عزیز نوری – اخیراً رمان «گم‌نامی» نوشته محمدجان تقی بختیاری توسط برخی از روحانیون تندرو افغانستان تکفیر و خودش نیز تهدید شده و مجبور گردیده است مخفیانه زندگی کند.

این رمان که حدود چهار ماه قبل توسط نشر تاک در کابل منتشر شد، دومین اثر قابل تأمل نویسنده است. رمان قبلی او، «بلوای خفتگان»، سبکی قابل تحسین داشت و به اعتبار این اثر بود که نویسنده شهرت قابل توجهی در میان نویسندگان افغانستان به‌دست آورد.

راوی رمان «گم‌نامی» جوانی است که به اعدام محکوم شده است. او در زندان، جایی که زمان از حرکت بازمانده و شب و روز یکسان است، گذشته‌اش را مرور کرده و آن را برای خواننده بازگو می‌کند. اتهامات جوان محورهایی هستند که رمان به دور آن‌ها می‌چرخد: کفر و زنا.

رمان حکایت فرو ریختن ایمان است و دلیل و نماد این فروریزش زن است. راوی در یکی از سنتی‌ترین شهرهای افغانستان، در ارزگان متولد شده و سال‌های اولیه زندگی‌اش را می‌گذراند.  در ارزگان زنان حتی از ابتدایی‌ترین حقوق انسانی بی‌بهره‌اند. در بیان همین مفهوم است که می‌نویسند «از چهار یا پنج سالگی پشت گردنم گرمای دست‌های گوشتی مادرم را برای همیشه از دست داد. آن‌گونه که می‌گویند مادرم خیلی زود و راحت مرده بود… در ارزگان… حفظ ناموس به مراتب مهم‌تر از مراقبت‌های جسمی زنان است و پرداختن به تنانه‌گی آنان غیرت مردان را زایل می‌سازد. الله بیشتر از همه جای عالم در ارزگان مردان را مرد‌تر و زنان را زن‌تر آفریده است.» (ص ۱۹)

 

محمد جان تقی بختیاری، نویسنده افغان متولد ۱۳۵۳
  ●رمان بلوای خفتگان نخستین رمان او بود و با اقبال منتقدان و خوانندگان افغان

مواجه شد.

 ●بلوای خفتگان روایتگر انسان‌هایی‌ست که آرامش زندگی‌شان با تغییر حکومت در افغانستان آشفته می‌شود.

 
 ●گم‌نامی دومین رمان این نویسنده ‌با مخالفت اسلام‌گرایان مواجه شد.

 

در این فضا، غیرت برآمده از ایمان مردان به‌حدی است که شربت‌گل، گوربز خان را به دلیل استمناء بر خاک شاش‌خورده زنش می‌کشد و مولوی تورگل و خان قریه کندلو زن شربت‌گل را با وحشتناک‌ترین روش ممکن تکه تکه می‌کنند.

میرجان در کودکی با چشمان معصوم‌اش نظاره‌گر ستم و رنج زنان ارزگان ـ افغانستان ـ است. رنجی که در بستر جزمیت‌های دینی و عرف‌های اجتماعی پرورده شده است و خود را در پس واژه‌ای به نام ایمان توجیه می‌کند؛ رنجی که در درون نظمی به وجود می‌آید که مدافعانی چون ملا تورگل و مندوخان، «بندگان حرفه‌ای خدا» دارد که با تمسک به دین و سنت از آن دفاع می‌کنند.

نخستین ضربات بر این ایمان زن‌ستیز سنتی که به هر کودک افغانستان به ارث می‌رسد، در بازی‌های کودکانه با کتوری در نهانخانه دل میرجان وارد شده بود: «آنگاه کتوری نرم و بی‌صدا خندیده بود.» (ص ۵۱) اگر طبیعت با تخیلات بشر آلوده نشود، احترام به انسان را بیشتر از مکتب‌های جزم‌گرا می‌آموزاند.
شکاف دیگر بر ایمان میرجان را مولوی تورگل وارد می‌کند. ایمان دینی در افغانستان جزم و آهنین است و مدارا در آن اندک. هر فرقه مذهبی خود را حقیقت محض دانسته و متصدیان آن فرقه خود را در جایگاه خدایی می‌نشانند. میرجان شیعه است و با مُهر نماز می‌خواند و مولوی تورگل عالم سنی مذهب است و با او گلاویز می‌شود و این مسأله باعث می‌شود میرجان به ایران بگریزد و در حوزه علمیه اصفهان درس دینی بخواند و خود را «حجه‌الاسلام و المسلین ارزگانی» بخواند. پناه بردن به مرکز جهان تشیع گرچه آغا میرجان را نشئه می‌کند و او در عالم یقینیات برای معماهای ذهن خود جواب‌های قاطع می‌یابد اما دیری نمی‌گذرد که سراب بودن آن نیز آشکار می‌شود. آیت الله سید ابراهیم اصفهانی، شخصی که عمری را در دین گذرانده است به او تجاوز می‌کند.

حوادث بعدی زندگی میرجان در ایران بازگویی خاطره جمعی هزاران هزار مهاجر افغانی است در ایران. کارگران بنایی، شفته‌ریزی، سنگبری و کوره‌پزخانه. نویسنده اما بُعد دیگری از زندگی تعداد اندکی از مهاجران را هم بیان می‌کند. آن‌هایی که می‌توانند از زیر بار رنج و محنت کار اندکی‌‌ رها شده و کتاب بخوانند. اما به روایت راوی نه این کتاب‌ها، بلکه صحنه آمیزش یک زن و مرد است که تپش‌های قلب را شدید‌تر و فرایند بی‌ایمان شدن میرجان را شدت می‌بخشد.

●گم‌نامی، نوشته محمد جان تقی بختیاری، انتشارات تاک، افغانستان.

●تقی بختیاری به خاطر

این رمان به کفرگویی

متهم شد و از افغانستان فرار کرد.

می‌نویسد:  «این نمایش با شکوه که هم چون آذرخشی تنها را نور داده بود، ستایش مرا نیز برانگیخت. ناگهان از ته دلم بر آمد که “زنده باد!” و در آن بی‌قراری و بی‌خودی محض برای دو نخستین انسانی که کاملاً برهنه دیده بودم، سلام کردم و در دل دنیایی را که بدان دست یافته بودند، بر هر دویشان تبریک گفتم؛ اما این تنها نیمه عکس‌العملم بود که طی آن چنان جذبه‌یی در من بیدار شد که بلادرنگ دلم آهنگ فروریختن کرد. فکر کردم تا قبل از آن، چیز‌ها را به گونه‌ی هم‌سان ولی سخت مغشوش دیده بوده‌ام و از تماشای آنچه که در مقابلم می‌گذشت، حالت کسی را داشتم که پس از سال‌ها و برای نخستین بار در زنده‌گی ناگهان چشمش به روی خودِ خودش باز شده باشد. منظره‌یی کاملاً ناب که به‌‌ همان اندازه بکر و سرشار از هیجان بود که آدمی‌زاد برای اولین بار صورتش را بر سطح صاف جریان آب دید و در رویت خویشتن میان وحشت و لذت گیر ماند.» (ص ۱۴۰)

پایه‌های ایمان میرجان به اندازه کافی ترک برداشته بود که به پیشاور می‌رود و از آنجا به کابل.
کایل در «گم‌نامی» به این وصف می‌شود: «این شهر به روشنی تمثال همه‌ی عالم نیز هست. در یک نگاه سرسری می‌توان چهار سمت شهر را با التهاب خاورمیانه، تب و تاب “وال استریت”، ظهور اژدهای زرد و تضرع نیمه‌شب‌ها بر لب چاه “جمکران” بازشناخت. ارگ کابل تلنگری است که همه امور را در ماورای دپلماسی پرتاب می‌کند.» (ص ۲۰۰) زندگی در کابل و پیشه کردن حرفه روزنامه‌نگاری کمتر، اما این مرجان است که آخرین باروی ایمان میرجان را فرومی‌پاشد:

«اکنون راهم را بلاواسطه به سوی یک زن، بازگشوده بودم. تکرار می‌کنم یک زن، نه عفریته‌ی ملعون و نه مریم مقدس. یک زن؛ انسان، مرجان.» (ص ۲۳۱)

فصل‌های آخر کتاب، اوج رمان است. میرجان آخرین قله‌های بی‌ایمانی را در آغوش مرجان فتح می‌کند و در آخر نتیجه می‌گیرد که «ما از زنان بوده‌ایم و باید به سوی آنان بازگردیم.» (ص ۲۲۷)

رمان آن‌گونه که تکفیرکنندگان گفته‌اند یک اثر ضد دینی نیست. نقد ایمان و یقین اما هست. با این‌حال نقد آن در این عرصه نه معرفت‌شناسانه بلکه یک نقد اجتماعی است. نویسنده مصادیق ایمان جزم‌گرای دینی را که در رفتار با زن‌ها نمود می‌یابد، به شیوه تندی باز می‌نمایاند و خواهان گذر از آن است. شیوه بیان رفتارها‌ گاه از حد لزوم فرا‌تر می‌رود. مثلاً روایت مجازات زن شربت‌گل به داستان مجازاتی که در کتاب تاریخ جنون میشل فوکو آمده است شبیه است. بستن دست‌ها و پا‌ها به چهار اسب و کشیدن از چهارسو.

نثر نویسنده گرچه خلاقیت بسیار دارد اما در قسمت‌هایی که از ترکیبات نامأنوس استفاده کرده، نامفهوم شده. برای مثال می‌نویسد: «آنجا که نواخت‌های گسترده دل پایه‌های مقررات و ضوابط خشک را سست می‌کنند.» (ص ۲۱۱) 

اما در کل باید گفت رمان «گم‌نامی» اثری ارزشمند و سرآغازی بر نقد در جامعه‌ای است که محتاج حلاجی‌های جدی است، گرچه کسان بسیاری هستند که در منبر فتوا نشسته و خود و جامعه را بی‌نیاز از نقد می‌دانند.