در ایران رکود اقتصادی عمیقتر میشود و فقر گستردهتر. جمعیت بیشتری از تامین هزینه زندگی باز میمانند. سفرهها خالیتر میشود و فلاکت نمایانتر و بیرحمتر. روایتهایی از این وضعیت.
« در خانواده ۴ نفره ما من، خواهر کوچکترم و مادرم کار میکنیم. پدرم سالها است گرفتار اعتیاد شده و گاهی گوشه زندان است و گاهی هم گوشه خانه. مادرم کارگر کارگاه قنادی است و روزمزد. من در یک دفتر خدمات پستی کار میکنم با لیسانس آیتی. قرارداد ثابتی در کار نیست و مزد هم کمتر از ۷۰۰ هزار تومان. خواهرم حقوق خوانده. دلش میخواهد وکیل شود اما الان منشی یک مرکز درمانی است، بدون قرارداد رسمی و با دستمزد نزدیک به یک میلیون تومان».
روایتی از یک خانواده در ایران که این روزها در جستجوی خانهای تازه هستند. لیلا بعد از قرنطینه دوباره میتواند سر کار برود. میگوید خوشحال است چون «روزهای قرنطینه حقوق نمیدادند». نداشتن حقوق هم یعنی «لنگ اجاره خانه ماندن».
در خانواده چهار نفره لیلا سه نفر کار میکنند اما خیلی از ماههای سال حقوق هر سه نفرشان «به ۴ میلیون تومان هم نمیرسد». مادر لیلا کارگر کارگاه قنادی است، «وقتهایی که سفارش بالا است ساعت بیشتری کار میکند و حقوق بیشتری هم میگیرد.» امسال اما «کرونا عید و بازار نوروز را کساد کرد و مادر هم بیشتر در خانه بود، بدون حقوق».
مادر لیلا الان ده سال است در کارگاه قنادی کار میکند اما هنوز که هنوز است بیمه ندارد. در سال ممکن است چند ماه را بیکار بماند یا در هفته چند روز کار کند. امسال کرونا اوضاع را بدتر کرده؛ «نه عید داشتند و نه عروسی و جشنهایی که خوبیاش برای مادرم کار بیشتر بود و درآمد بیشتر».
لیلا و خواهرش هم از اسفند بیشتر بیکار بودند و خانهنشین؛ «درمانگاه تعطیل اعلام شد. تعطیلی هم برای ما یعنی از دست رفتن نزدیک به یک سوم درآمد ماهانه».
دو ماه اجاره خانه را با سختی پرداخت کردند؛ « از شکممان زدیم. ما که چند سال است خرید نوروز و مسافرت و رستوران رفتن را از برنامه زندگی حذف کردهایم. حالا دیگر باید از شکممان بزنیم».
خانواده لیلا نمونهای از چند میلیون مزدبگیر و کارگر در ایران هستند که در ماههای آغازین سال نو معیشت بر آنها سختتر گرفته است. نهادهای حکومتی میگویند هفت دهک درآمدی بدون حمایتهای دولتی از تامین هزینه زندگی ناتواناند. حمایت دولت هم محدود است به همان یارانه ۴۵ هزار تومانی و وام بانکی که در بهترین حالت به سه میلیون تومان میرسد اما همه بیکاران، بیکارشدگان، کارگران «غیررسمی» و فصلی را شامل نمیشود.
تا پیش از کرونا به روایت آمارهای رسمی هشت استان ایران به لحاظ غذایی «ناامن بودند». مدیرکل دفتر بهبود تغذیه وزارت بهداشت و درمان تابستان ۹۸ سیستانو بلوچستان، کهگیلویه و بویراحمد، ایلام، هرمزگان، خوزستان، کرمان، لرستان و خراسان جنوبی را استانهایی برشمرد که «از نظر کیفیت و فراوانی مواد غذایی در مقایسه با استانداردهای غذایی، علاوه بر سایر محرومیتهایی که دارند، کمبرخوردار محسوب میشوند».
لرستان بالاترین نرخ فلاکت را دارد. هرمزگان، ایلام و سیستان و بلوچستان هم در شمار پنج استان نخست با نرخ فلاکت بالا قرار دارند. در سیستان و بلوچستان «حدود ۷۴ درصد مردم زیر خط فقر و امنیت غذایی هستند».
فلاکت فزونی میگیرد
نهادهای حکومتی هم دیگر نمیتوانند بدتر شدن اوضاع را کتمان کنند. پیشبینی میشود حداقل ۲,۶ میلیون نفر به سه میلیون بیکار رسمی گزارش شده افزوده شود. بیشتر از همه هم شاغلان آن گروه از مشاغلی که ساده خوانده میشود در بخش خصوصی در خطر از دست دادن کار و به دنبال آن درآمد خود هستند.
بهنام میگوید چند کارگر دیگر را میشناسد که اگر «ترس از خدا نداشتند» تا حالا خودشان را خلاص کرده بودند. «جیبهایشان خالی است، خانواده دارند، میآیند اینجا در پروژهها که سر ماه لنگ اجاره خانه و خرج خورد و خوراک نباشند اما حقوق نمیدهند و اگر بدهند هم با تاخیر و خُرد خُرد. با این وضع مرگ بهتر از زندگی است».
تا همین حالا هم کارگران فصلی، ساختمانی، بخش خدمات خانگی و دستفروشان از کار بیکار شده و اندک درآمدشان را از دست دادهاند. بر اساس قوانین کار و تامین اجتماعی مشمول دریافت بیمه بیکاری هم نمیشوند. مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی اعلام کرده ۶۵ درصد از کارگران در «مشاغل غیررسمی» و بدون برخورداری از بیمه کار میکردند. این گروه بازهم به گواه همین گزارش بیشترین آسیب را از کرونا و پیامدهای اقتصادی و اجتماعی آن میبینند.
بیشتر شدن بیکاران در حالیکه هزینه زندگی هم بیشتر میشود، یعنی فلاکت و فقر افزونتر. در همین سه ماه از سال جدید. آثار پیشروی نرخ واقعی تورم بر بخش مسکن و اجاره خانه، مواد غذایی، حمل و نقل با چشم غیرمسلح هم قابل رویت است. پیشروی که ثمرهاش برای بیکاران و کارگران خالیتر شدن سفره و جیب است.
هاشم یکی از همان چند میلیونی است که پیشبینیها در باره از دست دادن شغلش درست از آب درآمد. چند سال قبل از کرمانشاه به قزوین کوچ کرد تا در شهر صنعتی کار پیدا کند. آیتی خوانده، برنامه نویس است و طراح، دستی هم در تدوین فیلم دارد. کارش اما در شرکت فروش قطعات کامپیوتری و نصب برنامه برای شرکتهای مختلف بود. دو سال قبل از کار اخراج شد. رفت تهران دنبال کار و در یکی از همین شرکتهای استارتاپی کار پیدا کرد: «چند ماه بعد که دیدم اوضاع بهتر شده زن و بچهام را هم آوردم تهران. اوایل کار خوب بود. یک کار ثابت داشتم و چند تایی هم هم پروژهای. باید بیشتر کار میکردم اما راضی بودم. امیدوار بودم تا چند سال آینده یک پول رهن جور میکنم و از شر اجاره خانه راحت میشوم».
هنوز سال نو نشده بود که خبرهای بد از راه رسید. زمزمه «کاهش نیروی انسانی» قبل سال جدید به گوشش رسیده بود، اما مطمئن بود شامل او نمیشود؛ «فکر میکردم لازمم دارند. با جان و دل کار میکردم. شاید حتی بیشتر از ساعتهایی که دستمزد میدادند».
ماه اول سال نگذشته بود که «اول کارهای پروژهای به آخر رسید و خبری از سفارش جدید نشد و بعد هم از شرکت ایمیل آمد با توجه به شرایط اقتصادی و ناتوانی شرکت از پرداخت دستمزد ناچاریم با شما قطع همکاری کنیم». میگوید: این ایمیل یعنی «آوار شدن دوباره همه مصیبتهایی که فکر میکردم تمام شدهاند».
هاشم تا سه ماه دیگر ذخیره دارد. متین همسرش هم کار نمیکند «قبلا اگر مجلس عروسی یا عزایی بود برای فیلمبرداری میرفت. من هم تدوینش میکردم. با اینکه دوربین فیلمبرداری را باید کرایه میکرد اما بازهم درآمد بدی نداشت. الان دیگر مجلس عروسیای نیست. عزا اما تا دلتان بخواهد. همه عزادارند، همه».
او حالا اگر کار پیدا نکند چارهای ندارد جز اینکه برگردد و برود پیش پدر بازنشستهاش. میگوید: «سخت است.۱۰ سال میشود که از خانه پدرم آمدهام بیرون. الان پسرم سال بعد باید برود مدرسه. اما چارهای نیست آنجا حداقل یک سقف برای خوابیدن هست».
فریاد در آتش
عمران روشنی مقدم چند روز قبل خود را در محل کار دار زد چون دیگر تاب تحمل تنگدستی و دست خالی را نداشت. او از مدیران شرکت پیمانکاری که این سالها از قبل کار او و چند میلیون کارگر دیگر سود و ثروت اندوخته ۵۰۰ هزار تومان مساعده خواسته بود. مدیران شرکت اما با این تقاضا مخالفت کردند تا عمران خودش را دار بزند.
آرمین پیش از عمران با قرص خودکشی کرد. او کودک کار بود. وقتی پیش از آنکه فقر جانش را بگیرد، خودش را «خلاص کرد» شناسنامهاش «گرو» بیمارستان بود برای هزینه بستری شدن مادرش. همان روزها رسانهها از خودکشی یکی از مجروحان جنگ ایران و عراق مقابل «بنیاد شهید و جانبازان» خبر دادند. علت مرگ او هم تنگدستی گزارش شد. بهنام اما «مسئولانی که پولشان از پارو بالا میرود و پول تو جیبی بچههایشان را میلیونی میدهند» مسئول خودکشی تهیدستان میداند و میگوید چند کارگر دیگر را میشناسد که اگر «ترس از خدا نداشتند» تا حالا خودشان را خلاص کرده بودند: «جیبهایشان خالی است، خانواده دارند، میآیند اینجا در پروژهها که سر ماه لنگ اجاره خانه و خرج خورد و خوراک نباشند اما حقوق نمیدهند و اگر بدهند هم با تاخیر و خُرد، خُرد. با این وضع مرگ بهتر از زندگی است».
او کارگر پروژهای است در عسلویه. همه عمر از وقتی که به یاد دارد «کارگر» بوده، حتی آن روزهایی که به خیال خودش در کارگاه دایی در خرمآباد کار میکرد و بعد هم برای دل خودش یک کتابفروشی راه انداخت. کتابفروشی کار دل بود، سود نداشت. زندگی اما خرج داشت. برای همین از سال ۸۴ شد کارگر پروژهای در میادین نفت و گاز. گاهی عسلویه، گاهی قشم و چند وقتی هم عشقآباد ترکمنستان. معیشتش اما ربط داشت و دارد به «سیاست خارجی» و روابط ایران و آمریکا، به تحریمها و تصمیمات سیاسی. میگوید: «هر بار که اوضاع سیاسی بد بشود و تنشهای خارجی بالا برود کار و زندگی من و همکارانم هم میرود روی هوا».
همسر بهنام همراه تنها فرزندش در نزدیکی خرمآباد زندگی میکنند. بهنام اگر مرخصی بدهند و هزینه رفت و آمد داشته باشد هر دو ماه یکبار میآید، چند روزی میماند و برمیگردد. این آمدن و رفتن اما همیشگی نیست؛ «وقتی حقوق نمیدهند و جیب خالی است اصلا مگر آدم رویش میشود برود خانه». تازه به قول خودش «وضع من بهتر از بقیه است. وضع کارگران فنیکار خیلی بهتر است. من به اندازه سن بعضی فازهای عسلویه اینجا کار کردهام. اما کارگرهای بدون تجربه که برای بخش خدماتی میآیند از بقیه مناطق گاهی همان حداقل دستمزد را هم نمیگیرند».
او چند باری تصمیم گرفته از ایران برود. آخرین بار بعد از دی ۹۶ وقتی که دوباره بیکار شد و چند ماهی ماند در خانه. تصمیم داشت هرچه که دارد را حراج کند و بدهد یک «آدمبر» تا او و خانوادهاش را برساند جایی که «حداقل آینده پسرم تامین باشد». هنوز هم به رفتن فکر میکند اما «هرجور حساب میکنم درست در نمیآید. آدمبر پول به دلار میخواهد. دو سال قبل حداقل میتوانستم پول رفتن دو نفر را جور کنم الان اما نه».
او و چند هزار کارگر شاغل در میادین نفت و گاز نمیدانند فردایشان چه میشود. از شروع سال که نه، از پارسال هر ماه چند کارگر بیکار شدند؛ «همانهایی که نامه نوشتند به وزیر که رویشان نمیشود بروند خانه چون جیبشان خالی است و صورت سرخ از شرم». بهنام میگوید: «خیلی از آنها به خودکشی فکر میکنند».
خودکشی یک ابزار است برای اعلام نارضایتی. مثل یونس عساکره، دستفروش خرمشهری که مقابل شهرداری خودش را به آتش کشید، مثل عمران روشنیمقدم و دهها نام دیگر که در انبوه خبرها گم میشوند و فراموش. بهنام اما میگوید: «یک بار هم یکی میشود بوعزیزی تونس که شعله یک تحول شد. شاید ما هم باید جمعی خودسوزی کنیم تا مسئولان و مردم بی خبر از حال ما به خودشان بیایند».
در همین زمینه:
خامنهای بهصورتی واضح گفت که کرونا و مرگ هزاران ایرانی برایش حتی ارزش یک تسلیت تشریفاتی و یک ابراز همدردی سطحی و مصلحتی را نیز ندارد و بهعکس در مورد فاجعه کرونا گفت: «این مشکل در مقایسه با بسیاری از مشکلات، چیز کوچکی بهحساب میآید»!
خامنهای راست میگوید کرونا مشکل کوچکی است. نظامی که او ولایت آن را برعهده دارد فقط در جنگ بیهوده با عراق، ۲میلیون کشته و معلول،۴۰هزار اسیر، ۵۰شهر ویران شده، ۳هزار روستای نابود، ۴میلیون آواره،۷هزار مفقودالاثر و بیش از هزار میلیارد دلار خسارت مادی روی دست ملت ایران گذاشت.
خامنهای راست میگوید کرونا مشکل کوچکی است زیرا دخالت او در جنگ سوریه تاکنون باعث قتل بیش از ۶۵۰هزار نفر از مردم آن کشور اعم از زنان و کودکان شده و ۱۳میلیون نفر را آواره نموده است.
وقتی او میگوید «تولید»! باید این کلمهٔ مشکوک را تفسیر کرد. نیت او از تولید آبادانی اقتصاد ایران و معیشت مردم نیست. هدف او از تولید و جهش در آن، تأمین هزینه مزدورانش در عراق و سوریه و یمن و تولید هزارها موشک و بمب و تضمین چرخیدن سانتریفوژهاست. تا آنجا که به او حاکمیتش برمیگردد نه در زمینهٔ اقتصاد، نه در فرهنگ، نه تنها گامی به جلو برنداشته، بلکه سازهها و ساختارهای نیمبند قبلی را هم یا تخریب کرده و یا به تیول خود در آورده و به خدمت اهداف کشورگشایانه و تروریستی گرفته است.
Farid / 20 June 2020