ماریا کونی‌کوواشاید نتوان شرلوک هولمز را یک روا‌ن‌شناس قدیمی نامید. در واقع او اصلاً واقعیت ندارد (حتی هم اگر هنوز نامه‌ای به مقصد خیابان بیکر، B221 برسد). اما رهنمودهایی که او برای ذهن انسان عرضه کرده، بیشتر از اغلب منابع عرف جامعه روان‌شناسی، راجع به «نحوه» تفکر ما و اینکه چطور «باید» اندیشید، حرفْ برای گفتن دارند. مثلاً دوست دارم از میان نوت‌برداری‌های هرروزه‌ی این مخلوق ذهن آرتور کانن دویل (Arthur Conan Doyle)، چندصفحه‌ای را در اینجا مدنظر بگیرم.

شرلوک هولمز به ما می‌آموزد که همیشه هوای دور و برمان را داشته باشیم

وقتی بچه بودم، پدرم عادت داشت هر شب قبل از خواب، برای‌مان از قصه‌های شرلوک هولمز بخواند. گرچه این موضوع برای برادرم فرصت غنیمتی بود و بی‌معطلی در کنج تخت هوش از سرش می‌رفت، اما بقیه‌مان سراپا گوش می‌شدیم. به‌خصوص یک قصه‌اش هیچ‌وقت از یادم نمی‌رود. البته همه‌اش را که یادم نیست، ولی یک دیالوگ‌اش را خوب به یاد دارم. در قصه «رسوایی در بوهمیا»، هولمز فرق دیدن و رصد کردن را برای واتسون شرح می‌دهد:

واتسون: هروقت دلایل‌ات رو می‌شنوم، به‌قدری برام ساده میان که انگار خودم‌ هم از پس‌شون برمی‌اومدم؛ ولی هر دفعه که بین صحبتات مکث می‌کنی، تا خودت ادامه ندی، گیج می‌مونم. و مطمئن هم هستم که چشمای تو با مال من هیچ فرقی نداره.

“بسیار خوب”. هولمز، سیگاری آتش می‌کند و روی یک صندلی ولو می‌شود. “تو می‌بینی؛ ولی رصد نمی‌کنی. فرقش واضحه. مثلاً لابد اون پله‌هایی که هال رو به این اتاق وصل کرده رو بارها دیدی”.

بارها

دقیقاً چند بار؟

خب؛ چندصد بار

یعنی چندصد بار؟

چندصد بار؟ خب نمی‌دونم.

بسیار خوب! تو رصد نکردی؛ ولی دیدی‌شون. منظور من‌ام دقیقاً همینه. حالا من می‌دونم که هفده تا پلّه‌‌س؛ چون هم دیدم‌شون و هم رصدشون کردم.

این دیالوگ‌ واقعاً تکان‌دهنده بود. خیلی سعی کردم تعداد پله‌هایی که به درب ورودی خانه‌مان وصل می‌شوند را به خاطر بیاورم (اما نتوانستم). و تا مدت‌ها بعد سعی می‌کردم هر پله و راه‌پله‌ای که می‌بینم را خوب بشمارم و به خاطر بسپارم تا هر وقت کسی از من پرسید، جواب‌اش را بدهم. من هولمز را روسفید کردم (البته هر دفعه که سعی می‌کردم این شمار‌ه‌ها را دوباره به خاطر بیاورم، فوراً فراموش‌ام می‌شد – و فقط بعدها بود که فهمیدم من با تمرکز شدیدی که روی حافظه‌ام داشتم، اصلاً متوجه قضیه نبودم و در واقع با چنین کاری، هشیاری‌ من کمتر می‌شد، نه بیشتر).

یعنی چه که باید فقط ندید، بلکه رصد کرد؟

طرحی خیالی از شرلوک هولمز

شخصیتی که کانن دویل خلق کرده، به خودش یاد داده بود که به‌‌طور منظم و تقریباً افسانه‌ای دور و برش را رصد کند. برای او، دیگر توجه به چیزهای بی‌شماری که در اطراف‌اش می‌دید، امری بدیهی شده بود. هیچ‌وقت نبود که چیزی را رصد نکند؛ هیچ‌وقت نبود که محیط دور و برش را از نزدیک لمس نکند. آگاهی او برایش یک هنر شده بود. اکثرمان آنقدرها دقت به خرج نمی‌دهیم.

حواس ما – منظورم فقط دیدن نیست، بلکه همه‌شان؛ لامسه، شنوایی، بویایی و چشایی – نیروهای پرقدرتی‌اند. هر روز، اقلام بی‌شماری که خواه از نظر گذرانده باشیم و خواه در یک لحظه شنیده، لمس کرده، یا بوییده باشیم، حتی هم اگر از وجودشان آگاه نباشیم، بر ذهن‌مان مؤثرند و در تصمیم‌گیری‌مان دخالت دارند. اما بیشتر وقت‌ها کوچک‌ترین توجهی به آن‌ها نشان نمی‌دهیم و متوجه نبوده‌ایم که چه عواملی ما را به هر مقطعی از افکارمان راهبر می‌شوند – و یا قادر نیستیم آن چیزی که در حساب تصمیمات‌مان نقش تحول‌آفرینی داشته را تشخیص بدهیم.

چشم بیشتر ما خوشبختانه مثل واتسون، همان دقت چشمان هولمز را دارد. سایر حواس‌مان هم همین‌طور. اما بیشتر وقت‌ها قدرشان را نمی‌دانیم. ما از جهان بریده‌ایم؛ آن‌هم با هدفون و عینک آفتابی و چشمان خیره‌ای که بی‌صبرانه در پی یک مقصدند و کوچک‌ترین دخالتی را هم برنمی‌تابند. یعنی چقدرمان نمی‌دانیم که همین برای تحول کافی‌ست؛ که همین هم، حتی اگر خودمان متوجه نشویم، بر ما اثر می‌گذارد؟ یک‌ دفعهْ یادداشتی نوشتم که پتانسیل بوییدن را برای اعمال چنین تحولی بررسی می‌کرد؛ اما همین برای تک‌تک حواسی که به‌شان عادت کرده‌ایم هم صادق است.

از حواس‌مان استفاده کنیم تا هشیارتر شویم

به نفع ما و تصمیمات‌مان ماست که به توصیه این کارآگاه مشهور توجه کنیم؛ از دیدن فراگذریم و به قلمرو رصد کردن قدم بگذاریم. به هر چه که دور و برتان هست، توجه کنید. به اینکه چرا، و چگونه متأثر از آن‌هایید، توجه کنید. شاید یک کارآگاه حرفه‌ای نشوید؛ اما تضمین می‌کنم این موضوع، کیفیت زندگی و تصمیمات‌تان را متحول می‌کند.

هشیار بودن یعنی آگاهی. یعنی با چشم و دیگر حواس‌تان رصد کردن؛ نه فقط دیدن.

این رهنمود، اساس مجموعه‌ای تحت عنوان Lessons from Sherlock Holmes را شکل می‌دهد. هر درس، به یکی از رصدهایی اختصاص یافته که از بین شاهکارهای متعدد این کارآگاه اقتباس شده‌اند. امیدوارم که پابه‌پای هولمز، از تعامل حواس و ذهن‌مان گرفته تا کارکردها و احتمالات و حدود مغزهای‌مان را بکاویم، تا بیشتر به تعامل دائمی خودمان و محیط‌مان آگاه شویم و بفهمیم که چطور همین تعامل قادر است ما را هشیارتر، آگاه‌تر و نزدیک‌تر به آرمان شرلوکی  یک متفکر بکند؛ متفکری که بلد است چطور از دیدن صرف جهان دور و برش فراتر برود.

پانوشت:

ماریا کونی‌کووا، نویسنده، و دانشجوی مقطع دکترای روان‌شناسی دانشگاه کلمبیا، اخیراً کتابی به همین مضمون با عنوان Mastermind: How to Think Like Sherlock Holmes را منتشر کرده است. این یادداشت، در نوزدهم اوت ۲۰۱۱ در وب‌سایت Scientific American منتشر شده بود، که به دلیل انتشار این کتاب‌، مجدداً تحت عنوان Sherlock Holmes, the Mindful Detective منتشر شد.

توضیح تصویر:

طرحی خیالی از شرلوک هولمز / منبع: Wikimedia Commons,Sidney Paget.