«رد خون»، آخرین ساخته محمد حسین مهدویان، روایتی از حمله نظامی سازمان مجاهدین خلق به ایران است که در روزهای پایانی جنگ ایران و عراق اتفاق افتاد. این حمله نظامی مجوزی برای کشتار هزاران زندانی سیاسی در تابستان ۶۷ در ایران شد. محمد حسین مهدویان در«رد خون» (۱۳۹۷) به مانند اثر قبلی خود «ماجرای نیمروز» (۱۳۹۵) روایتی یکطرفه از وقایع دهه شصت و درگیریهای گروههای سیاسی منتقد جمهوری اسلامی، به مخاطبان ارائه کرده است. نقش این روزهای محمد حسین مهدویان در ماشین پروپاگاندای جمهوری اسلامی را شاید بتوان با نقش لنی ریفنشتال در دوران آلمان نازی مقایسه کرد. لنی ریفنشتال سازنده فیلم بلند و تاثیرگذار «پیروزی اراده» با موضوع کنگره حزب نازی در نورنبرگ است، فیلمی که از هیتلر چهرهای خداگونه در ذهن مخاطب ترسیم میکند و سراسر تصویرگر قدرت، نظم و اراده نازیهاست.
یوزف گوبلس، وزیر تبلیغات هیتلر در سخنرانی خود در کنگره حزب نازی، اهمیت پروپاگاندا را اینگونه شرح میدهد: «شاید گمان کنید قدرت باید در بازوها باشد؛ اما بهتر این است که قدرت در قلبها و مغز مردمان باشد.»
با همین باور، هیتلر که با داشتن تجربه جنگ جهانی اول به اهمیت پروپاگاندا پی برده بود، در کتاب «نبرد من» که به نوعی مانیفست نازیسم هم به حساب میآید، بخشی از کتابش را به شرح اهمیت تبلیغات اختصاص داده ومعتقد است اهمیت پروپاگاندا نه تنها کمتر از سلاحهای قدرتمند و مخرب نیست که گاهی ضروریتر از سلاح جنگی است، چرا که سربازی که با قلب خود در میدان نبرد میجنگد کسی جلودارش نخواهد بود.
شاید عینیترین مثال وطنی برای درک منظور آدولف هیتلر، یادآوری تجربیات پروپاگاندای جمهوری اسلامی در دهه شصت و دوران جنگ ایران وعراق باشد. جنگی که دو سوی آغازگر آن در سودای آخرین تلاشها برای جهانگشایی از طریق قدرت نظامی بودند و هر کدام خود را پیشوای یک ایدوئولوژی وجریان فکری و عقیدتی میدانستند و هر دو توانستند با تحریک احساسات هزاران سرباز، آنان را متقاعد به جنگیدن تا پای جان کنند.
«روایت فتح» مرتضی آوینی در سالهای جنگ ایران وعراق و برخی آثار سینماگران آن دوران نظیر رسول ملاقلی پور و ابراهیم حاتمی کیا، کارکردهایی نظیر همین را داشتند. گرچه که آثار این افراد از نظر سینمایی و تکنیکی با «پیروزی اراده» قابل قیاس نیستند، اما کارکرد مشابهی بر ذهن مخاطب دارند. به طور مثال مرتضی آوینی در مجموعه «روایت فتح» با بردن دوربین خود به خط مقدم جبهه، و با انتخاب درست سوژهها که آدمهای کوچه وبرزن دیروز وجنگجویان امروز هستند، مخاطب خود را از زندگی روزمره به میان جهانی میبرد که آوینی از جنگ برای او ترسیم میکند. جهانی که کلید واژههای آن یعنی شهادت، ایثار، شجاعت و… اساسیترین مفاهیم زندگی اجتماعی آنروزهای جامعه ایران است. جامعهای که به زعم خود طاغوت را بر انداخته و درصدد برانداختن طاغوتهای بزرگتر و فتح جهان با آرمانهای انقلابی خود است. به عبارتی ما با دیدن «روایت فتح» جنگ را از دریچهای میبینیم که آوینی و گردانندگان جنگ میخواهند. در «روایت فتح» ما قرار نیست پاسخ سوالات خود را پیدا کنیم، در این نمایش دراماتیک تنها قرار بر این است تا مجذوب جنگ شده و با قهرمانان آن همزاد پنداری کنیم.
سینمای بعد از جنگ اما مسیر متفاوتی را در پیش میگیرد. این سینما که افرادی نظیر ابراهیم حاتمیکیا و رسول ملاقلیپور آن را نمایندگی میکنند، این بار کهنه سربازان جنگ را به میان مردمی میآورند که از جنگ خسته شدهاند، اما این قهرمانان دیروز که تلاش میشود در مقام فراموش شدگان امروز قرار بگیرند، دست به تلاشی مجدد برای باز آفرینی ارزشهای گذشته میزنند. ارزشهایی که برای حاکمان از نیازهای اساسی تثبیت قدرت در یک جامعه انقلابی محسوب میشوند.
کاراکتر حاج کاظم در آژانس شیشهای، داود در روبان قرمز و کاراکترهایی نظیر فرمانده حسن کاوه و مراد چلچراغ در سفر به چزابه قرار است جامعهی آنروز ایران که در دهه هفتاد به دنبال بازیابی فرصتهای از دست رفته است را با مفاهیم مورد نیاز حکومت پیوند دهد و این مهم با استفاده از نمادها و شعارهایی انجام میپذیرد که نماینده تفکر انقلابی و حاکم بر فضای سیاسی کشور هستند.
این بخش از سینمای ایران در دهه هفتاد که ازحمایت قابل توجه مالی توسط حکومت برخوردار است از نظر تکنیکی و سینمایی رشد چشمگیری پیدا میکند و به نوعی میتوان گفت در این سالها ماشین پروپاگاندای جریان فکری حاکم به اهمیت سینما در القای مفاهیم مورد نظر خود به مخاطب بیش از پیش پی میبرد.
دهه هشتاد زمانی است که فیلمسازان مستقل نگاههای متفاوتتری از جنگ و عواقب آن ارائه میکنند. در این دوران رخشان بنیاعتماد با فیلم «گیلانه»، بهمن قبادی با «آوازهای سرزمین مادریام» و بسیاری کارگردانان مستقل دیگر، تلاش میکنند فضای متفاوت از روایات حکومتی را از یک جامعه جنگزده ترسیم کنند؛ فضایی که مورد پسند حاکمان ایران نیست و نه تنها آن را حمایت نمیکنند، که تمام تلاش خود را نیز برای دیده نشدن این آثار به کار میگیرند. در این سالها که نظام با بحرانهای اساسی در عرصههای بینالمللی وداخلی روبهرو است، تمرکز پروپاگاندای سینما از موضوع جنگ به مسایل سیاسی و اجتماعی معطوف میشود. قلادههای طلا را شاید بتوان نماینده این تغییر رویکرد دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی دانست. اما در اواخر دهه هشتاد جریانهای فکری وابسته به نهادهای قدرت در ایران نظیر سپاه پاسداران، جریان سازمان یافتهتری را در سینما ایجاد میکنند؛ تزریق منابع قابل توجه مالی به سینمای وابسته به ایدئولوژی حاکم، ایجاد موسسات هنری نظیر «سازمان هنری رسانهای اوج» و حمایت از سینماگران نسل دوم وابسته به جریان فکری انقلاب، سیاستهایی است که سپاه پاسداران برای به دست گرفتن فرمان ماشین پروپاگاندای نظام درپیش میگیرد.
محمد حسین مهدویان نیز متعلق به همین جریان است. او که دانش آموخته دانشگاه سوره در رشته کارگردانی است، علاوه بر «رد خون» که قسمت دوم از دوگانه «ماجرای نیمروز» به شمار میآید، پرهزینهترین آثار یک دهه اخیر سینمای ایران را کارگردانی کرده است، مجموعه مستند «آخرین روزهای زمستان»، «ایستاده در غبار» و «ماجرای نیمروز» هر کدام با حمایت مالی سپاه و شرکتهای وابسته به سپاه پاسداران و با پروداکشنی بسیار سنگین، نقش جدیدی در سینمای پروپاگاندای جمهوری اسلامی ایفا کردهاند.
رویکرد مهدویان نسبت به سینما در فرم و روایت با کارگردانان انقلابی نسل قبل متفاوت است. او در تمام تجربیات سینمایاش به خوبی از پس ساختن تصویرهایی واقعی با رعایت تمام جزئیات بصری صحنه بر آمده و این توانایی بر تاثیرگذاری آثارش افزوده است. انتخاب بازیگران و نزدیکی ظاهری آنها با شخصیتهای اصلی و طراحی لباس و صحنهی کم نقص او در فیلمهایش اتمسفری را برای مخاطب نوستالژیباز ایرانی خلق میکند که به راحتی تحت تاثیر پیامهای زیر متن روایت قرار میگیرد. از سویی مهدویان با سبک روایت تاریخی مستند گونهی خود به خوبی اعتماد مخاطب را جلب کرده و تصویری صادق از خود در ذهن مخاطب ترسیم میکند. این درحالی است که در زیر لایههای متن، او به خوبی روایت رسمی نظام را نمایندگی کرده و ذهن مخاطب را به سویی هدایت میکند که سرمایهگذاران فیلمهایش از او میخواهند.
در «رد خون» مهدویان کاراکتری را با نام وحید نظری تصویر میکند که به ظاهر عضو تواب سازمان مجاهدین خلق است و با دستگاه اطلاعاتی همکاری میکند، اما در حقیقت رابط زندانیان سیاسی و سازمان مجاهدین خلق به شمار میرود و این کار را از طریق خواهرش که عضو سازمان است انجام میدهد. در یکی از کلیدیترین صحنههای فیلم، خواهر وحید با صحنهسازی به ملاقات او میآید تا از وحید بخواهد که بازجوی خود را بکُشد و خبر نزدیک بودن شورشی بزرگ را به وحید بدهد. وحید در اولین کلام با بیانی بسیار رسمی و محکم به خواهرش میگوید «ما در زندان برای انجام هر کاری آمادهایم». با این دیالوگ کوتاه مهدویان میخواهد مسئولیت کشتار ۶۷ را به گردن خود زندانیان بیاندازد. کاراکتر وحید نماد تعریف رسمی جمهوری اسلامی از زندانیان سیاسی دهه شصت است. کسی که مورد رحمت قرار گرفته ولی از این فرصت سوءاستفاده میکند تا به نظام اسلامی ضربه بزند. تعریفی که مجوز سرکوب و کشتار هزاران زندانی سیاسی در دهه شصت به شمار میآید. مهدویان با قرار دادن کاراکتر وحید در این فیلم تلاش میکند روایت رسمی حکومت از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ را به مخاطب القا کند. مهدویان به خوبی توانسته در «رد خون» ماموریت خود را به انجام رسانده و با چند سکانس کوتاه در یک فیلم دو ساعته ناخودآگاه مخاطب را به سوی روایت رسمی جمهوری اسلامی از کشتار ۶۷ هدایت کند.
محمد حسین مهدویان نمایندهی نسلی از سینماگران است که قرار است با ابزار قدرتمند سینما و با بیانی تاثیرگذار مبتنی بر روایت رسمی حکومت، وقایع تاریخی چهل ساله اخیر را تطهیر کنند. حال باید دید که آیا او و همفکرانش روزی مانند لنی ریفنشتال مجبور به پاسخگویی به تاریخ خواهند شد یا نه؟
اصلاً ریخت بیلبوردش حال به هم زنه، نه تمایلی به دیدنش دارم نه به خوندن تفسیرش! کلاً دیگه حالمون از همۀ کثافتکاریهای اینا اینقدر به هم می خوره که تحمل جندانی برامون نمونده! شرمنده که اصلا نمی خوام بخونمش!
لادن مختاری / 15 September 2021