والدن بلو – جهان به زودی وارد ششمین سال بحران بزرگ اقتصادی خواهد شد که دورنمایی نیز برای پایان آن دیده نمیشود. در ایالات متحده، جایی که رکود همچنان حاکم است، حدود ۲۳ میلیون آمریکایی یا بیکار ماندهاند، یا به کاری نیمهوقت و نامتناسب باعلاقه و تخصص خود مشغولند و یا به سبب سرخوردگی و ناامیدی، از بازار کار کنار کشیدهاند. چنین شرایطی میتواند خطر جانشینی یک نامزد جمهوریخواه به جای باراک اوباما را در بر داشته باشد. نامزدی که برنامههایش تنها بحران را دامن میزند.
اینک برنامههای ریاضتی سختگیرانه و بیرحمانه دورنمای اقتصاد اروپا را قبضه کرده و اندک اقتصادهای به سلامت جسته نیز در معرض همین تهدید هستند. صنعت آلمان در فصل گذشته، به دلیل افت شدید صادرات به کشورهای همسایه مجبور به ریاضت، بدترین بیلان در سه سال اخیر را پشت سر گذاشته است. تحلیلگران بسیاری هشدار داده بودند که اصرار آلمان به تحمیل بودجههای حداقلی و بخور و نمیر به همسایگان خود (برای تضمین بازپرداخت به بانکهای آلمانی) در نهایت دودش به چشم خود این بزرگترین اقتصاد اتحادیه اروپا خواهد رفت.
ناکامی “پنج اقتصاد نوظهور”
ورود چین و شرق آسیا به همراه هند و برزیل به این گرداب جهانی در سال ۲۰۱۲ قطعی شد.
فرآیندهای اخیر نشان میدهند که جدا کردن سرنوشت “پنج اقتصاد نوظهور” از کشورهای شمال یک توهم بوده است و آنها به میزان قابل ملاحظهای افت کردهاند. نرخ رشد هند در سال ۲۰۱۲ به همان سطحی سقوط کرد که در اوایل دهه گذشته بود. رشد برزیل در سال ۲۰۱۱ زیر سه درصد، یعنی پایینتر از رشد ژاپن بیمار بود. رشد چین در فصل دوم امسال به ۷.۵ درصد سقوط کرد که کمترین سرعت نرخ رشد این کشور در سه سال گذشته بوده است. بهنظر میرسد که علت عمده کاهش رشد اقتصادی این گروه، تداوم وابستگی این اقتصادها به بازارهای شمال و ناتوانی آنها در نهادینه کردن تقاضای داخلی به مثابه¬ موتور اصلی اقتصادهای خود بوده باشد.
بحران اقتصادی در اروپا و ایالات متحده در فاصله زمانی ۲۰۰۸ تا ۲۰۰۹ نرخ رشد در آسیای شرقی را پایین آورد اما فقط برای مدتی حدود یک سال. با فرارسیدن سال ۲۰۱۰ چنین به نظر رسید که آسیای شرقی و ” پنج اقتصاد نوظهور” بزرگ شامل برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی بهبود یافتهاند. دلیل عمده چنین تصوری، برنامه محرک ۵۸۵ میلیارد دلاری چین بود که به نسبت حجم اقتصاد، بزرگترین محرک اقتصادی جهان بود و نه فقط اقتصاد این کشور، بلکه اقتصاد همسایگان چین در شرق آسیا را نیز از بحران نجات داد.
این “پنج اقتصاد نوظهور” درست زمانی که شمال دچار رکود بود، با جهش و رشد، نقاط درخشانی در اقتصاد جهانی تلقی میشدند. مایکل اسپنس دارندهی نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۱ گفته بود: «در حالی که شاهد بازگشت رشد به سالهای پیش از ۲۰۰۸ هستیم، عملکرد شتابان و فوقالعاده چین، هند و برزیل موتورهای مهم رشد و توسعه برای اقتصاد امروز جهان هستند.»
بنا به پیشبینی اسپنس، سهم اقتصادهای در حال ظهور از تولید ناخالص داخلی جهان در طول یک دهه از مرز ۵۰ درصد خواهد گذشت. بخش عمده این رشد، ناشی از «محرکهای درونزاد معطوف به رشد داخلی در اقتصادهای در حال ظهور است که به نوبه خود با گسترش طبقه متوسط تثبیت و تحکیم میشود.» علاوه بر این، به علت آنکه مبادله تجاری در بین این “پنج اقتصاد نوظهور” در حال افزایش است، اسپنس پیشبینی کرد که آینده اقتصادهای در حال ظهور «آیندهای با اتکای کمتر بر تقاضای کشورهای صنعتی خواهد بود.»
اما فرآیندهای اخیر نشان میدهند که جدا کردن سرنوشت “پنج اقتصاد نوظهور” از کشورهای شمال یک توهم بوده است و آنها به میزان قابل ملاحظهای افت کردهاند. نرخ رشد هند در سال ۲۰۱۲ به همان سطحی سقوط کرد که در اوایل دهه گذشته بود. رشد برزیل در سال ۲۰۱۱ زیر سه درصد بود – یعنی،همانطور که اکونومیست خاطرنشان کرده، پایینتر از رشد ژاپن بیمار. رشد چین در فصل دوم امسال به ۷.۵ درصد سقوط کرده که کمترین سرعت نرخ رشد این کشور در سه سال گذشته بوده است. بهنظر میرسد که علت عمدهی کاهش رشد اقتصادی این گروه، تداوم وابستگی این اقتصادها به بازارهای شمال و ناتوانی آنها در نهادینه کردن تقاضای داخلی به مثابه موتور اصلی اقتصادهای خود بوده باشد.
نئولیبرالیسم در برابر کینزینیسم
از زمانی که بحران مالی در سال ۲۰۰۸ سر باز کرد، دو جریان مسلط و جاافتاده برای تشریح و مقابله با آن به میدان آمدهاند.
از زمانی که بحران مالی در سال ۲۰۰۸ سر باز کرد، دو جریان مسلط و جاافتاده برای تشریح و مقابله با آن به میدان آمدهاند. بلافاصله پس از آغاز بحران، روبرت لوکاس، اقتصاددان نئولیبرال و دارنده نوبل از دانشگاه شیکاگو گفت: «هر اقتصاددان، یک کینزی است که در سوراخ موش خزیده است.» تا سال ۲۰۱۰ نئولیبرالها دیگر از سوراخ موش در آمده بودند. اما راه حل این جماعت عموما کاهش زجرآور بودجه و اقدامات ریاضتی بیرحمانه بود که اصلا و ابدا راهحل نیست. زیرا توانی برای مهار بیکاری و شروع دوباره رشد ندارد. (عکس: اعتراضات خیابانی به بحران مالی در ایتالیا)
بلافاصله پس از آغاز بحران، روبرت لوکاس، اقتصاددان نئولیبرال و دارندهی نوبل از دانشگاه شیکاگو گفت: «هر اقتصاددان، یک کینزی است که در سوراخ موش خزیده است.» تا سال ۲۰۱۰ نئولیبرالها دیگر از سوراخ موش در آمده بودند. اما راه حل این جماعت عموما کاهش زجرآور بودجه و اقدامات ریاضتی بیرحمانه بود که اصلا و ابدا راهحل نیست. زیرا توانی برای مهار بیکاری و شروع دوباره رشد ندارد. تعمیق بحران از منظر نئولیبرالیسم، در واقع بخشی از نظم طبیعی امور است که بر اثر زیادهرویها و کژکاریهایی ناشی از دخالت دولت پدیدار شدهاند.
تنها کاری که نئولیبرالها با سوءاستفاده از بدگمانی دیرینه و مرسوم طبقه متوسط آمریکا نسبت به دولت، کسری بودجه و مالیات انجام دادند، تغییر و دستکاری ماجرا بود. همینجا بود که بوق و کرنای تبلیغات “والاستریت” هم به یاریشان آمد و توانست توجه همگانی را از اصلاح مالی به دور کند. آنها “مشکل اصلی” را نه بیکاری و رکود در کوتاه مدت و میان مدت، بلکه بدهی و کسری قلمداد کردند. این جماعت هشدار میدادند که تأمین کسریهای عظیم مالی توسط وام و قرضه، آیندهای توأم با بردگی وام و بدهی برای نسلهای بعد به ارمغان میآورد.
اما راه پیشنهادی اینها هم برای مردم چیزی بهجز بیکاری و رکود بیشتر به ارمغان نمیآورد. درست در زمانی که به سبب بحران اقتصادی فضایی از ناامیدی و سردرگمی حاکم شده، جریان راست با عزمی سرسختانه به میدان آمده و تا حد زیادی موفق شده به جای سرمایه افسارگسیخته، دولت را عامل ماجرا معرفی کند. قضیه در سه سال گذشته در بیشتر کشورهای اروپایی به همین قرار بوده است. با وجود انتظارات اولیه که انتخابات فرانسه در ماه مه گذشته را آغازگر موجی به سود خرج و هزینه میدانست، سوسیالیستهای فرانسوی هم اخیراً از برنامهی ریاضتی خاص خود پرده برداشتهاند.
کینزیگرایان با فوَران بحران در سال ۲۰۰۹ در صدد هدایت ماجرا برآمدند. کسانی همچون پل کروگمان که از قضا او هم دارنده نوبل بود، بیکاری را مشکل اصلی دیدند و برای مقابله با آن، کسری بودجه گسترده، نرخهای بهرهی پایین و سیاستهای پولی انبساطی را پیشنهاد کردند. نقطهی اوج کینزیگرایی سال ۲۰۰۹ بود. همان وقتی که پرزیدنت اوباما، با حمایت اکثریت دموکراتها در کنگره و سنا، برنامهی محرک ۷۸۷ میلیارد دلاری را به تصویب رساند. در همین هنگام، گروه بیست که در بر گیرنده بزرگترین اقتصادهای جهانی است، به منظور سرعت بخشیدن به بهبود اقتصاد جهانی، بر کسری بودجه مهر تأیید زد.
اما در نهایت، حزم و احتیاط اوباما به نقطه ضعف او مبدل شد. دم و دستگاه دولتی، با هدف جلب رضایت جریان راست، محرکی پیشنهاد کرد که کمتر از آن چیزی بود که بسیاری از کینزیگراها از جمله کریستینا رومر، سرپرست تیم مشاوران اقتصادی اوباما برای بهبودی پایدار لازم میدیدند. چنین بهبودی طبق برآورد خود رومر، نیازمند ۱.۸ تریلیون دلار بود.
توافق و مصالحه بر سر محرک اقتصادی، دست آخر به سیاست “نصفه نیمه” اوباما انجامید: این محرک به اندازهای بود که از بدتر شدن اوضاع جلوگیری کند، اما نه آنقدر که موجب بهبودی تمام و کمال اوضاع را فراهم آورد. همانطور که کروگمان خاطرنشان کرده، این اقدام نیمبند، در واقع کینزیگرایان را بیاعتبار کرد و چنان هجمه نیرومندی از سوی دست راستیها به راه انداخت که اوباما مجبور شد در برنامه اقتصادی خود برای انتخابات پیش رو، دستور کار دست راستیها مبنی بر کاهش شدید بدهی و کسری را تمام و کمال در صدر برنامههای خود بنشاند.
فراسوی کینزیگرایی
اما در همان زمان که نئولیبرالها و کینزیگرایان برای رسیدن به توافق به جان هم افتاده اند، دیگرانی هم هستند که میگویند تلاقی بحران اقتصادی و بحران اکولوژیک به معنای آن است که نه نئولیبرالیسم (با تکیهاش بر ریاضت ضد رشد) و نه کینزیگرایی (با تکیهاش بر رشد اقتصادی بالا)، هیچ کدام توان ارائه پاسخی پایدار و مناسب رشد را ندارند.
طرفداران پیشرو محیط زیست توانستهاند مردم را متقاعد کنند که جایگاه این بحران را باید در بستر گستردهتر شیوهتولید متکی به سوختهای فسیلی و معطوف به رشد دید. این گروه پیوسته در حال بازکردن جای پایی برای خود نزد افکار عمومی هستند. به باور تحلیلگرانی همچون ریچارد هاینبرگ، تلاقی پدیدههایی چون فروپاشی مالی، رکود اقتصادی، گرمایش جهانی، کاهش مدام منابع سوخت فسیلی و محدودیتهایی رو در روی کشاورزی، یک تلاقی مهلک و مرگبار است. تلاقی این پدیدهها بازخورد بحرانی به مراتب عمیقتر از وقفه موقت در مسیر رشد است. (عکس: ریچارد هاینبرگ، اقتصاددان)
تغییرات اقلیمی موجب تغییر شرایط بحث پیرامون بهبود و رشد شدهاند. رئیس بانک جهانی، جیم یونگ کیم، اخیراً گفته است که واقعیتهای مربوط به تغییرات اقلیمی “بیش از پیش ترسناک” شدهاند.
طرفداران پیشرو محیط زیست توانستهاند مردم را متقاعد کنند که جایگاه این بحران را باید در بستر گستردهتر شیوهتولید متکی به سوختهای فسیلی و معطوف به رشد دید. این گروه پیوسته در حال بازکردن جای پایی برای خود نزد افکار عمومی هستند. به باور تحلیلگرانی همچون ریچارد هاینبرگ، تلاقی پدیدههایی چون فروپاشی مالی، رکود اقتصادی، گرمایش جهانی، کاهش مدام منابع سوخت فسیلی و محدودیتهایی رو در روی کشاورزی، یک تلاقی مهلک و مرگبار است. تلاقی این پدیدهها بازخورد بحرانی به مراتب عمیقتر از وقفه موقت در مسیر رشد است.
این صرفاً حاکی از آن نیست که ما شاهد پایان پارادایمی از رشد جهانی هستیم که با تقاضای اقتصادهای مرکز به پیش میرود. این امر به معنای یک چیز است: “پایان رشد”، درست به همان معنایی که باید از آن بفهمیم. به طور خلاصه، با آنکه پرهیز هاینبرگ از کاربرد این اصطلاح کاملاً قابل درک است، اما این همه، چیزی نیست جز تله مالتوس.
به گفته هاینبرگ، چرخههای اقتصاد مالی، نه ناشی از دینامیسم انباشت سرمایه، بلکه ناشی از یک عدم تعادل اکولوژیکی وسیع و همهجانبه است. وی مینویسد: « تا کنون، دینامیسم رشد ما را قادر ساخته که از هزینههای زیستمحیطی رو به افزایش جلوتر باشیم.» اما «همینکه رشد پایان پذیرد، موعد صورتحسابهای زیستمحیطی ناشی از توسعهی دیوانهوار ما در دو قرن گذشته سر میرسد و ما خواهیم دید که حساب بانکیمان ته کشیده است.»
به گفته هاینبرگ، چند دهه آینده صحنه گذار از توسعه به انقباض خواهد بود؛ فرایندی که «مشخصهاش انقباض کلی جامعه تا زمانی است که بتوانیم دخل و خرج زندگیمان را با بودجه پایانناپذیری که زمین از منابع تجدیدپذیر در اختیارمان میگذارد جفت و جور کرده و عمده فلزات و مواد معدنی مصرفی را به طور مداوم بازیافت کنیم.»
آینده، شاهد حرکت در جهت بومیگرایی و جوامع غیرمتمرکز خواهد بود که ویژگیهایشان به قرار زیر است:
تصمیمگیریو مدیریت مشارکتی؛ طراحی سیستمهای کمانرژی؛ اتکا بر تعاونیها برای تولید و عملکردهای اقتصادی؛ وابستگی به کشاورزی ارگانیک برای تأمین غذا و استفاده از نوعی نظام پولی برای مبادله که بر بدهی متکی نباشد.
تصویر هاینبرگ از آینده با تصاویری که از سوی دیگر پارادایمهای مرتبط ارائه شده، اشتراکاتی دارد. پارادایمهایی همچون رشدزدایی (Degrowth)، جهانیسازیزدایی (Deglobalization) و حاکمیت غذا (Food Sovereignty). چنین رویکردهایی باید افکار عمومی را ورای حلقههای فعالان و اجتماعات علمی جلب کنند. اما زمانی که اقتصاد جهانی بیشتر در رکود فرو میرود و کابوس اقلیمی یقه ما را گرفته است، چهبسا این پارادایمها بیش از پیش الهامبخش جنبشهایی شوند که آنها را به واقعیت بدل میکنند. اما این بار، از سر ضرورت محض.
منبع: FPIF
با سلام. با اجازه بزرگترها مارا تحمل بفرمائید تا درمورد اقتصاد هم به اندازه سواد اکابر خودمان اظهار فضل بکنیم! خدا بیامرز مرحوم پدر بزرگ ما در بازار خراطها (همان محلی که اقای عصا بدست حالا شده دکتر الهام واقای نبول نارنجی حالا شده دکتر رامین!) دکه خراطی داشت وگوشت کوب و وردنه تولید میکرد. تقاضا زیاد بود وکار رونق داشت وما هم پای دیگ ابگوشت بادنجان شلطاق میزدیم! همه اهل شهر صاحب گوشت کوب و وردنه شدند . ولی خدا بیامرز که علم اقتصاد میدانست رفت سراغ رنگ کردن محصولات خود ! واگر مختصر عرض کنم ؟! یکهو همه اهالی متوجه شدند که کلی گوشت کوب و وردنه توی خانه دارند ! مرحوم پدر بزرگ اخر عمری به افلاس افتاد وبرخلاف میلشان نی و تنه قلیان خراطی میکردند. ولی با ابرو رفت. ولی نسل بعد هم اینک چماق میسازند! و چه چماقهائی ؟!. وقتی دسته اش را توی دست میگیری دلت میخواهد توی ملاج هر رهگذری بزنی!. زیر صندلی سمت شوفر هر پیکان که نگاه بکنی یکی از این چماقها هست ! حالا قیاس بفرمائید کل اقتصاد جهان را که هنوز هم در دوره پارینه سنگی بسر میبرد.(تلگرافی عرض کردم ! شنوده عاقل باید باشد) مرحمت عالی زیاد !.
کاربر مهمان نادر / 28 October 2012
باسلام . ظاهرا مفهوم نبود! یک تولید کننده محصولی را به بازار عرضه میکند وچون تقاضا هست کارگاه خود را توسعه میدهد ونیروی کار بیشتری را بکار میگیرد تا انکه بازار اشباع میشود ولی این تولید کننده به ترفندهای جدید روی میاورد تا چرخ تولید بچرخد. مثلا تلویزیون تولید میکند بهر حال هرخانه یک تلویزیون لازم دارد و وقتی همه صاحب تلویزیون شدند یا باید تعطیل کند که نمیکند! پس نیاز کاذب بوجود میاورد ومحصول خودرا به شکل وابعاد متفاوت عرضه میکند ولی بالاخره هر خانه بیش از دو تا سه تلویزیون بیشتر احتیاج ندارد. بسراغ فرستنده میرود وانرا دیجیتال میکند وبازهم همان حکایت!. این تولید کننده محترم دوراه بیشتر ندارد . یک اینکه یا تعطیل کند وکارگران را بیکار واشوب را بجان بخرد واز جان ومنفعت چشم بپوشد!. ودو اینکه به تغییر محصول بپردازد که بشر همیشه به ان احتیاج دارد وهمانا جنگ افزار است . واین وسیله ایست که از زمان حضرت قابیل تا حال واینده مورد نیاز است ولی برای تداوم تولید باید مورد مصرف انرا هم بوجود اورد و این بهره گرفتن از خوی توحش وخونریزی ادمیان است که پایانی ندارد وانهم (جنگ) است !. وجنگی بزرگ در پیش است و ظاهرا هند وپاکستان وچین که بیش از نیم جمعیت کره زمین را تشکیل داده وصدها بمب اتمی را ذخیره کرده اند کاندید این معرکه هستند! واگر هنوزهم یک ذره عقل در کله این زمامداران ایران هست توصیه میشود از بمب اتمی فاصله بگیرند .
کاربر مهمان نادر / 02 November 2012