یان هکینگ – «ساختار» و «انقلاب» در عنوان کتاب «ساختار انقلابهای علمی» تامس کوهن (Thomas Kuhn)، بهخوبی جفتوجور شدهاند. او نهتنها به وجود چنین انقلابهایی عقیده داشت، که ساز و کار مشخصی را هم برایشان قائل بود و محتاطانه چنین ترتیبگذاریشان میکرد: «علم معمولی» (یا normal science – که همان کارهای متداول علمی باشد)، همیشه به انضمام یک پاردایم، یا انگیزهای برای «حل معما» برپاست و از رهگذر همین امور معمولیست که رفتهرفته نابهنجاریهایی بروز میکند و با دامن زدن تدریجی به یک بحران علمی و ظهور پارادایمی جدید، یک انقلاب علمی از آن حاصل میشود.
«حل معما»، معمولاً یادآور بازی سودوکو، حل کردن جدول و چیدن پازل است و لذا خوانندگان، امروزه معانی بعضاً ضد و نقیضی را به کلماتی که در ۱۹۶۲ در این کتاب به کار رفته، نسبت میدهند. همانطور که کوهن، خودش در پسگفتار کتاب آورده: “پارادایم، … جوهره چیزیست که من اینک آن را بدیعترین و مهجورماندهترین جنبه کتابم برمیشمرم”. او در همان صفحه، واژه exemplar (سرمشق) را به عنوانی جانشینی برای پارادایم برمیگزیند و در مقاله دیگری هم اعتراف میکند که دیگر “کنترل این واژه از دستام در رفته است”. آخرش هم در اواخر عمرْ آن را دور انداخت. اما من امیدوارم که ما، یعنی مخاطبین پنجاه سال بعد کتاب «ساختار …»، میتوانیم اهمیت این واژه را مجدداً احیاء کنیم.
در اینصورت، علم معمولی، همیشه وابسته به پارادایمی خواهد بود که معماها و رهیافتهای مرتبطی که جامعه علمی برایشان دست و پا کرده را مشروعیت میبخشد. اوضاع تا مدتی به همین منوال پیش خواهد رفت تا اینکه روشهای مشروعیتیافته با این پارادایم، دیگر از پس حل نابهنجاریهایی که بروز کرده برنیایند و لذا بحرانی حاصل شود که فقط با تغییر خط مشی پژوهشها و ظهور یک پارادایم جدید حل خواهد شد؛ اتفاقی که به «تغییر پارادایم» (paradigm-shift) معروف است.
مثلاً دو جملهی تأثیرگذار از قول ولفگانگ پائولی (فیزیکدان برجسته اتریشی)، در کتاب کوهن آمده که وضعیت کلی نظریه کوانتوم را، چندی پیش از انتشار مقاله معروف هایزنبرگ راجع به مکانیک ماتریسی، و چندی پس از آن ترسیم میکند. او در جمله اول اظهار میکند که علم فیزیک در شُرُف واپاشی است و باید در پی کسب و کار دیگری رفت؛ اما چند ماه بعد، راهی تازه گشوده میشود. اغلب دانشمندان همین احساس را داشتند: در اوج بحران بود که جامعه علمی، در مواجهه با چالشهای پیش روی پارادایم خودْ احساس گسست میکرد.
تصویری از جلد ویراست دوم کتاب «ساختار انقلابهای علمی»
البته مفهوم «ساختار» کوهن، خیلی شستهرفته و مرتب است و میدانیم که تاریخ اینچنین نیست. اما دقیقاً همین نبوغ او بهعنوان یک فیزیکدان بود که راه کشف یک ساختار ساده و روشنگرانه را نشاناش داد؛ یعنی دورنمایی از ساز و کار علم، که مخاطب عامْ آن را بهخوبی درمییافت. ضمناً ایدهاش آزمونپذیر هم بود. مورخان علم، خود میدیدند که تحولات تاریخی رشتهشان تا چه اندازه با «ساختار»های کوهن انطباق دارد. اما متأسفانه بعضی روشنفکران، که بههمینواسطه با معنای «واقعیت» درافتادند، از این ایده سوءاستفاده کردند. کوهن اصلاً چنین قصدی نداشت. او عاشق واقعیت و جستجوگر حقیقت بود.
خب بحثمان از «ساختار»، اندکی به طول انجامید. در خصوص «انقلاب»ها باید گفت که معمولاً اولین چیزی که به ذهنمان خطور میکند، انقلابهای سیاسیست. همهچیز زیر و رو میشود و نظم سراسر جدیدی بر جهان حکم میرانَد. شاید امانوئل کانت را بتوان نخستین متفکری خواند که چنین ایدهای را به قلمرو علم انتقال داد. او در مقدمه ویراست دوم کتاب «نقد عقل محض»، از دو رخداد انقلابی یاد میکند: یکی تحول کارکرد ریاضیات از روشهای متعارف بابلیها و مصریها به ابزاری برای اثبات از طریق اصول موضوعه، در اندیشه یونانیان؛ و دومی هم ظهور روش تجربی و آزمایشگاههای علمی [در اواسط قرن هجدهم میلادی].
زمانی که کوهن کتابش را مینوشت، انقلاب علمی قرن هفده، برای خودش منزلتی داشت: پیامبرش فرانسیس بیکن بود؛ چراغ راهاش گالیله و خورشید عالمتاب آن هم نیوتن. اما بحث کوهن بر سر «این» انقلاب علمی نبود. این رخداد، در مقایسه با انقلابهایی که کوهن از آن سخن میگفت، اساساً چیز دیگری بود. اصلاً او چندی پیش از نوشتن کتاب «ساختار …»، عنوان «انقلاب علمی ثانوی» (second scientific revolution) را معرفی کرد که در اوایل قرن نوزده میلادی رخ داده بود؛ یعنی هنگامی که رشتههای علمیْ جامه ریاضی به خود پوشیدند. گرما، نور، الکتریسیته و مغناطیس، صاحب پارادایمهای خاص خودشان شدند: گسترهای از پدیدههای ناشناخته، ناگهان به چشممان آشنا جلوه کردند. اما نه این انقلاب ثانوی و نه آن انقلاب اولی، واجد «ساختار»ی که کوهن از آن سخن میگفت، نبودند.
تامس کوهن چندی پیش از نوشتن کتاب «ساختار …»، عنوان «انقلاب علمی ثانوی» را معرفی کرد که در اوایل قرن نوزده میلادی رخ داده بود؛ یعنی هنگامی که رشتههای علمیْ جامه ریاضی به خود پوشیدند. گرما، نور، الکتریسیته و مغناطیس، صاحب پارادایمهای خاص خودشان شدند: گسترهای از پدیدههای ناشناخته، ناگهان به چشممان آشنا جلوه کردند.
نسل پیش از کوهن، در جهانی بالید که میزبان یک انقلاب بنیادی در علم فیزیک بود. نظریات نسبیت خاص و عام اینشتین، ویرانکنندهتر از تصورمان ظاهر شدند و بعد از آن نوبت به انقلاب کوانتومی رسید. نسبیت و فیزیک کوانتوم، نهتنها بنیادهای علم سنتی، که اساس متافیزیک را هم فروفکندند. کانت اعتقاد داشت که فضای مطلق نیوتونی، و اصل علیت از جمله اصول پیشینی (a priori) و بدیهی بهشمار میروند. اما فیزیک ثابت کرد که علت و معلول، صرفاً پدیدارند و این عدم قطعیت است که در اعماق واقعیتْ ریشه دوانده است.
پیش از کوهن، کارل پوپر (Karl Popper) را برجستهترین چهره فلسفه علم میشناختند. او به عصر انقلاب ثانوی کوانتوم تعلق داشت؛ انقلابی که به وی نشان داد علم از طریق گمانهزنی و تکذیب است که پیش میرود. ما به حدسیات جسورانهای متوسل که تا حد ممکنْ آزمونپذیر باشند و چندی بعد، ضرورتاً به اشتباهشان پی میبریم. حدسیاتمان تکذیب میشوند و به حدس جدیدی نیاز است تا با واقعیات تازه جور درآید. فرضیهها تنها زمانی «علمی» تلقی میشوند، که بطلانپذیر (falsifiable) باشند.
تأکید کوهن بر مفهوم انقلاب را میتوان به مثابه یک مرحله بعد از پوپر دید. هر دوی آنها فیزیک را بهعنوان مدلی برای کل علم برمیگزیدند و ایدههایشان را در عصر بعد از نسبیت و کوانتوم صورتبندی کردند. امروزه اما علوم، چهره متفاوتی دارند. در سال ۲۰۰۹ بود که یکصد و پنجاهمین سالگرد انتشار کتاب «منشأ انواع» داروین را جشن گرفتند. به گمانم اگر از بینندگان آن میپرسیدند که انقلابیترین اثر تاریخ علم چیست، جوابشان همان «منشأ انواع» میبود. پس غیاب انقلاب داروینی در کتاب «ساختار …» کوهن، امروزه محسوستر است. حالا که علوم زیستی جای فیزیک را گرفتهاند، باید دید که انقلاب داروین تا چه اندازه در الگوی کوهن میگنجد.
بههر ترتیب، آیا پنجاه سال پیش، انتشارات دانشگاه شیکاگو اصلاً میدانست که یک بمب را در اختیار دارد؟
کتاب «ساختار …» ابتدا بهعنوان بخشی از «دایرهالمعارف بینالمللی علم وحدتیافته»، در قالب پروژهای توسط فلاسفه حلقه وین منتشر شد. اعضای حلقه، به دنبال قدرت یافتن نازیها در اروپا، به شیکاگو نقل مکان کرده بودند. کوهن میگفت از لحاظ عقلانی، با فلسفه علم حلقه عجین شده است. در سالهای ۱۹۶۲ و ۶۳، ۹۱۹ نسخه از کتابش فروش رفت و آمار فروش نسخه ارزانترش ۴۸۲۵ مورد بود. چندی نگذشت که «ساختار …»، به فهرست کتابهای تأثیرگذار قرن بیستم راه یافت و مهمتر از همه اینکه: دورنمای علمی که هماینک از آن بهرهمندیم را برای همیشه دگرگون کرد.
منبع: NewScientist
پانوشت:
یان هکینگ، نویسنده این مقاله، چهره برجسته فلسفه علم، و استاد دانشگاه تورنتوی کاناداست. این نوشتار، بخشی از مقدمه او بر ویراست پنجاهسالگی کتاب «ساختار انقلابهای علمی» به قلم تامس کوهن (انتشارات دانشگاه شیکاگو) است.
توضیحات تصاویر:
۱ – تامس کوهن / منبع: دایرهالمعارف ویکی
۲ – تصویری از جلد ویراست دوم کتاب «ساختار انقلابهای علمی»
ممنون برای این مطلب بسیار خوب. چقدر خوب می شود اگر بخش های دیگر این نوشتار هم ترجمه و در رادیو زمانه منتشر شود. شاد و موفق باشید.
وحید.ش / 28 October 2012
سلام
چند وقت پیش (در زمان المپیک) بی بی سی فارسی توی “به عبارت دیگر” دوبله مصاحبه ای با روانشناس تیم ملی دوچرخه سواری انگلیس رو پخش کرد.
خیلی جالب بود.
گویا ایشون مقاله و کتابای زیادی دارن. لطفن از مقالاتشون ترجمه کنید.
با تشکر
کاربر مهمان / 28 October 2012
تامس کوهن درست نیست. تامس کون درست است. کوهن به انگلیسی، جور دیگری نوشته میشود.
ا / 29 October 2012
نظریات کوهن همیشه با نظریه پارادایم شناخته میشه…راستی هر موقع مطالب راجع به یک علم به حد اشباع رسید و دچار بحران گردید اینجا یک ابتکار و جرقهناگهانی پارادایمی ایجاد می کند…………
مممنون
کاربر مهمان / 29 October 2012