مسعود کدخدایی – وقتی سفرنامهی «جور هندُستان» را دیدم، با خودم فکر کردم امروزه با اینهمه اطلاعاتی که روی اینترنت و تلویزیون می‌توان دربارهی هر گوشهای از این گوی گردان که نامش گیتی است پیدا کرد، دیگر چه نیازی هست به سفرنامه نوشتن، آنهم به شکل کتاب؟

پرسش دیگری که در ذهنم پدید آمد این بود که آدم چرا سفرنامه می‌خواند؟

در پاسخ پرسش نخست، با خودم گفتم بهخاطر نام بهمن فُرسی هم که شده باید این کتاب را خواند، و در پاسخ پرسش دوم دریافتم که برای هر پژوهشی، چه تاریخی و چه اجتماعی، هر سفرنامهای یک سرچشمه یا مرجع دستِ اول است. و دیگر آنکه سفرنامه از دیدِ یک شخص بیان می‌شود، و جزیی از زندگی او بهحساب می‌آید. پس اگر کسی که آن سفر را تجربه کرده برایت مهم و قابل توجه باشد، با خواندن سفرنامهاش، ساعتهایی را در کنار او خواهی گذراند و بیشتر با او آشنا خواهی شد.

با خواندن این سفرنامه، در کنارِ کهنهکارِ صحنهی ادبیات و هنر فارسی، در کنار بهمن فُرسی محال است دچار کسالت شوی و به خمیازه کشیدن بیفتی. او در این سفرنامه، بسیار صمیمی و روشن از دلیل سفرش به هندوستان، چگونگی آن، دغدغه‌ها و نگرانی‌هایش، و نیز نگاهی که به همراهانش دارد، سخن می‌گوید؛ آنهم با لحنی خودمانی و دوستانه. تو گویی روبهرویت نشسته و بی‌تکلف برایت روایت می‌کند.

به گمانم بهترین شیوهی معرفی کتاب «جور هندُستان» این است که تکههایی از آن را در زیر بیاورم. این قطعه‌ها بهخوبی شیوهی نگارش، نثر و زبان کتاب را نشان می‌دهند، و به قول معروف از نوع‌‌ همان مُشکی هستند که نیازی به تبلیغ هیچ عطاری ندارند.

همهی نوشتههای داخل گیومه بازگفتههایی مستقیم از کتاب جُورِ هندُستان است:

جور هندوستان، سفرنامه، بهمن فرسی

«من برای این سفر «تور» زده به هندوستان، آنگونه جور که شاعر گفته نکشیدم، اما هندوستانی دیدم مالامال از جوری شگفت. طاووس هم اصلأ ندیدم. بنگاله و طوطیان هند را هم ندیدم. از قند پارسی هم بعد معلوم می‌شود چه دیدم یا ندیدم.» ص. ۵

در این سفر مخاطب بهمن فُرسی «داش ابول» است که‌‌ همان خود اوست،‌‌ همان خودی که همه داریم و تنها که می‌شویم، او را مخاطب قرار می‌دهیم:

«هفتخط بودن انگلیسی‌ها را خودت واردی داش ابول. این‌ها اگر بخواهند شاخ و شونۀ داخلی برای «ویلز» و «اسکاتلند» بکشند، به خودشان می‌گویند «انگلند» اگر بخواهند مترسک سر خرمن بشوند و دنیا را بترسانند و بدوشند، می‌شوند «بریتانیای کبیر» یعنی «گریت بیتِن» اگر هم بخواهند در اروپا موش بدوانند، می‌شوند «یونایتد کینگدام». ص. ۱۱

«یک مجله از کیسۀ پشت صندلی این مسافر جلویی برداشتم که چشمی روی عکس‌هایش بگردانم. توی صفحۀ چندم این مجله، در همسایگی یک تبلیغ تمامصفحۀ عطر شانل، یک بانوی صاحبمقامی که از یک جای آفریقا داشت برمیگشت، در یک مصاحبه می‌گفت: “در دنیای وحشتناکی زندگی می‌کنیم. در هفت ساعتی ما به پهنای اقیانوس‌ها گرسنگی و فقر موج می‌زند، آنوقت ما به آن‌ها مین می‌فروشیم. بعد هم مین جمعکن. بعد هم کمیتههای امداد و کنفرانسهای دلسوزی” این بانو درست می‌گوید. اما مسأله این است که برای همۀ دنیا فراهم نیست، آن هفت ساعت را پس بزند و تصویر واقعیت را به همۀ دنیا نشان بدهد. اگر هم یکی می‌رود و می‌بیند و حرفش را می‌زند، حرفش می‌ماند در گور یک مصاحبه، در کیسۀ پشت صندلی یک هواپیما که دارد می‌رود بهسوی یکی از همین اقیانوس‌ها.»ص. ۱۴-۱۵

«روی هم رفته تا اینجا، در این دل سیاه شب، دهلی کثیف، نامنظم و درب و داغون است. کف بیشتر خیابان‌ها که از آن‌ها گذشتیم خاکی و گلی بود با لکههای آسفالت! و چاله و دستانداز مبسوط. آمد و رفت چارچرخه و سهچرخه و دوچرخه و بیچرخه، و پیاده و موتوری و بیموتور در خیابان‌ها، مملو از معطلی و ولمعطلی و چپ اندر قیچیست. تصادف البته ندیدم. مردمانش گذشته از مزاحمت طبیعی، یعنی نداشتن و خواستن، یعنی گدایی، برای تأمین چند روپیه برای ارتزاق یومیه، در مجموع خوددار و بیآزار می‌نمایند. تجاوز و گستاخی به معنای بقیۀ دنیا نشان نمی‌دهند.» ص. ۱۸

«از این واژۀ فرودگاه که فرهنگستان قالب کرده است به اعلاحضرت قدر قدرت هیچ خوشم نمی‌آید داش ابول! یعنی چه فرودگاه! هیچ نباشد، آنجا در برابر هر فرود یک پرواز هم صورت می‌گیرد. پس چرا اسمش را نگذاشتهاند پروازگاه؟ اگر پرواز نباشد فرود هم نخواهد بود. خلاصه انداخته!‌اند آقاجان! » ص. ۵۷

«واژۀ قافله را در مورد همتورهای خودم خیلی به کار بردهام، اما هیچ انگشت اشارۀ رسایی بر نقش آن‌ها نراندهام. این قافله مرکب است از بیست تن موجود دوپای ناطق، و ظاهرأ عاقل و بالغ، که دستی هم یک چیزی دادهاند، و به مدت شانزده روز، خودشان را انداختهاند توی یک تور! به عبارت دیگر خودشان را محکوم کردهاند که مدت شانزده روز، اجبارأ! در کنار هم، زندگی اجتماعی به معنای واقعی کلمه بکنند.» ص. ۶۳

«پت گرفتار لقوه است. به قول شما: پارکینسون. عجب روزگاری است: لقوه را باید ترجمه کنی به پارکینسون تا خود بیماری و شدت آن شناخته بشود. تا حرفت را بهتر بفهمند. پارکینسون گفتن در بعضی دهان‌ها علامت تمدن! هم هست. قبول دارم، واژۀ خوشایندی نیست. اصلأ واژۀ زشتیست. ولی این است که هست. زبان ننۀ! توست. من که آنرا اختراع نکردهام! بماند.
بیماری پت خیلی هم پیشرفته است. تقریبأ بیوقفه همه جایش تکان می‌خورد. در وضع نشسته یا ایستاده. سرش می‌لغزد به یک سو. بالاتنهاش لنگر برمیدارد. دست و پایش می‌پرند و نافرمانی می‌کنند. حرفش توی دهان و لای لب شکسته و بریده و جویده می‌شود. اما صورتش خوددار و جسور است. سعی دارد که همیشه عادی و متبسم باشد. خیال می‌کنم رابرت [شوهر پت] و پت، بیماری پت را به عنوان یک پدیدۀ بیرحم و گذشت پذیرفتهاند و با آن زندگی می‌کنند. دیگر جنگی میان آن‌ها و بیماری در کار نیست.» ص. ۶۵

بهمن فرسی، نویسنده آثار به‌یاد ماندنی مانند «شب یک، شب دو»

«امروز نوبت هندنوردی از راه زمین بود… اتوبوس شهری و بیابانی هندی فرق تابناکی! باهم ندارند. هردوشان یک اتاق چوبی دنگال آهنپوش روندهاند: در حد مقرون به رفع حاجت. شهریاش قدری پست قد است. بیابانیاش قدری کشیده قامت. شهریاش زهوار دررفته، بی‌در و پیکر، کبره بسته و درهم تپیده است. بیابانیاش پنجرۀ وانشو دارد. پردههای پنجره‌ها هم عشقیاند. عشقشان بکشد کنار می‌روند، نکشد، نمی‌روند.» ص. ۱۰۹

«بازار‌ها و بازارک‌ها و میدان‌ها و میدانچه‌ها پراند از بُنشَن و ترهبار. دکان‌ها دارند از دست جنس می‌ترکند. بیشتر از همه چیز قماش و چرخ خیاطی همهجا ریخته! بعله، ریخته و تلانبار. در بند نظم نباش. هند به تمام دنیا برنج می‌فروشد. محصولات نخی می‌فروشد. ادویه و چای می‌فروشد.
مردم کمخور و بیحرصاند. دست خواستاری، دست سؤال! همهجا از آستین اکثریت دراز است. خودی و بیگانه ندارد. چون فقر هست پس دست سؤال بیشتر رو به بیگانه و مسافر دراز است که چیزی در کیسه دارد.» ص. ۱۱۸

«با قطار شتابدی اکسپرس که نه شتاب داشت نه اکسپرس بود، سر غروب رسیدیم به آگرا. سکو‌ها، رهرو‌ها و محوطههای تو و بیرون ایستگاه با پرتوی شام غریبانی! روشن بود. نور برای دیدن و خوب دیدن و دیده شدن نبود. برای گم نشدن و راه پیدا کردن بود. تالار ورودی ایستگاه از انبوه جمعیت ایستاده و لمیده و خوابیده جای سوزنانداز نداشت. یک لحظه خیال کردم دمکراسی هند کار خودش را صورت داده و همۀ ساکنان آگرا آمدهاند آنجا، به یک علتی اعتصاب لمیده و خوابیده ترتیب دادهاند. به بیرون از ایستگاه که رسیدیم معلوم شد قضیه به کاپیتالیسم!، به داشتن و نداشتن ارتباط دارد. یک رگبار ناحق بیمعرفت! درگرفته است، و لشگر عظیم بیجا و مکان‌ها به قصد داشتن سرپناه، راهرو‌ها و محوطۀ ایستگاه را اشغال موقت اضطراری کردهاند. به ما اطمینان دادند که تا نیم ساعت دیگر همۀ آن‌ها برمیگردند زیر چادرشب رختخواب آسمان، و نیایش به درگاه ویشنو را از سر می‌گیرند.» ص. ۱۲۹-۱۳۰

«و با اجازۀ خانوما و آقایونا، خروار خروار هم گلاب به روتون، تا یادم نرفته باید بنویسم که شاشیدن از همه رقم! کوچک و بزرگ… از من هم نپرسید چرا زبان شکرین فارسی به آن نوع سنگین!‌اش (از لحاظ وزن مخصوص!) می‌گوید “شاش بزرگ”… بعله، ملاء عام کدام است، جلو چشم صغیر و کبیر، اناث و ذکور، در خیابان و بیابان دایر است. هیچ قبح و ناخوشایندی هم ندارد. بزرگش! در وضعیت نشسته، رو به رهگذر و ناظر صورت می‌گیرد، و کوچکش! در وضعیت ایستاده، رو به دیوار یا هوا!، یعنی پشت به رهگذر و بیننده. البته اینهمه آواره و بیجا و مکان، این همه چُرتی و هپروتی لولنده در چشمانداز، این همه مستحق دورمانده از حق، راه و چارۀ دیگری هم ندارد. به اونیام که داشته می‌رفته، و ناگهان شاش بدجوری خِراِشو گرفته حَرَجی نیست داش ابول!» ص. ۱۴۰

«سوزاندنگاه! گاندی را هم دیدیم. با خاکستری ناپیدا و آتشی که همواره پیداست. یادگار مردی وارهیده از چنبر هستی. میعادگاه هندوان. و دوستداران میراث او از هر گوشۀ جهان. او اکنون تنها یک شعله است. شعلهیی که بناست هرگز رو به خاموشی نرود. و بنا هم نیست که مردمان دور آن بگردند. و بوسه بر شعلهدان بنشانند.» ص. ۱۷۱

این نمونهای بود از نثر و لحن و سبک بهمن فُرسی در «جور هندُستان». سبک و زبانی که ویژهی خود اوست، و چون از دل برمیآید، بر دل هم می‌نشیند.

ناگفته نگذارم که رمز و راز اینهمه علامت پرسش: (!) را که فُرسی گذاشته است نفهمیدم. به نظر می‌رسد که او اصرار دارد تا خواننده را در جایی که خودش به تعجب واداشته شده، به تعجب وادارد. من به عنوان خواننده از اینهمه فرمانِ تعجب و توجه چندان راضی نیستم. فکر می‌کنم بهتر است نویسنده،‌گاه و هنگام تعجب و توجهِ بیشتر را، بیشتر به خودِ خواننده واگذار کند.

به نظر من اگر آقای فُرسی بهجای اینهمه علامتِ امر به توجه و تعجب، توجهِ بیشتری به قرار دادن ویرگول‌ها و زیر و زبر‌ها در جاهایی می‌کرد که به خواندنِ درستِ جمله‌ها کمک می‌رساند، خواندن کتاب را آسان‌تر و نیز خوشایند‌تر از این می‌کرد.

شناسنامه کتاب:

جور هندُستان: سفرنامه
فُرسی، بهمن
انتشارات فردوسی- استکهلم ۲۰۱۲
چاپ اول. ۱۷۴ ص.
شابک: ۹۷۸۹۱۹۷۹۸۸۶۱۲