میرشمس الدین ادیبسلطانی را با ترجمههای دشوارخوانش از آثار مهم فلسفی، به طور خاص ترجمه او از Kritik der reinen Vernunft اثر مهم کانت با عنوان سنجش خردناب (چاپ دوم ویراست دوم ۱۳۹۰)، و رساله منطقی-فلسفی ویتگنشتاین (چاپ دوم ویراست دوم ۱۳۹۰) و معادل سازیهای فلسفی ویژه او در این کتابها میشناسیم. کانتشناسی یا ویتگنشتاینشناسی در ایران مدیون ترجمههای دقیق ادیبسلطانی است.
ادیبسلطانی را باید فیلسوف زبانشناس (یا زبانشناس فیلسوف) به حساب آورد. او دانشمندی است که قدرش چنانکه باید و شاید در جامعه روشنفکری ایران شناخته نشده است. شاید بشود حدس زد به علت واژهگزینیهای دشوار و نثر بسیار نخبهگرایانه تأثیر ترجمهادیبسلطانی از آثار کانت و ویتگنشتاین در گستراندن اندیشههای این دو فیلسوف آلمانی در فرهنگ عمومی ایران در کوتاهمدت اندک بوده، ولی با این حال شکی درآن نیست که خصوصا در درازمدت ترجمههای ادیبسلطانی و به خصوص معادلسازی هایش بر غنا و ظرفیت فلسفی زبان فارسی خواهد افزود.
این نوشته را میتوان نوعی پاسداشت کوچک از کوششهای ادیبسلطانی در غنابخشی به فرهنگ فلسفی این مرز و بوم به حساب آورد.
علائق فلسفی و ادبی
ادیبسلطانی معتقد است هرچند زبان فارسی، همراه با واژههای فارسی عربی تبار، برای فلسفه بسیار غنی است، با این حال این زبان در تبیین مفاهیم فلسفههای جدید غربی متعلق به دوران پس از رنسانس چندان پخته نشده است. برای غلبه بر این کمبود، باید اثرهای عمده فلسفهی اروپایی پس از رنسانس به زبان فارسی ترجمه شوند، “و در جریان این ترجمهها گاهبگاه باید واژههای نوینی یافته یا ساخته شوند، و این واژههای نوین میباید بیشتر از ذخیرهی فارسی و ایرانی برخیزند (سنجش خرد ناب، XCI).” انگیزه ترجمههای آثاری از ارسطو، کانت، راسل، ویتگنشتاین و هیلبرت توسط او را میتوان بر اساس این منطق فهمید. انتخاب این آثار نشان از تعلق خاطرعمیق ادیبسلطانی به فلسفه تحلیلی نیز دارند.
شاید بتوان سایر علائق عمده ادیبسلطانی را با توجه به تالیفها و ترجمههایش در موارد زیر خلاصه شده دانست که در کنار کانتشناسی علائق عمده ادیبسلطانی – و محتملا برخی بنمایههای نگاه شخصی او به جهان – را آفتابی میکنند:
زبانشناسی- شاید ادیبسلطانی تنها مترجم ایرانی باشد که از چهار زبان (آلمانی، فرانسه، انگلیسی و یونانی) آثاری مستقیماً به فارسی برگردانده است. دانش ژرف او در زمینه زبان فارسی در مقدمه هایی که بر ترجمه هایش نوشته و در آنها در مورد روش ترجمه بحث کرده (مانند مقدمههای او بر ویراست اول و دوم سنجش خرد ناب، چنانکه اشاره خواهد شد)، و نیز کتاب درآمدی بر چگونگی شیوهی خط فارسی متبلور است. در واقع زبانشناسی را میتوان تخصص ویژه او دانست.
راسل – ترجمه جستارهای فلسفی (ترجمه ازانگلیسی، ویراست دوم ۱۳۸۷).
ویتگنشتاین – ترجمه رساله منطقی-فلسفی (ترجمه از آلمانی، ویراست سوم ۱۳۸۶).
منطق قدیم – ترجمه منطق ارسطو (اُرگانون) (ترجمه از یونانی، ویراست دوم ۱۳۹۰).
هیلبرت – ترجمه بنیادهای منطق نگریک نوشته داویدهیلبرت/ویلهلم آکرمان (ترجمه از آلمانی، ۱۳۸۰).
منطق جدید – پژوهشی در پیرامون مسئلهٔ تصمیم در منطق: طرح چند خوارزمیک تحلیلی-معنائی، ۱۳۷۳
شکسپیر- ترجمه بودن یا نبودن: تکگفتار هملت در سوگنامهٔ هملت شاهپور دانمارک (از انگلیسی، ۱۳۷۵)؛ سوگنمایش شاه ریچارد سوم (ترجمه از انگلیسی، ۱۳۷۹).
پوزیتویسم منطقی حلقه وین – علاقه ادیبسلطانی به پوزیتیویسم منطقی را میتوان از کتابی که با عنوان رساله وین: بازنمود یا سنجش مکتب فلسفی تحصلگروی منطقی یا آروینگروی منطقی در سال۱۳۵۹دریافت (آروینگروی معادلی است که ادیبسلطانی برای empiricism ساخته است).
سوسیال دموکراسی- مسئله چپ و آینده آن: یادداشتهای یک ناظر، اصل کتاب به زبان انگلیسی[۱]، ۱۳۸۹.
ادیبسلطانی کتاب مسئله چپ و آینده آن را به زبان انگلیسی نگاشته است. نثر انگلیسی ادیبسلطانی در کتاب مسئله چپ و آینده آن سادهتر از نثر فارسی او در سنجش خرد ناب و رساله منطقی-فلسفی است. این از جهتی حسن این اثراست: خواننده به راحتی میتواند کتاب را بخواند و در استدلاهایش فکر کند، بدون آنکه مانند سنجش خرد ناب و رساله منطقی-فلسفی و.. با نثر دشوارخوان متن درگیر شود و وقتش صرف فهم معادلسازیهای دشوارمترجم شود.
سنجش خرد ناب را محتملا بتوان مهمترین پروژه ادیبسلطانی در ترجمه دانست. دو پیشگفتاری را که ادیبسلطانی بر ویراست نخست ترجمه کتاب (در سال ۱۳۶۲) و بر ویراست دوم (در۱۳۸۲) نوشته است محتملا بتوان از مفیدترین راهنماهایی دانست که او در مورد روش ترجمهاش در آثار فلسفی بطور کلی و کانت بطور خاص نگاشته است.
در انتهای سنجش خرد ناب یک واژه نامه آلمانی به فارسی گنجانده شده که در ضمیمه آن معادل انگلیسی و فرانسه اصطلاحات آلمانی که برایشان معادلهایی در فارسی انتخاب شده نیز آمده است. علیرغم زحمت بسیار زیادی که واضح است در ترجمه کتاب و واژهگزینیها کشیده شده، کتاب متاسفانه واژه نامه الفبایی مستقلی از فارسی به انگلیسی یا آلمانی یا فرانسه ندارد، و همین طور فاقد واژهنامه مستقل انگلیسی به فارسی است. همین باعث میشود اکثر خوانندگانی که از زبانهای اروپایی محتملا بیش از همه با انگلیسی آشنایی دارند و آلمانی نمیدانند، برای آگاهی از معادلهایی که ادیبسلطانی برای کلمات انگلیسی ساخته مجبور شوند تک تک آنها را از ضمیمه واژه نامه آلمانی به فارسی استخراج کنند. این یکی از نقصهای کتاب است که باید امیدوار بود در چاپهای بعدی برطرف شود.
دقت در ترجمه
یکی از ویژگیهای مهم ترجمههای ادیبسلطانی دقت وسواس گونه آنهاست و از این جهت و البته در سیاقی دیگر میتوان او را با مصطفی ملکیان قابل قیاس دانست. ادیبسلطانی “دقت هرچه بیشتر” را اصلی اساسی برای روش ترجمه خود قرار داده است. منتها او واقف است که دقت هر ترجمهای از آثار فلسفی به زبانهای دیگرمحدود به یک حد است و آن محدویت زبانهای طبیعی (من جمله زبان فارسی) در دقت است: “دقت ترجمه نمیتواند از دقت زبانهای طبیعی بیشتر باشد…ما کوشیدهایم در حد دقت زبانهای طبیعی در امر دقت پیش برویم و حیطه دقت را افنا نکنیم (سنجش خرد ناب، LXXVII).” او قبول دارد که گاهی وسواس بیش از حد او در دقت ممکن است او را به ترجمه به زبانی مکانیکی سوق داده باشد: “کاملاَ ممکن است در اثر وسواس در دقت، در موردهایی از حد زبانهای طبیعی خارج شده و به حیطه زبانهای مصنوعی تخطی کرده باشیم (همان)”.
ترجمه یا خلق اثر هنری
ادیبسلطانی گوشه گیر است، هیچ مصاحبه شخصی در مورد زندگی خصوصی اش نمیکند، حتی کلا زیاد مصاحبه نمیکند، و کمتر سخنرانی عمومی از او دیده ایم. زندگی او بسان زندگی یک هنرمند گوشهگیر است. حتی گفته میشود که ادیبسلطانی در اوقات فراغتی و در خلوت دست نایافتنیاش نقاشی میکند.[۲] از لابلای خطوط مقدمههای او بر ترجمه کانت میتوان فهمید او به ترجمههایش مانند خلق یک اثر هنری نگاه میکند، و شاید همین توضیح میدهد چرا او وقت زیادی را صرف هرکدام از ترجمهها به همراه واژه گزینیهای مربوطهشان میکند. در پایان پیشگفتار او بر ویراستِ نخست ترجمهی فارسی سنجش خرد ناب آمده است:
“این ترجمه، با تنظیم واژهنامه و پیشگفتارآن در حدود پنج سال تمام مدام به طول انجامید، و چاپ آن نیز چند سالی به درازا کشید. در سراسر این مدت، مترجم با روحیهی یک صنعتگر قرون وسطایی در کار خود پیش رفت: و با این آگاهی که این ترجمه، نیایشی است در پرستشگاه اندیشه. امید است اندیشهکاران را شاد سازد (سنجش خرد ناب، ۱۳۹۰، CXIV، تاکید از من).” عبارت روحیه یک صنعتگر قرون وسطایی بسیار معنادار است. ادیبسلطانی طوری به ترجمههایش از کانت و ویتگنشتاین و ارسطو و شکسپیر نگاه میکند، که یک مجمسهساز و هنرمند ایتالیایی دوران قرون وسطی یا رنسانس مانند میکلانژ به مجسمههایش. در توضیحاتی در مورد روش آماده ساختن ویراست دوم ترجمه سنجش خرد ناب، آنجا که او در مورد رابطه ویراست اول و دوم سخن میگوید آمده است:
“آیا ویراست نخست را نمیبایستی چونان یک تابلوی نقاشی که در زمانی گذشته نگاشته شده است به پندار آورد؟ که در این جاوَر [=حال]، آیا هرگونه دخالت و دستبردی در آن، بر پایه پژوهشها و پسند کنونی مترجم، گونهای “ویرانگری هنری”….نتوانستی بود؟ (سنجش خرد ناب، ۱۳۹۰، XV-XVI، تاکید به شکل ایتالیک از من).”
مترجم در این عبارت برسر این دوراهی است که آیا نثر ویراست نخست را چونان یک تابلوی نقاشی متعلق به گذشته خویش دستنخورده رها کند، یا اینکه “فرگشتها[تکاملها.ب[۳]]یی که در سالهای پس از چاپ-پخش ویراست نخست درنثر فارسی مترجم هستی پذیرفته است، را در ویراست دوم بکار آورد، یعنی بکوتاهی و سادگی، نثر را پارسی تر و پارسی تبارتر گرداند؟ (سنجش خرد ناب، XVI)”. سیر تحولات فکری ادیبسلطانی در مورد روش ترجمه به گونهای بوده که او را به آن سوق داده که شق دوم را برگزیند و نثری سرهتر برای ویراست دوم سنجش خرد ناب برگزیند. بنابراین در ادامه سطور فوق او مینویسد: “از آنجا که این یک متن فلسفی است، و فلسفه با زبان فلسفه پیوندی تنگاتنگ دارد، سرانجام بر آن شدیم تا نثر ترجمه را تا اندازهای پارسیتر و پارسی تبارتر گردانیم.” با این حال او تاکید دارد که “دستگاه تشنیک-واژهشناسی” [=اصطلاحشناسی]ی کتاب در پایه و اساس به صورت قبلی نگه داشته شده است (همان). شاید بتوان بصورت ظاهری قضاوت کرد که خواندن ویراست دوم ترجمه ادیبسلطانی از کانت به یک معنا دشوارتر از خواندن ویراست نخست خواهد بود، چرا که درآن کلمات با ریشه عربیِ فارسی کمتری، در مقایسه با لغات فارسی سره، بکاربرده شدهاند.
سره نویسی منهای نژادگرایی و عرب ستیزی
نکته جالب و مهم آن است که سره نویسی ادیبسلطانی در مورد زبان فارسی در ترجمههایش اصلا بار اولترا ناسیونالیستی یا احیانا عربستیزانه ندارد و اتفاقا مترجم ما به عنوان یک فرهیخته کانتی مخالف جدی هرگونه نژادپرستی، من جمله در شکل راسیسم زبانی است. اودر مقدمهای که در سال ۱۳۶۲ (یعنی زمانی که هنوز حتی بحث حقوق اقلیتها و چندفرهنگی اینقدر در عالم فلسفه تحلیلی مطرح نشده بود) بر ویراست نخست سنجش خرد ناب مینویسد میآورد موضع او در فارسی نویسی با موضع سره نویسانی که با پیشفرضهایی نژادگرایانه در مورد نژاد پاک آریایی به سره نویسی روی آوردهاند، کاملا جداست:
“ما زبان فارسی را از توانمدی والای فلسفی برخوردار میبینیم. اما البته، اثبات شیء نفی ما عدا نمیکند….علاقه و احترام ما به زبان فارسی ناشی از احساس ناموافق نسبت به زبان عربی نیست، بلکه بعکس همراه است با، و بعضاً ناشی از احساس و متاثر است از، علاقه و احترام ما به همه زبانها، از جمله به زبان عربی. بدینسان وضع یا نهش بنیادین ما متفاوت است با وضع و نهش بنیادین برخی فارسیگرایان دیگر (سنجش خرد ناب، نسخه ۱۳۹۰، LXXVIII).”
او در جای دیگری از همان نوشته این گونه سرهنویسی ناشی همراه با عرب ستیزی را متعصبانه و نژادپرستانه معرفی میکند و رد میکند:
“بعضی از دانشمندان، آمیختگیی واژههای عربی با واژههای فارسی را در شمار کاستیها و عیبهای زبان فارسی میدانند و میکوشند تا زبان فارسی را به خاطر گسترش و غنای هرچه بیشتر آن از این عیب بپالایند و زبانی “پاک” و یکدست بپرورانند. –البته، همچنانکه پیش از این نیز اشاره کردیم، ما نیت پاک و والا و حتا تعصب نیکاندیشانه ایشان را تقدیس میکنیم و به خدمتهای ایشان به زبان پارسی ارج مینهیم. لیکن هنگامی که نوبت به دید کلی و داوری در زبان پارسی، — و زبان به طور کلی — میرسد، باید بگوئیم پاکیی نیت تضمینی برای صحت داوری نمیباشد: هرچند ما مطرح شدن استدلالهای خالص، چوناتن اصلهای تنظیم کننده، را از جانب صاحبنگران برای پیشبردِ زبان فارسی سخت سودمند میدانیم، ولی خود بر آنایم که دستکم در زبان، محلی برای منزه طلبی [Purismus=] و راسیسم یا نژادپرستی [Rassismus=] و تعصب [Fanataismus; schwarmerei] موجود نباید باشد. هر زبانی برای وظیفهای که در برابر خود دارد، رسا است، و بدینسان همهی زبانها همارز و هم ترازند و هیچگونه برتری و فروتری در کار نیست، و چنین داوریها هرچند با صداقت صورت گیرند، ممکن است نتوانند در بربر حقیقتهای سرد برونذهنی پایدار بمانند (سنجش خرد ناب، XCVI، تاکید از من)”.
همچنانکه هرگلی بوی خودش را دارد، هر زبانی ویژگیهای منحصر به فرد خویش را داراست. “یونانی و آلمانی ذاتاَ و عملا زبانهای فلسفیاند” و لاتین و عربی، که ضمنا جزو زبانهای فقهی و حقوقی دو دین بزرگ یعنی به ترتیب مسیحیت و اسلام طبقهبندی میشوند “در شمار دقیقترین زبانهای روزگارند.” به همین ترتیب، “یونانی و عربی از نگرگاه واژگان، در شمار غنیترین زبانها محسوب میشوند.” در مورد زبان فارسی او با دلبستگی مینویسد “فارسی زبانی است بسیار هنری، و شعر او چنانکه همگان دانند، مطلق، و در جهان بی نظیر” و ادامه میدهد:
“بر روی هم، بر پایهی شم و داوری و نهش خود در زبان، مایلیم این امر را برنویسیم که در زمینه چونی و چندی زبان فارسی و جنبش و گسترش نوین آن و غنی شدن هرچه بیشتر آن، ما جنبش و حرکت متعادل و “یگانهرویی چندگروانه” یا “مونیسم پلورالیستی”….— یعنی تلفیق گرایشهای گوناگون و حتا به ظاهر آخشیجگونه[متضاد.ب]ی زبان فارسی در یک جریان واحد و یگانه و هماهنگ – را در زبان فارسی بخردانه یا معقول [raosinnable=vernunftig=] میدانیم و تعصب را منع میکنیم.
تعصب به همه چیز، از جمله به زبان و اندیشه و دانش آسیب میزند. ماخواهان آشتی و یگانگیی پویای گرایشهای “همکار” و “همپیکار” [متعارض با یکدیگر] کنونی زبان فارسی هستیم، نه خواهان برقراری یک گرایش و تبعید دیگر گرایشها. در برابر هیچ یک از استدلالها و گرایشهای اساسی در فارسی کنونی [ (الف) فارسیی سره، (ب) پهلوی و پارسیی باستان و اوستائی، (عربی)، (ت) باختری [غربی.م]، (ث) عقل سلیم [common sense.ب]] نباید تعصب نشان داد (سنجش خرد ناب، XCVII، ایتالیک از من).”
او معتقد است در جهان کمتر زبانی که سره و ناب باشد وجود دارد و احتمالاَ “وجود تعدادی از واژهها و ریشههای بیگانه” در هر زبانی “سبب غنای آن زبان” میشود. نکتهای که او در مورد رابطه زبان فارسی و زبان عربی نفی میکند، نه اصولا تصوری موهوم از پاکی زبان فارسی پیرو خلوص نژاد آریائی، که این نکته فنی است که ورود الگوهای دستوری یک زبان بیگانه ممکن است برای زبان میزبان زیانبخش باشد. جالب آنکه در این زمینه او بر خلاف منطق سرهنویسان نژادگرا معتقد است زبان فارسی میتواند از زبان عربی بسیار هم بیاموزد. به خاطرتاکید زبان عربی بر حفظ هویت دستوریاش، تقریباَ یا تحقیقاً هر واژه یا ریشهی بیگانه که به این زبان وارد میشود در دستور زبان قوی آن هضم میشود. این نکتهای است که فارسی زبانان هم میتوانند در مورد زبان فارسی بکار گیرند:
“در اینجا نخست باید از دو اصطلاح زیستشناسی یاری گیریم: در دانش وراثت یا ژنتیک، “ژن”ها را به دو گروه بخش میکنند: ژنهای غالب، و ژنهای مغلوب.— تقریباَ یا تحقیقاً هر واژه یا ریشهی بیگانه که به زبان عربی وارد میشود، یک ژن مغلوب است. عربان [با رعایت دستور زبانشان، و برای جمع بستن کلمات فارسی بستان، بوستان یا برنامه.ب] نمیگویند: “بستانها” یا “بوستانها”، یا “برنامهها”؛ بلکه میگویند “بساتین” و “برامج”. [کلمه. ب]”اندازهی” فارسی بیدرنگ در قالبهای غنیی عربی به “هندسه” و “مهندس” تبدیل میشود. یا “ساده” (در شکل قدیمیتر خود “سادگ”، یا با املای اولیه آن [شکل به اصطلاح معرب یا عربیده]: “ساذج”)، به “سذاجه” [=سادگی] (سنجش خرد ناب، (XCVII“. با این حال او گله دارد که فارسیزبانان یا بعضی از ایشان همچنان میگویند و مینویسند “مفاهیم”، (و حتی بدتر از آن! ) “اساتید”. مشکل آنجاست که در این عبارات کلمات حتی گاهی اصالتا فارسی بجای جمع بستن بر اساس قواعد جمع فارسی با قواعد جمع عربی جمع بسته شدهاند، “یعنی واژههای عربی و حتا الگوهای دستوری عربی چه بسا به عنوان ژن غالب در فارسی وارد شدهاند.” از نظر ادیبسلطانی او بهتر است برای جمع بستن بگوئیم “مفهومها”، و بویژه “استادان”. به این معنا و معنای مشابه است که ادیبسلطانی از فارسیگرایی یا “فارسیگروی” (به قول خودش) دفاع میکند و این مسئله را به عنوان “یکی از اصلهای راهنمای کار خود”، و البته نه یگانه اصل کار خود، بکار میگیرد.
جدای از آنکه چقدر با تحلیل فوق بر اساس ژن غال و مغلوب در مورد رابطه دستور زبان عربی و زبان پارسی موافق باشیم (نگارنده این مقاله زبانشناس نیست، ولی به نظرش اجتناب از بکار بردن جمعهای براساس قواعد عربی چون “مفاهیم” یا “اساتید” به افتادن به ورطه تکلف نابجا میانجامد و غیرعملی است)، این نکته آشکار است که فارسی گروی ادیبسلطانی به هیچ وجه بر پیشفرضهای نژادگرایانه و تصورات موهوم راسیستی در مورد نژاد پاک آریایی بنا نشده است و بلکه بعکس بر اساس باور به تساوی درعین تکثر زبانهای عالم بنا شده است.
نگارنده این مقاله شخصا اصرار یا حتی علاقه زیادی به سره نویسی ندارد، ولی به نظرش این حسن زبان فارسی خواهد بود اگربتوان به عنوان مثال برای معادل اصطلاح transcendental در فلسفه کانت دو جایگزین داشت: یکی برساخته پارسیترادیبسلطانی (ترافرازنده)، و دیگری برساختهای ازریشهای عربی ساخته مجتبوی یا دیگران (استعلائی). شاید بتوان گفت مخاطبان فلسفه در زبان فارسی آزادند بنا بر صلاحدید خود هرکدام از این معادلها که بیشتر میپسندند یا دقیقتر مییابند برگیرند و مورد استعمال قرار دارند. در نهایت اینکه کدام معادل جا میافتد را برآیند برآیند واکنش جامعه فارسیزبانان و تاریخ مشخص خواهد کرد. از معادلهای فراوانی که ادیبسلطانی برساخته، مانند هستومند (being)، آناکاویک (analytic)، هرویسپ-هندیمان (omnipresent)، افدوم (posteriori) و پرتوم (priori)، تعدادی در برخی نوشتههای فلسفی جا افتادهاند و امروز گاهی اینجا و آنجا دیده میشوند، (مانند هستومند، ترافرازنده و آناکاویک) و بقیه هم ممکن است در طول زمان یا جا بیفتند، یا احیاناَ به خاطر عدم پسند جامعه زبانی به گنج فراموشی سپرده شوند. درهر صورت نمیتوان تردید داشت که هیچ نتیجه منفی بر این معادلگزینیهای سره مترتب نیست و بلکه ارائهشان دایره کلماتی را که ما در هر موردی در زبان فارسی میتوانیم بکار ببریم به خوبی افزایش میدهد.
روشنفکر یا آکادمیسین؟
آخرین سئوالی که در این مقاله در پی آنیم که بدان پاسخ دهیم آن است که میرشمس الدین ادیبسلطانی مصداق یک روشنفکر است یا آکادمیسین؟
به نظرمی رسد، بسته به آنکه منظور ما از واژههای روشنفکر و آکادمیسین چه باشد، میتوان او را روشنفکر یا آکادمیسین دانست. اگر آکادمیسین کسی را بدانیم که کارش دارای استانداردهای بالای آکادمیک به معنای جهانی این کلمه است، قطعا ادیبسلطانی آکادمیسین است، چون کارهای فلسفی و زبانشناختی او بر استاندارد بالایی از دقت بنا شده شدهاند. ولی اگر منظورمان از آکادمیسین کسی است که دارای پستی دانشگاهی است، ادیبسلطانی، با کمال تاسف برای خودمان و فرهنگمان، آکادمیسین نیست، چون تا جایی که نگارنده مطلع است تاکنون پست رسمی دانشگاهی در دانشگاهها یا موسسات پژوهشی کشور نداشته است. نویسنده نمیداند چقدر مواردی بوده که از ادیبسلطانی دعوت به کار دانشگاهی شده، و او به خاطر مناعت طبعش این دعوتها را رد کرده است، ولی همین قدر مطمئن است که سیستم کنونی در کشور اصلاً به گونهای نیست که قدر کسانی چون ادیبسلطانی را بداند و بر عکس در آن بیشتر متملقان و فرومایگان به مقامهای بالا دست مییابند.
اگر روشنفکر را بتوان کسی دانست که مایل است با آثارش تأثیری در جامعه و فرهنگ آن بگذارد، ادیبسلطانی قطعا روشنفکر است. در جملاتی که در “پیشگفتار مترجم بر ویراست دوم ترجمهی فارسی” سنجش خرد ناب آمده است، ادیبسلطانی با اشاره به دغدغهاش در مورد “فرگشتهای [پیشرفتهای.ب] اندیشگی در ایران” مینویسد: “یکی از مهمترین مسئلهها درپیرامون یک اثر فلسفی، نفوذ آن در جامعه اندیشهکاران و در اندیشه و در روح فرهنگیی جامعه است. این شاید-شوش [احتمال] بر جا است که اگر جامعه فرهیختهی ما اندک اندک به سوی شیوهی اندیشش سنجشگرانهتر و اندیشهسالاری تری پیش میرود، اگر فضای اندیشگی “سوفیستیکه” تر شده است، اگر طبقه یا رده نوینی از روشنفکران در ایرانزمین به هستی آمده است، بخشی به انگیزانندهی چاپ-پخش سنجش خرد ناب و مجموع اثرهای مروبط به کانت پیش از چاپ-پخش سنجش خرد ناب و پس از چاپ-پخش سنجش خرد ناب باشد. در این زمینه نیز دیگران، باشندگان و آیندگان، باید داوری کنند (سنجش خرد ناب، XV)”.
و
“اگر خوانندگان گرامی روند ورنامهای چاپ-پخش شده دربارهی ایمانوئل کانت را بررسی کنند، خواهند دید که پس از چاپ-پخش سنجش خرد ناب این روند سیر بالارونده [صعودی] به خود میگیرد. یعنی براستی سنجش خرد ناب به بیشتر شدن پژوهشهای کانتی بویژه، و پژوهشهای فلسفی به سان کلی در ایرانزمین، یاری رسانده است. اکنون کانت یکی از بنیادهای اندیشش ایرانیان در زمینه فلسفه شده است: اکنون در ایران نیز سراسر فلسفهی کلاسیک به کانت میانجامد و سراسر فلسفهی مدرن از کانت آغاز میگردد (سنجش خرد ناب، XIV)”.
شاید این جمله ادیبسلطانی که اکنون کانت یکی از بنیادهای اندیشش ایرانیان شده است قدری عجولانه و خوشبینانه بنماید، ولی تردیدی نیست که منطق کلی حاکم بر جملات فوق ناروا نیست. به رغم حاکمیت حکومت دینی در دودهه اخیر در مقایسه با قبل از آن کانتپژوهی و توجه به اندیشههای کانت در ایران رشد قابل توجهی داشته است. واضح است که جز ترجمه برخی آثاراز کانت یا ترجمه و تالیف آثاری درباره او به زبان فارسی برخی عوامل مهم اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نیز در محبوبیت اندیشههای فیلسوف آلمانی در ایران تأثیر داشتهاند. به نظر نگارنده یکی از این عوامل رشد طبقه متوسط شهرنشین در ایران در دهههای اخیر است. این فرهنگ شهرنشین است، نه فرهنگ روستایی که مشتری و مخاطب آثار کانت است.
در جای دیگری او ابراز امیدواری میکند که جامعه ایرانی از شرح کانت فراتر رود و روزی کانتهای خودش را به جهان ارائه کند: “ایرانیان اکنون خوب به کانت میپردازند و نیکو دربارهی کانت مینویسند. هر آینه کانتدانی و کانتگزاری هرچند بایسته است، ولی بسنده نیست. ای کاش کانتهای تازهای از میان جوانان ما برخیزند (سنجش خرد ناب، XXXVII)”.
ادیبسلطانی معتقد است فلاسفه، اندیشمندان و هنرمندان بزرگ تنها به ملت و فرهنگ خود تعلق ندارند، بلکه از آن همه انسانها و فرهنگها هستند. بر این اساس کانت به فرهنگ ایران هم، مانند سایر فرهنگها، متعلق است. با این حال او فراتر میرود و میافزاید: “براستی شاید بتوان نشان داد که که فرهنگ ایرانزمین از دیرباز هسته هایی از کانت و سویه هایی از سپهر کانتی را تا اندازهای دربر داشته است” (سنجش خرد ناب، ۱۳۹۰، VIII). ادیبسلطانی توضیح بیشتری در مورد اینکه چگونه هستههایی از اندیشه کانت از دیرباز در فرهنگ ایران بوده توضیح نمیدهد، اما میتوان حدس زد منظور او پتانسیلهایی است که در فلسفه اسلامی-ایرانی چون آثار ابن سینا و زکریای رازی، یا حتی ادبیات فارسی چون اشعار حافظ و خیام، در مورد تفکرفلسفی وانتقادی وجود دارد.
بازگردیم به سئوالمان در مورد روشنفکر یا آکادمیسین بودن ادیبسلطانی. در تعریفی دیگر، ممکن است روشنفکر را کسی بدانیم که سعی میکند نکات سخت و پیچیده و فنی علوم انسانی جدید را به مخاطبانش که محتملاً قشر تحصیلکرده و طبقه متوسط جامعه را تشکیل میدهند و اکثرشان علیرغم علاقمند بودن تخصصی بالا در رشتههای علوم انسانی ندارند، منتقل میکند. در چنین تعریفی روشنفکر میکوشد با زبانی ساده، یعنی با زبان خود مردم، با ایشان سخن بگوید و واسطهای شود میان آثار آکادمیک تولید شده در علوم انسانی و قشر کتابخوان غیر متخصص. در برابر برای آکادمیسین زبان مردم عادی مهم نیست، و آنچه مهم است تولید اثری با استانداردهای بالاست، هرچند مخاطبان اثر قشری بسیار نخبه و معدود در جامعه باشند.
با چنین تعریفی ادیبسلطانی را نمیتوان یک روشنفکر دانست و باید به او لقب آکامیسین داد. تا جایی که نگارنده میفهمد، بهترین طریق بهرهمند شدن و استفاده کردن از عمق و ظرافت ترجمههای ادیبسلطانی از کانت و ویتگنشتاین (و محتملاً بقیه) آن است که این ترجمهها را در کنار متن (یا ترجمه دقیق) همان اثر در یکی از زبانهای اروپایی بخوانیم. یعنی مثلاً اگر آلمانی نمیدانیم و فقط انگلیسی را مسلطیم، ترجمه سنجش خرد ناب را در کنار ترجمه پل گایر[۴] از همین اثر کانت به انگلیسی – که اتفاقاً ادیبسلطانی به آن در پیشگفتار کتابش اشاره کرده و آنرا به عنوان ترجمهای دقیق در ویراست دوم ترجمهاش مد نظر قرار داده است— بخوانیم و اگر فقط فرانسه میدانیم درهنگام خواندن ترجمه ادیبسلطانی از رسالهی منطقی-فلسفی ویتگنشتاین اثر را با ترجمهی فرانسوی پییر کلوسوفسکی[۵] مطابقت دهیم.
پر واضح است که این مسئله تعداد کسانی را که میتوانند از ترجمههای ادیبسلطانی بهره و لذت ببرند به تعداد محدودی از دانشجویان یا استادان علوم انسانی چون فلسفه، جامعه شناسی، زبانشناسی، علوم سیاسی و ایرانشناسی، که به تبع رشته و مطالعاتشان به یکی از زبانهای اروپایی تا حدی مسلط اند، تقلیل میدهد.
به این طریق به نظر میرسد برای رواج اندیشههای کانت و ویتگنشتاین در فرهنگ عامه ایران در میان طبقه متوسط، و نه قشر خاصی در میان این طبقه، ترجمههای آکادمیک، و نه روشنفکرانه، ادیبسلطانی- با تمایز متاخری که میان روشنفکری و آکادمیسین قائل شدیم- از این آثار کافی و بسنده نیستند. این به نظر واقعیتی است علیرغم درخشش ترجمههای ادیبسلطانی از جهت زیبایی و دقت، و علیرغم انتظار او از نفوذ تقریباً سریع آنها در فرهنگ.
پانویسها:
[۱] The Question of the Left and Its Future: Notes of an Onlooker, 2010.
[۲] به نقل از یادداشت زیرhttp://kheradenab.blogfa.com/post-65.aspx
[۳] در مواردی که داخل کروشه علامت ب آمده است، اضافه داخل کروشه از سوی نویسنده مقاله اضافه شده است. در مواردی که عبارت ب نیامده است، اضافه متعلق به اصل نوشته ادیبسلطانی است.
[۴] Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, translated and edited by Paul Guyer & Allen W. Wood, Cambridge University Press, 1998. این ترجمه از کانت به انگلیسی در ایران توسط انتشارات حکمت به شیوه اُفست منتشر شده است
[۵] Pierre Klossowski
عالی بود!
کاربر مهمان / 29 October 2012
ممنون از این پاسداشت کوچک.
کاربر مهمان / 29 October 2012
آهای فیلسوف این پادشاه لخت است اولین بار که کتابی را تحت عنوان ترجمه شده "سنجش خرد ناب" دیدم فکر کردم فقط یک*** می تواند چنین ترجمه ای از Critique of Pure Reason کرده باشد. فیلسوف *** اگر این خرد ناب است با چه چیز می خواهی آن را بسنجی ؟ حداقل تا جایی که دانش انگلیسی من اجازه می داد به وضوح می دانستم که critique معنایی غیر از سنجش، reasonمعنایی غیر از خرد و pure معنایی متفاوت از ناب دارد. و این تعجب وقتی به نام ادیب سلطانی برخورد دو چندان شد. قلمبه سلمبه حرف زدن مانند یک مرض ارثی از گذشتگان به ما به ارث رسیده با این تفاوت که قلمبه گویی اجداد طاهرین ما بین الاذهانی بود و بالاخره قابل فهم ولی واژه های قلمبه ی ما علاوه بر خصلت قلمبگی و سلمبگی من درآوردی نیز هستند. سوال من از جناب ادیب این است که چرا از بدو پیدایش زبان فارسی یک فیلسوف که بتواند مانند راسل سخن بگوید نداشته ایم؟
کامران / 29 October 2012
آخرین ترجمه ی ادیب سلطانی “هملت” است که در فهرست نیومده.
کاربر مهمان / 30 October 2012
سلام. نویسندة محترم در ستایش از ادیب سلطانی کمی اغراق کرده. شاید به این دلیل که هم از ابتدا بنا را بر تجلیل از او نهاده بود.
در هر حال من گمان میکنم کارکرد زبان در فلسفه و علم، نقل معناست (هنر و اسطوره و گاه دین حساب دیگری دارند). البته متقابلا به زبان راحت الحلقومی هم معتقد نیستم: وقتی معنا غامض است، به طور طبیعی لفظ هم متناسب با آن غامض میشود. اما ایشان زیادی فلنبه نویس بودند.
ما از لغت سازی در برابر مفاهیمی که در فرهنگ خودمان سابقه ندارند، گریزی و گزیری نداریم. اما فقط در برابر این مفاهیم. آنهم – به قول مرحوم فرشیدورد – نه با نبش قبر از لغات زبانهای مردة باستانی. آخر “دوچَمگوییک” (برساختة ایشان در برابر دیالکتیک) را کدام آدم فاضلی میفهمد؟ (تا چه رسد به ما بی فضلها!!)
سلمان محمدی / 30 October 2012
پاسخ به آقای کامران:
جناب کامران داوری شما، متأسفانه به مانند بسیاری از کسانیکه در باره ترجمه “سنجش خرد ناب” به اصطلاح داوری کرده اند، بسیار نادرست است. نخستین شرط برای سنجش یک ترجمه: یک، آشنائی تقریباً کامل با زبان اصلی آن اثر ترجمه شده است ( در این مورد یعنی با زبان آلمانی) دو، آشنائی تقریباً کامل با متن های علمی در آن زبان ( در این مورد یعنی با متن های فلسفی زبان آلمانی و آن هم با زبان فلسفی کلاسیک آلمان، یعنی آلمانی سده های 18 و 19 ) و سه، آشنائی تقریباً کامل با مفهوم ها، ساختار زبانی و روش بازنمون ویژه نویسنده آن اثر ( در این مورد یعنی با مفهوم ها، ساختار زبان و روش بازنمون ویژه کانت). جناب عالی و بسیاری از کسانیکه اینجا و انجا در مورد ترجمه “سنجش خرد ناب” اظهار نظر فرمود ه اند، دارای هیچ کدام از سه شرایط برشمرده نیستید، اما جالب اینکه این کاستی مانع از داوری های نادرست، و اگر اجازه داشته باشم، داوری های کیلوئی، شما نمی شود. من فکر می کنم، بر خلاف ادعای شما، شما کانت را ، به انگلیسی هم نفهمیده اید: به عنوان مثال مفهوم “سنجش” و “داوری” و مقدمات آن نزد کانت.
جهت اطلاع جنابعالی کوتاه فقط به یک مورد اشاره کنم و آن اینکه ساختار دستوری زبان کانت، دارای عناصر زیادی از ساختار جمله و دستور زبان لاتین است. شاید بپرسید چرا؟ برای اینکه فلسفه نویسی به زمان آلمانی در زمان کانت یک حرکت نو بود ، می توان گفت که به آلمانی فلسفیدن در آن زمان حتی یک جسارت بود. فلسفه در زمان کانت بیشتر یا عمدتاً به زبان لاتین نوشته می شد.زبان لاتین در آن زمان هنوز زبان دانش؛ زبان فریختگان و از ما بهتران آلمان بود. و کسانی هم که به مانند ولف ( آموزگار کانت)، کانت و دیگران این جا و آنجا به آلمانی می نوشتند، بخشاً به اختیار، بخشاً به ناگزیر، کوشش می کردند با کمک مفاهیم و ساختار دستوری زبان لاتین، به آلمانی به اصطلاح بفلسفند. جملات دراز کانت که گاهی به یک سطر ده خطی می رسد یکی از پیامد های شبه نلفیق دستور دو زبان لاتین و آلمانی باهم است. این مسئله نه تنها خواند اثر را کمی سخت، بلکه ترجمه آن را به زبان دیگر و آن هم به فارسی سختر می کند. ترجمه آقای ادیب سلطانی البته خالی از اشکال نیست. من هم با متن آلمانی کانت و هم با متن ترجمه آن به فارسی به اندازه کافی آشنا هستم. به باور من، ترجمه “سنجش خرد ناب” اگر نگویم تنها، اما می توانم بدون اغراق شرقی بگویم، یکی ار بهترین ترجمه های یک متن فلسفی از آلمانی به فارسی است. یک شاهکار است که نشان از دانش و توانائی های وسیع زبانیشناسی و فلسفی مترجم دارد.
آقای میثم بادامچی از شما برای این “پاسداشت کوچک ” برای این فریخته بزرگ، صمیمانه سپاسگزارم.
سعید
سعید ح / 30 October 2012
دکتر سید جواد طباطبایی مینویسد:
” لغت بازی، در قلمرو اندیشه، چیزی از سنخ بازیها و متعلقات آن است، یعنی مندرج در تحت تفنن است. تاریخ اندیشه ناحیهای مهم در فرهنگ بشری است و نمیتوان در آن از سر بازیچه وارد شد. آن چه در قلمرو تاریخ اندیشه لغت بازی خوانده میشود، ربطی به دیگر شاخههایی از فرهنگ، که به طور عمده با زبان سر و کار دارند، مانند ادبیات، ندارد و بدیهی است که نباید این را از آن قیاس گرفت…. بدون ورود در تفصیل این بحث، میتوان ترجمهٔ ادیب سلطانی از سنجش خرد ناب کانت را به عنوان شاهد مثال ذکر کرد… باید گفت که ادیب سلطانی با لغت سازیهای بی رویه همهٔ زحمتهای خود را بر باد دادهاست. اگرچه به ظاهر ادیب سلطانی کوشش کردهاست متن آلمانی را به زبان سره برگرداند، اما با کنار نهادن گنجینهٔ مفاهیمی که بیش از یک هزاره مورد استفاده بود، فارسی فلسفی را به زبانی نامفهوم تبدیل کردهاست بی آن که چیزی بر فارسی افزوده باشد…. زبان ادیب سلطانی، به رغم سره بودن ظاهری آن، سره نیست و مخلّ به انتقال اندیشه نیز هست. تأکید بر این سره بودن زبان فارسی کنونی از این حیث مهم است که لغت سازی بی رویه، که میتواند با میلی که ایرانی، بویژه اگر اهل تتبعات ادبی باشد، به واژهها و بازی با آنها دارد، به آسانی، به لغت بازی تبدیل شود و توهم دانشی دروغین ایجاد کند.”
مهرنامه – شماره ۲۳- ص ۲۸۶
کامران / 31 October 2012
جناب سعید ح
منعلمنتغب مبعبعنفیب ایانیافیغاسینعلنع
میدانید این چیست ؟
این ترجمه ای از زبان مصری باستان است که به علت پیچیدگی زیاد زبان مصری باستان که ریشه در عجایب و غرایب دارد به خط الرسم فارسی برگردانده شده است.
عزیز من اگر کسی زبان لاتین و آلمانی بداند ترجمه جناب ادیب به چه دردش می خورد؟ متن اصلی را می خواند نه ترجمه را، کسی سراغ ترجمه می رود که زبان اصلی را نمی داند ولی اگر ترجمه را هم باید کسی ترجمه کند این بازی با کلمات است
در فضل و دانش جناب ادیب به فلسفه و زبان شکی نیست ولی مخاطب ایشان در این ترجمه به گمانم رودکی و خاقانی هستند نه دانشجوی فلسفه که نیاز به فهم دارد
اصلا فرض می گیریم که حق با شماست و امثال من که دانشجوی دکتری فلسفه هستند بعلت ندانستن لاتین و آلمانی نباید نظر بدهند بزرگانی مثل سید جواد طباطبایی که به فرانسه ، آلمانی ، انگلیسی و لاتین تسلط دارند را چه می کنید
بد نیست نظر ایشان را با هم بخوانیم :
کامران / 31 October 2012
اگر سرهگرایان صرفاً به تألیف بپردازند میتوان نوشتنشان را به نوعی سبک تلقی کرد، حتی سبکی ادبی. اما زمانی که سرهگرا دست به ترجمه میزند دچار رفتاری ذاتاً متناقض میشود. ترجمه فرایندی است از زبان مبدأ به مقصد. اما سرهگرایان زبان مقصد مشخصی ندارند. زبان مقصدشان زبانی است خودساخته که برای فهم دیگران خودش باز نیاز به یک ترجمه دارد. از این جهت مترجم سرهگرا ترجمه نمیکند، زمانی که ادعا میکند کتابی را به زبان فارسی ترجمه کرده است، در واقع سبک خودش را بر زبان مقصد تحمیل میکند. سبکی که چندان کاربری ندارد و معمولاً زبانی است با یک گویشور که آن هم صرفاً به صورت مکتوب از آن استفاده میکند. کاری که آقای ادیب سلطانی انجام میدهند ترجمه به زبان ادیب سلطانی است و نه ترجمه به زبان فارسی.
نویسنده محترم گویا در مورد زبانشناسی کمی سوءتفاهم دارند و کسی را که چند زبان میداند و توصیههایی در مورد زبان ارائه داده است، زبانشناس معرفی کردهاند. قصد من نفی زبانشناس بودن احتمالی جناب ادیب سلطانی نیست در این زمینه اطلاعی ندارم. اما این عبارتها که به صدور حکم زبانشناس بودن ایشان ختم میشود، اساساً ربطی به زبانشناسی ندارد:
«زبانشناسی- شاید ادیبسلطانی تنها مترجم ایرانی باشد که از چهار زبان (آلمانی، فرانسه، انگلیسی و یونانی) آثاری مستقیماً به فارسی برگردانده است. دانش ژرف او در زمینه زبان فارسی در مقدمه هایی که بر ترجمه هایش نوشته و در آنها در مورد روش ترجمه بحث کرده (مانند مقدمههای او بر ویراست اول و دوم سنجش خرد ناب، چنانکه اشاره خواهد شد)، و نیز کتاب درآمدی بر چگونگی شیوهی خط فارسی متبلور است. در واقع زبانشناسی را میتوان تخصص ویژه او دانست.»
ابراهیم اسکافی / 31 October 2012
آقای ادیب به فلسفه تحلیلی می گویند فلسفه سرد به فلسفه های دیگر میگویند فلسفه گرم که بنظر میرسد خیلی با واقعیت فرق داشته باشد. تعریف آقای طباطبایی از تعریف ایشان هم پرت تر است. اینها فیلسوفهای ما هستند؟ نکته دیگر اینکه بنده متوجه نشدم زبانشناس بودن آقای ادیب از کجا پیدا شد؟
محمد جواد حقیقی / 01 November 2012
بی انصافی است که ادیب سلطانی با خود شیفته ی تو خالی ای مثل جواد طباطبایی مقایسه شود.
ادیب سلطانی با تر جمه هایش و با صنعتگریش در واژ ه سازی خدمتی بزرگ به زبان فارسی کرده است.
سپاس از این یادداشت منصفانه.
س. / 01 November 2012
به نظر می رسد دوستان اصلا مقاله را نخوانده اند و فقط با دیدن نام ادیب شروع به مخالفت کرده اند!
نویسنده درمقاله نشان داده که ادیب سره گرا نیست! سره معنی مشخصی دارد و کسی که کتاب هایش آکنده از انواع واژگان بیگانه است را نمی توان سره گرا نامید!
ادیب می کوشد توان فراموشیده ی زبان فارسی در فلسفیدن را زنده کند. بر این باور است که فارسی توانش(پتانسیل) تبدیل شده به یک زبان علمی را دارد. روش هایش هم من در آوردی نیست. با ساختار فارسی جور در می آید و در گذشته هم چنین روش های واژه سازی رایج بوده. درهر کاری چه بسا کوچک امکان اشتباه هست چه رسد به کار بزرگ و ستودنی ادیب.
آقای اسکافی: ایشان فقط زبان دان نیست! احتمالا می دانید که شاخه ای زبان شناسی زبان شناسی همسنجشی است و زبان شناسی یک رشته و شاخه ندارد! ایشان اگر در در همه شاخه های زبان شناسی دانش نداشته باشد در زبان شناسی همسنجشی استاد است.
به تاریخ هم نگاه بیاندازیم بد نیست! چند درصد فارسی زبانان می دانند پیشوند ابر به معنای فعلی اش و نه به معنی بر ، تازه زنده شده است!؟
این پیشوند جا افتاده و در بسیاری واژگان بکار می رود و به نظر من پیشوند های دیگر هم دارند جای خودشان را باز می کنند و می بینیم که فرهنگستان عربی ماب کنونی هم دست به زنده کردن پیشوند های ارتا/پرا/دش/هو و … زده چنانچه فرهنگستان های پیشین پیشوند های پیرا/پاد/ترا و .. را زنده کردند.
کاربر مهمان / 01 November 2012
آقای بادامچی
سپاس از نوشته تان
ای کاش یادی هم از حیدری ملایری می کردید که یک شاهکار (یک واژه نامه ریشه شناسیک اخترفیزیک بسیار دقیق و عالی) آفریده است و در اینترنت در دسترس همگان است.
براستی که واژگان پیشنهادی ایشان راه گشاست و وقتی با شاهکار ایشان آشنا شدم و واژگان ایشان را بررسیدم برای نخستین بار احساس کردم فارسی می نواند با زبان های مطرح دنیا در زمینه های علمی همسری کند.
کاربر مهمان / 01 November 2012
جناب «کاربر مهمان»
اگر منظورتان زبانشناسی تطبیقی است. بسیار جای خوشوقتی است اگر ایشان در این زمینه فعالیت کرده باشند. خوب است آثار ایشان را در این زمینه معرفی کنید. در هر صورت من منکر فعالیت زبانشناسی ایشان نشدم. عرض من این بود توضیحات نویسنده این مقاله که صرفاً ناظر بر «دانستن چند زبان» و داشتن «اطلاعات عمیق در مورد زبان فارسی» بود، دلیل کافی برای زبانشناس بودن ایشان نیست. ساختار مقاله طوری بود که گویا ایشان از همان پاراگرافی که نقل کردم چنین نتیجهای گرفتند.
در ضمن سرهگرایی درجات مختلفی دارد و یک گونه نیست. اگر واژهسازی را خلق اثر هنری ندانیم، هر چقدر هم با پشتوانه دانش عمیق و آشنایی با زبانهای مختلف هم باشد، در عمل باید جواب بدهد. یعنی کاربران زبان دست کم در آن حوزه خاص پیشنهادها را بپذیرند و به کار ببرند. اگر چنین اتفاقی افتاده است باید به ایشان تبریک گفت، اگر نیاز علاقهمندان موجب شده است کتابهایی که ایشان با زحمات فراوان ترجمه کردند، دوباره توسط کس دیگری به زبان معمول فارسی ترجمه شود، در این صورت قاعدتاً کارشان بینتیجه بوده است.
مسلم است کسی منکر زحمات ایشان نیست.
ابراهیم اسکافی / 01 November 2012
آقای سلمان محمدی از واژه گزینی دوچمگوییک در برابر دیالکتیک شاکی اند. اگر بر سر همین واژه بخواهیم بحث کنیم در فارسی برخی از مترجمان واژه جدل را برگزیده اند. همانطور که دوستان بحث نموده اند، ترجمه، انتقال مفاهیم از کالبد یک زبان به کالبد زبان دیگر است، زمانی که مفهوم دیالکتیک در کالبد جدل قرار می گیرد خود به خود سایر مفاهیمی که ذهن فارسی زبان از واژه جدل با خود می کشد، سر برآورده و با مفهوم دیالکتیک در می آمیزد و ممکن است باعث تحریف معنا گردد. البته بنده فرقی بین دوچمگوییک و دیالکتیک نمی بینم از این حیث که هر دو واژگانی بی بته و بی ریشه در ذهن فارسی زبان امروزند. اگر بنا به چنین ترجمه هایی است، همان بهتر که با متن اصلی رو به رو باشیم. البته برای استاد ادیب سلطانی احترام ویژه ای قائلم.
مجتبی / 02 November 2012
آقای اسکافی!
شما از طرفی به معنی واژگان پیشنهادی ادیب ایراد می گیرید از طرفی دیگر با واژه ی همسنجشی که ترجمه دقیق و درست comparative است اشکال وارد میکنید!
تا جایی که بنده می دانم تطبیقی یک غلط مصطلح است و معنی comparative نمی دهد
شما اگر عربی دوست هستید پیسنهاد می کنم حداقل بگویید مقایسه ای! نه تطبیقی
ضمنا خود عرب ها اگر بدانند ما شما به comparative می گویید تطبیق ! تعجب خواهند کرد
کاربر مهمان / 04 November 2012
مطلب خواندنی بود. گذر زمان دست کم از ده سال پیش تاکنون نشان داده که میزان رجوع به معادل های آقای ادیب سلطانی به مراتب بیشتر می شود (فرارونده، ترافرازنده، پروبلماتیک، سنجشگری، سنجشگرانه اندیشی ده سال پیش فقط واژه های خاص ادیب سلطانی بودند. همین الان کافی است یکی از این واژه ها رو گوگل کنید تا ببینید چقدر مورد استفاده اند). اگر با همین ریتم بخواهیم وضعیت ادبیات فلسفی بیست سال بعد را پیش بینی کنیم، میزان استفاده از واژه های مورد استفاده ادیب خیلی از امروز بیشتر خواهد بود.
دعواها و سر وصداهای سی سال اخیر در اراده ادیب تغییری به وجود نیاورد و بعد از سی سال گذر زمان بهترین قضاوت را درباره کار او کرده.
نکته ای که شاید بتوان به یادداشت شما اضافه کرد منش شخصی ایشان است. کسانی که ایشان را از نزدیک می شناسند می دانند که اصلا به سبک اهل اندیشه وطنی خود را تافته جدا بافته نمی داند و دایم به دیگران پرخاش نمی کند. کار خودش می کند و برای دیگران و اصولا هرکسی که کار فکری می کند احترام قایل است. شخصا فکر می کنم این اخلاق کانتی در ادیب به اندازه کارهای بزرگش قابل احترام است.
اگرچه همانطور که شما گفته اید خواندن ترجمه های ادیب کار خیلی راحتی نیست ولی با این ایده که باید آن ها را کنار یک ترجمه دیگر گذاشت موافق نیستم. شخصا متن منطق ارسطو را با ترجمه ایشان خواندم. این ترجمه بر پایه خود کاملا قابل فهم است. اگرچه این حرف منکر آن نیست که خواندن منطق ارسطو با دایره وسیعی از معادل های جدید کار راحتی نیست.
ماژور / 04 November 2012
آنکه رقم طرازان دیوان ن و القلم و ما یسطرون تا رسائل مخایل ما را به طراز و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین مطرز و توقیع فضایل ما را به طغرای وعدکم الله مغانم کثیرة تاخذونها فعجل لکم هذه موشح داشتهاند، همواره بذل کرم و نشر نعم و فصل خطاب و افاضه صواب و کفالت مهام و وکالت انام جبلت نیت و سرشته سجیت ما گشته الخ…
بخش های از کتاب تاریخ تبریز، نادر میرزا، ص ۲۶۶
متن بالا فارسی است و شما می بینید فارسی در این چند دهه چقدر ساده تر و بی الایش تر و پاک تر و رساتر شده است!
گذشت زمان ثابت خواهد کرد که واژگان نوساخته جا خواهند افتاد یا نه! بسیاری از واژگان آشنای و رسای امروز فارسی، واژگان نوساخته ی ناآشنا و چه بسا نامفهوم دیروز بوده اند!
کاربر مهمان / 05 November 2012
به مجتبی
دانش شما درباره ی زبان فارسی چقدر است؟ درباره ی نیاکان زبان فارسی مانند پهلوی چطور؟
آیا می دانید
در کتاب دینکرد، اصطلاح «چیم گوواگیه» cim-gowagih به معنای «منطق» آمده است؟
برای اینکه واژه ای را بی بته بنامید حداقل باید 5 دقیقه وقت بگذارید بعد حکم صادر بکنید!
کاربر مهمان / 05 November 2012
واژه دیالکتیک هیچ ربطی به چیم گوواگیه یا دوچمگوییک ندارد. ضمنا “ییک” آخر آن از کجا آمده است؟ ضمنا من درباره واژه قضاوت نکردم درباره حافظه تاریخی خودمان قضاوت کردم. بته به پیشینه تاریخی نیست اگر چنین است بهتر است به زبان دایناسورها حرف بزنیم!!
مجتبی / 06 November 2012
شما باید فرق اسم و صفت را بدانید!
ایه در پهلوی پسوند اسم ساز است و ییک پسوند صفا ساز
پیشینه شما شاید در دایناسور ها باشد، اما من منظورم پیشینه ی زبان خودم بود که 90 % آن ریشه در واژگان پهلوی دارد.
کاربر مهمان / 10 November 2012