چرا لازم است درباره قانون اساسی آینده بیندیشیم؟ زنده‌یاد سیاوش شجریان چنین کرده؛ نفس کارش نیکو بوده است. لازم است از چه جهتی به این موضوع فکر کنیم؟

پس از درگذشت سیاوش شجریان، خواننده گرانمایه و محبوب، دکتر عباس میلانی، استاد تاریخ‌دان، در گفت‌وگویی[1]  به این موضوع اشاره کرد که هنرمند درگذشته دغدغه قانون اساسی داشته، در این باره می‌اندیشیده،  با عده‌ای بحث می‌کرده و انگیزه ایجاد کرده برای فراهم آوردن متنی که بتواند پیش گذاشته شود برای یک گذار دموکراتیک در کشور.

این خبر بحث‌برانگیز شد. همه اظهار نظرها درباره آن مثبت نبودند. از جمله ایراد گرفته شد که: هنرمند را چه به تدوین قانون اساسی!

طبعاً تدوین پیش‌نویس‌ قانون اساسی‌ای که دستور کار مجلس مؤسسان قرار گیرد، کاری تخصصی است؛ اما کار کاردانان ساده‌تر می‌شود و پذیرش عمومی قانون اساسی جدید آسان‌تر خواهد بود اگر همگان در بحث تدارک نوشتن آن شرکت کنند؛ و چه بهتر آنکه متن‌هایی مهیا باشند تا گره‌ها زودتر مشخص شوند و بحث‌ها با تمرکز پیش روند.

قانون اساسی: نوشته و زیسته

ممکن است ما متن قانون اساسی کشور را اصلا نخوانده باشیم، اما همه آن را تجربه کرده‌ایم، به بیان دیگر با قانون اساسی زیسته سر و کار داشته‌ایم.[2] به این قانون اساسی زیسته تعلق دارد استبداد ولایی، یک نظام تبعیضی جنسیتی، دینی وعقیدتی، خاصه‌خرجی و فساد، بی‌عدالتی ساختاری، ابتذال فرهنگی، و تنش در سیاست خارجی. شلاق شکنجه‌گر، طناب دار، حکم اخراج کارگر، سرکوب معترضان به بهره‌کشی و تبعیض، خشونت قانونی و عملی علیه زنان، قتل دگراندیشان و سانسور آثارشان، همه مفسر قانون اساسی‌اند.

استبداد و بی‌عدالتی به قانون اساسی زیسته پیشین نیز تعلق داشت. اساس هر دو قانون اساسی ولایت است: آنجا ولایت سلطان، اینجا  ولایت فقیه.

وقتی از قانون زیسته به قانون نوشته برمی‌گردیم و تجربه‌مان را پایه تفسیر و نقد قرار می‌دهیم، در هر دو قانون فیگوری را می‌بینیم که جایگاه قانونی دارد، اما همزمان فراتر از قانون است و به الله وصل است. قدرت او ودیعه‌ای الاهی است.

در هر دو قانون اساسی جمله‌هایی پیدا می‌شوند که به خودی خود اشکالی ندارند، اما وجود این فیگور فراقانونی همه آن احکام را به حالت تعلیق درمی‌آورد. قانون اساسی زیسته، مظهر تعلیق احکام حق‌دهنده به مردم در قانون اساسی نوشته است.

بسیار نیکوست اگر نقد وضعیت با نقد قانون اساسی همراه شود، نقد از زاویه این پرسش که چه چیزی در قانون اساسی به بی‌عدالتی و فساد و استبداد میدان می‌دهد.

روح القوانین

ما در برخورد با قانون اساسی زیسته با روح قوانین سر و کار داریم.

می‌دانیم که روح القوانین عنوان کتاب پرتأثیری از مُنتسکیو در آموزه قانون اساسی و تقسیم قوا است. فیلسوف فرانسوی قرن هجدهم در همان آغاز کتاب مفهوم روح را روشن می‌کند: به اعتقاد او جریان زیسته قانون‌گذاری در میان هر ملتی بر اساس یک روح است، ذهنی که متعین می‌شود توسط نفس چیزها، روحیات انسان‌ها، موقعیت اقلیمی و سنت.[3]

“روح” ما در تغییر است. طغیان روح علیه قوانین دیرزمانی است آغاز شده است. قوانینْ بی‌روح شده‌اند، حتا برای بیشتر مردمی که در آنها روح خود را مجسم می‌دیدند. مهم این است که روح تازه خودآگاه شود، یعنی از تجربه زیسته بیاموزد.

مهمترین نکته آموختنی از تجربه دو قانون اساسی سلطنتی و ولایی، وجود فیگور نامشروط سلطان در پیکر پادشاه و ولی فقیه در آنهاست. قانون اساسی به مثابه پیمان، اگر قانونی کردن وجودی فراقانونی باشد، یعنی به عنصری مشروعیت دهد که ورای پیمان ایستاده است، پیمان بردگی است.

روح القوانین تا کنونی ما روح بندگی بوده است. اکنون مهم است که به این امر آگاه شویم و با روح و روحیه‌ای دیگر به سوی پیمانی نوین قدم برداریم، پیمانی که به راستی نوین خواهد بود اگر در درجه نخست یوغ سلطنت در هر دو شکل پادشاهی و ولایی آن را برافکند.

لازمه برافکندن جمعی و قطعی این یوغ گفت‌وگوی همگانی است. نیکوست متمرکز شویم بر روح القوانین خودمان. همه پاره‌ای از روح همگانی هستند: متخصص و غیر متخصص.


پانویس‌ها

[1] بنگرید به اینجا.

[2] این نظر مطرح است که سیاست در عمل، به طور مشخص سیاست دولتی، قانون اساسی زیسته است، قانون اساسی در زیست عملی آن است. بنگرید به عنوان نمونه به:

Jürgen Jekewitz, Michael Melzer, Wolfgang Zeh (Hrsg.): Politik als gelebte Verfassung. Aktuelle Probleme des modernen Verfassungsstaates. Wiesbaden 1980.

[3] هگل این تفسیر را از مفهوم «روح» در «روح القوانین» به دست داده است: «در موضوع عنصر تاریخی در حق موضوعه …. منتسکیو دیدگاه درست تاریخی، یعنی دیدگاه اصیل فلسفی را مطرح کرده است، [بدین معنا] که قانون‌گذاری، به طور کلی، و حکم‌های ویژه آن نباید به صورت مجزا و تجریدی مورد توجه قرار گیرد، بلکه باید همچون عنصری وابسته در تمامیتی یگانه، در پهنه‌ی همه‌ی موجبات دیگری که شخصیت ویژه‌ی یک ملت و یک عصر را می‌سازند، بررسی شود؛ در این پهنه است که [قوانین و حکم‌های قانونی] معنای راستین، و در نتیجه، توجیه خود را می‌یابند.»

Hegel, Werke 7, S. 35

ترجمه در اینجا به نقل از:

هگل، عناصر فلسفه حق، ترجمه مهبد ایرانی‌طلب، تهران: ۱۳۷۸، ص. ۲۷.

از همین نویسنده