اپوزیسیون لیبرال روسیه و تبلیغاتچی‌های کرملین، هر دو موضع یکسانی در قبال اعتراضات آمریکا اتخاذ کرده‌اند. برای هردو گروه،‌ وجود تضاد و تقابل میان واقعیت‌های روسیه و آمریکا ضروری است.

برخورد پلیس روسیه با معترضان-عکس: آرشیو

پیش‌بینی پیامد‌های اعتراضاتی که آمریکا را تکان داده‌ دشوار است. اما یک چیز واضح است:‌صدها هزار معترضِ حاضر در خیایان‌ها عمیقاً معتقدند که کشورشان در آستانه بروز تغییرات بزرگی است. با وجود این، به نظر می‌رسد افکار عمومی روسیه دید متفاوتی به این رخدادها دارد. گفتمان رایج در روسیه آنقدر چرک و کثیف است که آدم می‌ترسد با بیش‌از‌حد حمله‌کردن به آن، همراه بقیه به درون این باتلاق فرورود. 

همسرایی با تم «مرگ غرب»

از ستون‌نویس‌های لیبرال گرفته تا کارشناسان هوادار کرملین، یعنی همه کسانی که افکار عمومی روسیه را شکل می‌دهند، موضع یکسانی را در قبال اعتراضات آمریکا متعاقب کشته‌شدنِ جورج فلوید اتخاذ کرده‌اند. آنها که زمانی قطب‌ مخالف یکدیگر بودند حالا درون دسته همسرایانی ادغام شده‌اند که آواز مرگ غرب سر می‌دهد. تحلیل استدلال‌های خاص آنها در مورد این واقعه بیهوده است، چراکه به‌هیچ وجه نکته اصیل یا نوآورانه‌ای در آنها به چشم نمی‌خورد. یک پژوهشگر صبورتر —که من در این دسته نمی‌گنجم— احتمالاً می‌تواند در اظهارنظرهای اخیر، پژواک واکنش‌های پیشین مفسران روس نسبت به وقایعی نظیر رویدادهای سال ۲۰۱۱ لندن، اولین اعتراضات جنبش «جان سیاهان مهم است»، یا آتش‌سوزی سال گذشته در نتردام را بشنود. ۹ سال پیش، یولیا لاتینینا، یکی از ستون‌نویسان محبوب روزنامه مستقل نوایا گازتا، در مقاله‌ای سقوط قریب‌الوقع اروپای «چپ لیبرال» را همبسته گسترش حق رأی دانست. او بر آن بود که دادن حق رأی به فقرا و مهاجران به معنای هدر دادن آن است…

حرف‌های لاتینینا به مباحثه  و مجادله‌ای عمومی‌ و همگانی‌ منجر شد که من هم در آن شرکت کردم. اواخر سال ۲۰۱۱ بود، چند ماه پیش از اعتراضات میدان بولوتنایای مسکو که طی آن بسیاری از خوانندگان وفادارِ نوایا گازتا به خیابان‌ها ریخته بودند تا خواستار لغو انتخاباتِ دستکاری‌شده پارلمان شوند. موج فعالیت و شور اعتراضی به‌سرعت جای خود را به سرخوردگی داد، که البته آن هم به نوبه خود موج تازه‌ای از اعتراضات را در پی داشت؛ نسل جدیدی از روس‌ها خواستار انتخابات عادلانه بودند و از مصونیت پلیس روسیه ابراز خشم می‌کردند. اما وقتی جورج فلوید به دست یک مأمور پلیس آمریکایی در شهر میناپولیس کشته شد، لاتینینا مقاله دیگری در نوایا گازتا منتشر کرد و در آن ساحره‌کشی‌های مبتنی‌بر نزاکت سیاسی(political correctness) و اقلیت‌های نژادی گستاخ را محکوم کرد.

چه چیزی می‌تواند این واکنش‌های شنیع و غضب‌آلود  از سوی مفسران اپوزیسیون نظیر لاتینینا و کل جامعه روسیه را توضیح دهد؟ آیا توضیحی برای آنها وجود دارد؟

ترس از شبح شوروی و تصور یک غرب خیالی

غالباً علل نژادپرستی پساشوروی و اشکال «نژادپرستی اجتماعی» (یعنی نفرت از فقرا و بداقبالان) را در تروماها یا زخم‌های مربوط به دوران شوروی جستجو می‌کنند. قدیمی‌تر‌های طبقه « اینتلیجنتسیا» و در واقع تحصیل‌کردگان و روشنفکران دوران شوروی (چه آنهایی که به غرب مهاجرت کردند و چه آن دسته که در روسیه ماندند) هر صحبتی از ستم نژادی یا نابرابری اجتماعی در آمریکا و اروپای غربی را مترداف با بازتولید گفتمان ایدئولوژیک شوروی می‌دانستند. درواقع، این قشر از روشنفکران (که خود بازماندگان یک اقلیتِ تحت‌ستم شوروی بود)، از نقش پیشینشان فراتر رفتتند. آنها با توسل به زبان نژادپرستانه و به میانجی آن، قادر شده بودند بر ضد چیزی طغیان کند که ستم و سرکوب جدیدی از سوی نزاکت سیاسی غربیِ جریان اصلی تلقی می‌شد.

به‌طرزی عجیب مفهوم جادوییِ «گذار» به دموکراسی که در سطح جهان به‌طور جدی از اعتبار ساقط شده، تا حد زیادی قدرتش را در روسیه حفظ کرده است. و هیچ چیز بیشتر از انفجار خشم و نارضایتی عمومی به‌واسطه مرگ جورج فلوید تیشه به ریشه این غرب خیالی که حول یک آمریکای خیالی می‌چرخد نمی‌زند.

بدین‌ترتیب، امتناع از ابراز همدلی با دیگر قربانیان ستم تبدیل شد به جلوه‌ای از آزادی جدید اینتلیجنتسیا از ستم و سرکوب خود. این دیالکتیک منحرفانه ارباب و برده بی‌شک سزاوار آن است که از منظر نظریه پسااستعماری بررسی شود.

این انگیزه و گرایش ضدشوروی ارتباط نزدیکی دارد با انگیزه دیگری که معمولاً از زبان نسل جوان‌تر اینتلیجنتسیای روسیه می‌توان شنید. و آن به مغایرت تکان‌دهنده غرب واقعی با غرب خیالی مربوط می‌شود. دومی همچون سرزمینی تلقی می‌شود که در آن هارمونی اجتماعی حکمفرماست و نهادهای دموکراتیک عالی و بی‌نقص کار می‌کنند. پایه و اساس این غرب خیالی طی سال‌های اخیر به‌دلیل تعمیقِ نابرابری در جوامع غربی و افزایش جنبش‌های اعتراضی برون‌پارلمانی هم در جناح راست و هم چپ سست شده است. آمریکا در قلب این غرب خیالی قرار دارد؛ ممکن است حتی مرکز کائنات، مأوای نظم ایده‌آل چیزها، باشد که بقیه این جهان ناکامل لاجرم به دور آن می‌چرخند. 

لوس‌آنجلس، ۳۰ مه، اعتراضات پس از قتل جورج فلوید ــ عکس:‌ Shutterstock

به‌طرزی عجیب مفهوم جادوییِ «گذار» به دموکراسی که در سطح جهان به‌طور جدی از اعتبار ساقط شده، تا حد زیادی قدرتش را در روسیه حفظ کرده است. و هیچ چیز بیشتر از انفجار خشم و نارضایتی عمومی به‌واسطه مرگ جورج فلوید تیشه به ریشه این غرب خیالی که حول یک آمریکای خیالی می‌چرخد نمی‌زند. جمعیت حاضر در خیابان‌ها و میدان‌های آمریکا ثابت می‌کنند که تبعیض نژادی صرفاً خاطره و بازمانده‌ای از گذشته نیست که بتواند از طریق روشنگری و مشارکت دموکراتیک و نزاکت تصحیح شود (همان‌طور که از اصطلاح «نزاکت سیاسی» که منفور روس‌هاست برمی‌آید)، بلکه مشکلی است در ذاتِ خودِ بنیان جامعه آمریکا. 

اعتراضات آمریکا به ما یادآوری می‌کنند که حتی درون آنچه کامل‌ترین دموکراسی جهان فرض می‌شود، جمعیتی وجود دارند که تا ابد و همواره بیگانه تلقی شده و هرگز نمی‌توانند به برابری با دیگران برسند. تصدیق این امر به معنای به چالش کشیدنِ پیش‌فرض برابریِ سیاسی در آمریکای مدرن است. بنابراین، واکنش عصبیِ لیبرال‌های روسیه هیچ ربطی ندارد به دغدغه نسبت به اموال عمومی، بلکه پیش و بیش از همه دغدغه‌ای است برای حفظ ثبات جهان‌بینیِ خودش. این همان ترس ابدی است که به‌قول شاعر روس، یگور لتوف «در جهان توأم با هارمونی شما، دارند هارمونیکا می‌نوازند.»

هم برای اپوزیسیون لیبرال روسیه و هم برای تبلیغاتچی‌های کرملین، وجود تضاد میان واقعیت‌های روسیه و آمریکا ضروری است. وقتی آشوب اقتدارگرایه روسیه دیگر نتواند به‌آسانی با ثبات و دموکراسی غرب مقایسه شود، پایه و اساس اسطوره‌شناسیِ لیبرالیسم روسیه زده می‌شود. وقتی آشوب و بی‌نظمی غرب نتواند به‌آسانی در تقابل با به‌اصطلاح ثبات و هارمونی روسیه (که آشکارا این کشور اکنون فاقد آن است) قرار داده شود، تبلیغاتچی‌های کرملین نمی‌توانند سروصدا کنند.

برخلاف باور عمومی، بحث‌ در مورد اعتراضات آمریکا حواس‌ها را از دستورکار سیاسی در روسیه —چه رفراندوم پیش‌رو در خصوص اصلاحات قانون اساسی، چه افت شدید استانداردهای زندگی برای اکثریت جمعیت، و یا نارضایتی روبه‌رشد و خاموش مردم— پرت نمی‌کند. به‌طور جالبی، شیفتگی روس‌ها نسبت به رویدادهای کشور دورِ آمریکا این مسائل داخلی را خیلی هم خوب بازتاب می‌دهد. 

هم برای اپوزیسیون لیبرال روسیه و هم برای تبلیغاتچی‌های کرملین، وجود تضاد و تقابل میان واقعیت‌های روسیه و آمریکا (غرب) ضروری است. وقتی آشوب اقتدارگرایه روسیه دیگر نتواند به‌آسانی با ثبات و دموکراسی غرب مقایسه شود، پایه و اساس اسطوره‌شناسیِ لیبرالیسم روسیه زده می‌شود. وقتی آشوب و بی‌نظمی غرب نتواند به‌آسانی در تقابل با به‌اصطلاح ثبات و هارمونی روسیه (که آشکارا کشور اکنون فاقد آن است) قرار داده شود، تبلیغاتچی‌های کرملین نمی‌توانند سروصدا کنند.

آمریکا و روسیه و دو درک تاریخی متفاوت از خویش

بحران به‌بارآمده از پی عالم‌گیری کووید-۱۹ سرانجام باعث شده که بفهمیم همه ما، چه آمریکایی و چه روس، در واقعیت پیچیده و تناقض‌آمیز یکسانی زیست می‌کنیم. این واقعیتی است که نابرابری‌های اجتماعی سهمگینش، مسئولیت‌ناپذیری و حرص طبقه نخبه حاکم، و خشونت پلیس را آشکار کرده است. پلیدی‌های نظام‌های سیاسی ما دارند حتی آشکارتر نیز می‌شوند و صدای اعتراض آن بخش‌هایی از جامعه را بلند می‌کنند که زمانی منفعل بود. این حس که ما همگی درون یک داستان واحد به سر می‌بریم که تا پایان آن راه بسیار زیادی باقی مانده عمیقاً تکان‌دهنده است. پس جای تعجب نیست که آنهایی که همواره عادت داشته‌اند زمین سفت را زیر پاهایشان احساس کنند این‌چنین به یقین‌های ایدئولوژیک دیرینه‌شان چنگ می‌زنند.

تصویری از اعتراض علیه پلیس در میناپولیس آمریکا – ۳۰ مه ۲۰۲۰ – «بدون عدالت، صلح نمی‌کنیم» (عکس از Kerem Yucel / AFP)

پاتریک اسمیت روزنامه‌نگار آمریکایی در کتابی با عنوان «زمانه دیگر: آمریکایی‌ها پس از قرن آمریکایی » که در سال ۲۰۱۳ منتشر کرد، بررسی می‌کند که چطور بحران نظام سیاسی آمریکا با گسست این کشور از ایده تاریخ مرتبط است. به مدت دو قرن، اسطوره راهنمای آمریکا این ایده بود که طوفان‌های انقلابی و تعارضات اجتماعی جایی در جهان قدیم پشت سر یا به نوعی جا گذاشته شده است، یعنی در سوی دیگر اقیانوس اطلس. بهشت روی زمین که پیش‌گویی انجیل آن را وعده می‌داد در آمریکا محقق شده بود. 

در این اسطوره، دموکراسی و نهادهای آمریکا صرفاً عقلانی نیستند، بلکه تجسمِ کمالِ الهی‌اند، یعنی همان «شهری بر فراز تپه» که ابدی و ویران‌ناشدنی‌ست. نقش آمریکا، در مقام تجسم پایان تاریخ، ابلاغ این خبر خوش با از میان بردنِ دیکتاتوری‌ها و گسترش دموکراسی، به جهانی ناکامل است. بنابراین این تصور که نظام سیاسی خودِ آمریکا ممکن است معیوب و ناکامل یا حتی مانعی برای رسیدن به نظم اجتماعی بهتری باشد، بزرگ‌ترین چالش برای ایده آمریکاست. 

دقیقاً برعکس آمریکا، ادراک روسیه از خویش قویاً برون یا غیرتاریخی است. «مسیر خاص» روسیه عمیقاً به سرشتِ به‌اصلاح ایستا و گریزناپذیرِ ساختارِ اجتماعی و سیاسیِ این کشور گره خورده است…طی بیست سال گذشته، این ایده که روسیه «به حد نهاییِ تعداد انقلاب‌هایش رسیده است» پیام ایدئولوژیک کلیدیِ رژیم پوتین بوده است.

از این منظر، اعتراضات امروز که پیشاپیش عده‌ای آن را «آغاز پایانِ تجربه آمریکا» خوانده‌اند، چیزی بیشتر از نژادپرستی پلیس را هدف گرفته‌اند. یکی از نیروهای پیش‌برنده کلیدیِ پشت این اعتراضات آگاهی عمیقی نسبت به ضرورت وقوع تغییری رادیکال است، نه اصلاحِ یک نظام کاملاً مهندسی‌شده بلکه میل به جایگزینی کل مکانیسم موجود و شروع دوباره. این تفاوت حیاتی‌ای است بین آنچه امروز در اعتراضات آمریکا شاهد آن‌ایم و آنچه در امواج اعتراضی دهه ۱۹۶۰ شاهده آن بودیم. آن اعتراضات علی‌رغم رتوریکِ رادیکالشان همچنان به ارزش‌های آمریکایی باور داشتند —ارزش‌هایی که با آنکه به‌واسطه قدرت جهل و تعصب قلب شده بودند، همچنان در فرم حقیقی‌شان اساساً برابری‌خواهانه تلقی می‌شدند.

با توجه قطبی‌شدنِ شدید فضا بین دونالد ترامپ و معترضان، هیچ‌کدام از طرفین حاضر به آشتی برپایه ارزش‌های دموکراتیک نیستند. این تعارض بنیادینی است بین دو نگرشِ متفاوت نسبت به آنچه کشور آمریکا باید باشد. مصالحه نیز شاید ناممکن باشد. شاید ما شاهد ذوب‌شدن ایده «پایان تاریخ» و همراه با آن پساتاریخ‌گرایی آمریکایی هستیم. این تغییر و تحولات باید ناظران بیرونی را بر آن دارد که آلترناتیوهای ناشناخته برای نظم فعلیِ چیزها را بررسی کنند.

روسیه در کجای این ماجرا قرار می‌گیرد؟

دقیقاً برعکس آمریکا، ادراک روسیه از خویش قویاً برون یا غیرتاریخی است. «مسیر خاص» روسیه عمیقاً به سرشتِ به‌اصلاح ایستا و گریزناپذیرِ ساختارِ اجتماعی و سیاسیِ این کشور گره خورده است. این استعاره یا کلید واژه بر تفکر محافظه‌کارانه روسیه از اواسط قرن نوزده غالب بوده است. در این روایت، هیچ دورنمایی برای پیشرفتِ یا پیشبرد آزادی وجود ندارد و فقط همان قاعده تراژیک همیشگی‌ است که تا ابد تکرار می‌شود. قهرمان‌های اصلی این داستان اقتدارگریانِ فولادین، رؤیاپردازانِ اوهام‌پرستِ روشنفکر، و توده‌های نامشخصی هستند که غرایز خودتخریب‌گرانه‌شان باید به هر قیمتی کنترل شود. 

حالا اما تاریخ هجوم آورده است. می‌خواهد این توازن را برهم بزند و تنها چیزی که وعده می‌دهد مصیبت و زیرورو کردنِ زندگی‌ای است که ما می‌شناسیم و به آن خو کرده‌ایم. طی بیست سال گذشته، این ایده که روسیه «به حد نهاییِ تعداد انقلاب‌هایش رسیده است» پیام ایدئولوژیک کلیدیِ رژیم پوتین بوده است. اصلاحات پیشنهادی فقط در قانون اساسی روسیه به این «خستگی تاریخی» رسمیت می‌دهند، گرچه همان‌طور که به‌زودی معلوم خواهد شد، حمایت اکثریت را کسب نخواهند کرد.

روسیه از خستگی‌اش از تاریخ خسته شده است. روسیه نومیدانه درجستجوی یک راه خروج است، به هر جا که باشد، فقط به جایی بیرون از چرخه تاریخیِ شوم و قائم‌به‌ذاتش.

این مسائل در کانون پریشان‌حالیِ عمیق جامعه روسیه جای دارند، پریشان‌حالی‌ای که در کمال تعجب بیشتر از آنچه بسیاری افراد مایل‌اند اذعان کنند، به حال‌وهوای اعتراضی آمریکا نزدیک است. 


بیشتر بخوانید: