هنجارها و قواعد کلان روایت تجاوز چیزی را از نجاتیافته طلب میکند که از فاجعه نجات نیافته است، یعنی دستور زبان و زنجیره دلالت.
در چند هفته اخیر در فضای مجازی شاهد روایتهای بسیاری از زنان و مردان آزاردیده و نجاتیافته بودیم که در اقدامی جمعی شروع به بازگو کردن داستانهای تلخ خود و همچنین افشای متجاوزین کردند. آغاز این سلسله افشاگریها بسیار تصادفی بود و از توییت طنز یکی از کاربران توییتر شروع شد، ولی در ادامه موج برخاسته از آن دامن بسیاری از اشخاص سرشناس و گمنام دیگر را هم گرفت و مساله تجاوز را، شاید برای نخستین بار، به صورت جدی تبدیل به مساله روز جامعه کرد. عدهای از نجاتیافتگان با اسامی واقعی روایت خودشان را تعریف کردند، عدهای ترجیح دادند به صورت غیرمستقیم پرده از راز تجاوز دیگران بردارند و گروهی دیگر هم هر چه تلاش کردند نتوانستند روایت خودشان از آزار را برای دیگران روایت کنند. به دلیل وجود قوانین زنستیزانه قضایی و همچنین توفق تاریخی مردسالاری بر فرهنگ جامعه، روایت کردن رنج آزار تجاوز در سطح عمومی در کشوری مثل ایران کاری بسیار شجاعانه و تحسینبرانگیز است. اما مساله اینجاست که چرا روایت فاجعه برای نجاتیافتگان این قدر دشوار است؟ چرا آنها ترجیح میدهند روایتشان را در چنین موقعیتهای خاصی بیان کنند و یا اصلاً چرا در بعضی موارد به طور کل از روایت رنجشان برای همیشه منصرف میشوند؟
رنج روایتناپذیر و ضرورت روایت
نجاتیافته تجاوز، مانند هر نجات یافتهای، به روایت نیاز دارد تا گذشته و اکنون خود را معنیدار کند. اگر آنچه که بر او گذشته را برای دیگران روایت نکند هنوز نجات نیافته است. هر نجاتیافته داستانی را از درون فاجعه با خود به همراه میآورد به امید اینکه یک روز آن را برای دیگران روایت کند، مگر از این طریق برای همیشه از شر آن نجات بیاید. از طرف دیگر برای او روایتِ نجات بسیار دشوار است چرا که نمیتواند تمام رنجش را به آسانی در قالب روایت به دیگران انتقال دهد.
هر گونه روایتی برای بیان رنج نابسنده است چرا که رنج از اساس همرسانیپذیر نیست و ممکن است در شکل روایی به امری مبتذل و دمدستی تبدیل شود که نجاتیافته را بیش از گذشته سرخورده و مایوس کند. او باید رنجش را روایت کند ولی همزمان باید رنج روایتش را هم بکشد. از این روی نجاتیافته موقعیتی بسیار دشوار دارد؛ او برای اینکه به طور کامل نجات یابد باید داستانی را تعریف کند که در حالت عادی تعریفشدنی نیست و رنجی را روایت کند که در قالب هیچ روایتی نمیگنجد. او همواره منتظر یک روز خاص است، آن روز در راه، روزی پیشبینیناپذیر اما وعدهداده شده که در آن، آشوب فاجعه سرانجام درون بستار روایت آرام بگیرد.
هر نجاتیافته داستانی را از درون فاجعه با خود به همراه میآورد به امید اینکه یک روز آن را برای دیگران روایت کند، مگر از این طریق برای همیشه از شر آن نجات بیاید. او برای اینکه به طور کامل نجات یابد باید داستانی را تعریف کند که در حالت عادی تعریفشدنی نیست و رنجی را روایت کند که در قالب هیچ روایتی نمیگنجد.
یکی از دلایلی که روایت کردن را برای نجاتیافته دشوار میکند دوپاره شدن او به خاطر ترومای تجاوز است. تروما مسیر زندگی را تغییر میدهد و بعد از نابودی هویت سابق فرد یک زندگی سرتاسر جدید را برای او رقم میزند. کسی که به تروما دچار است معمولاً در سطح زبان از واقعیت جدا میشود و قادر به بیان تجربیات خود در قالب کلمات نیست، و چون نمیتواند تجربه خود را روایت کند خود این تجربه برایش بیمعنا میشود. تجربهای واقعی و دردناک در زمان گذشته ولی انتزاعی، بیشکل و سرگیجهآور در زمان حال. او در این مرحله امید دارد که درون جهان آشوبناک تصاویر و خاطرات پراکندهاش الگوهای مشخصی برای روایت پیدا کند تا بتواند به گذشتهاش معنا بدهد. مشکل اما اینجاست که او دیگر با گذشتهاش یکی نیست و دوران پیش و پس از تجاوز برای او با یکدیگر تفاوت دارند.
الن فریدگود در این باره اشاره میکند که روایت نجاتیافته از داستان خودش همیشه روایت زندگی شخصی دیگر است و به عبارت دیگر همیشه دو نفر در این روایت وجود دارند: کسی که داستان تجاوز را روایت میکند و کسی که به او تجاوز شده است. حتی بسیاری از نجاتیافتگان بعد از لحظه تجاوز برای ساعتها و روزها با بدن خودشان احساس بیگانگی دارند و گمان میکنند که این بدن، که تحملش بیاندازه سخت و دشوار است، بدنِ سنگین فرد دیگریست که آنها مجبورند این سوی و آن سو روی زمین بکشانندنش. تنها به لطف روایت است که این دو فرد متفاوت میتوانند برای بار دیگر یکی شوند، نجاتیافته صاحب بدن از دست رفتهاش بشود و در نهایت به معنای واقعی کلمه نجات بیاید.
«کلان روایت » تجاوز و قواعد سرکوبگر آن
البته نجاتیافته تجاوز فقط با ناممکنی خود روایت تجاوز طرف نیست و همزمان باید با «روایت کلان» تجاوز و هنجارها و استانداردهای تحمیلی آن روبهرو شود. روایت کلانِ تجاوز شامل شکلها و قواعد روایی تعریفشدهای از تجاوز در جامعه است که ملاکهای تعیین صحت و سقم روایتهای شخصی نجاتیافتگان را وضع میکنند. هر گونه روایتی که ذیل این روایت کلان نگنجد سریعاً توسط دادگاه افکار عمومی از اعتبار ساقط میشود و خودِ راوی را تبدیل به متهم میکند.
روایت نجاتیافته از داستان خودش همیشه روایت زندگی شخصی دیگر است و به عبارت دیگر همیشه دو نفر در این روایت وجود دارند: کسی که داستان تجاوز را روایت میکند و کسی که به او تجاوز شده است.
به عنوان نمونه یکی از قواعد اصلی روایت کلی تجاوز در ایران این است که متجاوز حتماً باید ناشناس باشد و هیچ مودت یا صمیمیتی با تجاوزشده نداشته باشد.
قاعده دیگر میگوید که متجاوز باید بدون تحریک دست به تجاوز بزند و هیچ عنصری در ظاهر و رفتار نجاتیافته نباید او را تحریک کرده باشد.
طبق روایت کلان تجاوز، متجاوز باید نیاز به تجاوز داشته باشد و فردی که به لطف مزایای طبقاتی، اجتماعی و حتی سر و وضع مناسب ظاهری قدرت برآورده کردن نیاز جنسی خود را دارد نمیتواند متجاوز باشد.
و در نهایت اینکه روایت نجاتیافته باید دقیق، منطقی و به موقع باشد. تاخیر در روایت میتواند اعتبار آن را ساقط کند همانطور که فقدان روابط علت و معلولی و همچنین عدم اشاره به جزییات در روایت نجاتیافته میتواند کل روایت را زیر سوال ببرد. هنجارها و قواعد کلان روایت تجاوز چیزی را از نجاتیافته طلب میکند که از فاجعه نجات نیافته است، یعنی دستور زبان و زنجیره دلالت.
هنجارها و قواعد کلان روایت تجاوز چیزی را از نجاتیافته طلب میکند که از فاجعه نجات نیافته است، یعنی دستور زبان و زنجیره دلالت.
نجاتیافته باید روایت خود را با روایت کلان بسنجد و دائماً از این هراس داشته باشد که داستانش از قواعد روایی تجاوز در جامعه تخطی نکند. اگر ماجرای او با روایت کلی منطبق نباشد گمان میکند که بیان آن برای هیچ کس معنایی نخواهد نداشت و این امر حتی موجب خواهد شد که او خودش را مقصر داستان بداند. به این ترتیب او برای بیان روایت خود احساس امنیت نخواهد کرد و ممکن است آن را هرگز برای هیچ کس تعریف نکند و علاوه بر ترومای تجاوز دچار رنج عذاب وجدان به خاطر عمل اشتباه خود شود. او میداند به محض اینکه داستان خود را با کلمات خودش روایت کند در دادگاه قرار خواهد گرفت و دیگران او را درباره جزییات ماجرا بازجویی خواهند کرد. او دو هدف بسیار دشوار دارد؛ در وهله اول تصاویر آشوبناک خود را تبدیل به کلمه کند و در وهله دوم این کلمات را با قواعد روایت کلان انطباق دهد.
خلق فضاهای جمعی برای روایت
اما به رغم همه دشواریها نجاتیافته به دنبال فرصتی میگردد تا داستان خود را روایت کند و بهترین زمان برای او هنگامی است که دیگر نجاتیافتگان نیز شروع به روایت کردهاند. روایتهای کلان از جنس روایت دادگاهی و قانونی هستند اما روایتهای شخصیای که به یکباره و بدون هماهنگی توسط عده زیادی از نجاتیافتگان بیان میشوند خصلتی سیاسی و برسازنده دارند . در اینجا بیشتر از اینکه نظام داوری یا بازجویی اهمیت داشته باشد خلق فضاهای جمعی جدید برای مقاومت مهم است.
خلق هر فضای جمعی جدیدی میتواند اقتدار روایتهای کلان را در هم بشکند و اشکال تازهای از قالبهای روایی ارائه بدهد. در چنین فضایی خود نفس روایت کردن به اندازه چیزی که روایت میشود واجد حقیقت است و به همین دلیل بسیاری از ملاحظات پیشین برای کنار هم گذاشتن درستترین کلمات و قانعکنندهترین روایتها از میان برداشته میشود. در این موقعیت است که نجاتیافته پی میبرد که نجاتیافتگان دیگری هم وجود دارند و به لطف فضایی که از خلال روایتهای دیگران گشوده شده میفهمد که نجات او در گروی امری جمعی است ولو این که فاجعهای که از سرگذرانده شخصی باشد.
بیشتر بخوانید: