«شهادت‌های زندگی‌نامه‌ای زنان در مورد خشونت جنسی به واقع زندگی‌نامه‌ پدیده دیگری را بازگو می‌کنند: محل کار.»

یادداشت پیش‌رو، خلاصه‌ای است از مداخله نظری و سیاسی تی‌‌تی بهاتاچاریا، نظریه‌پرداز فمینیست، در واکنش به جنبش «من هم» (#MeToo) که در سایت ورسو و در کتابی تحت عنوان «آنجا که آزادی آغاز می‌شود: سکس، قدرت، خشونت، ‍# من_هم» (چاپ ورسو) منتشر شده است. تی‌تی بهاتاچاریا با برجسته ساختن «روابط کار» به عنوان زمینه «تجاوز»، راه‌حل‌های موجود و ممکن زنان در قبال موضوع خشونت جنسی در محل کار را مرور می‌‌کند و در نهایت این پرسش را طرح می‌کند که با تجاوزگر چه ‌کنیم؟    

هر زنی به خوبی می‌داند که در پس «آزادی» قانونی گزارش اعمال یک رئیس متعرض و یا حتی تجاوزگز، شبح از دست دادن همان شغلی وجود دارد که زندگی را برای او ممکن ساخته است. 

برای فهم پیوند سیاسی میان تعرض جنسی به افراد و واکنش جمعی به آن، باید به جستجو و اکتشاف آن مسیرهای نظری‌ای دست یازیم که آسیب‌های جزئی را به شرایط کلی متصل می‌سازند.  

هرگونه بحثی در مورد جنبش «من هم»  نخست باید این واقعیت را تشخیص دهد که شهادت‌ّهای زندگی‌نامه‌ای زنان در مورد خشونت جنسی به واقع زندگی‌نامه‌ پدیده دیگری را بازگو می‌کنند: محل کار. در بطن توصیف‌های شخصی از اینگونه آزارها راز دیگری نهفته است: ماهیت به غایت استبدادی محل کار که از قضا فقط به تازگی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. 

جنبش «من هم» بیانگر ماهیت هنجاری و دستوری نظارت رئیس بر زندگی کارگران است، نظارتی که هر روزه به میانجی حاکمیت رئیس بر فرایند استخدام بازتولید می‌شود و هر روزه به میانجی تهدید، زور و خشونت ناب مستحکم می‌شود. 

هر زنی به خوبی می‌داند که در پس «آزادی» قانونی گزارش اعمال یک رئیس متعإرض و یا حتی تجاوزگز، شبح از دست دادن همان شغلی وجود دارد که زندگی را برای او ممکن ساخته است. 

راه‌حل «اچ.آر»

از میان تقریباً ۹۰ هزار اتهامی که کمیسیون فرصت استخدامی برابر [در آمریکا] در ۲۰۱۵ دریافت کرد تقریباً یک سوم آنها به اتهام تعرض در محل کار مربوط می‌شد. بنا به گزارش همین کمیسیون در سال ۲۰۱۶:

  • ۹۰ درصد از کارگرانی که تجربه جنسی را تجربه می‌کنند دست به اقدام قانونی نمی‌زنند.
  • شایع‌ترین شیوه واکنش به تعرض در محل کار «پرهیز از فرد متعرض» است. (۳۳ تا ۷۵ درصد)
  • کارگران اهمیت و جدیت وضعیت را یا انکار می‌کنند یا به آن کم بها می‌ٔدهند. (۵۴ تا ۷۳ درصد) 
  • زنان غالباً می‌کوشند تا رفتار تعرض‌آمیز را ندیده بگیرند، فراموش کنند یا تاب آورند. (۴۴ تا ۷۰ درصد) 

شمار قابل ملاحظه‌ای از زنان در آمریکا تحت نظارت «رئیسان» یا مقامات متعددی کار می‌کنند که توانایی زنان برای کار و در نتیجه حیاتشان تحت کنترل آنهاست. 

جنبش «من هم» اگرچه ظاهراً نتیجه پایداری شخصی افراد شجاع به نظر می‌رسد، ولی در واقع نه فقط مدیر یا رئیس متعرض بلکه نهادها و نظام‌ّهایی را افشا می‌کند که مبنای قدرت رئیس اند و تحمیل‌کننده سکوت. 

از آنجا که برای زنان تعرض جنسی جزئی مهم و اساسی  از انضباط کار را تشکیل می‌دهد، پس یقیناً راه حل مسئله چیزی جز بهبود محل کار نیست. 

آنچه زنان به فوریت به آن نیاز دارند تا بتوانند علیه فرد متعرض به ایشان سخن بگویند همان امنیت است، امنیت در گسترده‌ترین و اجتماعی‌ترین معنای آن. نه فقط امنیت در محل کار در برابر هرگونه انتقام‌گیری ممکن، که همچنین امنیت ناشی از شبکه قدرتمند و زیربنایی خدمات اجتماعی که حتی در صورت اخراج شدن بتواند کارگر زن را حفظ و خانواده او را تا شغل بعدی سرپا نگه دارد.

گزارش فوق‌الذکر در سال ۲۰۱۶ – که توسط کارگروه ویژ‌ه کمیسیون در مورد تعرض در محل کار نوشته شده– بیان موجزی است از آنچه که می‌توان آن را راه‌حل «اچ.آر» [ مبتنی بر ابتکارعمل مدیریت منابع انسانی محل کار] برای تعرض جنسی نامید. چارچوب مطرح‌شده از سوی اعضای کمیسیون مذکور برای مسئله تعرض جنسی در محل کار اساساً معطوف به ضرر سرمایه در اثر اینگونه تعرض‌ها است. 

راه‌حلی که آنان ارائه می‌کنند چیزی نیست مگر اعطای قدرت و اختیارات بیشتر به مدیران و رئیسان – یعنی دقیقاً همان کاست و گروهی که خشن‌ترین متعرضان به طور سنتی از دل آن برمی‌خیزند. 

گزارش با اغراق می‌گوید: «در مورد اهمیت نقش رهبری نمی‌توان اغراق کرد»؛ «تلاش‌های موثر در جهت جلوگیری از تعرض… باید با ابتکار و همراهی بالاترین سطح مدیریت شرکت آغاز شود».

«شبکه‌ زمزمه‌ها» و «گزینه اتحادیه»

همانطور که آلکساندر پرس به تازگی یادآور شده «گزینه اتحادیه» می‌تواند راه‌حلی بدیل برای موضوع تجاوز در محل کار باشد. او در یک صورت‌بندی جالب‌توجه خواهان تبدیل «شبکه زمزمه‌ّها» به «سلاحی قدرتمند» شده است. زنان می‌توانند به میانجی هشدارهای زمزمه‌گون زنان دیگر آگاهی مشترکی را بسط دهند که در محل کار باید از چه کسانی پرهیز کرد: آن مدیری که از شما می‌خواهد تا پس از پایان ساعت کار در محل باقی بمانید؛ آن استاد دانشگاهی که در دفترش را می‌بندد تا فضای خصوصی‌تر در اختیار شما بگذارد. قطعیت قریب‌الوقوع آزار جنسی به شکلی اجتناب‌ناپذیر موجب ظهور شبکه‌ّای حمایتی در میان زنان می‌شود. در پس زمزمه‌ها و حمایت بی‌سر و صدا شبکه مستحکم همبستگی نهفته است. پرس بر این باور است که اینگونه شبکه‌ها باید به نحوی رسمی شوند، حال یا به مثابه اتحادیه یا در مقام «یک هیئت مشخص» که اتهامات را گرد می‌آورد، اعتبار آنها را می‌سنجد و بر اساس اطلاعات جمع‌آوری‌شده عمل می‌‌کند. 

اتحادیه‌ّها ماهیت اساساً استبدادی کار دستمزدی را درنمی‌یابند، آنها به ویژه ناتوان از فهم دلایل پیچیده و ضرورتاً متناقضی هستند که انگیزه‌بخش کارگران و به ویژه زنان برای مبارزه اند. چه کسی می‌تواند بارزترین لحظه در رمان امیل زولا، ژرمینال، را فراموش کند، یعنی همان زمانی که تاجر مواد غذایی که برای سال‌ّها زنان را واداشته بود در مقابل دریافت غذا با او رابطه جنسی داشته باشند، سرانجام با داوری زنان شورش‌گر روبرو می‌شود. 

ولی آیا این فقط ترس از اخراج شدن است که شبکه ظریف سکوت حول و حوش تعرض در محل کار را سر پا نگه می‌دارد؟ اگر ما محل کار را یگانه فضای انضباطی برای زنان بدانیم آنگاه از روابط و مناسبات مادی‌ای غافل خواهیم ماند که محل کار را به فضای خانه و زندگی گره می‌زنند. و در نتیجه ممکن است ترس‌ها و تصمیم‌های راسخی را نادیده بگیریم که از دل این رابطه دوطرفه ضروری و خطرناک برمی‌خیزند. آنچه زنان به فوریت به آن نیاز دارند تا بتوانند علیه فرد متعرض به ایشان سخن بگویند همان امنیت است، امنیت در گسترده‌ترین و احتماعی‌ترین معنای آن. نه فقط امنیت در محل کار در برابر هرگونه انتقام‌گیری ممکن، که همچنین امنیت ناشی از شبکه قدرتمند و زیربنایی خدمات اجتماعی که حتی در صورت اخراج شدن بتواند کارگر زن را حفظ و خانواده او را تا شغل بعدی سرپا نگه دارد. اگرچه مورد نخست را می‌توان از طریق گسترش اتحادیه‌ها تحقق بخشید، اما تحقق مورد دوم نیازمند مبارزات ضدسیستمی گسترده‌تر در کل پهنه جامعه است.  

یک سندیکا یا اتحادیه سنتی اقتدار خود را صرفاً در حدود محل کار می‌داند. اما برای یک قربانی تعرض جنسی عضویت در اتحادیه و سندیکا چه فایده دارد اگر قرار است پلیس اداره مهاجرت به خانه‌اش حمله کند و او را به تهدید به اخراج از کشور کند؟

گرچه ترس از فقدان همین تکه نان است که زنان را مجبور می‌کند در برابر کار دستمزدی و انواع تعرضات ناشی از آن سر خم کنند، ولی باید به یاد داشت غالباً همین تکه نان (یا آب یا سرپناه) است که انگیزه‌ای می‌شود تا زنان نهایتاً بتوانند قدرت کار دستمزدی را درهم بشکنند.

درست به همین خاطر، یک اتحادیه مبارز می‌باید نبرد در سطح تولید را با نابرابری اجتماعی گسترده‌تر که موجب چنین نبردی ا‌ست گره زند. یک زن کارگرفقط به خاطر دستمزد بیشتر مبارزه نمی‌کند؛ هدف اصلی مبارزه او دستیابی به زندگی بهتر برای خود و خانواده‌‌اش است. به همین ترتیب، اتحادیه نمی‌‌تواند در رویارویی با تعرض صرفاً برای امنیت شغلی زنان مبارزه کند. اتحادیه‌ّها اگر می‌‌خواهند در محل کار اعتماد کارگران را جلب کنند می‌بایست هدایت نبردهایی را به عهده بگیرند که ضامن بازتولید زندگی، دستیابی به بیمه بهداشتی همگانی، آموزش یا حمل و نقل رایگان هستند، زیرا همین شرایط اجتماعی اند که به زنان اجازه می‌دهند علیه متعرضان منفرد سخن بگویند. 


در همین زمینه: دموکراسی در کار، پیش و پس از کرونا


با تجاوزگر چه کنیم؟

اتحادیه‌ّها ماهیت اساساً استبدادی کار دستمزدی را درنمی‌یابند – یعنی اینکه این نوع کار یگانه راه و میانجی برای ادامه حیات است – آنها به ویژه ناتوان از فهم دلایل پیچیده و ضرورتاً متناقضی هستند که انگیزه‌بخش کارگران و به ویژه زنان برای مبارزه اند. چه کسی می‌تواند بارزترین لحظه در رمان امیل زولا، ژرمینال، را فراموش کند، یعنی همان زمانی که تاجر مواد غذایی که برای سال‌ّها زنان را واداشته بود در مقابل دریافت غذا با او رابطه جنسی داشته باشند، سرانجام با داوری زنان شورش‌گر روبرو می‌شود. آنان او را اخته می‌کنند و آلت جنسی‌اش را به نشانه پیروزی سر نیزه می‌نهند و فریاد می‌کشند: «این آخرین باری‌ست که این را به دختران ما فرو می‌کنی… دیگر قرار نیست فقط برای یک تکه نان لنگ‌هایمان را هوا کنیم.» اگرچه ترس از فقدان همین تکه نان است که زنان را مجبور می‌کند در برابر کار دستمزدی و انواع تعرضات ناشی از آن سر خم کنند، ولی باید به یاد داشت غالباً همین تکه نان (یا آب یا سرپناه) است که انگیزه‌ای می‌شود تا زنان نهایتاً بتوانند قدرت کار دستمزدی را درهم بشکنند.

همچنان که مسیر رو به جلو را ترسیم می‌کنیم دقیقاً این صحنه فوق از رمان ژرمینال است که ما را با آن سویه خاصی از جنبش «من هم» رودررو می‌کند که بیش از همه نیازمند بازاندیشی و بررسی است. 

با متعرض چه ‌‌کنیم؟

ما زبانی اجتماعی–اخلاقی را از دست داد‌ه‌ایم که می‌توانست بخشش، لغو مجازات و البته فیض را معنا و بیان کند. نظام بورژوایی می‌خواهد «روح و جان» جانی را هدایت کند آن هم در جهانی که خود، بی‌جان و بی‌روح کرده است. 

این سوال به قاطعانه‌ترین و مشخص‌ترین وجه از سوی رزماری آکوئیلینا، قاضی صادرکننده حکم برای لری ناسار پزشک المپیک مطرح شد زمانی که او خطاب به مجرم گفت آرزو می‌کند حین سپری کردن مجازات حبس ابد تجاوز جنسی و شکنجه را در زندان تجربه کند. این مسئله بیش از هر جا در عرصه مبارزه میان فمینیسم مجازات‌گر و شکل دیگری از فمینیسم مطرح شده است که از مجازات اصلاح‌گرانه دفاع می‌کند. به نظرمن، در اینجا به واسطه نفس ماهیت عدالت بورژوایی با وضعیتی پیچیده‌تر سر و کار داریم. 

منطق سرمایه‌دارانه اجتماعی-قضایی ما را وامی‌دارد تا میان دو موقعیت هولناک زیر دست به انتخاب زنیم: الف) زندانی کردن تجاوزگر به مثابه تحقق عدالت برای قربانی یا بازمانده؛ ب) بخشیدن یا قسر دررفتن تجاوزگر به واسطه ماهیت عمیقاً نژادپرستانه و سکسیستی کلیت نظام قضایی. مشکلات مربوط به هر دو موضع هم در سطح پژوهشی و هم به لحاظ تجربه زیست‌شده، مشخص و مستند شده‌اند. اما به اعتقاد من منشأ معمای این دوراهی، در پیامدهای تیره و تار انتخاب هرکدام از راه‌ّها نهفته نیست، بلکه مسئله اصلی به ماهیت عدالت در نظام سرمایه‌داری برمی‌گردد که صوری و نه واقعی است. دردناک‌ترین نمود این معنای متناقض عدالت  را در اهدافی می‌توان مشاهده کرد که جنبش فمینیستی پیش روی خود می‌نهد آن هم غالباً در تمایز با جنبش ضدنژادپرستی. در حالی که دومی علیه نظام جزایی می‌‌رزمد، اولی غالباً خواستار مجازات زندان به مثابه عدالت برای بازماندگان خشونت جنسی می‌شود. فضاهای هم‌پوشانی میان این دو جنبش به رغم اهمیت حیاتی‌شان غالباً کوچک، خاکستری و غیرقطعی اند. 

پس باز می‌پرسیم با تجاوزگر چه ‌کنیم؟   

آثار میشل فوکو به خوبی نحوه تغییر گفتار قضایی پیشامدرن به مدرن را مستند می‌کنند. نظام قضایی پیشامدرن در جوامع اروپایی، همراه با تأکیدش بر مجازات، شکنجه و اعدام – که با حدی از بی‌توجهی به جسم همراه بود – با برداشتی دینی از مقوله فیض هماهنگی داشت، برداشتی که بر اساس آن این کلیسا بود که راحتی جسم و جان را برای فرد توبه‌کننده فراهم می‌کرد. اقتدار شخص پادشاه برای «لغو کردن یا تأیید مجازات اعدام» از بدن مضاعف الهی او ناشی می‌شد. ازین رو فضاهای کلیسایی در عین حال فضاهایی برای بست نشستن و پناه گرفتن بود. بخشش همواره در ید قدرت خداوند و از طریق خداوند در دست شاه بود.

موضوع بخشش فرد متعرض می‌تواند محل بحث و بررسی باشد، اما آن نظامی که مولد و حامی متعرض است و به او قدرت می‌بخشد، قابل بخشایش نیست.

جهان مدرن به واسطه تأکیدش بر «انضباط»، مسئله «بخشش» یا «فیض» را به رسمیت می‌شناسد، اما صرفاً در چارچوب و قالب عدالت بورژوایی. مفهوم فیض الهی در جامعه پیشامدرن که ریشه‌ّای عمیقاً اجتماعی داشت امروز هم از قدرت نمادین و هم از قدرت واقعی خود محروم شده است، تا حدی به این دلیل که هم جنایت و هم مجازات اینک به تمامی امری فردی محسوب می‌شوند تا امری اجتماعی. ما زبانی اجتماعی–اخلاقی را از دست داد‌ه‌ایم که می‌توانست بخشش، لغو مجازات و البته فیض را معنا و بیان کند. 

فوکو نشان داده است چگونه نظام قضایی مدرن زبان کلیسای مسیحی را به وام می‌گیرد و از آن تقلید می‌کند – «سلول» یا حجره فرد راهب همان جایی است که زندانی نگه داشته می‌شود، و توبه‌کاران هما‌نهایی هستند که در ندامت‌گاه ساکن اند. نظام بورژوایی می‌خواهد «روح و جان» جانی را هدایت کند آن هم در جهانی که خود، بی‌جان و بی‌روح کرده است. ازین رو، ما در مقام شهروندان مدرن، فاقد زبان و توانایی آن هستیم که بتوانیم فیض را حقیقتاً درک کنیم و سپس تحقق بخشیم. تحت نظام قضایی موجود، سرمایه‌داری احتمالاً همواره ما را مجبور خواهد کرد در رویکرد خود نسبت به فرد متعرض همواره میان شک و بی‌تصمیمی در نوسان باشیم. 

به رغم ابهامات آینده،  اما این نکته را می‌توانیم به صورت قطعی بیان کنیم: موضوع بخشش فرد متعرض می‌تواند محل بحث و بررسی باشد، اما آن نظامی که مولد و حامی متعرض است و به او قدرت می‌بخشد، قابل بخشایش نیست.


بیشتر بخوانید: