حمید رضایی – خطر بازداشت، قسمتی از زندگی روزمره یک فعال سیاسی است که تحت حکمرانی یک سیستم دیکتاتوری یا اقتدارگرا نفس میکشد و زندگی میکند. در ایران و در شرایط زمانی حاضر، “فعلاً” یدک کشیدن نام فعال سیاسی موجب بازداشت کسی نمیشود. بر خلاف گذشته که حمل یک برگه اعلامیه یا رد و بدل شدن یک کتاب یا جزوه بین یک شاگرد دبیرستانی و یک معلم سیاسی دلیلی برای مرگ محسوب میشد، اکنون از گستردگی این سبک برخورد در جمهوری اسلامی کاسته شده است.
معماران امنیتی نظام جمهوری اسلامی اکنون بیشتر با منافع خود به سیستم پیوند دارند تا ایدئولوژی خود. در اینکه نقش ایدئولوژی در ساختار جمهوری اسلامی پر رنگ و تاثیر گذار است همانقدر میتوان مطمئن بود که به ایجاد تغییراتی در ایدئولوژی حکومتی” و صد البته در ایدئولوژیهای مخالف آن. به دلایل مختلفی که شرح و بسط آن خود نیاز به ارائه مقالات جدی و تحلیلهای مبسوط دارد سیستم امنیتی جمهوری اسلامی بعد از روی کار آمدن تیمهای به اصطلاح باسواد (برآمده یا گماشته شده از سوی اصلاحطلبان) بسیار پختهتر از قبل شده و از رویکرد صرف به «سلاخی یا حذف سریع مخالفان» برنامههایی مانند «روشهای نرم و فرهنگی» برای تاثیرگذاری میان مدت و کسب دستاوردهای بلندمدت در دستور کار قرار گرفته است.
سیاست «جاروکش کردن فعالان سیاسی در خارج از کشور»، «گسترش ارزشهای مصرفی در بین جوانان» و موارد از این دست که موضوع بررسی این نوشته نیست، از جمله برنامههای اضافه شده به روال کاری سیستم امنیتی ایران بعد از دوران اصلاحات است. سیاستهایی که فعالان سیاسی بسیاری را در دوگانگی «هزینه/ فایده» زمینگیر کرده و با کاهش تعداد فعالان سیاسی در داخل کشور، هم بر شدت و دقت نظارت امنیتی بر آنان افزوده و هم نیروی فعالان سیاسی از کشور خارج شده را هرز داده و افقهای سیاسی آنها را متلاشی کرده است.
سیاست «جاروکش کردن فعالان سیاسی در خارج از کشور»، «گسترش ارزشهای مصرفی در بین جوانان» و موارد از این دست که موضوع بررسی این نوشته نیست، از جمله برنامههای اضافه شده به روال کاری سیستم امنیتی ایران بعد از دوران اصلاحات است. سیاستهایی که فعالان سیاسی بسیاری را در دوگانگی «هزینه/ فایده» زمینگیر کرده و با کاهش تعداد فعالان سیاسی در داخل کشور، هم بر شدت و دقت نظارت امنیتی بر آنان افزوده و هم نیروی فعالان سیاسی از کشور خارج شده را هرز داده و افقهای سیاسی آنها را متلاشی کرده است.
سالهاست رویکردی که سیستم امنیتی ایران در برخورد با نیروهای سیاسی در اولویت قرار داده نه استخراج اطلاعات فردی و گروهی یا تعیین و ارزیابی افکار و تلاش برای تغییر آنها که تلاش برای «به لجن کشیدن» شخصیت فعالان سیاسی با سوژههای جنسی و مالی است. آنها توانستهاند از طریق دخالت و جاسوسی در زندگی خصوصی فعالان سیاسی، از طریق شنود خطوط تلفن و اینترنت، تعقیب فیزیکی، استفاده از تکنویسی دیگر زندانیان سیاسی و گزارش مخبران و غیره، از مسائل خصوصی، ارتباطات عاطفی، مسائل جنسی و مالی بازداشتشدگان به عنوان حربهای برای همکاری، ساکت نگهداشتن و یا دلیلی برای راضی شدن فرد به ترک کشور استفاده کنند.
نسل جوان و افراد بیتجربه در مقابله با شرایط بازداشت و بازجویی اگر قصد ماندن در ایران و ادامه فعالیت سیاسی را دارند باید با “علم بازجویی” و “شرایط زندان” آشنایی کامل داشته باشند تا بتوانند زندگی شخصی و اسرار سیاسی خود را در مقابل فشار و هجوم غیر انسانی سیستم امنیتی جمهوری اسلامی حفظ کنند.
تعریف بازجویی
در کتابهای آموزشی بازجویان، بازجویی اینگونه تعریف شده است: «بازجویی هنر به دست آوردن حداکثر اطلاعات از یک شخص تعریف میگردد. هرکس میتواند سوالاتی را از فرد بازداشت شده یا سوژهای که باید مورد تحقیق قرار بگیرد بپرسد، اما موقعی این کار به صورت یک هنر در میآید که سئوالات آن طوری که باید عنوان گردد و از همه روشهای فیزیکی و روانی استفاده شود تا سئوال مناسب در لحظه مناسب پرسیده شود.»
در این جزوات آموزشی تاکید شده است که منظور از «به دست آوردن»، «بیرون کشیدن» است. «اغلب سوژه متوجه میزان اطلاعاتی نیست که در اختیار دارد، ولی با بازجویی ماهرانه میتوان این اطلاعات را از او بیرون کشید.»
مربیان به شاگردان خود و کارآموزان بازجویی ارزشهایی را انتقال میدهند: «به موضوع “حداکثر اطلاعات” توجه زیادی باید مبذول کرد. اینکه سوژهای بعد از بازجویی توسط شما آزاد شود و سپس مشخص شود اطلاعات بیشتری داشته است که بدون دادن آنها به شما از روند بازجویی خارج شده است ناراحت کننده و مایه ننگ فردی است که برای تسلط بر افکار دیگران آموزش دیده است.»
مهمترین روزهای بازجویی
«حداکثر اطلاعات ممکن در جلسات اول بازجوئی باید کسب شود». این راهنمای درسی بازجویان در برخورد با فرد بازداشت شده است. روزهای اول بازداشت مهم هستند. برای فردی که سابقه بازداشت ندارد همه چیز ترسناک و هول انگیز است.
انسان موجودی است که قدرت آن را دارد که خود را با سختترین فشارها و دشوارترین شرایط وفق دهد. انسان برای چنین کاری نیاز به “زمان” برای هماهنگ کردن خود با شرایط جدید دارد. پس بازجو باید قبل از آنکه سوژه موفق به جمع و جور کردن خود و خارج شدن از شوک ناشی از شرایط و روابط جدید (به روایتی جهان جدید خود) شود، بیشترین اطلاعات را از او بیرون بکشد.
- فضاسازی: بازداشت و اعمال خشونت بیمورد مانند کشیدن اسلحه برای یک فعال سیاسی غیر مسلح، استفاده از دستبند برای محدود کردن حرکات زندانی و چشمبند برای قطع ارتباط بصری زندانی با دنیای اطراف و از بین بردن حس جهتیابی، خواباندن فرد بازداشت شده کف ماشین، بازداشتگاهی با نور زیادتر یا کمتر از حد طبیعی، سکوت اولیه مسئولان بازداشتگاه، القای حس انتظار، و پس از آن توهین و تمسخر و راه بردن زندانی با چشم بسته برای “القای حس وابستگی به زندانبانان و بازجو” و در نهایت قفل شدن در سلول انفرادی و نگهداشتن سوژه در یک محیط بسته و کوچک به سیستم عصبی فردی که با این روند و این محیط آشنا نیست فشار زیادی میآورد. تمرکز او را مختل میکند و قدرت تصمیمگیری او را تحت تاثیر قرار میدهد.
- خاطرات: شنیدن خاطرات زندانیان سیاسی و مطالعه آثار مکتوب همانقدر که میتواند آمادگی فرد را برای برخورد با شرایط بازداشت و بازجویی افزایش دهد در شرایط عملی میتواند به عنوان یک فشار روانی روی سوژه اثر کند. ترس از اعمال آنچه که شنیده شده یا مطالعه شده است، یا غافلگیری به علت همسان نبودن آنچه اتفاق میافتد با آنچه سوژه انتظار دارد که به وقوع بپیوندد تاثیر مخربی بر فرد خواهد گذاشت.
- ارتباطات عاطفی و اجتماعی: انسان تنها موجود شناخته شدهای است که میتواند جهان را بدون خود تصور کند. انسان میتواند روابط جمعیای که خود در آنها حضور داشته است را در فقدان خود تصور و تخیل کند. تصور خود بعد از مرگ −که در طول تاریخ قدرت ذهن انسان را در قالب مفاهیم متافیزیکی به رخ کشید − و تصور جهان پیرامونی با همه ارتباطات و مناسباتش در نبود خود، عامل وارد آمدن فشارهای روانی خردکننده به سوژه است.
زندانی به دلیل اخلال در مسائلی که به دلیل مسئولیتها و نقشهای اجتماعی، حضور فرد را “لازم” و “ضروری” مینمایاند نیز تحت فشار قرار دارد. نقش زندانی به عنوان پدر، مادر، برادر، خواهر، فرزند، شاغل، صاحب کار و از آن مهمتر نقش او به عنوان جزئی از یک سیستم یا جمع سیاسی در روزهای ابتدایی بازداشت نقش ویرانگری روی سوژه دارد.
- آینده: حتی برای کسی که سابقه بازداشت و بازجویی دارد عامل مبهم “آینده” فشار زیادی را ایجاد میکند. سئوالاتی از قبیل: «چرا بازداشت شده ام؟»، «کی آزاد خواهم شد؟»، «با من چه رفتاری خواهند داشت؟»، «آیا این بازداشت منجر به صدور حکم زندان خواهد شد؟» و غیره، مثل خوره به جان زندانی میافتد.
هدف بازجو و تیم بازجویی وارد کردن حداکثر شوک ممکن به سوژه برای کنار زدن «لایههای خودآگاه ذهن» و استخراج اطلاعات از «ناخود آگاه» یا جانشینی یک آگاهی «دستساز» و «موقت» در سوژه است. انسان موجودی است که قدرت آن را دارد که خود را با سختترین فشارها و دشوارترین شرایط وفق دهد. انسان برای چنین کاری نیاز به “زمان” برای هماهنگ کردن خود با شرایط جدید دارد. پس بازجو باید قبل از آنکه سوژه موفق به جمع و جور کردن خود و خارج شدن از شوک ناشی از شرایط و روابط جدید (به روایتی جهان جدید خود) شود، بیشترین اطلاعات را از او بیرون بکشد تا حتی بعد از بازگشت کنترل سوژه روی خود، امکان پیگیری سر نخها و ردگیری مباحث مطرح شده در جلسات اول بازجویی برای رسیدن به جزئیات و اطلاعات مطرح نشده و پنهان مانده وجود داشته باشد.
چرا در شرایط غیر اضطراری از خشونت شدید استفاده نمیشود؟
به بازجوها توصیه میشود که در شرایطی که “محدودیت زمانی” و “الزامی حیاتی” برای تخلیه فوری اطلاعات از سوژه وجود ندارد در مراحل اولیه بازجویی از اعمال خشونت جدی علیه سوژه خودداری کنند.
بازجو میخواهد سوژه را برده خود کند. بازجو هیچ نیست، او از شکستن قربانی خود لذت میبرد و به این لذت نیاز دارد، چرا که با این لذت تعریف میشود و هویت مییابد. بازجو با برده کردن سوژه احساس اربابی میکند. ارباب به برده نیاز دارد. این بنده است که ارباب را میسازد پس بازجو قدمی فراتر میرود. او برده را میسازد، اما خود را بینیاز از برده میکند. بازجو در جایگاه خداوندگاری میایستد. خداوند بر خلاف ارباب به بنده نیازی ندارد. او بینیاز است.(تصویر: مجسمه فریاد ساخته بهروز حشمت)
دلایل این امر این گونه توضیح داده میشود: «بازجویی یک نوع نبرد خوش و قدرت ادراک است. کسب اطلاعات بدون استفاده از شکنجه مستلزم داشتن هوش و ذکاوت است و شخصی با هوش و قدرت تسلط ذهنی بالا کمیاب است. بنابراین استفاده از از خشونت در مراحل اولیه بازجویی القاکننده ضعف سیستم امنیتی است و “نیاز” سیستم به اطلاعات سوژه است. ذهن و فکر تحقیق کننده با ذهن و فکر سوژه در نبرد است. به محض توسل به خشونت برای کسب اطلاعات، تحقیقکننده (بازجو) خود برتری شخصی که از او تحقیق میکند را پذیرفته است.»
از نظر زمان، پرسنل و نتایج حاصله روش تحت فشار قرار دادن کم صرفهترین روش برای کسب اطلاعات از سوژه بهنظر میرسد. یک شخص نیرومند و مصمم (چه از حیث جسمی و چه روحی) اگر تصور کند در اثر عدم افشای اطلاعات جانش را از دست نخواهد داد، میتواند سختترین شکنجههای قابل تصور را تحمل کند.
در صورتی که از روش تحت فشار قرار دادن استفاده شود ممکن است سه حالت پیش بیاید:
۱- ممکن است هرچه بازجو بخواهد شخص مورد بازجویی بگوید در حالی که حقیقت نباشد.
۲- چنانچه شکنجه زیاد باشد ممکن است سوژه تعادل فکری خود را از دست بدهد و اطلاعات غیر واقعی در اختیار بگذارد.
۳- ممکن است سوژه دچار نفص عضو شود یا فوت کند و اطلاعاتی که دارد از بین برود.
در صورت به کار بردن شکنجههای شدید با موارد قابل اثبات یا مرگ زندانی، تبعات داخلی و بینالمللی زیادی برای سیستم امنیتی و حکومت کشور به وجود خواهد آمد. زیرا همیشه ممکن است مردم از آن مطلع شوند و به دلیل رشد شگرف سیستمهای ارتباطی و راههای ارتباطی، اخبار و اطلاعات به سرعت بازتاب جهانی پیدا کنند.
قدرتمندترین ابزار بازجو
قویترین و موثرترین ابزار بازجویی که در دست بازجوست «استفاده از خود متهم برای فشار آوردن به خویش» و «تسلط بازجو بر سوابق، اطلاعات شخصی، اطلاعات امنیتی و مندرجان پرونده است».
اطلاعات قطعی بازجو درباره سوژه عامل سنجشِ راستی گفتههای فرد بازداشت شده و محک اطلاعات اخذ شده است. همچنین بازجوها از اطلاعات غیر موثق، اسمها و یادآوری گذرای مسائل به صورت «قطرهچکانی» به عنوان تلنگر استفاده میکنند. این نوع مسائل که در بین بازجوها به «زدن کدهای ریز» معروف است، عامل «گسترش موضوعات بازجویی»، «ترس متهم از حجم دانستههای بازجو»، «تحریک سوژه به حرف زدن»، «به هم ریختن استراتژی سوژه در پیشبرد بازجویی» و دست بالا گرفتن بازجو نسبت به فرد بازداشت شده است.
خدایگان و بنده
«بازجوئی» امری متفاوت از «مجازات» است. هدف از دستگیری فرد در دنیای پیشامدرن مجازات اوست. انسان در آن دوره تنها جسم است و باید جسم را آزرد، زخم زد و کشت. بدن باید تاوان گناه را بپردازد.
زندانی برای حفظ رازهایش با بازجو میجنگد تا زنده بماند. تا از سقوط به حیوانیت جلوگیری کند. از سوی دیگر رازها با زندانی میجنگند. رازها خود را به ناخالصی میآرایند تا با تحویل کمیت به بازجو از کیفیتی با کمیت کمتر دفاع کنند. انسان بدون راز، یک «تن» خالی است. یک جسم تهی. روح یعنی راز و بازجو برای کشتن روان به رازها حمله میکند. روح بدون راز تبدیل به ابژه میشود. انسان بدون راز به عنوان برده در مناسبت خدایگان و بنده قرار میگیرد.
انسان چیزی به جز تن نیست. اما در دنیای مدرن جسم انسان فرمانروایی دارد به نام «روان» که او باید تاوان گناه (اراده) را بپردازد. جسمی که مرتکب گناه شده است را تنها میتوان زخم زد و کشت، اما روانی را که اراده کرده است تا جسم دست به گناه بزند باید وارد فرآیند تغییر- تولید- حذف کرد. دستی را که مرتکب دزدی شده است باید قطع کرد، اما روانی را که ارزشی زاینده یا زاده قدرت را زیر سئوال برده است − به فرض الاهی بودن حکومت − باید «تغییر» داد، از او روانی دیگر ساخت و اگر تغییر و «تولید» ممکن نباشد باید آن روان را از طریق «نابود کردن» اندیشه و سبک اندیشیدناش حذف کرد. دیگر با کشتن جسم نمیتوان اندیشهای را کشت، پس باید جسم را زنده نگاهداشت تا اندیشه را در او کشت و ارزش یا ارزشهای زیر سئوال رفته یا تخریب شده را مجدداً با و در آن جسم بازتولید کرد.
بازجو میخواهد سوژه را برده خود کند. بازجو هیچ نیست، او از شکستن قربانی خود لذت میبرد و به این لذت نیاز دارد، چرا که با این لذت تعریف میشود و هویت مییابد. بازجو با برده کردن سوژه احساس اربابی میکند. ارباب به برده نیاز دارد. این بنده است که ارباب را میسازد پس بازجو قدمی فراتر میرود. او برده را میسازد، اما خود را بینیاز از برده میکند. بازجو در جایگاه خداوندگاری میایستد. خداوند بر خلاف ارباب به بنده نیازی ندارد. او بینیاز است.
بنابراین بازجو خودش را تبدیل به آینه سوژه میکند. بازجو میخواهد «سوژه» را تبدیل به «ابژه» کند. در اینجا رابطهای عاشقانه شکل میگیرد. بازجو میخواهد که سوژه متعلق به او باشد، تفکراتش زاده او باشد، با روش و ارزشهای او بیاندیشد و… پس او را به صورت «ابژه» میخواهد. از سوی دیگر بازجو باید برای آنکه، در آنچه که تلاش میکند به صورت ابژه در بیاورد بازتولید شود، یعنی روانی را تغییر دهد تا روانی دیگر بیافریند، ابژه را آزاد میخواهد، یعنی او را در نقش «سوژه» میخواهد. در این تضاد بین سوژه و ابژه عشق بازجو به زندانی معنا مییابد.
بازجو در زندانی زندگی میکند
روانکاوی بزرگترین حمله به روح انسان است. حمله به روح انسان یعنی گرفتن «راز» از روح و گرفتن رازآمیزی روح یعنی مرگ روح. بازجو به دنبال رازهای زندانی است تا او را از رازهایش تهی کند.
انسان بدون راز تبدیل به حیوان میشود. زندانی برای حفظ رازهایش با بازجو میجنگد تا زنده بماند. تا از سقوط به حیوانیت جلوگیری کند. از سوی دیگر رازها با زندانی میجنگند. رازها خود را به ناخالصی میآرایند تا با تحویل کمیت به بازجو از کیفیتی با کمیت کمتر دفاع کنند. انسان بدون راز، یک «تن» خالی است. یک جسم تهی. روح یعنی راز و بازجو برای کشتن روان به رازها حمله میکند. روح بدون راز تبدیل به ابژه میشود. انسان بدون راز به عنوان برده در مناسبت خدایگان و بنده قرار میگیرد.
بازجو میخواهد به آینه زندانی تبدیل شود، اما رازها مقاومت میکند. روان مقاومت میکند. بازجو میخواهد همه رازهای انسان را بیرون بکشد تا بتواند روانی را جانشین روح او کند. خودش را درون روان زندانی جای دهد. با زندگی جدید زندانی زندگی کند. با زندگی اجتماعی زندانی تکثیر شود.
تغییر و تولید
برای آنکه مفهومی را بشناسیم باید جهان آن مفهوم را بشناسیم. بازجویی را نمیتوان در هر محیطی انجام داد. برای بازجویی باید آزادی زندانی را گرفت. او را از جهان خود جدا کرد و دیوارهای سلول انفرادی را تبدیل به مرزهای جهان جدید زندانی کرد.
بازجو همزمان با داشتهها به نداشتههای زندانی حمله میکند. آنچه را که زندانی به دلیل نوع زندگی و افکار و کردههایش از دست داده است به او یادآوری میکنند و زندانی را به عنوان خائن به منافع خود در برابر خودش قرار میدهد. مواردی از قبیل اخراج از کار، ضایع شدن حق تحصیل، از دست رفتن زمان لازم برای تحقق آرزوها و خواستهها (همچون علایق هنری، ورزشی و تفریحی و غیره) از این دست هستند.(تصویر: نقاشی اثر حسین خسروجردی)
مشخصات بازجو، محل زندان، نوع برخورد و “سرنوشت” سوژه باید مخفی و به صورت راز باشد. باید مشخصات و روابط دنیای جدید برای زندانی مجهول باشد. برای آنکه رازهای زندانی را بیرون کشید باید او را در برابر رازهای پر تشویشی قرار داد. همزمان باید به روان زندانی حمله کرد. برای این کار از روشهای زیر استفاده میشود:
الف: در خطر قرار دادن “داشته”ها و “نداشته”های زندانی
زندانی در انفرادی به ناظر و قاضی بین دو جهان، دو هستی، دو نوع هستندگی، دو سرنوشت و… تبدیل میشود. زندانی به عنوان یک ابژه سوبژکتیو قابلیت جابهجایی در زمان و پرواز بین آینده و گذشته را مییابد.
عقل به روان حمله میکند و اراده و خواست او را زیر سئوال میبرد: «من عامل گریههای همسرم هستم. من دلیل بیقراری فرزندم هستم. من عامل سکته مادرم هستم. من عامل اخراج برادرم از کار هستم. من زندانی شدن را اختیار کردهام. جسم من به دلیل کارهای من شکنجه میشود. من عامل مرگ خودم هستم. من…» و به این ترتیب فروپاشی روان آغاز میشود. بازجو و محیط بازجویی با حذف نقش زندانی در رابطه او با افراد و داشتههایش، زندانی را به عنوان عامل در خطر قرار گرفتن یا عامل نابودی داشتههایش به او معرفی میکنند.
بازجو همزمان با داشتهها به نداشتههای زندانی حمله میکند. آنچه را که زندانی به دلیل نوع زندگی و افکار و کردههایش از دست داده است به او یادآوری میکنند و زندانی را به عنوان خائن به منافع خود در برابر خودش قرار میدهد. مواردی از قبیل اخراج از کار، ضایع شدن حق تحصیل، از دست رفتن زمان لازم برای تحقق آرزوها و خواستهها (همچون علایق هنری، ورزشی و تفریحی و غیره) از این دست هستند.
ب: تلاش برای از بین بردن گذشته و خاطرات و تعلقات
گذشته زندانی از مهمترین قسمتهای رازهای اوست. این گذشته باید نابود شود یا ارتباط زندانی با این گذشته قطع شود تا روان گذشته بازتولید نشود و یا در صورت بازتولید دچار تغییرات کیفی شود.
آلبومهای عکس، آرشیوهای کتاب و موسیقی و غیره، دفترچههای تلفن، دفترهای خاطرات، یادداشتهای شخصی، فیلمهای خصوصی و چیزهایی از این دست، در تفتیش محل زندگی زندانی به حکم مراجع قضایی توقیف میشوند و در اختیار بازجو قرار میگیرند. بازجو وارد گذشته و زندگی زندانی میشود و شروع به استخراج رازهای زندانی میکند. پس از پایان بازجویی نیز بنا به وضعیت پرونده از بازگرداندن همه یا قسمتی از موارد توقیفی به زندانی خودداری میشود.
بازجو در تلاش برای بنده کردن زندانی است نه کشتن او. بازجو گاهی حتی نیازی به اطلاعات زندانی ندارد. زندانی باید زنده بماند تا با تغییر اندیشههایش در زندگی جدید، اندیشههای گذشتهاش بمیرد. با مرگ زندانی اندیشهها، روش اندیشیدن و نوع زندگی او زنده خواهد ماند. بنابراین در مقابل «یادآوری مرگ» از حربه تطمیع نیز استفاده میکند.
زندانی بعد از آزادی احساس میکند که باید شخصیت و زندگی سابق خود را ترمیم کند و به هویت سابق خود خوراک بدهد. او میخواهد به سراغ گذشته (رازهای) خود برود تا سنجهای برای قرار دادن خود در دنیای قبلی (قبل از دستگیری) بیابد، اما سنجهها و کلید صندوق خاطرات و رازهای او توسط بازجو و همکارانش غارت و توقیف شده است.
ج: بروز قدرت
بازجو، بازجویی و محیط بازجویی عرصههای بروز قدرت سیستم حاکم هستند. این بروز قدرت حامل یک معناست: «ما در همه حال ناظر بر شماییم».
زندانی در بازجویی با از دست دادن تمام یا بخشی از رازهای خود در معرض این واقعیت قرار میگیرد که «دیگر خود»ی با او زندگی میکند، رازهای او را میداند، به دنبال رازهای آینده او خواهد بود، هیچ مرزی برای ورود به زندگی خصوصی و اجتماعی او ندارد و قدرت تغییر روان او و تولید روانی دیگر بر روی ویرانههای روان قبلی او را دارد.
زندانی بعد از آزادی تلاش برای دگر جلوه دادن خود را آغاز میکند تا امینت خود را حفظ کند. با گذشت زمان این خود جعلی، این نقاب و ماسک، روی خود واقعی اثر میگذارد و در نهایت به خود واقعی زندانی آزاد شده تبدیل میشود. دگردیسی و سپس حیات یک روان جدید.
ح: تنبیه جسم برای تحت فشار قرار دادن روان
در طول بازجویی ممکن است جسم زندانی مورد تنبیه قرار بگیرد، اما این شکنجه جسم به عنوان ابزاری برای شکنجه روان به کار برده میشود.
روان به عنوان فرمانده جسم باید تاوان وجدانیِ شکنجه جسم که در اثر فرمان او دست به عملی زده است را بپردازد. شکنجههای بدنی مطابق دستورالعمل کتابهای بازجویی مدرن «باید در مراحل نخست عامل ایجاد تحقیر روان زندانی باشد». در صورتی که در این مرحله روان زندانی همچنان به عنوان سوژه در برابر «ابژه شدن» مقاومت کند درجه تنبیهات بدنی افزایش مییابد تا آنکه به منتهی درجه خود میرسد و یادآور مرگ به زندانی میشود.
گاهی روان زندانی تا درجه (لحظه) مرگ جسم دست به مقاومت میزند و با مرگ جسم، مرگ خود را رقم میزند. تحقیق درباره «چیستی» آن بخش از زندگی که میتواند (قدرت آن را دارد) در برابر خود زندگی قرار بگیرد نیازمند کار مفصل و طاقتفرسایی فراتر از سطح این نوشته است.
و: تطمیع
برای حذف (اعدام، کشتن و…) زندانی، نیازی به بازجویی نیست. بازجویی نیاز سیستم و بازجو به زنده ماندن زندانی دارد. زندانی تا جایی که رازی (اطلاعاتی) دارد باید زنده بماند چرا که «با مرگ سوژه اطلاعات او نیز از بین میرود».
بازجو در تلاش برای بنده کردن زندانی است نه کشتن او. بازجو گاهی حتی نیازی به اطلاعات زندانی ندارد. زندانی باید زنده بماند تا با تغییر اندیشههایش در زندگی جدید، اندیشههای گذشتهاش بمیرد. با مرگ زندانی اندیشهها، روش اندیشیدن و نوع زندگی او زنده خواهد ماند. بنابراین در مقابل «یادآوری مرگ» از حربه تطمیع نیز استفاده میکند. زندانی را تطمیع میکنند تا به او امید بدهند. امید دلیلی برای زنده بودن است. امید دلیل و راهی پیش پای زندانی برای تن ندادن به سختی، تبعات مقاومت و مرگ است.
مطلب خيلي مفيد و آگاه كننده اي بود. فقط جاي يك مقاله درباره شيوه هاي مقاومت در مقابل بازجويان نيز خالي است. اميدواريم با انتشار اين مطلب به جنبش دمكراسي خواهي ايران و فعالان داخلي كمك كنيد. جاي مطالب اين چنيني كه جنبه آموزشي براي فعالان سياسي و مدني داشته باشد به شدت خالي است. باز هم تشكر و عرض خسته نباشيد.
کاربر مهمان / 19 February 2013
لطفا اگر مقدور است حداقل منابع موجود و قابل مطالعه در دسترس قرار داده شود ، چرا که در ایران مهمترین مشکل تهیه کتابهای مفید است و اینترنت و کتابهای پی دی اف بهترین راه برای مقابله با این موضوع – با تشکر
کاربر مهمان / 20 February 2013
جای توضیح شیوه های رویارویی با بازجو و بازجوئی در این مقاله خالی است. لطفا در این زمینه منابعی معرفی کنید.
کاربر مهمان / 20 February 2013
با توجه به اطلاعات موجود از بازجویی شوندهگان، مقاله شما در باره کاربرد رازگشایی شخصی و از خصوصیترین اطلاعات زندگی شهروندان با «روشها» و «شگردها»ی بازجویی دقیق است؛ کم لطفی شما به علم روانکاوی که هرگز نه «حمله به روح و مرگ روح» و «برده سازی» انسان و بخصوص تصویرسازیِ « انسان بدون راز یعنی حیوان» بدون ادله لازم قابل اغماض نیست. علوم انسانی که روانشناسی و شاخه معتبر روانکاوی آن، در اولین قدم بر حراست از فردیت انسان پافشاری دارد و نه بالعکس بر فردیتزدایی.
روانکاو نه جاسوس روان بیمار است و نه او را مورد هجوم روانی قرار میدهد. انرژی مثبتی که روانکاو در بیمار بیدار میکند نه «مصنوع» روانکاو، بلکه عنصر حیاتی موجود در هر فرد است که در شرایط ناگوار مقلوب انرژی منفی شده. روانکاو غیر از سراپا گوش شدن و توجه به گفتار کاملا «داوطلبانه» بیمار، با همکاری او انرژی مثبت را بیدار و برجسته میکند. هرگاه بیمار داوطلب و یا هنوز آماده همکاری با خودش نباشد، درمان قطع میشود. فرمانروا خود بیمار است و بس! و هیچ تسلطی از طرف روانکاو بر بیمار جایز نیست.
اما در مورد راز زدایی از روان (و نه روح)، از افتخارات روانشناسی همین رازگشاییهاست. در وجود هر یک از ما انرژی منفی نهفته که در صورت تسلط درونی به صورت خشونتهای آشکار و پنهان، حمله به منافع «دیگری»، کنش بازجو مآبانه و دیکتاتوری خود مینماید. همین روانکاوی است که راز دیکتاتوری را از کنش دیکتاتور میگشاید. روانکاو با علم به «تافته جدا بافته» نبودن خود، قبل از هر کس به درون خود نظر دارد. اگر از سوی او تسلطی هست، همانا بر عامل منفی درون خودش است.
دیگر نیازی به مقایسه این رازگشایی بکلی انسانی با «حیوانیت» ادعایی شما نیست. و در نهایت نمیدانم چرا حیوان را «بی روح» و حقیر میپندارید.
کاربر مهمان / 20 February 2013
مقاله بسیار ارزشمند است . هزاران آفرین بشما نویستده گرامی که باا مقاله براستی جنبش حق طلبانه سرزمین ایران و فارسی زبانان کمک نمودید.
آرش / 21 February 2013
فکر می کردم بازجوئی به انفرادی و فشار و شکنجه خلاصه می شود. نمی دانستم تا این حد پیچیده است. لطفا برای علاقه مندان منبع و کتاب معرفی کنید. دانستن این چیزها خیلی خوب است
کاربر مهمان / 21 February 2013