تام راب اسمیت (متولد ۱۹۷۹) نویسنده انگلیسی است که به عنوان رمان‌نویس، فیلم‌نامه‌نویس و روزنامه‌نگار شناخته می‌شود. او فارغ‌التحصیل رشته شعر و ادبیات انگلیسی از دانشگاه کمریج در سال ۲۰۰۱  است. او سپس به ایتالیا رفت تا در رشته‌ نویسندگی خلاق شروع به تحصیل کند.

تام راب اسمیت، نویسنده

اثر سه گانه تام راب اسمیت که با رمان «کودک ۴۴» آغاز می‌شود، ژانر قاتل سریالی خسته و کلیشه‌ای را می‌گیرد و نتیجه آن را کاملاً از قالب همیشگی‌ِ این ژانر خارج می‌کند. سپس به کتاب «گزارش محرمانه» می‌رسیم و در نهایت این سه‌گانه به «مأمور ۶» ختم می‌شود. این سه‌گانه که در اتحاد جماهیر شوری سابق روایت می‌شود، تاکنون در قالب رمان، نمایش‌نامه و هم‌چنین فیلم‌نامه منتشر شده است.

رمان آخر اسمیت که در سال ۲۰۱۴ منتشر شد، «مزرعه» نام داشت که به طور کامل حول شخصیت‌های نویسنده، پدرش و مادرش می‌گذرد. در این کتاب، منبع الهام تام راب اسمیت بیماری پارانویای مادرش بود که در دوره‌ای از زندگی‌اش ادعا می‌کرد سالم است و پدرش در حال توطئه‌چینی علیه اوست که او را در تیمارستانی بستری کند.

تام راب اسمیت در این سال‌ها بیشتر به فعالیت‌های تلویزیونی و بعضاً سینمایی مشغول بوده و کمتر به نوشتنِ رمان پرداخته است.

خوشبختانه هر چهار رمان این نویسنده‌ی جوان انگلیسی به ترجمه نادر قبله‌‌ای توسط نشرهای مروارید و چشمه به فارسی منتشر شده است. با او گفت‌وگو کرده‌ایم:

  • ممکن است به ما بگویید بیشتر چه می‌خوانید و چه می‌بینید؛ و اصلاً چه آثاری به شما الهام بخشیده تا دست به قلم شوید؟

چیزی نیست که من نخوانم. من مخصوصاً عاشق ویلکی کالینز و داستان‌های قرن نوزدهم؛ کتاب‌های مهیج واقعی با روایت‌های قوی هستم. قفسه کتاب من کاملا گلچینی از انواع کتاب‌ها است. اما نمی‌توانم نویسنده‌ای که باعث شد بنویسم را نام ببرم. از الهامات هم خبری نبود. فکر هم نمی‌کنم زمانی که کودک بودم بین تماشای فیلم، تلویزیون و خواندن کتاب، تمایزی قائل بوده باشم. مطمئن نیستم که اکنون هم فرقی قائل باشم. من می‌خواستم در داستان‌نویسی کار کنم، مطالب خودم را بسازم و داستان سرِ هم کنم. حدس می‌زنم این همان چیزی است که من را به غلیان می‌آورد. من همیشه داستان‌ها و روایت‌ها را دوست داشتم. هنگامی که سن کمی داشتم می‌خواستم فضانورد شوم. دلیل اصلی‌اش هم این بود که تخیل کردنِ جهانی دیگر را دوست داشتم. در نتیجه باز به داستان می‌رسیدم. پس از آن به خاطر داستان‌ها می‌خواستم بازیگر شوم، اما بازیگر قابلی نبودم. بنابراین سرانجام فهمیدم می‌خواهم کسی باشم که داستان‌ها را خلق می‌کند. به همان اندازه‌ای که استیون اسپیلبرگ و جورج لوكاس تأثیرگذار بودند احتمالاً به همان اندازه رونالد دال نیز تأثیرگذار بود تا من را به سمت نویسندگی سوق دهد.

کودک ۴۴ نوشته تام راب اسمیت (به ترجمه نادر قبله ای) در سال ۲۰۰۸ کاندیدای جایزه بوکر بود
  • چه کسی شما را به مطالعه و پس از آن نوشتن تشویق کرد؟

من به والدینم بسیار مدیون هستم. آن‌ها هر دو کسب و کار خود را راه انداختند و از ابتدا شروع به کار کردند. بنابراین همیشه می‌فهمیدند که کار آزاد داشتن چقدر دشوار است. به یاد دارم بعد از اینکه فارغ‌التحصیل شدم پول زیادی نداشتم. با خودم کلنجار می‌رفتم که برای رسیدن به یک کار پایدار دست و پنجه نرم نکنم. در این راه، پدر و مادرم در متقاعد کردن من برای اینکه روحیه‌ام را نبازم خیلی کمک‌حالم بودند. من هم‌چنین باید از معلم تئاتر خود –آقای جولی- در مدرسه یاد کنم. از شانزده سالگی به طور جدی شروع به نوشتن کردم و در یک مسابقه درام برای چند نمایش کوتاه برنده شدم. سال بعد یعنی زمانی که هفده  سالم بود، اولین نمایشنامه‌ی کامل‌ام را نوشتم. آقای جولی فرصتی عالی به من داد. او بود که نمایشنامه‌ی یک ساعته‌ی مرا روی صحنه برد. من از او بسیار سپاسگزارم. اولین باری که در جمع تماشاگران نشستم و واکنش مردم را نسبت به آنچه خودم نوشته بودم، مشاهده کردم به یاد دارم. این برای من یک نقطه عطف بود.

  • شما دانش‌آموخته ادبیات انگلیسی از دانشگاه کمبریج هستید. کمی از آن دوره و حال و هوای آن روزهایتان بگویید.

هنگامی که از دبیرستان فارغ التحصیل شدم، در کمبریج جایی برای تحصیل در رشته ادبیات انگلیسی به دست آوردم. اما ثبت نامم را به مدت یک سال به تعویق انداختم و به کودکانی در یک روستای دور افتاده در منطقه باگلونگ نپال در دامنه رشته کوه آناپورنا انگلیسی آموزش می‌دادم. بعد از یک سال که بالاخره به دانشگاه رفتم، در طی سه سال حضور در کالج سنت جان در کمبریج ، یک مجله ادبی با نام “در دست چاپ” تأسیس کردم و یک مجموعه داستان کوتاه از خاطرات دانشگاه آکسفورد و کمبریج تنظیم و منتشر کردم.

  • پس از فارغ‌التحصیلی آیا اندوخته‌ی اعتباری کافی جهتِ ادامه‌ی فعالیت ادبی داشتید؟

من پس از فارغ‌التحصیلی در سال ۲۰۰۱، یک بورس تحصیلی خلاقانه را با موقعیت تجاری یک ساله در دانشگاه پاویا ایتالیا ادغام کردم. همین وقت‌ها بود که کانال ۵ انگلیس به عنوان نویسنده و ویراستار فیلم‌نامه‌ی سریال‌های روزمره به من پیشنهاد کار داد. در واقع می‌شود گفت شانس آوردم چرا که فکر می‌کنم آن‌ها از معدود افرادی بودند که به کسی که تجربه زیادی نداشت فرصت کار می‌دادند، و به گمانم از این نظر فوق‌العاده بودند. حضورم در سریال‌های تلویزیونی مانند یک دوره تحصیلات تکمیلی نوشتن بود. آن‌ها خواستار تعداد زیادی داستان بودند – پنج نمایش نیم ساعته در هفته. این میزان، حجم زیادی از داستان است و خب به یک تیم بزرگ داستانی، سردبیران و کارآموزان باتجربه هم نیاز بود. البته آن‌ها بودجه‌ی زیادی هم نداشتند اما من باید سعی می‌کردم آن ترکیب موقعیت و شخصیت را درست به دست آورم.

  • شما در تمام طول این سال‌ها در کنار پرداختن به ادبیات از فیلم‌نامه‌نویسی نیز فارغ نبوده‌اید. دنیای تصویر چه چیزی به جهان ادبی شما افزوده است؟

من برای کمک به خط داستان اولین سریال کامبوج به استخدام مرکز خدمات جهانی بی‌بی‌سی درآمدم. این سریال‌ها برای انتقال پیام‌های مهم بهداشتی از جمله درباره ایدز ساخته می‌شد. من شش ماه در این برنامه در کامبوج کار کردم و در کنار تیمی از نویسندگان بومی نوشتم. می‌دانید جهانِ رسانه‌هایی مثل تلویزیون و سینما با جهان ادبیات و رمان این تفاوت عمده را دارد که اغلب تو قرار است به‌واسطه‌ی یک سفارش اثری خلق کنی. ولی در دنیای ادبیات این اتفاق یا نمی‌افتد یا آنقدر ناچیز است که کمتر به تور یک نویسنده می‌خورد. همین مسئله‌ی سفارش نویسنده را گرفتارِ چارچوبی می‌کند که به زعمِ من می‌تواند فعالیت یک نویسنده را به نحو خلاقانه‌ای پیش ببرد؛ البته اگر خود نویسنده این‌طور بخواهد. مثلاً در همین موردی که گفتم، قرار بود در انتهای هر قسمت یکسری نکات بهداشتی به مخاطبان ارائه شود. خب من فکر کردم چه چیزی ممکن است این سریال را از یک پیام بهداشتی صرف فراتر ببرد. خب مسائل عاشقانه‌ی آن همانند درام‌های انگلیسی بود اما ادامه‌ی سریال را ما متفاوت کردیم. مسائل خیلی کندتر حل و فصل می‌شدند. در کامبوج ممکن است ۲۰ یا ۳۰ قسمت طول بکشد تا یک زن و شوهر دست یکدیگر را بگیرند. بیشتر داستان‌ها درباره خشونت و انتقام بود. ما داستان‌هایی درباره قتل، خرافات، جادوگری، مشاهیر و افراد قدرتمند کشور داشتیم. حملات اسیدی زیادی به زنان صورت می‌گرفت، بنابراین ما این مورد را نیز در نظر گرفتیم. جامعه غربی تمایل دارد خشونت خود را پنهان کند. اما در آنجا فقر و خشونت بسیار به سطح جامعه نزدیک بود. مردم همیشه می‌گفتند ما نمی‌توانیم این کار را انجام دهیم یا نمی‌توانیم آن را بگوییم. چیزی که ما حاضر نبودیم درموردش کوتاه بیاییم عنوان ‌کردن هر مسئله‌ای با موضوعات بهداشتی بود. یا مثلاً یکی از قسمت‌ها درباره‌ی یک شخصیت هم‌جنسگرا بود؛ چیزی که برایشان قابل قبول نبود. به ما گفتند هیچ فرد هم‌جنس‌گرایی در کامبوج وجود ندارد. اما ما می‌دانستیم حقیقت به گونه دیگری است و به هر حال در مورد آن نوشتیم.

  • چرا فیلمنامه‌نویسی برای شما جذابیت دارد؟

در آن زمان من می‌توانستم از خانه کار کنم و این خیلی برایم جذاب بود. فیلمنامه‌نویسی بسیار منظم است. امیدوارم ردّی از آن در داستان‌نویسی من وجود داشته باشد.

  • می‌توانید از فیلم‌هایی که روی شما تأثیر گذاشته، نام ببرید؟

هر چیزی که توسط اسپیلبرگ، لوکاس، رابرت زمکی و بعداً جیمز کامرون و ریدلی اسکات ساخته می‌شد روی من تأثیرش را می‌گذاشت. من داستان‌های ماجراجویی دوست دارم.

  • ایده‌ی «کودک ۴۴» از کجا به ذهن شما رسید؟

من در جایی مشغول تحقیق در مورد نمایشِ «سایه» بودم. داستان درباره دنیای آینده است که در آن قاتلان سریالی با یک روش جراحی مغز و اعصاب، بی‌خطر می‌شوند. برای درک اینکه این روال ممکن است چگونه باشد باید تلاش می‌کردم تا بدانم چه چیزی در پس این جنایات نهفته است و چگونه می‌توان این افراد را “بی‌خطر” کرد. در همین حین بود که من به پرونده زندگی واقعی آندره چیکاتیلو برخوردم و فکر کردم این می‌تواند پایه و اساس خوبی برای یک داستان باشد.

  • چه چیزی در مورد قاتلان سریالی است که فکر می‌کنید برای خوانندگان و یا دنبال‌کنندگان فیلم‌های سینمایی جذاب است؟

اصلی به نام پازل وجود دارد: قاتلان سرنخ هایی را از خود به جا می‌گذارند که کارآگاهان در تلاشند سرنخ‌ها را کنار هم بگذارند تا به یک کُل برسند. درواقع آن طرف قضیه، همیشه سرگرم‌کننده است. درست مثل درست کردن پازل. در عین حال داستان یک قاتل سریالی می‌تواند به شکل جالبی جامعه را به جنجال نیز بکشد. این پرونده چیزی از جامعه را در بر می‌گیرد که جنایات در آن اتفاق می‌افتد – خواه موضوع نژادپرستی یا فساد باشد، یا مانند «کودک ۴۴ » ایدئولوژی‌های سیاسی زمان.

  • برای نوشتن این سه‌گانه از چه منابعی استفاده کردید؟
مامور ۶ تام راب اسمیت، به ترجمه نادر قبله‌ای، انتشارات مروارید

بیشتر مطالعه من به جای منابع داستانی مهیج، نان‌فیکشن و منابعِ غیرداستانی بوده است. به طور کلی، من هرگز واقعاً به هیچ ژانری وفادار نبوده‌ام. هیچ نوع کتابی نیست که نخوانده باشم. حدس می‌زنم که در مقایسه با بسیاری از عاشقان ژانر جنایی، احساس کم خواندن هم دارم. من همه نوشته‌های توماس هریس را خوانده‌ام. کتاب «سکوت بره‌ها»یم از شدت خواندن به معنای واقعی کلمه از هم پاشیده شده. من بارها و بارها آن را خوانده‌ام. توماس هریس نویسنده‌ای باورنکردنی است.

  • در آثار شما آنچه جلب توجه می‌کند این است که رمان‌هایتان علی‌رغم مطالب تاریک، عاطفه زیادی را نشان می‌دهند. اما با این حال گرفتار سانتیمانتالیسم هم نمی‌شوند. چطور مطمئن می‌شوید که در دام ترحم قرار نگرفته‌اید؟

فکر می‌کنم من فرد کاملاً احساساتی‌ای هستم. من احساساتی بودن را چیز بدی نمی‌دانم. احساساتی خوب و احساساتی بد وجود دارد. مثل هر چیز دیگری. یا آن را بروز می‌دهید یا نمی‌دهید. من حدس می‌زنم که این‌طور بوده، زیرا من یک روحیه احساساتی دارم و همیشه دنبال این هستم که اطمینان داشته باشم که این روحیه در حالت تعادل قرار داشته باشد و هرگز بیش از حد زیاد نشود.

  • یکی از علایق شما سفر کردن است. شما زیاد به سفر می‌روید.  فکر می‌کنید برای گسترش دامنه جمع‌آوری اطلاعات یک نویسنده سفر چقدر مهم است؟

تصور می‌کنم این خطر یا بهتر است بگویم این توهم وجود دارد که اگر کسی به سفر می‌رود، هر سفر می‌تواند رمانی برای او به ارمغان آورد. کتاب‌های من به گونه‌ای نوشته شده که تقریباً همه چیزشان را مدیون خواندن هستند و فقط میزان کمی از آن‌ها به سفرهای من برمی‌گردد. من خودم عاشق سفر هستم و اصلاً قصد ندارم از ارزش سفر بکاهم، اما این نگرانی همیشه در من وجود داشته که کسانی فکر می‌کنند نوشتن را می‌توان از محیط گرفت. درست است که محیط بسیار چیزها در اختیار نویسنده قرار می‌دهد، اما نوشتن باید از درون بجوشد و وقتی درون فرد خالی باشد، سفر کردن در حد یک تفریح باقی می‌ماند.

  • به نظر می‌رسد پیش از نوشتن این سه‌گانه مفصل تحقیق صورت گرفته است. آیا شما به دوره استالینیستی تاریخ روسیه علاقه دارید؟

امیدوارم این‌طور به نظر نرسد که تحقیق زیادی برای نوشتن این سه گانه انجام شده است. من مشتاق بودم که تحقیقات را سبک جلوه دهم. از طرفی سعی کردم دنیای روسیه استالینیستی خیلی دور و دست‌نیافتنی به نظر نرسد؛ تمام این‌ها مربوط به وقایع حقیقی و اتفاقاتی است که در ۱۰۰ سال اخیر روی داده است و خب من مثل هر چیز دیگری می‌توانم نسبت به آن حساس باشم. می‌توانم بگویم ناشناخته بودن مکان باعث می‌شد من بیشتر مطالعه کنم و خب من این چالش را دوست دارم. تحقیقات من بیشتر مبتنی بر کتاب‌های درسی و دفتر خاطرات بود و علاقه‌ام معطوف به مردم و کارهای روزمره‌شان می‌شد. من کسی نیستم که بتوانم ساختمان‌ها یا سیاست‌ها را به طور دقیق توصیف کنم. من تنها می‌خواستم داستانی درباره این افراد و چالش‌های عاطفی‌شان تعریف کنم.

  • شخصیت‌های رمان «کودک ۴۴» از زن و شوهر -لئو و رئیسا دمیدووا- تا شخصیت‌های شرور داستان مانند واسیلی بسیار زنده و قابل لمس هستند. داشتن چنین شخصیت‌پردازی‌ای چقدر مهم است؟

اگر نویسنده ترکیب کاراکترها را درست بسازد می‌تواند درام‌های عظیمی را در فضاهای بسیار محدود به تصویر بکشد. این بدان معناست که همیشه لازم نیست یک قطعه‌ی اکشن ایجاد کنید تا خواننده دچار هیجان شود. شخصیت‌ها بسیار مهم هستند. به همین دلیل شما بسیار باید به آن‌ها اهمیت دهید. 

  • آیا شما برای نوشتن نقشه‌ی راهی دارید؟

من کار را از یک تریتمنت[۱] مفصل استخراج می‌کنم ، اما در تمام مدت نوشتن، تغییراتی در داستان ایجاد می‌کنم، و سعی می‌کنم ایده‌های بهتری ارائه دهم. این ترکیبی از یک کار گسترده اساسی است و سپس بسیاری از آن کارها حذف و تغییراتی در طی کار ایجاد می‌کنم. موقع نوشتنِ این سه گانه اتفاقی که افتاد این بود که من باز یک تریتمنتنوشتم. هیچ وقت آن را در قالب فیلم‌نامه مستقیماً ننوشتم. به جای اینکه آن را به فیلم‌نامه تبدیل کنم، به پیشنهاد عامل فیلمم، تریتمنت را به رمان تبدیل کردم.

  • در این سه‌گانه، شما به نوعی به اقلیت‌های کم‌توان جامعه می‌پردازید. چرا این قشر سوژه‌ی شما شد؟
تام راب اسمیت، مزرعه، به ترجمه نادر قبله‌ای، نشر چشمه

روسیه‌ی تحت سلطه استالین، زیر فشارِ «كلاستروفوبیای تبعیض» بوده است. هرکسی می‌توانست به دلیل گفتن یک کلمه نادرست یا لغزشی کوچک خود را دستگیرشده و به جرم جنایت علیه دولت تحت محاکمه ببیند. در این بین شرایط برخی افراد تفاوت اندکی داشت، مانند معلولان ذهنی یا جسمی، بی‌خانمان‌ها، یهودیان، همجنسگرایان و خارجی‌ها که به طور ویژه‌ای مورد هدف حکومت قرار داشتند. این مسائل برای من بیشتر به چگونگی آسیب‌زا بودنِ این تبعیض‌ها به کل جامعه معطوف می‌شد. شفاف‌ترین مثال، تحقیق در زندگی واقعی آندری چیکاتیلو بود که زندگی‌اش مورد حمله‌ی همان قوانین ضد جامعه بود. چیکاتیلو یک نشان رسمی داشت ضمن اینکه او دارای همسر بود، بنابراین آن‌ها به راحتی فکر می‌کردند که او نمی‌تواند گناهکار باشد. اما اگر آن‌ها یک مایع منی یا آزمایش خون روی او انجام داده بودند، او را می‌گرفتند و شاید بیش از ۳۰ نفر می‌توانستند جان خود را نجات دهند. در طول نوشتن این سه گانه، موقعیت‌هایی بر من آشکار شد که هر کدام ترسناک‌تر، تکان‌دهنده‌تر و نامعقول‌تر از گذشته بودند. به عنوان مثال، به یتیم‌خانه‌ای برخوردم که ۳۰۰ کودک و تنها سه قاشق داشت. عجیب‌ترین واقعیتی که با آن روبه‌رو شدم، این مطلب بود که استالین زمانی که دستور سرشماری داد، افراد سرشماری حساب‌ دقیقی انجام دادند و با جمعیتی حدود 5 میلیون نفر کمتر از آنچه استالین می‌خواست بازگشتند. عمدتاً به این دلیل که استالین تعداد زیادی مأمور سرشماری را به قتل رسانده بود. راه حل او هم این بود که افراد سرشماری اعدام شوند و یک سرشماری جدید صادر کند که تعداد مورد نظر او را برگرداند. درواقع «حقیقت» اشتباه بود. اما این دنیای واقعی‌ای بود که مردم باید در آن زندگی می‌کردند.

  • آیا باز هم به روسیه باز خواهید گشت؟

نه، دیگر کارم با روسیه تمام شده است. مکان‌های زیاد دیگری وجود دارد که می‌خواهم درباره آن‌ها بنویسم. من ایده‌های زیادی دارم که هنوز آن‌ها را انجام نداده‌ام. من فقط قصه گفتن را دوست دارم. اگر قرار باشد به نوشتن رمان ادامه دهم، ترجیح می‌دهم یک اثر جنایی خلق کنم. من داستان جنایی را دوست دارم، چرا که یک روش فوق‌العاده برای داستان‌پردازی است. حماسی و در عین حال بومی است. داستان‌های جنایی همه چیز را درباره یک جامعه بازگو می‌کنند.

  • آخرین رمان شما –رمان مزرعه- برخلاف سه گانه‌تان کاملاً شخصی است و از روی زندگی خود و خانواده‌تان نوشته‌اید. این تغییر جهت دادن آیا آگاهانه بوده یا اتفاقی رخ داده است؟

نمی‌توانم پاسخ دقیقی بدهم. اما احتمال می‌دهم که آگاهانه بوده باشد. البته اینکه بیماری پارانویای مادرم یکمرتبه در مرکزِ کتاب قرار گرفت، احتمالاً تصادفی بوده، چون بالاخره یک همزمانیِ کاملاً اتفاقی بین این بیماری و نوشتن این رمان به وجود آمده بود. اما من سعی داشتم کمی از قطبِ ناشناخته زندگی به قطبِ مخالفش حرکت کنم.

  • آخرین رمان شما در سال ۲۰۱۴ منتشر شد. اما در عوض ما شاهدِ این هستیم که فعالیت حرفه‌ای شما به سمتِ جهان فیلمنامه‌نویسی بیشتر تمایل پیدا کرده است. آیا دوباره به عالم ادبیات برمی‌گردید؟

شاید اصلی‌ترین دلیلش این باشد که من دوست دارم سفارشی کار کنم. دلیلش را قبلاً گفتم؛ چون تو را درون چارچوبی قرار می‌دهد و من بعضاً بعد از نوشتنِ یک رمان که خودم درباره‌ی هر لحظه‌اش تصمیم می‌گیرم، به این محدودیت نیاز دارم. به احتمال زیاد وقتی این محدودیت دلم را بزند، باز به جهانِ فارغ بالِ ادبیات کوچ خواهم کرد. به نوعی حفظِ تعادل می‌کنم و لابد شما می‌دانید که در زندگی چیزی مهم‌تر از معتدل بودن نیست.

  • شیوع ویروس کرونا چه تأثیری در حرفه شما داشته است؟

تاکنون تأثیر مثبتی برای من نداشته است. درواقع حجم کارم را نسبت به گذشته کم کرده است. اما فکر می‌کنم در کل تأثیر این ویروس می‌تواند خیلی حیاتی‌تر از بُعدِ مرگ‌زایش باشد. از این جهت این حرف را می‌زنم که بشر را نسبت به حیاتش آگاه‌تر ساخت. فکر می‌کنم دیگر همه متوجه شده‌اند که به عصر جدیدی پا گذاشته‌اند که همه چیزش، حتی معضلات آن هم از جنس دیگری است.  


۱-نوشته‌ای روایت‌مانند که قبل از تحریر کل فیلمنامه، ایده داستان فیلم را نشان می‌دهد و شامل عنوان، نقشه، خلاصه داستان و توصیف شخصیت است. این متن هم‌چنین به نویسندگان این امکان را می‌دهد که بتوانند داستان خود را به مدیران استودیو یا تهیه کنندگانی که ممکن است بخواهند تأمین مالی این فیلم را انجام دهند، ارائه کنند.

گفت‌وگو با نویسندگانی که آثارشان به فارسی ترجمه شده:

مشقِ کوتاه‌نویسی با لیدیا دیویس

بی‌نهایت بلند و به غایت نزدیک

جنیفر کلمنت: داستان‌نویسی می‌تواند قوانین ظالمانه جهان را دگرگون کند

گفت‌وگو با گرَم مک‌ری برِنت: جنایی‌نویسی که خود را انکار می‌کند

نویسنده «مرد زیرزمینی»: همیشه می‌دانم رمان بعدی‌ام چیست