میثم بادامچی – آذربایجان از نظر استراتژیک و تاریخی بخش بسیار مهمی از ایران است و به سر ایران شهرت دارد. آذربایجان نقش بسیار مهمی در انقلاب مشروطه و ورود تجدد به ایران داشته است.[1] با الهام از سیداحمد کسروی تبریزی میتوان گفت سرنوشت ایران و آذربایجان به هم گره خورده است.[2] امروز بیش از هر زمان دیگری لزوم تعریف پروژهای به نام پروژه مطالعات آذربایجان احساس میشود.
اگر گذاری بر مجلات و نوشتهها در فضای مجازی کنیم، درخواهیم یافت که امروز بحثهای مرتبط با آذربایجان، از یک طرف میان گرایشهای افراطی گیر افتاده و از طرف دیگر از فقدان جنبه علمی، و غلبه بحثهای روزنامهای و سیاسی (از نوع سیاست عوامانه) رنج میبرد.
در یک سر طیف کسانی که در مورد آذربایجان نظر میدهند، “آریاپرستان” یا شوونیستهای کوتهنظر عامی قرار دارند که هرگونه سخن در مورد حقوق آذربایجان و مطالبات آن، هرگونه تفکر سلیم و صحیح در مورد امور مهمی همچون فدرالیسم و عدم تمرکز، یا بخش ترکی هویت آذربایجان را با انگهایی همچون جداییطلبی، پانترکیسم، یا نوکری جمهوری آذربایجان و ترکیه پاسخ میدهند؛ بی آنکه حتی سرسوزنی اطلاع علمی در مورد جمهوری آذربایجان و ترکیه داشته باشند. در سوی دیگر، طیف الحاقطلبان و اولتراناسیونالیستهایی قرار دارند که خواستار جدایی آذربایجان جنوبی از ایران و پیوستن آن به آذربایجان شمالی یا جمهوری آذربایجان هستند. این گروه متاثر از افراطیترین طیف ملیگرایان کشور جمهوری آذربایجان، به مسئله آذربایجان فقط از دریچه نوعی ترکگرایی افراطی مینگرند.
شوونیستها یا پانفارسها به طور مشخص همان طیفی هستند که زمانی محمدحسین شهریار، تحقیرها و زخمها و تبعیضهای زننده آنها دز مورد زبان و فرهنگ و اصالت آذربایجان را با شعری نقد میکرد که با عبارت “الا تهرانیا انصاف میکن” شروع میشد. شوونیست یعنی کسی که هیچگاه مشکلی در قبال تحقیر ترکزبانان و ساکنان برخی دیگر از مناطق کشور در قالب جوکهای قومیتی حس نمیکند. هیچگاه دغدغه رفع تبعیض اقتصادی میان پیرامون (آذربایجان، کردستان و غیره) با مرکز(تهران) را ندارد. از مسخره شدن جوان آذربایجانی یا ترکزبان در مناطق فارسزبان به خاطر داشتن لهجه احساس شرم نمیکند. با این حال بارزترین وجه شوونیسم در ایران، رفتار زنندهای است که گاهی در کشورمان با مهاجران افغان میشود.
الحاقگرایان اولترا ناسیونالیست آن طیفی هستند که به صورتی مکانیکی و بدون در نظر گرفتن تفاوتها یا گسستِ عمیق تاریخی میکوشند نظریهها و دیدگاههای رایج در میان طیف رمانتیک و غیرواقعگرای ملیگرایان آذری آن سوی ارس یعنی آذربایجان شمالی را بر آذربایجان ایران، آذربایجان جنوبی منطبق کنند. این گروه متاثر از برخی تاریخنگاران یا سیاستمداران در جمهوری آذربایجان معتقدند، همچنانکه آذربایجان شمالی دههها در استعمار امپراطوری تزاری یا فشار نظام کمونیستی بود و استقلال خود را در سالهای ۱۹۲۰-۱۹۱۸(بهصورت موقت) و سپس ۱۹۹۱(با فروپاشی شوروی و به صورت کامل) به دست آورد، آذربایجان جنوبی (آذربایجان ایران) هم که تحت استعمار ایران (یعنی حکومت فارسها) است، باید مبارزه کند و مستقل شود.
به عنوان مثال ابوالفضل الچیبیگ اولین رئیس جمهور جمهوری آذربایجان و یکی از ملیگراترین سیاستمداران این کشور پس از استقلال آن در کتاب “به سوی آذربایجان یکپارچه” میگوید همانگونه که آذربایجان شمالی در نتیجه مبارزات دو قرنی خویش استقلال را از استعمار و امپراطوری روس بدست آورد، آذربایجان جنوبی هم باید با مبارزه، استقلال خود را از “استعمار امپراطوری فارسی ایران” به دست آورد، و در مرحله دوم، با ایجاد زمینهها و نزدیکیهای فرهنگی مساعد میان دو منطقه شمال و جنوب، آذربایجان جنوبی با آذربایجان شمالی در قالب یک کشور واحد متحد ادغام شود.[3] تجربه تاریخی کشورهای جهان نشان میدهد که گره زدن مطالبات اقلیتهای قومی/ملی به موضوع الحاق به یک کشور ثالث، مطالبات بهحق قومیتها را نیز تحتالشعاع مسائل امنیتی قرار میدهد و برعکس آنچه در ابتدا به نظر میرسد، میتواند برای چندین دهه موجب سرکوب و غفلت از بحث حقوق قومیتها شود.[4]
آنچه در تعریف “آریاپرستان” و ترکگرایان افراطی (تورانگرایان[5]) از مسئله هویت و زبان و تاریخ آذربایجان مشترک است (البته در دو جهت متضاد) نوعی انحصارطلبی و نگاه تک عاملی و ضدیت با تکثر یا پلورالیسم و حمایت صریح یا ضمنی از آسیمیلاسیون یکی از بخشهای هویت آذربایجان در بخشهای دیگر هویت آن است. یکی از این دو گروه در پی آن است که هویت آذربایجان را به فارس بودن تقلیل دهد، و دیگری به ترک بودن.
برنامهپژوهشی مطالعات آذربایجان و زیرشاخههای آن
چرا چنین وضعی در مورد مباحث آذربایجان حاکم است؟ چرا از یکسو میان پان فارسیستهایی قرار داریم که به جز زبان فارسی، هیچ زبان دیگری را در مناطق کشور به رسمیت نمیشناسند، و از طرف دیگر با کسانی مواجهیم که دفاع از حقوق قومی/ملی خویش را به دشمنی با زبان فارسی گره زدهاند؟ چرا به جای دشمنی با زبان ترکی، یا مثلاً زدن بر سر شاهنامه با حماسههای دده قورقود[6] نگوییم که ملیگرایی ایرانی (و نیز ملیگرایی ترکی آذری) محتاج نوعی بازتعریف جدید از خویش است که در آن شاهنامه و دده قورقود (به عنوان مثال) بجای نفی یکدیگر، همدیگر را کامل کنند؟ چرا بجای کوشش برای حذف زبانهای ترکی یا فارسی از آذربایجان، نگوییم احترام زبان فارسی به خاطر نقش آن در وحدت ملی ایران زمین به جای خود، ولی در کنار زبان فارسی، زبان ترکی آذری (و نیز زبانهایی چون کردی و بلوچی و عربی) نیز نقش رسمی یا نیمه رسمی در آموزش و فرهنگ و سیاست و قضاوت آذربایجان، یا سایرمناطقی که صاحبان زبانهای غیرفارسزبان در آنها در اکثریت هستند، داشته باشد؟ چرا به جای دشمنی، کوشش نشود که در آذربایجان در کنار زبان فارسی جایگاهی برابر به زبان ترکی آذری نیز داده شود؟
مروری بر وبلاگها و وبسایتهای اینترنتی و فیسبوک نشان میدهد که بحثهای عوامانه و روزنامهای و دور از روششناسی درست علمی و بدون پایه مناسب حقوقی و اقتصادی و فلسفی و دینشناسانه و زبانشناسانه یا تاریخی، جای بحثهای جدی علمی و پژوهشی و آکادمیک را در زمینه آذربایجان گرفتهاند. به عبارت دیگر، امروز اکثرا کسانی میداندار سخن پراکنی در مورد آذربایجان شدهاند که یا دچار افراط شوونیسم پانفارسیستی هستند، یا دچار تفریط تورانگرایی پانترکیستی.
برای رهایی از این سردرگمی، عوامزدگی و فقرتحقیق درست علمی، امروز به شدت محتاج به تعریف پروژه خلاقانهای به عنوان راه سوم برای مطالعه همه جانبه در مورد آذربایجان هستیم. یکی از تبعات این راه سوم درصورت موفقیت میتواند آن باشد که ملیگرایی و تاریخنگاری کلاسیک ایرانی را مجبور به بازتعریف دوبارهی خویش و گشوده شدن چشمها بر روی تکثر کند و موجبی برای پرهیز از انحصار و خودبینی، یا چشمپوشی مغرورانه بر دستاوردهای کشورهای همسایه شود.
من نام این طرح پژوهشی را که در این یادداشت در پی توصیه آن هستم، “پروژه مطالعات آذربایجان”
مینهم. پروژه مطالعات آذربایجان در چارچوب تمامیت ارضی و وحدت ملی ایران به دنبال احقاق حداکثری حقوق قومیتها، و مشخصاً آذربایجان خواهد بود. [7]
این طرح یا پروژه محتاج محققانی است که در سطح آکادمیک و علمی به ابعاد مختلف مسئله آذربایجان و هویت آن بپردازند. پروژه مطالعات آذربایجان محتاج پژوهشهای بینارشتهای (interdisciplinary) است.
این طرح پژوهشی محتاج کسانی است که در تزهای فوق لیسانس یا دکترا، با به طور مستقل ولی تخصصی برروی آن کار کنند، هم فیلسوف سیاسی لازم دارد (چه فیلسوف سیاسی تحلیلی، چه فیلسوف سیاسی قارهای، چه متخصص متون کلاسیک فلسفه سیاسی، ولی فلسفهکار ما باید تمرکزی ویژه بر بحث حقوق اقلیتهای قومی در فلسفیدن خویش داشته باشد)، هم فیلسوف زبان (که در مورد نسبت زبان و شناخت جهان پژوهش کند)، هم فیلسوف آموزش و پرورش(در بحث زبان مادری و آموزش به زبان مادری)، هم عالم سیاست تطبیقی (comparative politics)، هم حقوقدان (متخصص حقوق اساسی که خصوصا در بحث حقوق اقلیتها در قوانین اساسی لیبرال- دموکراسیهای دنیا تبحر داشته باشد)، هم اقتصاددان (که تخصصاش مطالعه نظری در زمینه رفع نابرابریهای اقتصادی پیرامون و مرکز و ربط این مسئله با مسائلی چون فدرالیسم باشد)، هم تاریخدان، هم جامعهشناس، هم زبانشناس، هم شاعر و ادیب و هم فقیه و دینشناس.
در مورد تاریخ و سیاست تطبیقی، مطالعه تخصصی تاریخ کشورهای همسایه ایران، خصوصا در اطراف آذربایجان، بهویژه جمهوری آذربایجان در مرحله اول و ترکیه و ارمنستان در مرحله بعدی، ضرورت دارد. در زمینه دینشناسی، به جز مطالعه در مورد اسلام شیعی که همیشه یکی از مهمترین عاملهای پیوند میان آذربایجان و سایر نقاط ایران بوده و از این جهت شایسته پاسداشت و تامل است، و نیز صوفیگری که به واسطه قزلباشها و صفویان نقش مهمی در حکومت صفویه به عنوان یکی از مبانی ایران امروز داشته است؛ مطالعه سایر دینهایی که در طول تاریخ در آذربایجان رایج بودهاند، یعنی دیانتهای زرتشتی، ارمنی، بهایی، یهودی و غیره شایان توجه است.
بخش هنجاری و بخش توصیفی
بهجز اقتصاد، به یک تعبیر میتوان پروژه مطالعات آذربایجان را مانند بسیاری دیگر از پژوهشها در حوزه علوم انسانی دارای دو قسمت اساسی مستقل و در عین حال وابسته به هم دانست: بخشهای هنجاری، و بخشهای توصیفی. شاید بتوان گفت بحث هنجاری (normative)، مطالعه در زمینه آذربایجان رشتههایی چون فلسفه (خصوصا فلسفه سیاسی) و حقوق (اعم از حقوق قانون اساسی یا حقوق در روابط بینالملل، مثلاً قوانین حقوق بینالمللی در زمینه حقوق اقلیتها) است. آذربایجانشناسی توصیفی (descriptive) را میتوان شامل رشتههای تاریخ، زبانشناسی و ادبیات، جامعهشناسی، علم سیاست، و دین شناسی دانست.[8]
دو بخش هنجاری و توصیفی در عین استقلال از یکدیگر در هم موثرند: مطالعه هنجاری (مثلاً فلسفه سیاسی) در مورد آذربایجان نمیتواند چشم بر مطالعه توصیفی این منطقه ببندد، گرچه نمیتواند به آن هم فروکاسته شود؛ و مطالعه توصیفی آذربایجان هم نمیتواند خود را مستقل از پیشفرضهای نرماتیو و هنجاری فلسفه یا علم سیاست و حقوق در مورد شکل ایدهآل سیاست و حکومت، مفهوم عدالت، مفهوم مشروعیت، بحث حقوق فردی و گروهی، وجود یا عدم وجود حقی به نام حق جداییطلبی یا طلاق سیاسی در فلسفه سیاسی یا حقوق بداند..
چنانچه ملاحظه میشود، پروژه مطالعات آذربایجان طرحی کلان برای تحقیق است. با وام گرفتن اصطلاح لاکاتوش فیلسوف مجارستانی تبارِ معاصر، این پروژه را میتوان برنامهای پژوهشی دانست.
زبانهایی که لازم است بر آنها مسلط باشیم
محققان “پروژه مطالعات آذربایجان” لازم است هریک بر سه زبان (با احتساب زبان فارسی) مسلط باشند. تخصص به زبان ترکی برای پروژه مطالعات آذربایجان ضروری است، به قول یکی از اهل نظر در این زمینه[9] همانگونه که پژوهش در مورد اسلام بدون دانستن زبان عربی بیمعنی است، پژوهش در مورد آذربایجان هم بدون دانستن زبان ترکی بیحاصل است. بنابراین کسی که مایل است در این پروژه مشارکت کند، به جز زبان فارسی باید زبان ترکی آذری نیز مسلط باشد.(چه در شکلی که با الفبای عربی- فارسی نوشته میشود و چه به شکل الفبای لاتین به گونهای که در جمهوری آذربایجان پس از استقلال رایج است). همچنین دانستن ترکی شیوه استانبول (با الفبای لاتین)، و نیز ترکی عثمانی (با الفبای عربی- فارسی) برای پژوهشگر ما میتواند بسیار مفید باشد (برای کسی که به ترکی آذری در شکل نوشتاری مسلط است، تلفظ به ترکی شیوه استانبول بسیار راحت خواهد بود).
در کنار ترکی و فارسی طبیعی است که مسلط بودن بر یکی از زبانهای بینالمللی اروپایی، خصوصا زبان انگلیسی (یا آلمانی و فرانسه در مراتب کمتر)، یکی دیگر از شرطهای پیشبرد این پروژه مانند هر پروژه جدی دیگر در علوم انسانی است.
دانستن زبان روسی هم میتواند در پروژه مطالعات آذربایجان برای محقق بسیار مفید باشد. در مورد جمهوری آذربایجان یا آذربایجان شمالی، به علت حاکمیت ۲۰۰ ساله روسها و ارتباط بسیار تنگاتنگی که میان متفکران و نخبگان این کشور و روسیه وجود داشته و به علت در هم تنیدگی بسیار مسائل سیاسی و اقتصادی دو کشور، بسیاری از منابع در آرشیوهای روسی قابل یافت هستند. به این ترتیب دانستن زبان روسی میتواند به پژوهشگر ما کمک کند که منابع روسی را در مورد تاریخ و زبان و هویت و سیاست آذربایجان (چه در شمال ارس، چه جنوب آن، چه در زمان روسیه تزاری، چه زمان اتحاد کمونیستی شوروی، چه پس از فروپاشی شوروی) مطالعه کند و به این ترتیب بر عمق و جامعیت پژوهش خویش بیفزاید.
ایران در طول تاریخ مدتهای بسیاری با روسیه یا شوروی، یعنی یکی از بزرگترین امپراطوریهای عالم در زمان خویش و حتی امروز، هم مرز بوده است. عجب آنکه تعداد کسانی در میان ایرانیان که به زبان روسی مسلط هستند، از تعداد ایرانیان مسلط به یکی از زبانهای بیربط یا به شدت کمربط دنیا از نظر تاثیر بر ایران بیشتر نباشد (مثلاً بگوییم پرتغالی). به عبارت دیگر گویی هیچگاه در ایران به روسیهشناسی توجه وافی و کافی نشده است.[10] یکی از علل دیگری که حساسیت روسها در مورد آذربایجان به صورت تاریخی را توضیح میدهد، وجود منابع نفتی در جمهوری آذربایجان (و نیز سواحل خزر در ایران) و چشم داشتن تاریخی روسیه به این منابع است.
دانستن زبان ارمنی هم میتواند کمک بسیاری در رشته آذربایجانشناسی کند. این مسئله هم به علت داشتن مرزهای مشترک طولانی آذربایجان با ارمنستان است، هم به خاطر سکونت تاریخی ارامنه در آذربایجان و هم برای مطالعه ملیتگرایی قدرتمند رایج در جمهوری آذربایجان که بخش زیادی از آن از نظر احساسی در واکنش به جنگ قرهباغ و اشغال آن منطقه با حمایت روسیه توسط ارمنستان صورت گرفته است. دانستن زبان ارمنی در کنار ترکی آذربایجان میتواند به محقق کمک کند که منابع
آذربایجانشناسی به زبان ارمنی هم را مطالعه کند. نهایتاً آنکه اگر محقق ما علاقمند به مطالعه زبانهای باستانی آذربایجان در دورانهای کهن باشد، دانستن زبانهای اوستایی و پهلوی نیز مفید خواهد بود.
یک برنامه پژوهشی باسابقه
پروژه مطالعات آذربایجان که نگارنده از ایجاد و رواج آن برای بسط گفتمان عقلگرایانه و به دور از هیجان و عوامزندگی و سطحینگری و سیاستزدگی در مورد آذربایجان دفاع میکند، پژوهشی کاملاً نو و بدون سابقه نیست. این پروژه را میتوان ادامه کار متفکرانی چون آخوندزاده، سید احمد کسروی تبریزی، سید جعفر پیشهوری، محمدامین رسولزاده، کاظمزاده ایرانشهر، حسن تقیزاده، صمدبهرنگی، محمد حسین شهریار، ایرج اتابکی، کاوه بیات و کلاً کسانی دید که در فصلنامه “گفتگو” در مورد آذربایجان قلم میزنند. این پروژه را همچنین میتوان دنباله کوششهای جواد هیات، صمد سردارینیا، محمدعلی فرزانه (اصحاب مجله “وارلیق” به دو زبان ترکی و فارسی، که عمری به اندازه انقلاب اسلامی ایران دارد)، عمران صلاحی، رضا براهنی، سیدجواد طباطبایی، عباس جوادی و دهها پژوهشگر دیگر دانست که در سراسر جهان با معیارهای علمی و آکادمیک در مورد آذربایجان پژوهش کردهاند.
پانویسها
[1] در این زمینه بنگرید به تاریخ هجده ساله آذربایجان، نوشتهی احمد کسروی تبریزی
[2] بنگرید به کتاب سید احمد کسروی با عنوان “سرنوشت ایران چه خواهد شد”. برای مروری بربرخی از مهمترین دیدگاههای کسروی در مورد مسئله آذربایجان بنگرید به مقاله “کسروی و بحران آذربایجان”، شماره 48 فصلنامهی گفتگو، ۱۳۸۶.
[3] میتوانید کتاب الچی بیگ با عنوان بسوی آذربایجان یکپارچه را (در زبان ترکی جمهوری آذربایجان) دانلود کنید.
[4] در این زمینه بنگرید به مقالهی نگارنده با عنوان “ریشههای افول بحث حقوق اقلیتها پس از ۱۹۴۵ و نکاتی مرتبط با ایران” در زمانه.
[5] نگارنده اصلاً معتقد نیست که تمام ملی گرایان آذربایجانی تورانگرا هستند. حتی شاید بتوان نشان داد که تورانگرایی در تمام قرائتهای آن معادل با نژادپرستی نیست، وی میتوان صرفاً سمبل نوعی علاقه فرهنگی میان کشورهای ترکزبان باشد. با این حال به نظر میرسد که قرائتی فاشیستی و نژادگرایانه از تورانگرایی هم وجود دارد که باید به شدت از آن احتراز کرد.
[6] برای آشنایی با کتاب دده قورقود رجوع کنید به ددهم قورقوت، ترجمه بهزاد بهزادی، نشر نخستین؛ و نیز مرور عزیزمحسنی در بخش “کتاب تانیتیمی” از این کتاب در شمارهی تابستان 1382 مجله وارلیق. در همان شماره وارلیق نوشته دکتر جواد هیات با عنوان “دده قورقود حاقیندا دوشونجهلریم” هم در این زمینه خواندنی است.
[7] نگارنده معتقد است که برعکس آنچه استقلال طلبان معتقدند، جدایی آذربایجان از ایران مشکل این آذربایجان را حل نمی کند. برعکس با الهام از تجارب کشورهای جهان همچون مورد رابطهی هند و پاکستان پس از استقلال پاکستان از هند میتوان حدس زد که جدایی آذربایجان از ایران بسیار بر مشکلات آذربایجان خواهد افزود، امنیت و ثبات این منطقه از جهان را بسیار به نظر خواهد انداخت، و محتملاً سبب ایجاد حکومت نظامی گرایان در آینده ایران و آذربایجان (همچون مثال پاکستان و هند) خواهد شد. با اینحال بر اساس دیدگاه مختارش در فلسفهی سیاسی نگارنده همچنین باور ندارد جدایی طلبی در هرشکلی از آن محکوم است. آن گونه از جدایی طلبی بیش از هر نظریهای از نظر نگارنده فاقد دلایل مستند و بیپایه است که مبتنی بر اولتراناسیونالیسم یا ملیگرایی افراطی قوم جدا شونده باشد. باید دانست در فلسفهی سیاست امروز نظریههای جدایی طلبی بر سه دسته تقسیم میشوند:
۱- جدایی طلبی مبتنی بر درمان (remedial right only theories): این حق طلاق سیاسی یا جدایی در موردی مصداق دارد که سرزمینی قبلا متعلق به ملتی بوده ولی بعدا اشغال شده (مثلا هند در برابر انگلستان، برخی جمهوریهای شوروی سابق در برابر روسها، الجزایر در برابر فرانسوی ها). همچنین این مورد در مورد سرزمینی که در آن اکثریت بصورت نظاممند حقوق بشر اقلیت را نقض میکنند و بر ایشان ظلمهایی مانند نسل کشی روا میدارند. این نظریه ها قویترین نظریهها در حق طلاق سیاسی هستند و عدالت ایجاب میکند که در چنین مواردی حتماً حق طلاق سیاسی داشته باشیم.
۲-جدایی طلبی مبتنی بر همه پرسی(Plebiscitary Theories): طرفداران این نظر میگویند که اگر اکثریت مردم ساکن در یک منطقه مشخص (مثلا در نظر بگیرید اسکاتلند در بریتانیا، یا کبک در کانادا) فارغ از اینکه از چه قومیت یا مذهبی باشند، بخواهند در نتیجهی یک همهپرسی از سرزمین بزرگ تر جدا شوند، این حق را دارند. این نظر گرچه مانند نظریهی قبلی قوی نیست، همچنان شایسته تامل است. ۳
– نظریه ملی گرایانه یا مبتنی بر حق تعیین سرنوشت (Ascriptivist Theories): این نظریهها ملی گرایانه هستند و مبتنی بر تفسیر و تاکید خاصی از حق تعیین سرنوشت برای قومیتها/ملیتها. این نظریهها میگویند هر ملیت-قومیتی که زبان و فرهنگ مجزائی درچارچوب یک کشور بزرگتر دارد، (مثلا کردها یا ترک زبانها در ایران) حق دارد تعیین کند میخواهد در چارچوب یک کشور بماند یا میخواهد برای خودش کشوری مستقل درست کند. الحاق گرایان و جدائی طلبان در حرکت ملی آذربایجان یا سایر اقوام ایرانی به این نظریه معتقدند. ولی نظریه اخیر به خاطر مشکلات آن ضعیفترین نظریه در میان نظریههای جدایی طلبی یا حق طلاق سیاسی است و در قوانین بین المللی مانند دو نظریه قبلی جدی گرفته نمیشود.
در مورد نظریههای جدایی طلبی یا حق طلاق سیاسی بنگرید به مقاله آلن بوکانن فیلسوف سیاست آمریکائی در این زمینه در دایره المعارف فلسفی استانفورد.
[8] علم اقتصاد بسته به نگاهمان به آن، محتملا در هردو قسمت فوق جای میگیرد.
[9] حاصل گفتگوی شخصی نگارنده با دکتر عباس جوادی، گرداننده وبسایت چشمانداز
[10] شاید بشود گفت اگر مثلاً کانادا یا انگلیس یا آلمان و فرانسه جای ایران بودند، امروز دهها مرکز با کیفیت تحقیقاتی برای مطالعه علمی در مورد کشورهای همسایه ایران (چه همسایه زمینی چه آبی) در آنها شکل میگرفت. امان از بیتوجهی و غفلت!
عکس:
تبریز، مدافعان انقلاب مشروطه
جناب میثمی
نوشتار جناب عالی مرا بسیار نا امید ساخت. برخی نوشتارهای پیشین شما راخوانده بودم و گمان می بردم، با منطق و بی طرفی سر و کار دارید. دیدم که تمامی جعلیات پان آذربایجانیست ها و پان تورکیست ها را به خورد خواننده آن مطلب داده اید. بنا براین حق دارم به سبب کاربرد این نوع «ادبیات» به شما بی اعتماد و نسبت به نیتتان مشکوک باشم. زیرا:
– در «پروژۀ مطالعات آذربایجان» به جای توجه به جعلیات و ناسیونالیسم زبانی برآمده از عصبیت های زودگذر، نه به تفاوتها، بلکه به همانندیهای توجه باید کرد تا مسئول نابسامانی های آینده نباشیم.
– این ثنویت «آریاپرستان» و «اولتراناسیونالیست های آذربایجان» نادرست است. طیف بسیار گسترده یی از عقاید مختلف هست که به هیچ رو در این تقسیمبندی ساختگی نمی گنجد.
– عصبیت در برابر«جوک» بهانه یی برای عقده یی شدن است. بهتر است هم جاهلان سازنده آن جوکها را نصیحت کرد و هم عقده مندان را. اگر جوک اندیشه جداسری را پدید آورده بود، باید تاحال کردهای شمال خراسان، رشتی ها، لرها…به دام معارضه با به اصطلاح نادرست شما «پان فارسها» می افتادند. نصیحتشان کنید!
– آذربایجان و کردستان از فقیرترین سرزمین های ایرانند. حتی از کرمان که منابع زیرزمینی غنی دارد. به همین دلیل، صادرات اصلی آذربایجان، آذربایجانی است. بنا براین آن تبعیض اقتصادی که شما می فرمایید خیلی کمرنگ است.
– آذربایجان «شمالی» و «جنوبی» وجود ندارد. دو استان آذربایجان در ایران داریم و یک «جمهوری آذربایجان» در آن سوی ارس که متأسفانه نام جعلی اش را حکومت نادان ما پس از فروپاشی شوروی پذیرفت.
– از معارضۀ شاهنامه با دده قورقود سخن گفته اید و این قیاسی مع الفارق و توهین به ایرانیان و دیگر حاملان فرهنگ ایرانی است. از بستگان مسن آذربایجانی خودتان بپرسید کی نام دده قورقود را شنیده اند؟ این جعلی ست که متأسفانه بیرون از ایران شده و بعد در داخل علم کرده اند. برعکس، شاهنامه نه تنها صحنه هایی در آذربایجان دارد و نام آذربایجان و آذرآبادگان بارها در آن ذکر شده، همواره برای آذربایجانی ها نیز اساطیرخودشان محسوب می شده است. آیا عاشیق رستم در حیدربابایه سلام عاشیق قورقود نام داشت؟ آیا نریمان نریمان اف قورقود قورقوداف بوده است؟ اگر شما و مدعیان، یک جا هم پیش از پنجاه سال اخیر این نام مضحک را برای ایران و جمهوری آذربایجان یافتند، بنده قبول می کنم.
– «جای ترکی آذری» در آذربایجان که به آن اشاره کرده اید، مشخص است ووجود دارد: مردم آزادانه به ترکی سخن می گویند، رادیو و کتاب و روزنامه و مجله به زبان خود دارند و هیچکس ترک زبان را از کار و مقام محروم نکرده است(- خلاف ازبکستان و ترکیه و جمهوری آذربایجان که تاجیکها و کردها و تالشی ها و تات ها برای سخن گفتن هم در زحمت اند). هیچ کس نیز کلاس و دوره زبان ترکی را برای موسسات خصوصی منع نکرده است؛ با آن همه ثروتمند آذربایجانی که در واقع اقتصاد ایران را از اواخر قاجار در اختیار دارند(پیشتر، یزدی ها و کاشی ها و شیرازی ها و اصفهانی ها و هراتی ها…بودند).
– از آن جا که بنده ترکی می دانم، کمبودی در باره لزوم ترکی دانستن برای آذربایجان شناسی ندارم؛ اما این سخن بیهوده است؛ زیرا تمامی آثار مهم مربوط به آذربایجان به زبان فارسی است. مثلاً کتاب گلستان ارم عباسقلی آقا باکیخانوف که دویست سال پیش گواهی داده است مردم شهر او یعنی باکو تاتی صحبت می کنند!
– جای یک بحث همواره خالی است: جایی که اکنون جمهوری آذربایجان نامیده می شود و اداره اش به دست یک خاندان بدسابقه و چپاولگر افتاده، همواره جزیی از ایران زمین تلقی می شد و ما آن را در برابر استعمار تازه نفس روسیه و خیانت برخی از محلیان باختیم. آیا جا ندارد که با برجایی اثرات استعمار بستیزیم و تمامیت ارضی را ورای مرزهای استعمار ساخته جستجو کنیم؟ منظورم سرزمین نظامی است که می گوید: جمله عالم تن است و ایران دل- نیست گوینده زین قیاس خجل/ اگر قرار است «طرحی دیگر اندازیم» چرا نه این که دلایلش مستند تراست و تالشی و تات هم رها می شود!
رفعت رکنی، نصرالله / 11 February 2013
با سلام
و با تشکر از ارائه طرحتان که تقریبا منصفانه به دو طرف موضوع ( پان فارسها وپان تورکها)پرداخته اید
من به عنوان یک ناسیونالیزم ترک بر این باورم که هر گاه در طول 100 سال پانفارسها در قالب ایران پرستی و مثلا اتحاد بر تحمیل نظریه شونیستی خود و نژادگرایانه خود بافشاری و استمرار نموده اند مطمئمنا واکنشی مبنی بر مقاومت بر علیه اعقاید شونیستی از طرفاقوام و ملل غیر فارس بالاخص ترکان ایران دیده اند چنانچه این پرسه شونیستی فارس از زمان آغاز دوره پهلوی و نظریه پردازان مسخ چنین تفکراتی امثال چون احمد کسروی و…. همواره اکثر روشنفکران ناسیونالیزم آزربایجان چون آقای حسن رشدیه ( بنیانگذار آموزش و پرورش نوین در ایران با آموزش دوزبانه ترکی-فارسی در تبریز که با مخالفت و تعطیلی مدرسه برای چندین بار و آتش کشیدن کتب آموزشی ترکی توسط حکومت پهلوی )درصدد مقاومت در برابر اهداف آسمیلاسیون فرهنگی و زبانی شونیستی فارس بوده اند چنانچه خود جناب آقای حسن رشیدیه در قبال سرکوب و ممانعت تدریس زبان ترکی گفته بودند : با چنین سرکوبی مطمئما در آینده وبرای نسل آینده نیروی گریز از مرکزی ایجاد خواهد شد که مرکزگرایان توان مقابله با آن را نخواهند داشت پس میبینیم امروز همین نیروی گریز از مرکز هر روز قوتر میشود و متاسفانه همین نیروی گریز موجب ایجاد ناسیونالیزم افراطی در بین جوانان امروزی ملل غیر فارس بالاخص ترکان شده اند و هر روز هم بر تعداد آنها افزوده میشود
پس در نتیجه با کمی استدالال و علت و معلولی در میابیم تا علت چنین معلولاتی حل نگردد خود معلول لایحل باقی خواهد ماند وتا زمانی که شونیسم فارس بر ارکب شونیستگرایی باقی هست مقاومت و حتی مخالفت و گریز از وحدت در بین ملل غیر فارس هم هست و چنانچه از نظریان خوانندگان در میبایم تحلیل جنابعالی به مضاق ایشان خوش نیامده و ازجنابعالی ناامید گشته اند
اوغلان / 12 February 2013
حقیقت اینه که ایران را نه آذربایجانیها تجزیه خواهند کرد و نه عربها بلکه ایران را کردها تجریه خواهد کرد که حدودا هم موفق شدند ! چرا کردها ایران را قطعا تجزیه خواهند کوتاه اشاره میکنم . اوایل خودم سرگیجه گرفته بودم از اینهمه بیشعوری بعضیها که در اینترنت به هم توهین نژادی میکنند و حتی کار را به فحش ناموسی و کمر پائین هم کشاندند با کمی دقت به نویسنده ها و پیام گذار ها در طی یکی دو ماه پی بردم که صاحبان و شروع کننده گان این توهینها و آتش بیاران معرکه کرد هستند که آتش نفرت و دعوای نژادی را عمدا دامن میزنند تا هم از آخور بخورند هم از نوبره و صد البته تمام اینها قابل اثبات هستند و گرنه در بین فارس آذری خانواده ای نیست که باهم غرابت و تماس نداشته باشند فارسی که به ناموس مثلا ترک توهین میکند در اصل به ناموس خود توهین میکند و اگر هم چنین موجودات حقیری باشند بسیار کم هستند و تنها منبع این حد سخنان سخیف و توهین آمیز وجود یک جمع سازماندهی شده است که گفتم عده ای کرد چنین جوی را برنامه ریزی میکنند اگر هم باور آن سخت است به بالاترین و غیره سری زده و مدتی صاحبان آن کامنتها را زیر نظر بگیرید به نتیجه بالا قطعا خواهید رسید .
کاربر مهمان / 11 February 2013
با سلام
من ابتدا از مدیریت محترم رادیو زمانه که به این نوع مقالات متفاوت میدان داده اند تشکر می کنم ، بعد از نویسنده محترم به خاطر مقاله واقع بینانه شان سپاسگذارم. بنده دانشجوی تاریخ هستم و از نزدیک با مسائل تاریخی آذربایجان آشنایی دارم. واقعا جای اینگونه مباحث خالی است. به خصوص بین فعالین اذربایجانی و اپوزسیون فارس.همیشه مدافع این مساله بوده ام که باید به مساله آذربایجان با دیدی واقع بینانه و نه ایده ال نگریست. قرار نیست مساله تمامیت ارضی ایران مانند شمشیر داموستکلس همیشه بر بالای سر آذربایجان قرار گیرد. اگر فردا اراده ملت آذربایجان بر فدرالیسم یا استقلال باشد ، مدافعان تمامیت ارضی ایران از الان باید با این مساله کنار بیایند. والا آوردن بهانه های بنی اسرائیلی دردی از مساله ملی در ایران و آذربایجان دوا نمی کند و ملت آذربایجان راه خود را خواهد رفت چنانکه در 21 آذر 1324 چنین کرد و یا در 1918 و 1991 در آذربایجان شمالی. فوقش فردا اگر مساله آذربایجان با گفتمان حل نشود ، ملت آذربایجان با مبارزه مسلحانه بر سرنوشت خود حاکم خواهد شد. ضمنا اینقدر لازم نیست مساله آذربایجان جنوبی و آذربایجان شمالی و ترکیه را به هم ربط داد. اذربایجان جنوبی راه خود را خواهد رفت. نحوه نگرش ترکیه یا اذربایجان شمالی به مساله آذربایجان جنوبی چندان تاثیری در سرنوشت آذربایجان جنوبی نخواهد داشت. چرا که سرنوشت اذربایجان جنوبی را مطالبات ملت آذربایجان چه در شمال و چه در جنوب ارس تعیین می کند نه منافع دولت آذربایجان شمالی و یا ترکیه.
فرهاد جعفر اوغلو / 11 February 2013
چرا در اکثر موارد مطالب و کامنت های ذیل مطالب رادیو زمانه در ارتباط با آذربایجان باید رنگ و بوی تعصب و نژادپرستی و نفرت پراکنی قبیله پرستان رو داشته باشه؟! چرا مدام باید شاهد تکرار بی دلیل و مهوع کلماتی مانند آسیمیلاسیون، آریایی، پان فارسیسم، تسلط قوم فارس، شووینیسم، تحقیر، تبعیض و … برای اثبات مشکلات و معایبی باشیم که خودمان و دوستانمان ده ها برابر به آن مبتلاییم. اینهمه اصرار برای مقابل هم قرار دادن فارسی زبان و ترک زبان برای چیست؟ اگه عاقل و باسواد پان تورکها یکی مثل آقای بادامچی با این لحن گفتمان است از شووینیست های بدزبان که تکلیفشان روشن و کوچکترین ایرادشان اصرار بر جعل نام آذربایجان به شکل “آزربایجان” است چه انتظاری می توان داشت؟
کاربر مهمان / 13 February 2013
برخی از شعارهای ایران ستیزانه، که توسط هموطنان ترک زبان ما که فارسی زبان ها رو به نژاد پرستی و بی نزاکتی و تحقیر افغان ها و دیگر اقوام ایرانی متهم می کنند، در سالهای اخیر در آذربایجان داده شده و جزیی از تفریحات این جماعت گشته است: شعارهایی نظیر: زبان فارسی زبان سگ است / تبریز، باکو، آنکارا، ما کجا؟ فارس ها کجا؟ / هرکس که بی طرف است، از فارس هم بی شرف تراست. علاوه بر این شعار ها، پس از مطرح شدن تیم فوتبال تراکتور سازی تبریز، در استادیوم ها بخش عمده ای از تماشاگران انگشتان دست خود را به “علامت گرگ خاکستری” در آورده و بی هیچ ارتباطی شعار “خلیج عربی” سرمی دهند.
کاربر مهمان / 13 February 2013
این ترجمه فارسی شعر سعید موغانلی، شاعر “هویت طلب” آذربایجانی است. بخوانید و قضاوت کنید:
ما چنینیم آی سگ من… / با گُل، چو گُل / با سُرب، چو سُرب / هرچه آبی ناب نتواند بود / در سلول های سیمانی جان می پوسانیم … / خون دل می خوریم / گرسنگی می کشیم / هرچیزی به جای خود / ما چنین دیوانگانیم / بر تو هم جا تنگ شد پیژامه گُشادِ بی سر و پا؟ / از لَت و پار کردن نوزادن فارغ شده ای / با کهنه پاره های ترور قنداقت کرده آن سگ، / آپوی خونخوار.
ما همینیم آ، سگ من / تو ای نطفه مارشیمون / تو ای تخم سیمیتقو / آماده شو!!! / در یک چشم گُل می پروریم / در چشم دیگر گلوله / و با گُل به استقبال اوزان عارف و عاشیق صفایی میشتابیم / و تیر باران می کنیم «کایا» زارها را / با اسب ترکمنی مختومقلی / و با سواری که از اورمو می گذرد / و با سواران زمانه بالِ ناظم حکمت / و در رکاب بابا آتیلا بر پشت قیرآت / قوپوز حضرت علسگر بر دو شمان / و دعای حضرت قورقود بر بالای سرمان / می آئیم از اورمیه و سولدوز به کرکوک / از قبرس به چچن / و از سین کیانک به زیارت حضرت چنگیز خان / عقابیم که توله سگی آپو نام چو موش در چنگمان / گرگ و شاهین رادمرد طُغرل ایم / خشمگین پلنگیم. / فسرده ایم کنون اگر / خاکستر بر رویمان افشانده اند / کوروش گرایانی که از خواهر خود نیز نمی گذرند / و محافظان فاحشه خانه ها، زندیه های توشمال. / سینه هایت را / آماج گلوله مکن / آراز را خون منوشان / اگر خواست بنوشد آراز، شیر خونالودش بده / خون به خون نشوید اگر، بگذار از گرسنگی بمیرد / پدر نیستش چون، به نام وطن بزرگ شود / “ما مجنون وطن، عاشق ایل، لشکر صلحیم / گر بمیریم با یاد وطن، زنده نه زنده ترینیم.” / یعنی انسانی از این دست ایم / دیوانه ایم، عاشقان غریبیم / گاندی را قَرَنفل نثار می کنیم / چه گوارا را سلام نظامی می دهیم / کمون را هم دوست داریم مارکس را هم / البته کمونیست نیستیم / نفرتمان می گیرد… / و شرم داریم از جنایت هایش / ابولفضل را دوست داریم دو چندان / پیام آوری اش را هم / یک عشق دوسویه / بنیادگرایانی تاریک اندیش نیستیم بی شک / دموکراتیم، سوسیال دموکرات. / لیک در ویتنام نوزادان را لَت و پار نمی کنیم / همپای سارتریم در حملات خیابانی / با فوکوهاما می اندیشیم / با کافکا تنهاییم، با جویس آشفته / رئالیسم جادوئی مارکز و ساعدی را / ما می زیئیم / ما می آفرینیم پوچی کامو را / ما نیهیلیستیم، / ما سوسیالیستیم، / ما ناسیونالیستیم، / ما اشتیاق / نفرت پُراشتیاق / و او دلی جذامی / ما دوست داشته می شویم نیز / یعنی در ازدواج با کلاشینکوف / و در معاشقه با کالیبر / پسرمان تانگ خواهد بود / دخترمان کروز.
به نام دین استانبول را فتح کردیم / وارد قبرس شدیم / فاتحانه / زبانمان در مسجد بابری سخن آغاز کرد / و به دنبال عشوه گری زیباروی به اروپا تاختیم / تاختیم با اسب / با آتیلا / … و بدین ترتیب، حضرت چنگیز را زاد مادرم / زنده باد مادرم، زنده باد دستان او / چشمت روشن رادمرد طغرل / چشمت روشن دختر آ … ی تومروس* / بر دستانت بوسه می زنم / باشد دندان سگی که خفه اش کردی بر تنت فرو نرود / روز به خیر پاشاها / روز به خیر بیگ ها / آپو نام آن توله سگِ قاتل، / به چنگ گرگ و شاهین است / آسوده بخوابند مادران باردار / آسوده چرت بزنند کودکان کم سال / خواهران تَه تغاری / آسوده بخوابید لطفاً؛ / گرگ ها بیدارند …
پ.ن:
*”تومروس” نام ملکه قلابی پان تورک هاست که کورش به دست او کشته شد!!!! ببینید کینه، نفرت و عقده، روایات تاریخی رو به چه حقارت و ابتذالی می اندازد! در حالیکه بر پایه اسناد تاریخی ماساژت/ماساگت ها که به روایتی کورش در نبرد با آنها کشته شد همانند سرمتی ها و آلان ها از اقوام ایرانی تبار (و نه ترک تبار) سکایی بودند که پوشش و شیوه زندگی سکایی داشتند و نتیجتا ملکه ایشان تهم ریش یا تومیریس (تلفظ یونانی) هم از ایرانیان بود.
برای آشنایی بیشتر با تبار سکاها می توانید به بخش «تاریخ باستان و مردم شناسی» تارنمای آذرگشنسپ صفحه مربوط به سکاها و یا به دانشنامه بریتانیکا مراجعه کنید; که مشخصا در موارد متعدد به ایرانی تبار بودن این قوم اشاره شده است.
در ویکی پدیا هم اقوام ایرانی (Iranian peoples) هشت گروه رو شامل میشه:
Persians, Medes, Scythians, Bactrians, Parthians, Sarmatians, Alans, Ossetians
پارسیان، مادها، اسکیتها (سکاها)، باکتریایی ها، پارتها، سرمتی ها، آلان ها و اوستی ها
برای آشنایی با هر کدام از این اقوام با جستجوی نام آنها و با جستجوی کلی کلمه اقوام ایرانی، در ویکی پدیای انگلیسی می تونید اطلاعات بیشتری درباره اونها به دست بیارید.
جدا از اندازه صحت روایت مرگ کورش به دست ملکه ماساژت ها که یکی از چندین روایت مرگ کورش است و از اعتبار تاریخی چندانی برخوردار نیست ترک بودن ماساژتها و ملکه ایشان از آن دسته جعلیاتی است که تنها از جاعلان پان تورک برمیاید که در فلات ایران از مرزهای چین تا آناتولی و از استپ های سیبری تا خلیج فارس، از عیلامی ها گرفته تا سومری ها از مادها تا سکاها، از میلیونها سال قبل هر جنبنده ای رو در این بخش از کره زمین ترک فرض کرده اند در حالیکه با توجه به اسناد انکار ناپذیر تاریخی و همچنین دانش ژنتیک و زبان شناسی به راحتی می توان خلاف جعلیات آنها اثبات کرد.
کاربر مهمان / 13 February 2013
همان اوج نزادپرستی فارسها در اشعار فردوسی طوسی کامل در رویت است
نزادپرستی در خون این ملت است
کاربر مهمان / 14 February 2013
تعیین جایزه برای بریدن گوش یک نویسنده منتقد در آذربایجان!
حافظ حاجی اف، رهبر «حزب برابری مدرن» چند روز پیش به خبرنگاران گفت که حزب وی برای بریدن گوش اکرم آیلیسلی ده هزار منات، معادل حدود سیزده هزار دلار پرداخت خواهد کرد.
Demo / 14 February 2013
بعضی از کاربران همواره این مساله را مطرح مینمایند که اروپا متحد می گردد و اتحادیه اروپا را تشکیل داده است و دیگر افرادی که از احیای حقوق ملی و زبانی خود صحبت میکنند افرادی بسیار عقب افتاده و قرن نوزده همی ، میباشند و دیگر الفاظی که تنها متاسفانه به جهت تحقیر هویت طلبان گفته میشوند ، من دراینجا قصد دفاع از کسی یا گروهی ندارم ، چون به نظر میرسد دوستان هویت طلب گفتگو با شونیستها را تحریم کردند و هرچه دوستان شونیست و فاشیست سعی در تحریک دارندپاسخی از گروه مقابل دریافت نمیشود که بسیار رفتار سنجیده ایی می باشد. اما در اینجا تنها میخواهم به دوستانی که مدام از اروپا مثال میاورند ، به عنوان کسی که سالیان سال در اروپا زندگی میکنم ،عرض نمایم : که دوستان عزیز متاسفانه اطلاعات شما در مورد اروپا و اتحادیه ان به طور وحشتناکی غلط است اولا اتحادیه اروپا به معنای حذف حاکمیت ملی و زبانی هر یک از اعضای به هیچ عنوان نمیباشد، چون در منطق این دوستان اتحاد به معنای حذف و خفه شدن دیگران و غلبه یک نظریه فاشیستی از یک گروه بر همگان می باشد.
اتحادیه اروپا بیشتر یک اتحاد مالی و اقتصادی است ، و تمامی اعضای ان دارای حقوق ملی و سیاسی مستقل و حتی مرزهای خود را حفظ نموده اندتنها جهت تسهیل در روابط اقتصادی هر فردی که دارای اقامت دریکی کشورهای اتحادیه اروپا میباشد آزادانه امکان رفت و آمد به دیگرکشورهای اروپا را دارد و پول واحد (به جز سوئد و انگلیس ) هم مزیت دیگر ان است .ثانیا همین حالا در سال ۲۰۱۳ قرن ۲۱ ، در بعضی کشورهای اروپایی هم بحث تجزیه آنهای به کشورهای کوچکتر در جریان است و حتی حاکمیت مرکزی در پی برگزاری رفراندوم تنها هم در همان مناطق خواهان تجزیه میبا شند مانند اسکاتلند.
کاربر مهمان / 17 February 2013
“اکرم آیلیسلی” رمان نویس رمان “رویاهای سنگی” نویسنده دربارۀ منطقۀ مورد مناقشۀ قراباغ کوهستانی ست.داستان رمان “رویاهای سنگی” در منطقۀ قراباغ اتفاق می افتد که در اوایل دهۀ ١٩٩٠ از آذربایجان جدا شد و تنش میان دو کشور ارمنستان و آذربایجان را باعث گردید. رویاهای سنگی که در سال ٢٠٠٧ نوشته شد و ۵ سال بعد منتشر گردید داستان دو مرد آذری را تعریف می کند که میکوشند در میانه خشونت های اتنیکی جان همسایه های ارمنیشان حفظ کنند. این کتاب همچنین آزار و اذیت ارامنه را درقراباغ شرح میدهد. ولی آنچه باعث خشم معترضان شده روایت یکجانبه از بدرقتاری آذریها برعلیه ارامنه بوده است بی آنکه اشاره ای به حملات ارامنه بر آذریها شده باشد. کتاب هنوز در آذربایجان منتشر نشده است ولی ترجمۀ روسی آن در اواخر سال ٢٠١٢ در مجلۀ ادبی روسی “دوستی خلق ها” (دروژبا نارودوف) منتشر شده است. وزیر امور داخلی آذربایجان اعلام کرد که هیچ دعوتی به خشونت قابل قبول نبوده و متخلفین مورد پیگرد قرار خواهند گرفت. در ضمن روز ٢٦ فوريه سالروز نسل كشي آذربايجانيها و ساكنين شهر خوجالي آذربايجان در قره باغ به دست داشناكهاي ارمني است.لطفا اگر در حرفهاي خود صادقيداين نسلكشي را محكوم فرماييد.در ضمن چرا اين دوست عزيزDemo كه اين اقدام را محكوم ميكنند تا حالا نسبت به ترور يكي از كانديداهاي رياست جمهوري ارمنستان واكنش نشان نداده اند؟چرا راجع به تضييق حقوق شهروندي در ارمنستان كه تا اين حد گسترده است ساكتند؟
کاربر مهمان / 17 February 2013
من یک آذریم و به آن افتخار هم میکنم. میخواهم بگم که این از این گفتمان هوییت طلبی “ترکی” و ربطش به مردم ایرانی آذربایجان بی معنی تر چیزی نشنیدم. مطالعاتِ آذربایجان باید بشود همانطور که باید چنین مطالعاتی در مورد مردم یزد و اصفهان و شیراز و بختیاری هم بشود. ما باید بدانیم که ما مردم آذری و خطه آذربایجان هیچ تفاوتی با سایر مردم ایران نداریم، عزت ما در باهم بودن ماست. امروز موفقترین کشورها کشورهای چند فرهنگی هستند مثل آمریکا، کانادا، استرالیا، و حتی فرانسه و آلمان. قوم گراها را هم نظاره کنیم، یونان، صربستان. امروز اهمیت همگریی به حدی است که اروپا با آن سابقه نژاد گرای متحد میشود. آنوقت عدهای در وطن ما شعارهای قرن نوزدهمی میدهند. در مورد کشور خودمان، به آنهایی که فریاد استقلال میکشیدند نگاه کنید. روزگاری افغانستان بخشی از ایران بود و هرات مهد تمدن. بعد از نزدیک دو قرن هرات کجاست؟ یا بحرین؟ آیا جز این نیست که بحرین بعد از جدائی از ایران تبدیل به کشوری ضعیف شد که مشکلاتش را حتی با همسایگانش نمیتواند حل کند؟دموکراسی در بحرین برقرار شد؟ عدالت اجتماعی آمد؟ چه شد که علیرغم این همه حمایت جهان مردم آنجا به سطوح آمدهاند؟ وضع افغانستان بنظر دوستان هویت طلب چطور است. جز این است که قرنهاست غرق در منجلاب جنگ قومی روی خوش ندیده است؟ آیا پاکستان با جدائی از هند رستگار شد؟ بنگلادش چطور؟
به این چند روز، روزگار تاریک وطن نگاه نکنید.بنظر من آذری زمانی عزتمند است که متعلق به جامعه بزرگ ایران است و همچون پیش با سعی و تلاش در عرصههای مختلف اجتماعی و سیاسی به همراه دیگران فعالیت میکند.
یک آذری
کاربر مهمان / 17 February 2013
سپاس آقای بادامچی. مطلب و نظر خوبی بود.
به نظر من، دربارهی زبانها صد البته روسی و ارمنی لازم است و اصولا لازم نیست فرد پژوهشگر همه زبانها – حتا ترکی – را بداند مگر آنکه قصدش پژوهش بر روی آن زبان باشد. یعنی کسی که پژوهش متنهای کهن فارسی را بر عهده دارد لزوما نیازی به دانستن زبان ترکی ندارد، یا به عکس. مهم صداقت حرفهای اوست و تایید بیطرفی در کارش توسط چند استاد دیگر.
برای شروع هم میتوانید با پروژههای کوچک شروع کنید تا کار پیش بروند. همه میدانیم پروژههای بزرگ نیاز به حامیانی بزرگ دارد که هر کدام منافع خود را پیش میبرند.
اما درباره عدم توجه ملیگرایان دربارهی «رفع تبعیض اقتصادی میان پیرامون (آذربایجان، کردستان و غیره) با مرکز (تهران)» یا مسخره شدن «جوان آذربایجانی یا ترکزبان در مناطق فارسزبان به خاطر داشتن لهجه» یا حتا «رفتار زننده … با مهاجران افغان» توسط ملیگرایان – حتا افراطیترینهایشان – شک دارم و لازم است شما مصادیقی بیاورید چرا که من چنین ندیدم و همه را پیگیر رفع چنین تبعیضهایی دیدهام، البته برخی میگویند که موضوع تبعیض اقتصادی قومی نیست چرا که در همه جای ایران – حتا در تهران – وجود دارد و مسخره کردنها هم قومی نیست چرا که شامل شیرازی و اصفهانی هم میشود و دقیقا هوشیاری استاد شهریار را میتوان دید که در شعرش اشاره کرده «تهرانیا» و نگفته فارسیا، چرا که موضوع اصلی اصولا در کشورهای کمتر توسعهیافته مرکز و پیرامون بوده است و نه زبان ترکی و فارسی. درباره افغانستانیها هم تا آنجا که دیدم ملیگرایان هوادار آنها بودهاند، چرا که با تعریف شما از شوونیسم اصولا آنها خواهان یکپارچگی ایران و افغانستان هستند. ناآگاهیها را نمیتوان پای جریانی خاص نوشت که بهویژه در میان قوم گرایان بسیار بیشتر است…
پاینده باشید
علیرضا افشاری / 19 February 2013
با عطف به مسأله بنیادی تعین سرنوشت، گشودن فصلی دموکراتیک در تاریخ هر ملتی و گزاره بنیادین هویت خواهی بر مبنای هویت مشتری جامعه بشری و الزامات گسست از نرمهای فاشیستی و شوینستی،طبعآ چآرهیابی مسأله با زوال یک الیگارشی خاص امکان پذیر میباشد،اینکه باید در یک خطه جغرافیایی همه از یک زبان و یک قانون و اندیشه طبحیت کنند هم جماد انگاری و هم بینشی فاشیستی میباشد،جای هیچ گونه شک و تردیدی من باب فاشیست بودن حاکمیت الیگارشیک فارس بر ایران وجود ندارد.
راه حل بنیادین با وضعیت کنونی نه در فدرالیسم بلکه در تجزیه ایران به چندین دولت مستقل.کورد،فارس،ترک،بلوچ و عرب امکان پذیر است،اگر این امر از راههای سیاسی میسر گردد به نفع کل این سرزمین خواهد بود در غیر اینصورت راه حل خشونت آمیز
کاربر مهمان / 21 February 2013
جلال آل احمد
در خدمت و خیانت روشنفکران
جلد ۲
صفحه ۱۳۸
اکنون چهل و چند سالیست تمام کوشش حکومت های ایران نه تنها بر محدود کردن بلکه بر محو کردن زبان ترکیست . آن را آذری نامیدند . زبان تحمیلی نامیدند. اسم شهر ها و محله های آذربایجان را عوض کردند.کارمند و سرباز ترک را به نواحی فارس نشین و به عکس فرستادند ….
محمود افشار یزدی :
«…نگارنده با آموختن پنج دقیقه زبان ترکی هم در هر مدرسه یا دانشگاه آذربایجان مخالفم …میخواهم آموزش فارسی را اجباری و مجانی و عمومی نمایند و وسائل این کار را فراهم آورند تا ظرف سه سال یا زودتر همه مردم بدون استثنا هر دو زبان را بدانند . پس از آن کم کم و خود بخود کلمات فارسی به قدری در لهجه ترکی داخل خواهد شد که اقلا صدی شصت فارسی خواهد بود و این نسبت روز به روز زیادتر می شود تا به صدی هفتاد برسد و دو زبان یکی خواهد شد . ..اگر این سیاست فرهنگی را دولت بپذیرد و ملّت هم کمک کند، چه در آذربایجان و چه سایر شهرستانها، برای من تردیدی نیست که بی هیچ زحمت و دردسری برای هیچ کس و مخالفتی از هیچ کجا به مقصود خواهیم رسید بی آنکه آذربایجانیها احساس کرده باشند بعد از پنجاه سال به زبان فارسی ناحیه خودشان که باید آنرا لهجه ” آذری تازه ” خواند صحبت خواهند کرد…»/ایرانشهر
خشم و بغض ترک های ایران, علی الخصوص ترکان آذری نه پایین میرود نه فراموش میشود.
هیچگونه مماشاتی با ترک ستیزان نخواهد بود.
دشمن دشمن است.
اولماز تورک یوردو ویران / 17 January 2021
Trackbacks