گفت: «شما از قانون هیچ سر درنمیآورید!» ـــ چرا که در جایی نوشته بودم: «گسستِ مردمان از کشورهایی که در آن خود را پسرانده یا نادیدهانگاشته و تحقیرشده درمییابند یک حقِ طبیعی است که از آنان با هیچ قانون یا قرادادی سلب نتوان کرد، مگر به زور. چنان که وقتی کسی در خانوادهیِ خود احساسِ خوشبختی نمیکند و چهبسا احساسِ بدبختی و ناامنی میکند، این حق را دارد که خانوادهاش را ترک کند و برایِ خود خانوادهای دیگر بجوید یا خانوادهای نو بنا بنهد. پدر یا مادر بودنْ استقلالِ فرزند را نفی نمیکند. زناشوییْ بدون حقِ متقابلِ طلاقْ معنایِ خود را از دست میدهد.»
گفتم: «عقابِ اندیشهیِ من بر فرازِ همهیِ مرزها پرواز میکند؛ بر فرازِ همهیِ آن قوانینی که ستبرایِ بارویِ آش و لواشِ حاکماناند. من از ورایِ ابرها ـــ از ورایِ یاساها به زندگی مینگرم یا از حقوقِ انسانها مینویسم.»
راستی اگر قانونِ یک کشور برایِ شما سنجهیِ نهایی است، پس بنا بر حکمِ قانون باید به اعدام، حبس و محرومیتِ بهائیان در نظامِ کنونی گردن بگذاریم، زیرا اعدام و حرمانِ بهائیان هرگز عملی غیرِ شرعی یا غیرِ قانونی نیست و همین نظامِ حقوقی اگر از واکنشِ جهانی واهمه نمیداشت همهیِ بهائیان را میکُشت، زیرا بر پایهیِ قوانینِ میزانشدهاش با قوانینِ شرعِ اسلامْ بهائیان یا از اسلام برگشته و مرتدند، یا اینکه به دیانتی ایمان دارند که اصلِ خاتمیتِ پیامبرِ اسلام و جامعیتِ قرآن را نقض میکند و با توجه به نصِّ قرآن و فتاوایِ فقیهان ـــ که بهائیان را «کافرِ حربی»۱ میدانند ـــ قتلِ آنان واجب است! ـــ پس دیگر این افغان برآوردن و این خشم و خروش از چه روست، اگر که حق به راستی با قوانین است؟
در این قوانینْ دین یا شخص یا جامعهیِ بهائی هیچ رسمیتی ندارند و به کلی از مدارِ قانون به بیرون پرتاب شدهاند ـــ و این پرتابشدگی از مدارِ قانون معنایِ وحشتناکی دارد: کشتن یا آزارِ یک بهائی نه تنها کسی را مسئول قتلِ او نمیکند، بل عملی است در راستایِ قانون و از نگرِ شرعْ آکنده از اَجرِ اخروی و دنیوی است.
در نظامِ حقوقیِ قرونِ وسطی برایِ مجازاتِ برخی افراد یا گروههایِ اجتماعیْ آنها را «آزاد برایِ پرندگان» (Vogelfrei) یا «آزاد برایِ گرگها» (Wolfsfrei) اعلام میکردند و این درست همان وضعیتِ امروزِ بهائیان در ایران است: آنان را هر پرندهای میتواند نوک بزند و آزار بدهد و هر گرگی میتواند بدرّد، چرا که بهائیان از هر گونه حق و حقوقی بیبهرهاند یا دقیقتر، آنان از شهر به مثابه قانون بیرون رانده شدهاند و این خود یک قانون است؛ قانونی که آنان را یکبارِ دیگر به آن حیاتِ برهنهیِ نخستین بازگردانده؛ به حیاتِ وحش. ـــ و این مجازاتی است که قانون برایِ آنان تعیین کرده است، زیرا عقاید و افکاری متفاوت (با آن چه قانون اجازه میدهد) برایِ خود برگزیدهاند. بله! قانون! ـــ و همین قانون اجازه میدهد که یک مردْ تنها به این دلیل ساده که به همسرِ خود شک دارد (در عوضِ مراجعه به روانپزشک) او را بکشد، بیآن که مجازاتی «همین قانون» برایِ او در نظر بگیرد. «همین قانون» به پدر اجازه میدهد که دخترش را با داس یا هر سلاحِ سرد یا گرمِ دیگری سلاخی کند، تنها به این دلیل که مطیعِ اوامر و نواهیِ او نبوده است.
«همین قانون» کسی را در مقامِ رهبر بر بالایِ خودْ همچون استثنا برنشانده که ماهیتِ وجودیِ خود یعنی قانون را نقض میکند و بدین وسیله قوانین به ابزارِ سرکوبِ شهروندان بدل میشوند. وقتی که حتا یک نفر بر بالایِ قانون بایستد و حقِ آن را داشته باشد از فرازِ آن بجهد، قانونْ دیگر هرگز قانون نخواهد بود و آن آمریت، تضمین و عمومیتِ خود را از دست خواهد داد، زیرا هر فردی در نهانِ خویش همان حقِ استثنایی را برایِ خود قائل خواهد شد، حتا اگر آن را بر زبان نراند یا از آن خودآگاهی نداشته نباشد ـــ و این همان رازِ قانونگریزیِ مردمان در سرزمینهایی است که همیشه یک نفر را به گونهای قانونی بر فرازِ قانون برنشاندهاند؛ همان یک نفری که هر لحظه میتواند به رأیِ خودْ رأیِ قانون را به سخره بگیرد و آن را بیاعتبار کند و این همانا خود یک قانون است!
قانون همان عدالت خانمِ نابینایی است که ادعا میکند همهیِ انسانها را بدونِ پیشداوریْ داوری خواهد کرد؛ بدونِ چشمِ نگریستن در سن، جنس، مذهب، رنگِ پوست یا طبقهیِ اجتماعی و اقتصادی! ـــ اما راست این است که این قانون، این نمود و نمادِ عدالت اگر روزی چشم بگشاید و بخواهد از کنشِ تاریخیِ خود سر دربیاورد یا از آن درس بگیرد، همچون آن قاضیِ بازنشستهیِ فیلمِ قرمز۲ چنین درخواهد یافت که او هر آنچه تا کنون داوری کرده، جز ناروا و ناراست نبوده است.
ناراستی و نادرستیِ همیشگیِ قانون از همین نابیناییِ وانمودهاش سرچشمه مییابد؛ زیرا تفاوت و تکینگی را نادیده میانگارد و به حقیقت در مقامِ امری متکثر پشت میکند و از این مهمتر، اینکه قانون اگرچه به زندگیِ اجتماعی نظم و سامانی نمایشی میبخشد اما با سنجشناپذیریِ زندگی و بیش از همه با قضاوتناپذیریِ زندگیِ انسانی بیگانه است.
قانون، این عدالتخواهِ نابینایِ ترازو بر کف به نابیناییْ وانمود میکند تا خود را بیطرف نشان دهد اما با نگاهی دزدانه اوضاع را چنان تحتِ نظرِ خود دارد که هیچکس نتواند به آن سویِ دیوارِ کاذب یا خوشنمایِ قانون راه یابد و نارواییِ نهانشده در پسِ پشتِ آن را بنگرد. این فرشته برخلافِ ادعایی که میکند یا نمایشی که میدهد نه فرشته است، نه نابینا!
وانگهی، واداشتنِ بخشِ بزرگی از انسانها به قضاوت، پاسبانی و دیگر امورِ دیوانی که در جوارِ قانون برمیرویند، خود بسنده است تا جامعه را به مثابه یک پیکرهیِ انسانی دچار از خود بیگانگی کند، یعنی افراد را به موجوداتی مسخ شده و انسانیتزدایی شده فروکاهد و به انسانهایی بدل کند که به ریختِ یونیفرم یا همان قدرتِ عاریتیِ خود درآمدهاند و از شدنِ خویش بازماندهاند.
زیستاییِ انسانی معطوف به قانون نیست، اگرچه ناگزیر از برنهادنِ قانون است. انسان همانگونه که بر قوانینِ طبیعی چیره آمد و از ضرورتهایِ آن فراگذشت یا فرامیگذرد، باید برایِ تداومِ این فراگذشتن و رهاساختنِ خود، از مرزهایِ قوانینِ برساختهاش نیز فرا رود و چندان بر آنها چیره آید که دیگر در برون از خودْ نیاز به قانون و قاضی نداشته باشد؛ یعنی در نهایت هر کس خود به قانون و قاضیِ خویش بدل شود و این همانا تازه آغازِ راه است؛ راهی که اینک ما در آن گام برمیداریم، اگرچه هنوز هم آن را چندان که باید باور نکردهایم و با آن مأنوس نشدهایم: ما قانون را میخواهیم اما در همان حال باید به مانندِ مایستر اکهارت۳ بگوییم: خدایا ما را از خدا [در مقامِ قانون یا قانونگزار] نجات بده! ـــ چراکه زندگیِ انسان نه یک تناهی یا یک جهانِ زندانگون که آزمون است؛ یک فرایند و یک فراشد؛ و قانون باید دربرگیرندهیِ این آزمون، این فرایند و این فراشد باشد و نه آن نیرویِ بازدارندهای که این آزمون را ناممکن میکند یا این فرایند را به مثابه نردبانِ فراشد در یک نظامِ حقوقی به بند میکشاند!
- پانوشتها:
۱. کافرانْ ذِمی یا حَربیاند. کافرانِ ذمی کسانیاند که با حکومتِ اسلامی پیمان نهادهاند و مطیعِ آناند، اما کافرانِ حربی کسانیاند که حرب یا جنگ با آنان واجب است. از بررسیِ آیاتِ قرآن و فتاوایِ فقهی اینگونه برمیآید که هر کس که مطیع نباشد در حلقهیِ کافرانِ حربی گنجانده میشود، بیآن که همچون بهائیان هرگز در پیِ نزاع یا سلاح باشد و قصدِ جنگ و جدال کند، زیرا بنابر آموزههایِ بنیادیِ بهائی جنگ و جهاد از هر سنخی به کلی ممنوع است. ـــ دربارهیِ کافرانِ حربی در منابعِ فقهی اینگونه آمده: ۱. مالِ کافر حربی مانند جانِ او بیحرمت است. بنابراین، آنچه از اموالِ وی به دست مسلمانی افتد با قصد تملک، مِلکِ گیرندهیِ آن میشود، لیکن باید خمس آن را بپردازد. ۲. اسیران زن و کودک اهلِ حرب به بردگی گرفته، و مردانِ بالغ آنان پیش از خاموش شدنِ شعله جنگ، کشته میشوند .… برای آگاهی بیشتر در اینباره، بنگرید: فرهنگ فقه فارسی، ذیل واژهیِ «اهلِ حرب» یا همان کافر حربی.
۲. قرمز یکی از سهرنگِ آبی، سفید، قرمزِ کریشتوف کیشلوفسکی (Krzysztof Kieślowski) کارگردانِ لهستانی که در سال ۱۹۹۶م. درگذشت.
۳. مایستر اکهارت (Meister Eckhart) فیلسوف و عارف آلمانی در قرون وسطی، زادهیِ حدود ۱۲۶۰م.
- از همین نویسنده:
- مجموعه مطالب این نویسنده را در اینجا ببینید
از این پیشرفت جامعه ی روشنفکری ایران خوشحالم. باشد تا روزی که “تابو”ی بهائی هم در ایران برافتد.و مردم بی واهمه و پیش شرط این راه را بررسی کنند.
صباحی باز با تعمقی بی پیش شرط و قلمی توانا – کرچه شاید طبعن نه آسان _ درهایی از تفکر را بر رویه ی کاغذ آورذه است.
پیروز خوروش / 04 July 2020
محمود عزیز، از هنگامی که بشر بنا به ضرورت به نظم اجتماعی گردن نهاد ، به ناچار این
نظام با قوانین ، مقررات ، آداب و رسوم، مناسک و عرف، بشر را در چنبره ی خود
گرفتار کرد.
قانون و قاضی درونی گر چه آرمان زیبایی است اما همان گونه که تاریخ پر از نشیب و
فراز بشر نشان می دهد هر تغییری حتا تغییر تکنولوژیکی هم با درد و رنج فراوان
همراه بوده است. باید ویژگی های انسان را با تمام گوناگونیش شناخت تا راهی برا ی
توضیح و تبیین این بغرنجی ها یافت. از اندیشمندان مثالی بیاورم: قرن ها هیئت بطلمیوسی
بر اندیشه های بشر حاکم بود. هیئت کپرنیکی با دستآورد ها و نظرات جدید در برابر آن
قرار گرفت که گرفتاری های بعدی آن را همگان می دانند. تو خود حدیث مفصل بخوان
از این مجمل.
Nima Azadi / 05 July 2020
بحث زیبایی بود ولی استفاده زیاد و مکرر نویسنده از واژه های جدید و یک فرم اما متفاوت از نظر معنایی که چندان هم ضروری نیستند برایم خسته کننده بود. به زعم من متن باید ساده و روان باشد و نویسنده باید از بکار بردن واژه هایی که مغز خواننده را وادار به مکث کردن حتی برای مدتی کوتاه می کند بپرهیزد. با سپاس فراوان آکو کردستانی
آکو کردستانی / 05 July 2020
جمهوری اسلامی هرگز از خشونت واهمه نداشته و ندارد. به عکس، همواره از خشونت و هرج و مرج استقبال کرده و میکند. چون در خشونت و هرج و مرج به مقاصدش میرسد. ببینید جنگ 8 ساله را خمینی ملعون به راه انداخت تا نظام را تثبیت کند و نیروهای دمکرات را از سر راه بردارد.
اتفاقاً دشمن بزرگ ولایت فقیه امثال آقای محمود صباحی هستند. کسانی که نور نورافکن قدرتمندی را بر گوشه های تاریک چاه متعفن ولایت فقیه می اندازند، و همه مردم را به کثافت ناشی از آن آگاه میکنند.
آنجا که به زیبایی مینویسد: (یک نفر [ولی فقیه] بر بالایِ قانون بایستد و حقِ آن را داشته باشد از فرازِ آن بجهد، قانونْ دیگر هرگز قانون نخواهد بود و آن آمریت، تضمین و عمومیتِ خود را از دست خواهد داد، زیرا هر فردی در نهانِ خویش همان حقِ استثنایی را برایِ خود قائل خواهد شد). و نوچهها (قالیباف، لاریجانی، احمدی نژاد، آیت شیطان یزدی و …) امروز این حق را برای خود قائل هستند.
کاظم / 05 July 2020