاهر شوند. همین ویژگی، تاریخ این سرزمین‌ها را با نوعی مدیریت سیاسی و اجتماعی عجین کرده است که محدود به حضور قدرتمند در بحث آب نمانده و به سایر عرصه‌های زندگی اجتماعی هم کشیده شده است. نوعی از مدیریت و حاکمیت که ویتفوگل آن را «استبداد شرقی» می‌نامد. چیزی که در قاره سبز، دست‌کم به این شکل مشاهده نمی‌شود. هرچند امروزه انتقادات فراوان و جدی بر این تئوری وارد شده اما قدرت تبیین‌کنندگی آن همچنان غیرقابل‌انکار است. مثلأ هنوز هم با کمک همین رویکرد می‌توان درک کرد که چرا گروه تروریستی داعش به صورت پیاپی به سد موصل که از معدود منابع آبی عراق است، حمله می‌کرد و می‌خواست یا آن را تخریب کند یا کنترلش را در دست گیرد. آن‌ها بدون این که تئوری استبداد شرقی را خوانده باشند، این موضوع را درک کرده بودند.

اکنون می‌توانیم به موضوعمان بازگردیم: به دروغ. جای دادن این موضوع در درون یک دستگاه نظری دقیق کاری بسیار دشوار است و هدف این نوشتار هم به هیچ وجه انجام چنین کاری نیست. بلکه تنها هدف این است که نوع نگرش به این موضوع از حالت تلقی آن به عنوان یک ناهنجاری، یا یک رذالت شخصی و امثال آن تغییر کند و بتوانیم در کلیتی فراخ‌تر با آن روبه‌رو شویم. به عبارتی دیگر، باید بتوانیم استدلال کنیم که دروغ به سیاست و قدرت پیوند خورده است و به ویژه در ایران، موضوع دروغ از دربارها و چاکران حکومت‌های مستبد به جامعه کشانده شده است.

ریشه‌های تاریخی این مسئله هم هرچه باشد، امروز دیگر وضعیت متفاوتی از این لحاظ برقرار است. ممکن است پدیده‌ای اخلاقی و فرهنگی در طول تاریخ تحت تأثیر مجموعه‌ای از عوامل به وجود بیاید و گسترش یابد و بعدها با وجود این که عوامل سازنده و ریشه‌ای آن از موضوعیت می‌افتند، خود پدیده همچنان باقی بماند و در قالب جامعه‌پذیری به صورت بین‌نسلی بازتولید شود. به طوری که به بخشی از شخصیت عمومی اجتماعی تبدیل شود و به صورت یک عادت در یک ملت درآید که رهایی از آن بسیار دشوار خواهد بود.


پانویس‌ها

[1] رجوع شود به مقاله: سه دهه هم‌نشینی دین و نئولیبرالیسم در ایران، یوسف اباذری و آرمان ذاکری: منتشر شده در سایت نقد اقتصاد سیاسی: ۱۳۹۸

[2] در مقاله‌ی: مطالعه جامعه‌شناختی دروغ‌گویی در بین زوجین شهر تهران: مجله مطالعات علوم اجتماعی ایران: سال شانزدهم: شماره یک: ۱۳۹۸

[3] ر جوع کنید به کتاب استبداد شرقی، بررسی تطبیقی قدرت تام، اثر کارل آوگوست ویتفوگل (ترجمه محسن ثلاثی، نشر ثالث: ۱۳۹۸) و نظریه تاریخ مارکس، اثر جرالد آلن کوهن (ترجمه محمود راسخ، نشر اختران: ۱۳۹۶).

بیشتر بخوانید: درباره اخلاق

اخلاق به‌سان دروغ و فریب