قتل های ناموسی در ایران در یک ماه گذشته بیش از هر زمان دیگری خبرساز شدهاند و همین انعکاس گسترده باعث شده که حتی گاه از این صحبت شود که گویا اطلاعرسانی بیشتر و برانگیخته شدن فضای بحث و گفتوگو و انتقاد از این نوع خشونت علیه زنان، خشم مردان ناموس پرست را نیز بیش از پیش برانگیخته و نوعی بی پروایی در آنها به وجود آورده است تا با علم به حمایت قانون، قدرتمندتر از گذشته برای زنان خانواده خود خط و نشان های ناموسی بکشند؛ از جمله اینکه «اگه صدات دربیاد سرت رو میبرم، فوقش چند سال می رم زندان»، «پدر رومینا خوب کاری کرد، اگه دوست پسر بگیری منم تو رو خفه میکنم» و نمونه هایی از این دست که در شبکههای مجازی از سوی زنان منتشر میشود و گویای خفقان رعبانگیزی است که آنها را تهدید میکند.
سوال اینجاست که این خشم تاریخی مردانه که به انواع ستمهای ناموسی و در فجیعترین شکل، به قتل ناموسی منجر میشود از کجا برمیخیزد؟ آیا این خشم فقط مختص مرد ایرانی یا مردان مسلمان خاورمیانهای است؟
برای اینکه بتوانم بحثم را دراینباره پیش ببرم از چند کلیدواژه استفاده خواهم کرد: ناموس پرستی، عشق انحصاری، استثمار تاریخی زنان، تک همسری و خانواده مقدس، و رابطه نظام جنسی قدرت با نظام سیاسی قدرت.
رابطه «عشق انحصاری» با ستم ناموسی
یکی از عواملی که باعث شکلگیری ستم/ خشونت ناموسی میشود رواج نوعی برداشت از «عشق» است که ارتباط مستقیم و قوی با مالکیت دارد. پیش از اینکه یک ستم ناموسی به شکلهای خشنتر از جمله آزار فیزیکی و قتل منجر شود، شاید حتی این گونه اظهار «عشق» تملکجویانه کمی هم دلنشین و لذت بخش به نظر برسد. اما همه روابط عاشقانه دربرگیرنده ستم ناموسی نیستند بلکه هرچه این عشق بیشتر متکی بر هنجارهای اجباری و پر قید و بند، انحصاری و نابرابر باشد جنبه تملک جویی، خشونت و تمایل به کنترل در آن بالاتر میرود. به لحاظ تاریخی انحصاری شدن عشق در اساس به قصد انحصاری کردن عشق زن به مرد و تملک انحصاری شوهر بر زن در پی رواج تک همسری معنا پیدا کرده است؛ زیرا تحقیقات مردمشناسی نشان میدهند که چند شوهری در جوامع اولیه پدیدهای رایج بین زنان بوده است. اما به رغم گذار به تمدن که انگلس جایگزین شدن «خانواده تک همسری» را از جمله نشانهای آن میداند، فرهنگ و قوانین چندهمسری برای مردان در بسیاری از جوامع وجود داشته و دارد. اگر در برخی از کشورهای اسلامی همچون ایران مردان حتی رسما میتوانند در کنار همسر خود زن یا زنان دیگری داشته باشند یا زن صیغهای اختیار کنند، در بسیاری از کشورهای غربی پدیده پنهان و آشکار مشعوقه داشتن مردان نه تنها بسیار رایجتر از عکس آن است، بلکه در برخی مقاطع جزو افتخارات مردان به شمار رفته است. حال آن که عکس آن رسوایی برای زنان به شمار رفته است که گاه میتواند با مجازاتهای سنگینی روبهرو شود. در این معنا تک همسری، پدیده ای است که در درجه اول برای مقید کردن زن به داشتن یک «همسر» رواج یافته است.
هرچه روابط عاطفی و جنسی و خانوادگی غیر آزادانهتر، نابرابرتر و پدرسالارانهتر باشد، هنجارمندی مالکیت انحصاری بر عشق و کنترل سکسوالیته زنان در آنها پررنگ تر خواهد بود که زنان قربانیان اصلی آن به شمار میروند
اگرچه انگلس در «منشاء خانواده» با تکیه بر تحقیقات مردم شناسی مورگان به ماهیت انحصاری عشق باور دارد و گذر از چندهمسری به تک همسری را بخشی از تکامل بشری میخواند؛ می کوشد جایگاه مالکیت خصوصی و ضرورت انتقال ارث و تولید اضافی را در گذار به خانواده تک همسر پدرسالار توضیح دهد. اما فمینیستهای رادیکال با نقد این نگاه، بر این نظرند که ایراد این نظریه تمرکز یک سویه بر جایگاه تولید در گذر از چندهمسری به تک همسری است. حال آن که کشاکش بر سر تملک بازتولید بشری (تولید مثل) نقش مهمی در این مساله داشته است که باید به آن توجه کرد. به باور آنها تک همسری نه به خواست زنان، بلکه به خواست مردان و به منظور کنترل سکسوالیته زن و مالکیت مردان بر تولید مثل (فرزندان) صورت گرفته است. آزاده آزاد، محقق ایرانی در کتاب «پدریت غاصب» ضمن نقد نظریه انگلس تاکید میکند که گذر از تک همسری به تضمین نوعی حق پدری و نیز به استثمار زنان منجر شده است. در حالی که انگلس، منشا نخستین استثمار زنان را هم در حوزه اقتصادی جستوجو میکند و ضرورت انتقال مالکیت خصوصی بر تولید اضافی و وسایل تولید را دلیل شکل گیری پدرسالاری تک همسری میداند اما مردم شناسی فمینیسم رادیکال تاکید میکند تک همسری پدرسالار، نه فقط امتیاز کنترل و مالکیت مرد بر زن بلکه بر کودک را نیز تضمین میکند. از این رو «خانواده پدرسالار تک همسری دگرجنس خواه اجباری» الگویی است که اصلیترین تامین کننده منافع پدر در خانواده و اجتماع به شمار میرود. در بررسی گذر از چندهمسری، بحث بر سر انتقال مالکیت خصوصی و ارث به تنهایی یک بحث ناقص است و مردان با ترویج تک همسری پدرسالار، نه فقط به استثمار اقتصادی زنان پرداختهاند بلکه فرآیند تولید مثل را که در اختیار زنان قرار دارد را نیز «غصب» کردهاند. هایدی هارتمن، فمینیست آمریکایی، خانواده تک همسری پدرسالار دگرجنس خواه را «بزرگ ترین کلاه تاریخی» می داند که بر سر زنان گذاشته شده است.
در این معنا هرچه روابط عاطفی و جنسی و خانوادگی غیر آزادانهتر، نابرابرتر و پدرسالارانه تر باشد، هنجارمندی مالکیت انحصاری بر عشق و کنترل سکسوالیته زنان در آنها پررنگ تر خواهد بود که زنان قربانیان اصلی آن به شمار میروند.
جمهوری اسلامی: تحکیم اقتدار سیاسی از طریق نابرابری جنسیتی
ویلهلم رایش، در انقلاب جنسی و ورانکاوی تودهای فاشیسم نشان می دهد کنترل شور جنسی و به ویژه سکسوالیته زنان تنها در اشکال کلاسیک دینی، سنتی و پدرسالاری بدوی خلاصه نمیشود، بلکه در بسیاری از نظام های سیاسی سکولار هم تشدید کنترل سکسوالیته بخشی از فرایند اقتدار سیاسی به شمار میرود.
شدت بخشیدن به تبعیض علیه زنان و کنترل سکسوالیته آنان، از نمادینترین اجزای ایدئولوژی و اقتدار سیاسی جمهوری اسلامی است. از این رو همواره سیاستهای این نظام حتی تا کنترل خصوصیترین حوزه روابط بین دو جنس و گرایش جنسی و نظام جنسیتی پیش رفته است
برای مثال هم در فاشیسم و هم در استالینیسم، تشدید کنترل سکسوالیته و اقتدار پدرسالار با ناسیونالیسم و ایدئولوژیهای توتالیتر به هم گره خورده بود. جرم انگاری سرپیچی از هنجارهای جنسی در این نمونههای اقتدارهای سیاسی به روشنی موید این واقعیت است. نفرت نازیها از همجنسگرایان تا سرحد میل به محو آنها و ممنوع شدن همجنسگرایی و سقط جنین در شوروی سابق پس از پیروزی استالین، جلوههایی از این اقتدار پدرسالارانه ی دگرجنسخواه است که کنترل سکسوالیته زنان را مبنای تحکیم اقتدار سیاسی خود قرار داده بود.
جمهوری اسلامی ایران یکی از عریان ترین نمونههای تحکیم اقتدار سیاسی از طریق تحکیم نظام جنسیتی قدرت و کنترل زنان است. شدت بخشیدن به تبعیض علیه زنان و کنترل سکسوالیته آنان، از نمادینترین اجزای ایدئولوژی و اقتدار سیاسی جمهوری اسلامی است. از این رو همواره سیاستهای این نظام حتی تا کنترل خصوصیترین حوزه روابط بین دو جنس و گرایش جنسی و نظام جنسیتی پیش رفته است. تاکید بر جدایی جنسیتی، حجاب اجباری و همه قوانین زن ستیزانه و تبعیض آمیز که فرودستی زنان را تشدید میکنند، جلوه هایی ازاین واقعیت است.
محسن کدیور در مجموعه جلسات «نواندیشی دینی» با ریشهیابی خشونت ناموسی در اسلام و نیز مروری بر قوانین ایران قبل و بعد از انقلاب اسلامی، به این مساله پرداخته است که قانون مجازات اسلامی کشتن دختر به دست پدر را أولا جرم می داند، ثانیا مجازات دیه و مجازات حبس درجه ۴ یا ۵ (سه تا ۱۰ سال) برایش پیش بینی کرده است. بنابراین نادرست نیست اگر گفته شود این قانون برای خشونت ناموسی تسهیلات ویژه قانونی قرار داده است.
اگرچه خشونت بر زنان و به صورت خاص، خشونت ناموسی به یک مذهب خاص خلاصه نمیشود و از جمله در یهودیت نیز مصداقهایی از کنترل سکسوالیته زن و مجاز شمردن خشونت ناموسی وجود دارد، اما مهرداد درویش پور در مقاله «اسلام، پدرسالاری و فمینیسم» به این موضوع اشاره می کند که رویکرد اسلام در کنترل سکسوالیته زن تا حدودی با مسیحیت متفاوت است. در مسیحیت و کلیسای مسیحی زن از لحاظ جنسی، عنصری منفعل به شمار میرود اما در اسلام، زن به عنوان یک قوه مهاجم جنسی معرفی میشود. همین تفاوت نگاه به زن، دو رویکرد متفاوت در کنترل سکسوالیته زن در اسلام و کلیسای مسیحی ایجاد کرده است. به گفته دیگر، در مسیحیت به طور کلی «سکس» و رابطه جنسی بخشی از خواهشهای نفسانی، مذموم و وسوسه های شیطانی تلقی میشود. از این رو کنترل جامعه بر فرد را بیشتر از طریق کنترل سکسوالیته دنبال کرده و حتی در نزد ارتدکسترین خوانشهای مسیحی رابطه جنسی تنها به قصد تولید مثل مشروع است. اما در اسلام، سکس مزه بهشتی است که به مردان مومن وعده داده میشود. هم از این رو در اسلام بیشتر کنترل سکسوالیته زنان به طور خاص به منظور کنترل جامعه بر فرد اهمیت یافته است؛ چون زنان در اسلام قوه ی مهاجم جنسی به حساب میآیند که میتواند ایمان مردان را بر باد دهند.
در چنین بستر تاریخی، هرچه زنان در ایران بیشتر در مقابل کنترل بدن و سکسوالیته خود مقاومت نشان دهند و هنجارهای «ناموسی» را خدشهدار کنند، بیشتر ممکن است در معرض ستم، خشونت، تهدید و قتل ناموسی قرار گیرند که نظام حاکم نیز به پشتیانی از آن برخاسته است.
در همین زمینه:
یکی از بهترین مقالات فارسی که تا به حال در سایت های ایرانی خوانده ام.
گفتمان های این مقال مقدمه ای مناسب و لازم برای گسترش و تعمیم دادن مبحث های پدرسالاری و تحکیم اقتدار سیاسی از طریق نابرابری جنسیتی در ایران است.
نکته ای که اغلب نویسندگان از یاد می برند (یا عمدا خود را به فراموشی و خود سانسوری میزنند) نقاط مشترک نظام های اقتداری در سرکوب زنان است (فاشیزم هیتلری, تک حزبی استالینی, جمهوری اسلامی,…).
فقط یک تصحیح مختصر تاریخی شاید لازم باشد و آنهم نقش دگرباشان در اوایل جنبش فاشیستی در آلمان است, که در دوران اولیه اتفاقا برخی از رهبران Sturmabteilung هوموسکسوال بودند, اما نهایتا و در مراحل بعدی تصفیه شدند و به جمع قربانیان فاشیزم پیوستند.
تاریخ نویس کانادایی برایان پالمر در کتاب “فرهنگ های تاریکی” به این مرحلهء اولیه جنبش فاشیستی اشاره دارد.
Cultures of Darkness: Night Travels in the Histories of Transgression
همچنین در مقاله ای از روزنامهء هراتس به این موضوع پرداخته شده است.
The Nazis Tolerated Gays.
Then Everything Changed
With an openly gay man at the helm of the SA, homosexuals saw a period of relative tolerance before being persecuted in the Third Reich. Sex workers experienced the opposite process. Here’s how the two are linked
آزاده / 14 July 2020