آیدا قجرجایگاه حق شادی، شاد بودن و شاد کردن دیگران در جامعه ایران کجاست؟ در این میان نظام آموزشی ایران چه نقش و سهمی در شادی یا افسردگی جامعه ایران دارد؟

در این زمینه با سعید پیوندی، جامعه‌شناس، پژوهشگر و استاد دانشگاه لورن در فرانسه گفت‌وگویی کرده‌ایم. این گفت‌وگو بخشی از مجموعه‌ گفت‌وگوهایی است که رادیو زمانه تحت عنوان “حق شادی” تدارک دیده است.  

گفت‌وگو با سعید پیوندی را با تدوین و اجرای فنی سارا روشن می‌توانید از طریق فایل صوتی زیر گوش کنید:

“شادی” به عنوان یک حق در جامعه مطرح است، اما تصمیم‌ها و سیاست‌های نظام آموزشی در ایران، نشانگر تلاش برای دور کردن افراد جامعه از چنین حقی است. به طور مثال در چندماه اخیر با اخبار مختلفی پیرامون حذف رقص و آواز از مهد کودک‌ها مواجه شدیم. آیا این تصمیم نقشی در آینده کودکان دارد؟

سعید پیوندی: رقص یا موسیقی از قدیمی‌ترین رشته‌های آموزشی در ایران و دنیاست و اهدافی زیبایی‌شناسانه و شناخت‌شناسانه را دنبال می‌کند.

موسیقی فقط وجه هنری و ذوقی ندارد و کمک می‌کند به بهتر فکر کردن، آموختن و ساختن ذهن پیچیده دانش‌آموزان. از همین‌رو نظام‌های آموزشی متعارف در دنیا چنین فعالیت‌هایی را از سنین پایین در برنامه آموزشی خود قرار می‌دهند.

تاکنون مهدکودک‌ها در ایران زیر مجموعه آموزش و پرورش نبودند و بیشتر توسط بخش‌ خصوصی اداره می‌شدند. به همین دلیل هم تنها دوره‌ آموزشی به شمار می‌آمد که فعالیت‌هایی هنری این چنینی را در برنامه خود داشت. این تصمیم وزارت آموزش و پرورش نه تنها به معنای محروم کردن نوجوانان از یک عرصه آموزشی و فرهنگی است که به شکوفایی آنها کمک می‌کرد، بلکه در روحیه و فرهنگ آن‌ها به عنوان نسل فردای جامعه تاثیر خواهد داشت. رقص و موسیقی به بچه های کوچک کمک می‌کند تا با میل و اشتیاق بیشتر وارد دنیای آموزش رسمی و درس و یادگیری‌های پایه‌ای بشوند و حذف این برنامه‌ها بدون تردید فضای غمگین و بدون نشاطی را ایجاد می‌کند که در روحیه حساس آنها تاثیر منفی بر جای می‌گذارد.

سعید پیوندی: نظام آموزش ایران در افسرده کردن جوانان و ایجاد بدبینی و یاس در آنها و پرورش شخصیت‌های دو و چندگانه که با صورتک (ماسک) زندگی می‌کنند نقش مرکزی دارد. خانواده‌ها می‌توانند بخشی از این تجربه منفی را جبران کنند، اما مشکل، دوگانگی و تضادهایی است که میان فرهنگ مدرسه و اگر و مگرها و ممنوعیت‌های آن با فرهنگ خانواده به وجود می‌آید.

همزمان این تصمیم در حقیقت دریچه کوچکی را که برای ارتباط سازواره با دنیای هنر از طریق موسیقی و رقص وجود داشت، مسدود می‌کند؛ دریچه‌ای که به بچه‌ها اجازه می‌داد ارتباط شادتری با دنیا یا فضای آموزشی برقرار کنند. به این ترتیب، جامعه‌ای که تاکنون هم بسیار افسرده و غمگین بوده است باز هم بسته‌تر  و تاریک‌تر می‌شود.

به نظر شما چه طرز تفکری باعث چنین تصمیم‌گیری‌هایی می‌شود؟

همان تفکری در کشور ما که کتاب‌های درسی را نوشته و برنامه‌های درسی ایران را تعریف کرده است؛ تفکری که دست بالا را در حوزه فرهنگی و آموزشی و رسانه‌ای ایران داراست، دشمن بخشی از  هنر به معنای مدرن و امروزی آن از جمله رقص و موسیقی است. حکومت اسلامی معتقد است چنین فعالیت‌هایی بچه‌ها را از مذهب دور می‌کنند.

همین تفکر است که روند یادگیری و فرهنگ‌پذیری عبوس را از بالا به گونه‌ای آمرانه به نسل جوان ما تحمیل می‌کند. اگر در سطح نظام آموزشی به پرسش شما بپردازیم، می‌توانیم از  وجود پارادایمی سخن بگوییم که به دنبال تربیت انسان با یک الگوی مذهبی از پیش تعیین شده است. در حالیکه آموزش مدرن باید از نیازها و واقعیت‌های زندگی افراد و جامعه حرکت کند و به میل و خواست آنها هم توجه کند.  

چه برنامه‌هایی در نظام آموزشی ایران با هدف تفریح و ایجاد فضای شاد برای دانش‌آموزان در حین تحصیل وجود دارد؟

نظام آموزشی ما در مقایسه با نظام‌های آموزشی دنیا، از لحاظ محتوای کتاب‌های درسی، یکی از غمگین‌ترین و غیر شادترین نظام‌های دنیاست و شاید کمتر نظام آموزشی دیگری تا این اندازه عبوس و تهی از شادی باشد.  این نظام توسط کسانی طراحی شده یا اداره می شود که شاید هیچگاه نه شادی و نشاط جوانی را تجربه کرده‌اند و نه آن را می‌شناسند. شادی برای بسیاری از انها حکم گناه را دارد و افسردگی و غم و گریه بخشی از معنویت عبوس و هویت آنهاست.

نظام آموزشی ما در مقایسه با نظام‌های آموزشی دنیا، از لحاظ محتوای کتاب‌های درسی، یکی از غمگین‌ترین و غیر شادترین نظام‌های دنیاست و شاید کمتر نظام آموزشی دیگری تا این اندازه عبوس و تهی از شادی باشد. این نظام توسط کسانی طراحی شده یا اداره می شود که شاید هیچگاه نه شادی و نشاط جوانی را تجربه کرده‌اند و نه آن را می‌شناسند.

در مدارس ایران به طور متوسط ۱۶۰ مراسم “غیر درسی” طی یکسال برگزار می‌شود که به‌ندرت می‌توان در میان آنها مراسمی با محتوای شاد پیدا کرد. محتوای بخش بزرگی از آنها مسائل جدی، غم، اندوه، مراسم مربوط به شهدا و امامان یا سالگرد حوادث سیاسی است.

برای مثال مراسمی به عنوان جشن در مدارس برگزار می‌شود مانند جشن تکلیف دختران ۹ ساله که ارتباطی با یک مراسم شاد ندارد؛ به این معنا که در این جشن قرآن خوانده می‌شود، برای بچه‌ها سخنرانی و وعظ می‌کنند و به آنها می‌گویند: “شما دیگر بالغ شده‌اید و باید حجاب رعایت کنید و عبادات مذهبی را به جا آورید”؛ یعنی باز هم محتوای آنچه به عنوان جشن برگزار می‌شود، مذهبی و به دور از شادی است و در آن صحبت از گناه و ممنوعیت و محدودیت به میان می‌آید.

شما تحقیقات گسترده‌ای در کتاب‌های درسی انجام داده‌اید. آیا محتوای دروس با سن دانش‌آموزان هماهنگ هست؟

دانش‌آموزان از سنین پایین با مفاهیمی در کتاب‌های درسی آشنا می‌شوند که متناسب با شرایط، فهم و سن کودک نیست.  برای مثال می‌توان به طرح زودهنگام مفاهیمی مانند شهادت، دشمن خارجی و داخلی، حج، ایثار، امر به معروف و یا پرهیزکاری اشاره کرد.

وجود این مسائل جدی و ناهمساز با سن و روحیه بچه‌ها سبب شده است فضای آموزشی ما با گفتمان غمگین و تهی از شادی و بسیار جدی پر شود. می‌توان گفت نظام آموزشی ما دشمنی آشکار و پنهان با شادی کودکی و کودکانه دارد. این در همه جای فعالیت‌های آموزشی و کتاب‌های درسی قابل مشاهده است. به نظر من دست‌اندرکاران این نظام با روانشناسی کودکان و نیازهای روحی آنها بیگانه هستند. فشارهایی که امروز به محیط‌های آموزشی در سطح دبستان، راهنمایی و دبیرستان وارد می‌شود بیانگر آن است که با وجود تمام انتقادات ما شاهد تغییر روند آموزشی نیستیم، بلکه فشارها در حال تشدید هستند.

چندی پیش یکی از خبرگزاری‌ها اعلام کرد یک شرکت تولید لوازم‌التحریر به جای تصویر قهرمانان خیالی مانند اسپایدر من، بت من و .. بر لوازم التحریر دانش‌آموزان از عکس‌ها و تصاویری از شهدا و “قهرمانان واقعی” استفاده خواهد کرد. از نظر شما این اقدام در ادامه چه مسیری قرار دارد؟

مسئولان حکومت ایران فکر می‌کنند هر چیزی که خارج از حوزه فکری و فرهنگی آن‌ها در سطح جامعه در اختیار جوانان باشد، باعث “انحراف” آنان خواهد شد.

مسئولان ما نمی‌خواهند بپذیرند افراد مختلف جامعه، می‌توانند حوزه خصوصی در زندگی داشته باشند و بنا به میل و سلیقه خود زندگی کنند و حق انتخاب داشته باشند. آنها می‌خواهند در همه عرصه‌های زندگی افراد حضور داشته باشند تا هیچ چیزی خارج از الگوی فکری آنها در ذهن و فرهنگ جوان‌ها شکل نگیرد.

به همین دلیل تلاش می‌کنند تمام دریچه‌ها، فضاها و راه‌هایی را که جوانان برای رابطه با دنیای امروز، برای تنفس هوای تازه و نگاهی بازتر و سنجش‌گرانه دارند، مسدود کنند. این بخشی از تفکری است که می‌خواهد جامعه را به گونه‌ای همه‌جانبه مهندسی کند و از بروز رفتارهای “کجروانه” جلوگیری به عمل آورد.  

از دید مسئولان چیزهایی که نسل جوان را از فضای تبلیغاتی و ایدئولوژیک برنامه‌های آموزشی، دور کند نامطلوب تلقی می‌شود و بخشی از “تهاجم فرهنگی” از سوی “دشمن”. آنها بر این باورند که اینگونه تبلیغات و فعالیت‌ها ممکن است پایه‌های ایمان جوانان را سست کند. در نتیجه تمام آنچه را در تعاریف آنها نمی‌گنجد و خارج از محدوده قدرت و فرهنگ شان باشد کنترل می‌کنند و یا به آن نگاهی منفی دارند و برای توصیف آن هم از واژه‌هایی استفاده می‌کنند مانند تهاجم فرهنگی و یا جنگ نرم.

چه اقدام دیگری در همین زمینه اتفاق افتاده و تاثیر آن بر زندگی جوانان چطور بوده است؟

مسئولان آموزشی و فرهنگی تلاش می‌کنند نوعی هنر و فرهنگ دینی همسو با نظام ارزشی حاکم به وجود آورند و این فرهنگ جایگزین، پیش از هر چیز همان ماموریت تربیت دینی و سیاسی جوانان را دنبال می کند. برای مثال تلاش می‌شود  موسیقی با مضمون سیاسی یا انقلابی را جایگزین موسیقی مورد پسند جوانان کنند تا هم موسیقی و هم شست‌‌وشوی مغزی مذهبی و سیاسی باشد.

مسئولان ما نمی‌خواهند بپذیرند افراد مختلف جامعه، می‌توانند حوزه خصوصی در زندگی داشته باشند و بنا به میل و سلیقه خود زندگی کنند و حق انتخاب داشته باشند. آنها می‌خواهند در همه عرصه‌های زندگی افراد حضور داشته باشند تا هیچ چیزی خارج از الگوی فکری آنها در ذهن و فرهنگ جوان‌ها شکل نگیرد.

البته طبیعی است که جوان‌ها همانطور که در گذشته مشخص شده است راه فرار از محدودیت‌ها را پیدا می‌کنند، اما نباید فراموش کرد که برای فرار از ممنوعیت ها و فرهنگ تحمیلی جوانان بهای روانی و اجتماعی خیلی سنگینی می‌پردازند.

زندگی جوانان امروز با دلسردی، افسردگی، عدم شادی و انواع فشارها، محرومیت‌ها و ممنوعیت‌ها همراه است و این زندگی فقط انسان‌هایی را به بار می‌آورد که با تنش زندگی کرده‌اند، خود در جنگ هستند،  گاه به اشکال گوناگون اسکیزوفرنی دچار هستند، عقده و مسائل حل نشده بسیار دارند و ریاکاری و دورویی به بخشی از هویت آنها تبدیل شده است.

چنین جامعه‌ای با بیماری‌ها و دردهای پرشمار به یک زیرزمین یا دخمه بزرگ رفتارهای نامتعارف و آسیب‌شناسانه تبدیل می‌شود؛ دخمه‌ای که در آن وجدان‌های ناآرام، مسموم و هویت‌های بحران‌دار، شخصیت‌های ناراضی یا شورشی ،سرخورده، تحقیر شده در کنار همدیگر همزیستی می‌کنند.  

اگر فضای تحصیلی دانش‌آموزان ایران را بسته و محدود بدانیم، چه فضاهایی در خارج از مدرسه برای شاد بودن آنها وجود دارد؟

فضاهایی که جوان‌ها بتوانند از طریق آن از فضای بسته آموزشی فرار کنند، بسیار محدود است. شما به کشورهای دیگر نگاه کنید. حتی در کشورهای تونس و مراکش، جوانان امکان تفریح و شادی جمعی خارج مدرسه دارند. آنها می‌توانند آزادانه در فضاهای اجتماعی با هم‌سن‌های خود گرد هم آیند، برقصند، موسیقی گوش بدهند، تفریح کنند یا در قهوه‌خانه‌ای دور هم بگویند و بخندند.

زندگی جوانان امروز با دلسردی، افسردگی، عدم شادی و انواع فشارها، محرومیت‌ها و ممنوعیت‌ها همراه است و این زندگی فقط انسان‌هایی را به بار می‌آورد که با تنش زندگی کرده‌اند، خود در جنگ هستند، گاه به اشکال گوناگون اسکیزوفرنی دچار هستند، عقده و مسائل حل نشده بسیار دارند و ریاکاری و دورویی به بخشی از هویت آنها تبدیل شده است.

ما در این کشورها فرهنگ خاص جوانان را داریم که توسط رسانه‌ها و فضاهای عمومی خاص یا نهادهای رسمی به رسمیت شناخته می‌شود. هر روز بر تعداد رسانه‌هایی که بیشتر به فرهنگ جوانان و گرایش‌های فرهنگی خاص آنها از جمله در موسیقی، سینما و یا زمینه‌های دیگر می‌پردازند افزوده می‌شود. دولت و نهادهای رسمی در این کشورها از طریق فشار و سرکوب و یا تحمیل سعی در دخالت در امور جوانان نمی‌کنند.    

در کشور ایران امکان فضاهای عمومی برای جوانان بسته شده است؛ رسانه‌های مستقلی که نماینده فرهنگ جوانان باشند وجود ندارند و تنها جایی که جوان‌ها می‌توانند واقعی و آزاد کنار هم باشند مدرسه است که آن هم با سیاست‌های سختگیرانه جدید هر روز بسته‌تر و تنگ‌تر می‌شود.

خانواده تا چه اندازه می‌تواند در زدودن تاثیر غم و افسردگی نظام آموزشی موثر باشد؟

خانواده‌های ما نیز در حقیقت به نوعی تحت تاثیر مجموعه سیاست و سمت‌گیری‌های کلی حکومت هستند. با وجود نقش مثبتی که خانواده در بسیاری موارد در کم اثر کردن فرهنگ غمگین و بسته نظام آموزشی دارد، اما در عمل مدرسه و دانشگاه بخش مهمی از زندگی نوجوان و جوان را پر می‌کنند.

زمانی دانشگاه و دبیرستان یک گروه کوچک از دانش‌آموزان را شامل می‌شد. در نتیجه نقش نظام آموزشی تا این اندازه مهم نبود، اما اکنون یک جوان ایرانی به طور متوسط  حدود ۱۵ سال از زندگی اولیه خود را در نظام آموزشی به سر می‌برد. این بخش خاکستری زندگی جوانان است.

اگر به خاطرات و نوشته‌های جوانان و صحبت‌هایشان مراجعه کنیم، غیر از تجربه‌هایی که خود بچه‌ها از طریق خلاقیت و پویایی درونی خودشان از طریق شبکه‌های غیر رسمی داخل و خارج از مدرسه برای خود ساخته‌اند کمتر می‌توان خاطراتی شاد در درون مدرسه و فعالیت‌های آموزشی پیدا کرد.

نظام آموزش ایران در افسرده کردن جوانان و ایجاد بدبینی و یاس در آنها و پرورش شخصیت‌های دو و چندگانه که با صورتک (ماسک) زندگی می‌کنند نقش مرکزی دارد. خانواده‌ها می‌توانند بخشی از این تجربه منفی را جبران کنند، اما مشکل دوگانگی و تضادهایی است که میان فرهنگ مدرسه و اگر و مگرها و ممنوعیت‌های آن با فرهنگ خانواده به وجود می‌آید. شکاف میان این فرهنگ در عمل رفتارهای ریاکارانه و دورویی و شخصیت‌های دوگانه را رشد می‌دهد.  بخشی از تنش‌های درونی آشکار و پنهان بی‌پایانی که بچه‌های ایرانی از خردسالی با آن زندگی می‌کنند از همین شکاف فرهنگی تاثیر می‌پذیرد.

براساس آمار موجود، میزان افسردگی در جامعه و خصوصاً بین جوان‌ها بالا رفته است. این جوان‌ها همان‌هایی هستند که در طول حکومت جمهوری اسلامی درس خوانده‌اند و آموزش دیده‌اند. فکر می‌کنید چه میزان از عصبیت و افسردگی آنها به دلیل آموزش دوره تحصیل‌شان و همچنین مسائلی چون بیکاری و مشکلات اقتصادی و اجتماعی است؟

افسردگی جوانان هم به فضای آموزشی ما و هم به وضعیت زندگی جوانان در کل جامعه مربوط می‌شود.  آموزش، جامعه و در بسیاری موارد خانواده‌ها جوانان را در برابر تناقض‌ها و بن‌بست‌های پرشماری قرار می‌دهند. نسل جدید ما در فضایی پر از بحران و تضاد و تنش روندهای جامعه‌پذیری را زندگی می‌کند.

نظام آموزشی ایران ماشین عظیم تخریب روحی و روانی جوانان ایران است که از طریق دروس، برنامه‌های اجباری کسالت‌آور و مجموعه‌ای از قواعد و مقررات خشک و محدودکننده‌اش یک جهنم واقعی برای جوانان ایرانی ساخته است.

من نقش آموزش را در این مسئله اساسی می‌دانم. نظام آموزشی ایران ماشین عظیم تخریب روحی و روانی جوانان ایران است که از طریق دروس، برنامه‌های اجباری کسالت‌آور و مجموعه‌ای از قواعد و مقررات خشک و محدودکننده‌اش یک جهنم واقعی برای جوانان ایرانی ساخته است.

نظام آموزشی ما به جای آن فضا و فرصتی برای درک راه آینده و دورنمای زندگی و جامعه فردا باشد، جوانان را مجبور به زندگی در گذشته می‌کند. همه جای دنیا یکی از رسالت‌های نظام آموزشی آماده‌سازی بچه‌ها برای زندگی در جامعه آینده و تحولات آینده است، اما کتاب‌های درسی و گفتمان نظام آموزشی ما به کلی در گذشته زندگی می‌کنند.

من در سال ۱۳۸۷ پژوهشی روی صد کتاب درسی از دبستان تا سال آخر دبیرستان داشتم که نشان می‌دهد دو سوم شخصیت‌هایی که در کتاب‌های درسی ازشان نام برده‌ می‌شوند مربوط به گذشته‌های بسیار دور هستند. به همین دلیل فضای کتاب‌های درسی برای بچه‌ها مطلوب و پاسخگوی نیازهای امروزی آنان نیست.

کتاب‌های درسی، فضای مدرسه، درس هایی که بچه‌ها می‌خوانند به اندازه‌ای قدیمی، ضد مدرن و غمگین است که به طور حیرت‌آوری با فضای امروزی جوانان ما بیگانگی دارد. به طور مثال در یکی از درس ها برای انجام ندادن کار “حرام” یا گناه از طریق رابطه با جنس مخالف، کتاب درسی به جوانان پیشنهاد می‌دهد به مسجد بروند و دعا کنند یا در کارهای بسیج مشارکت داشته باشند. این شیوه برخورد با مسائل جوانان که ارتباطی با روانشناسی و نیازهای آنها ندارد زمینه‌ساز افسردگی، نومیدی و سرخوردگی‌هایی است که هویت و سلامت روانی نسل جدید را تهدید می‌کند.   

در تحقیقاتی که در کتاب‌های درسی داشتید، آیا از عناصر شادی بخش مانند رنگ استفاده می‌شود؟ 

در یک کار مقایسه‌ای میان کتاب‌های دهه شصت و کتاب‌های دوره‌های اخیر می‌توان گفت که از عنصر رنگ برای شاد کردن متون و تصاویر بیشتر استفاده می‌شود، اما مشکل این است که فضای عمومی غمگین یا موضوعات غیر جذاب، کهنه و تبلیغاتی وجود رنگ‌ها را تا حدودی بی اثر می‌کند.  

دغدغه اصلی نظام آموزشی ایران ایجاد حس شادی یا آموزش شاد زندگی کردن و یا یادگیری توام با شادی نیست. هدف اصلی نظام تربیت جوانانی است با هویت بسته و عبوس مذهبی که در آن جوانان نباید شادی کردن و لذت بردن از زندگی و تجربه‌های خود را یاد بگیرند.

وقتی در بسیاری از درس‌های کتاب‌های مهم مانند فارسی در مورد مرگ، زندگی شخصیت‌هایی که شهید شده‌اند، مفهوم شهادت، مفاهیم مذهبی پیچیده مثل حج، امر به معروف و غیره صحبت می‌شود جای کمی برای مطالب جذاب و شادی‌آور باقی می‌ماند.

تجدید نظرهایی که در کتاب‌های درسی و دانشگاهی می‌شود و افزایش فشارها بیانگر نظامی است که تا پیش از این هم اصلاً نظامی شاد و شادی‌آور نبوده و در تلاش است تا شادی را هم محدودتر کند.

دغدغه  اصلی نظام آموزشی ایران ایجاد حس شادی یا آموزش شاد زندگی کردن و یا یادگیری توام با شادی نیست. هدف اصلی نظام تربیت جوانانی است با هویت بسته و عبوس مذهبی که در آن جوانان نباید شادی کردن و لذت بردن از زندگی و تجربه‌های خود را یاد بگیرند. کتاب‌های درسی اگر هم تلاشی برای شادی بچه‌ها صورت می‌گیرد ازجمله  با استفاده از رنگ‌ها و تصاویر بسیار حاشیه‌ای و یا رعایت ارزش‌های فرهنگ دولتی است که در آن و همانطور که مسئولان هم گفته‌اند اصل بر گریه و افسردگی ذاتی است. زیرا گریه نماد حکومت و فرهنگ حکومتی است.

مسئله‌ دیگری که در مورد بازنگری کتاب‌های درسی مطرح شده، تفکیک جنسیتی دروس در مدارس است. چه دلیلی باعث این تفکیک می‌شود؟ به نقش زنان و مردان هم که در کتاب‌های درسی نگاه می‌کنیم به الگوهای سنتی می‌رسیم. به طور مثال مادران به غذا پختن مشغول هستند و پدران در خارج از خانه کار می‌کنند.

میان امروزی زندگی کردن جامعه ایران توسط دختران و پسران، حتی در سنتی‌ترین اقشار با آنچه در کتاب‌های آموزشی آمده شکاف محسوسی وجود دارد.

این دروس در صدد هستند تا ارزش‌ها را از درون چهره‌های اصلی و قهرمانان کتاب‌ها به دانش‌آموزان منتقل کنند؛ به طوری که ارتباطی میان زنان امروز جامعه ایران با بسیاری از زنان سنتی و یا نیمه مدرن کتاب‌ها وجود ندارد.  در مقایسه با واقعیت زنان در جامعه امروز زن در کتاب‌های درسی تصویری رو به قهقرا دارد و این نوعی تلاش برای مدرن نشدن جامعه ایران است.

بحث تفکیک جنسیتی کتاب‌های درسی در همین راستا طرح می‌شود و هدف آن حفظ نظام ارزشی و رفتاری است که مورد پذیرش نسل جوان نیست. چندی پیش تحقیقی در ایران پیرامون نظر دانش‌آموزان مدارس ابتدایی درباره کتاب‌های درسی انجام شد که در آن مهم‌ترین جواب بچه‌ها این بود که مطالب درسی کهنه و غیر جذاب هستند و به درد زندگی امروزی نمی‌خورند. این داوری کودک ده ساله ایرانی درباره کتاب‌های درسی است، اما مسئولان به جای آنکه این پیام معنا دار را دریافت کنند با تفکیک جنسیتی بر این شکاف دامن می‌زنند.

تمام دغدغه کتاب‌های درسی ایجاد دنیای محدود و بسته برای دانش‌آموز است و زندانی کردن او در نظام ارزشی حکومتی که در آن از فردیت شهروندان و شخصیت با توانایی داوری و وجدان مستقل خبری نیست. در این دنیای بسته، دانش‌آموز نه اجازه گسترش خویشتن خودمختار را دارد و نه اجازه  دسترسی به پنجره‌ای برای دیدن فرهنگ‌ها و تجربیات دیگر. در نتیجه این فضا برای دانش‌آموزان خفقان‌آور و غیر قابل تحمل است.

البته این بحث در شرایطی مطرح می شود که فضای های آموزشی به جز در برخی روستاهای کوچک تفکیک جنسیتی شده است. در تصاویر کتاب‌های درسی هم اختلاط جنسیتی بین افراد نامحرم  وجود ندارد و یا زن بدون حجاب حتی در درون خانه نمی‌بینید. در واقع می‌خواهند زنان و مردان را برای نقش‌هایی اجتماعی و خانوادگی جنسیتی که خود می‌خواهند و تعریف کرده‌اند آماده کنند.

برخی از چهره های روحانی مانند آیت‌الله سبحانی هم سعی می‌کنند برای شتاب بخشیدن به این سیاست‌ها همه مشکلات جامعه حتی تورم و بیکاری را هم نتیجه اختلاط جنسیتی یا روابط زن و مرد در جامعه بدانند. به نظر من در ذهنیت و فرهنگ بسیاری از مسئولان جدا کردن فضاهای زنانه و مردانه حتی در کتاب های درسی یک راه حل برای تحمیل فرهنگ دینی و مبارزه با آن چیزی است که آنها فرهنگ بی بند و باری می‌نامند. آنها  سعی می‌کنند جامعه را به همین سمت هدایت کنند؛ جامعه‌ای که دختران فقط در رشته‌هایی تحصیل کنند که نیمه دوم زنانه جامعه به آن نیاز دارد. برای رسیدن به این هدف باید زنان را محدود کنند تا نظام بتواند اقتدار مردانه خود را تثبیت کند. اقتدار مردانه در فرهنگ رسمی بخشی از اقتدار حکومت و جامعه دینی است. به ویژه آنکه با وجود همه محدویت‌ها زنان ایران در دو دهه گذشته به گونه‌ای شگفت‌آور در حوزه‌های آموزشی، علمی و فرهنگی و یا اقتصادی پیشرفت کرده‌اند و سبب تضعیف جدی نظم مردانه شده‌اند.

این تصمیم‌ها، گرایشی بسیار خطرناک و منفی در نظام آموزشی است که ما را بیش از گذشته به سوی دور شدن از واقعیت‌های دنیای امروز هل می‌دهند. نام این گرایش را می‌توان گذشته‌گرایی و دفاع از سنت در برابر مدرنیته گذاشت. گفتمان آموزشی ایران به جنگ دنیای امروز می‌رود.

در سال جدید تحصیلی شاهد حضور مبلغان دینی در مهدکودک‌ها و مقطع ابتدایی بودیم. حضور روحانیون در این مقاطع تحصیلی چه تاثیری بر کودکان خواهد داشت؟

تاثیر اصلی این اقدام در سطوح پایین آموزشی، بسته تر شدن فضاهای موجود است. ذهنیت، تفکر، فرهنگ  و نوع نگاه روحانیون با دنیای کودکان و جوانان متفاوت است. بسیاری از آنها شاید هیچگاه جوانی و شادی دنیای جوانی را تجربه نکرده‌اند.

ذهنیت آنها از مجموعه ای از تضادهای خطی میان حلال و حرام، گناه و ثواب شکل گرفته است. در نتیجه حضور آنان در مدارس به عمیق‌تر شدن شکاف میان آموزش و جوانان منجر می‌شود. این حضور باعث می‌شود دانش‌آموزان از فضای مدرسه بیشتر فاصله بگیرند و درس را تنها برای گرفتن مدرک، بخوانند و گاه تا حد تنفر از مدرسه پیش بروند.

امروز خود روحانیون هم از واکنش‌های منفی، تنفر و دلزدگی جوانان نسبت به مذهب و حاکمیت دینی صحبت می‌کنند. چندی پیش ویدئویی از سخنرانی یک روحانی در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد مبنی بر اینکه چطور بچه‌ها با بزرگتر شدن حتی از سلام کردن به روحانیونی که به مدارس می‌روند خودداری می‌کنند.

رفتن روحانیون به مدارس شاید آخرین قطره‌ای است که ممکن است کاسه لبریز آن‌ها را سر ریز کند و جوانان را به سوی انزجار باز هم بیشتر از جامعه مذهبی سوق دهد.

دانش‌آموزان ایرانی در طول تحصیل همیشه با واژه‌های دانش‌آموز خوب یا دانش‌آموز بد مواجه هستند. در نظام آموزشی و کتاب‌های درسی معیار انتخاب خوب و بد میان دانش‌آموزان چیست؟

دانش آموز الگو، دانش‌آموزی است که نسلش منقرض شده است؛ دانش‌آموز متعبد، پرهیزکار، باورمند به حکومت و نظام ارزشی آن  که به راحتی همه چیز را قبول می‌کند، در نتیجه کنجکاو و پرسشگر نیست.

دانش آموز الگو، دانش‌آموزی است که نسلش منقرض شده است؛ دانش‌آموز متعبد، پرهیزکار، باورمند به حکومت و نظام ارزشی آن  که به راحتی همه چیز را قبول می‌کند، در نتیجه کنجکاو و پرسشگر نیست. درس‌های گوناگونی در کتاب‌های درسی پیرامون لزوم اطاعت، هدایت رهبری، دنباله‌روی و فرمانبری از رهبران دینی و سیاسی وجود دارند. در این درس‌ها به دانش‌آموزان گفته می‌شود که نظام سیاسی و فرهنگی و حکومت جمهوری اسلامی نماینده امر قدسی است و مخالفت با آن گناه و امر ضد الهی.

درس‌های گوناگونی در کتاب‌های درسی پیرامون لزوم اطاعت، هدایت رهبری، دنباله‌روی و فرمانبری از رهبران دینی و سیاسی وجود دارند. در این درس‌ها به دانش‌آموزان گفته می‌شود که نظام سیاسی و فرهنگی و حکومت جمهوری اسلامی نماینده امر قدسی است و مخالفت با آن گناه و امر ضد الهی. گفتمان آموزشی از دانش‌آموزان می‌خواهد عبادات و اعمال مذهبی را انجام دهد  و خود را وقف جامعه اسلامی و حکومت کنند.  این گفتمان فضای خصوصی و خودمختاری فرد را به رسمیت نمی‌شناسد. این دانش‌آموز الگوی کتاب‌های درسی در دنیای واقعی کمتر وجود دارد. در نتیجه خوب و بد کتاب‌های درسی برای دانش‌آموزان قابل درک نیست و آنها نه می‌توانند به این مطالب معنای شخصی بدهند و نه با آنها رابطه برقرار کنند.

تمام دغدغه کتاب‌های درسی ایجاد دنیای محدود و بسته برای دانش‌آموز است و زندانی کردن او در نظام ارزشی حکومتی که در آن از فردیت شهروندان و شخصیتی با توانایی داوری و وجدان مستقل خبری نیست. در این دنیای بسته، دانش‌آموز نه اجازه گسترش خویشتن خودمختار را دارد و نه اجازه دسترسی به پنجره‌ای برای دیدن فرهنگ‌ها و تجربیات دیگر. در نتیجه این فضا برای دانش‌آموزان خفقان‌آور و غیر قابل تحمل است.

در این فضا به دانش‌آموز پیشنهاد می‌شود که وقتی زبان خارجی یاد می‌گیرند به دلیل نداشتن تجربه کافی نباید به تنهایی به کتاب‌های مرجع مراجعه کنند و حتماً باید کسی همراهشان باشد تا آنها را از افتادن در مسیرهای انحرافی باز دارد. در نتیجه آشکارا به دانش‌آموز می‌گویند تو به تنهایی نباید و نمی‌توانی فکر کنی و باید دنباله‌رو کسی دیگر باشی و یا کسی دیگر خوب و بد را برایت ترجمه کند. این همان الگویی است که در کتاب‌ها و رفتار آموزشی به دانش‌آموزان تلقین می‌شود.

معلمان در این میان چه نقشی ایفا می‌کنند؟

آنها نیز اسیر و قربانی این نظام آموزشی بسته و ضد حقوق بشری هستند، زیرا آزادی لازم را برای آموزش دانش‌آموزان و فراتر رفتن از کتاب‌های درسی ندارند. فضای امنیتی محیط‌های آموزشی برای معلمان هم خفقان‌آور شده است. اگر در گذشته دست آنها برای کاستن از بار ایدئولوژیک مدارس کمی بازتر بود، در سال‌های اخیر هر روز نظارت امنیتی بر مدارس بیشتر می‌شود و آنها از دست زدن به ابتکارات شخصی محروم می‌شوند. از این نظر شاید بتوان گفت نظام آموزشی ایران نوعی فاجعه و جهنم است برای جوانان، خانواده‌ها و معلمان. همه قربانی و گروگان سیاست‌های ایدئولوژیکی هستند که آموزش را از درون فاسد و ضد انسانی کرده است.

توضیح تصویر اول:

آب بازی در «پارک آب و آتش» در روز ۱۱ مرداد ۱۳۹۰ با فراخوانی در فیس بوک آغاز شد و موجب خشم مقامات و پلیس اخلاقی جمهوری اسلامی شد. چندین نفر از جوانان در‌‌ همان روز در این پارک دستگیر شدند و تعدادی دیگر نیز شناسایی و در روزهای بعد دستگیر شدند.

در همین زمینه:

پرونده «حق شادی» در گروه جامعه زمانه، زیر نظر سپیده شایان و با مشارکت و همکاری اسماعیل جلیلوند (در گفت‌وگو با ناصر مهاجر، حسن مکارمی، حسن یوسفی اشکوری، مژگان کاهن و بهروز شیدا)، آیدا قجر(در گفت‌وگو با شاهرخ مشکین‌قلم، شهلا شفیق و سعید پیوندی)، بهنام دارایی‌زاده (در گفت‌وگو با جلال ایجادی و مانا نیستانی)، نعیمه دوستدار (در گفت‌وگو با احمد علوی)، حسین نوش‌آذر (مقاله شیللر: «به راه خود بروید، شادمانه، همچون یک قهرمان)، سارا روشن (در گفت‌و گو با محمدرضا نیکفر) و اکبر فلاحیان (ده پرسش اساسی در مورد حقوق بشر) تهیه شده است.

گفت و گوهای حق شادی را می توانید از طریق لینک های زیر بخوانید:

ده پرسش اساسی در مورد حقوق بشر

حقوق بشر و افق دید ما- در گفت‌وگو با محمدرضا نیکفر، نویسنده و پژوهشگر- بخش نخست

حق شادی- در گفت‌وگوبا محمدرضا نیکفر، بخش دوم و پایانی

اندوهباری نظام آموزشی در ایران – گفت‌وگو با سعید پیوندی، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه

شیللر: «به راه خود بروید، شادمانه، همچون یک قهرمان»

مرگ‌پرستی حکومت ایران – گفت‌وگو با شهلا شفیق، جامعه‌شناس، پژوهشگر و فعال حقوق زنان

پیوند شادی با محیط زیست سالم – گفت‌وگو با جلال ایجادی، استاد دانشگاه وکارشناس

محیط زیست

شادی در سکوت ممکن نیست- گفت‌وگو با بهروز شیدا، منتقد، نویسنده و پژوهشگر ادبی

حق شادی و زخم‌های تاریخی – در گفت‌وگو با ناصر مهاجر، پژوهشگر تاریخ ایران

سکس، شادی و حقوق بشر- گفت‌وگو با مژگان کاهن، روان‌شناس

حق شادی، حق انتقاد – در گفت‌وگو با مانا نیستانی، کاریکاتوریست ساکن فرانسه

جامعه ایران و زخم‌های روحی – در گفت‌وگو با حسن مکارمی، روانشناس، پژوهشگر و فعال اجتماعی

افسردگی، تورم و بحران اقتصادی – گفت‌وگو با احمد علوی، اقتصاد‌دان و پژوهشگر علوم اجتماعی

رقص، شادی و اعتراض- گفت‌وگو با شاهرخ مشکین‌قلم، رقصنده باله

حق شادی، دین و دینداری- گفت‌وگو با حسن یوسفی اشکوری، پژوهشگر امور دینی و فعال ملی مذهبی