اردیبهشت امسال در میان خبرهای هول انگیز کرونا گزارشی کوتاه از یک اتفاق قدیمی و به ظاهر بی‌اهمیت پخش شد. این گزارش تاریخی و به ظاهر بی‌اهمیت نه تنها بسیاری از روایت‌های تاریخ بعد از انقلاب را دگرگون می‌کند بلکه می‌تواند مبانی جدیدی برای تحلیل‌های سیاسی وضعیت امروز ایران به دست دهد. خلاصه این گزارش که در تاریخ ۷ اردیبهشت ماه در سایت بی بی سی درج شده است از این قرار است: «براساس اسناد و مکاتباتی که اخیرا توسط آرشیو ملی بریتانیا از وضعیت محرمانه خارج و منتشر شده است، در سالهای ۶۱ و ۶۲ همکاریهای نزدیکی بین سازمانهای اطلاعاتی بریتانیا و سازمان سیا و نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران وجود داشته است. اطلاعاتی که منجر به دستگیری، شکنجه و اعدام اعضای حزب توده ایران در سال ۶۲ شد.»

قسمت بالای تصویر (مونتاژ): محاکمه گروهی از اعضای اصلی حزب توده ایران (۱۳۶۲) − در پایین: کتاب ولادیمیر کوزیچکین: در درون کاگ‌ب. Vladimir Kuzichkin: Inside the KGB

 ماجرا از این قرار است: در خرداد ماه ۱۳۶۱ به یکی از دیپلومات‌های سفارت شوروی در ایران که هم عضو کا گ ب بوده و هم برای سازمان اطلاعاتی بریتانیا MI6 جاسوسی می‌کرده، خبر می‌رسد که ارتباطات پنهانی او لو رفته و باید هرچه سریعتر سفارتخانه شورروی را ترک کند. طبق شایعاتی که در همان سال‌ها بر سرزبان افتاد مأمور مذکور بنام «کوزیچکین» از سفارت شوروی در تهران خارج شده و به سفارت بریتانیا در آن طرف خیابان (چرچیل) پناهنده می‌شود. او چند روز بعد با گذرنامه انگلیسی به لندن پرواز می‌کند. اما در گزارش فوق ذکر شده که کوزیچکین از طریق کوههای شمال غرب ایران به ترکیه می‌گریزد و از آنجا به لندن می‌رود.

 کوزیچکین قبل از کاردار شدن، مدتی در یکی از معادن روی ایران کار می‌کرده و به زبان فارسی تسلط داشته است. او بعد از بازگشت به روسیه، توسط کا گ ب عضوگیری شده و در سال ۱۳۵۶ بعنوان دیپلمات به ایران بازمی‌گردد. او از طریق برخی از اعضای حزب توده که با کا گ ب همکاری داشته‌اند قبل از انقلاب با «گروه نوید» در ارتباط قرار می‌گیرد. بعد از وقوع انقلاب و بازگشت اعضای حزب توده به ایران، کوزیچکین رابط حزب و اعضای آن با اتحاد جماهیر شوروی بوده. او نه تنها تحلیل‌ها و نظرگاه‌های حزب و صورت جلسات کمیته مرکزی را دریافت می‌کرده بلکه اطلاعات شخصی یکایک اعضای بلندپایه حزب، آدرس خانه‌ها و اسامی و مسئولیت‌های کل اعضای تشکیلات تهران و البته تشکیلات سازمان نظامی را در اختیار داشته.

کمک به جمهوری اسلامی برای سرکوب

 بعد از برملا شدن همکاری کوزیچکین با MI6 و به تبع آن با CIA، او به انگلستان می‌گریزد و تمام آن اطلاعات را در اختیار سرویس‌های اطلاعاتی انگلستان و آمریکا قرار می‌دهد. چند ماه بعد بریتانیا و آمریکا در کمال سخاوت این اطلاعات را از طریق یکی از رابطین خود در پاکستان به آقایان عسگراولادی و مادرشاهی تحویل میدهند. بدین ترتیب آنها به دشمن علنی خود یعنی جمهوری اسلامی خط می‌دهند تا جمهوری اسلامی اقدام به قلع و قمع اعضای حزب توده و دستگیری و شکنجه و اعدام آنان نماید و با نمایش شوهای تلویزیونی شرم آور دوستان غربی خود را شادمان کند.

براساس گزارش‌های آقای نیکلاس بارینگتون مقام ارشد سفارت بریتانیا در تهران، انگلستان و آمریکا می‌دانستند که دادن این اطلاعات به اعدام و شکنجه و زندانی شدن صدها نفر منجرخواهد شد. او حتی در دیدار با یکی از مقامات حکومت اسلامی و شنیدن گزارش اعترافات علی عمویی، کسی که ۲۴ سال در زندان شاه در مقابل شکنجه‌های آن حکومت مقاومت کرده بود با خنده اظهار کرده که لابد شکنجه‌های حکومت اسلامی مؤثر تر است.

بعد از دستگیری رهبران و اعضای حزب توده ایران در سال ۶۲، حدود ۱۰ نفر از افسران ارتش و از جمله فرمانده نیروی دریایی ایران که نبرد ناوهای جنگی ایران علیه ناوهای صدام را فرماندهی کرده و آنها را شکست داده بود یعنی دریادار بهرام افضلی و تعدادی از افسران ارتش که ماجرای کودتای نوژه را برملا کرده بودند، اعدام شدند. به غیر از نظامیان افراد دیگری نیز در سال ۶۲ زیر شکنجه و در زندان کشته شدند. همچنین پنج سال بعد و در ماجرای اعدام‌های تابستان ۶۷، تعداد زیادی از اعضای بلند پایه حزب و حتی تعدادی از هواداران به جوخه اعدام سپرده شدند.

نیکلاس بارینگتون در گزارش خود ضمن ابراز شعف از خبراین سرکوب‌ها و اعدام‌ها این همکاری را نقطه عطفی در روابط ایران و بریتانیا میداند. این خوش خدمتی به حکومتی سرکوبگر و ناقض حقوق بشر در آن سالها، روی دیگر سکه روابط به ظاهر خصم آمیز جمهوری اسلامی و غرب و شعارهای ضد آمریکایی حکومت را نشان میدهد. بدیهی است که وجود چند رابط بین اعضای حزب و شوروی نه دال بر گناهکاری همه اعضای حزب است و نه مجوزی برای اعدام و سرکوب بسیاری از دستگیرشدگان. آن افسران فقط عضو سازمانی غیر علنی در ارتش بودند و در کیفرخواست هیچکدام اتهام دادن اطلاعات به دشمن ذکر و یا دریافت پول هرچند اندک عنوان نشده بود. جمهوری اسلامی آنها را به جرم قصد کودتا در آینده اعدام کرد. البته در حکومتی که پسران و دختران نوجوان را به جرم فروش نشریه دستگیر و سپس چند سال بعد اعدام کرد، صدور چنان احکامی خیلی غریب نبود.

بازخوانی ماجرا

 با وجود این، خود این ماجرا از چند جهت قابل بررسی است و با توجه به طرفین ماجرا به شکل‌گیری انگاره‌های تازه‌ای منجر می‌شود:

۱- آمدن ژنرال هویزر به ایران در روزهای آخر انقلاب و تشکیل جلسات متعدد با فرماندهان ارتش و رهبران مذهبی انقلاب و بالاخره متقاعد کردن ارتش به اعلام بی‌طرفی که موجب سقوط پادگان‌ها شد، گواه این امر است که امریکا و غرب با خلع ید از فرماندهان ارتش درصدد تاکید جانشینی آقای خمینی بجای شاه بودند. درواقع آنها با تقدیم حکومت به نیروهای مذهبی به رهبری خمینی، رسالت خود را که همانا جلوگیری از تعمیق انقلاب و افتادن قدرت به دست نیروهای تحول خواه مترقی و چپ بود تمام و کمال به اتمام رساندند. غرب از اینکه نیروهای چپ در ایران به قدرت برسند واهمه داشت و ترجیح می‌داد که خمینی و ایادی او به قدرت برسند تا آنچه شاه در خصوص قلع و قمع نیروهای چپ و لیبرال ناتمام گذاشته بود به اتمام برسانند.

آمریکا و یا نمایندگانش در خاورمیانه در سالهای بعد نیز بنوعی در ظهور طالبان، القاعده و داعش نقش عمده‌ای داشتند. اما در نهایت همه این گروه‌ها به راهی دیگر رفتند. پیش از آمریکا دولت بریتانیا نیز با تاسیس تشکیلات اخوان المسلمین آلترناتیو تازه‌ای در برابر ناسیونالیسم عربی و احزاب سوسیالیست، پی ریزی کرد. و این ماجرا هنوز ادامه دارد.

 ۲- حمایت اطلاعاتی انگلستان و آمریکا از جمهوری اسلامی در اویل دهه ۶۰ آن هم پس از ماجرای گروگانگیری در سال ۵۸، موج ترورها در غرب و اعدام‌های پیاپی در داخل کشور نشان می‌دهد که علیرغم دشمنی علنی حکومت اسلامی با غرب و دادن شعارهای مرگ برآمریکا و اسرائیل، این حکومت هنوز از نظر غربیها بهترین انتخاب است. و باید به آن یاری رساند. چرا که بی محابا دست به کشتار نیروهای چپ خواهد زد و احتمال قدرت گرفتن نیروهای چپ در ایران را هرچه بیشتر کاهش میدهد.

۳- متاسفانه در سال ۵۹ تا ۶۱ بخش عمده‌ای از نیروهای چپ فعال در ایران از حکومت اسلامی و از مبارزه اش با امپریالیسم و حتی از جنگ با عراق حمایت می‌کردند، آن هم با این تصور خام که این حکومت بتدریج به سمت سیاست‌های مردمی گرایش پیدا خواهد کرد و به تقویت نهادهای مدنی خواهد انجامید؛ بی آنکه بدانند غرب نه تنها فریب شعارهای ضد امپریالیستی حکومت مذهبی را نخورده بلکه جدی و پیگیر به او کمک می‌کند تا بهتر بتواند جریان چپ را متوقف کرده و آنان را با سلاح مذهب و یا سلاح غربگرایی به خاک و خون بکشد.

۴- هدف از بازخوانی این پرونده نه سرپوش گذاشتن بر خطاهای حزب توده ست و نه توجیه چشم بستن بر منافع ملی در برابر بیگانگان و دشمنان ایران، بلکه نگاهی است دوباره به بعضی از موضع گیریهای دو گروه مشخص که بنظر می‌رسد درکی از دوستان و دشمنان واقعی مردم ندارند و بر خطای خویش اصرار دارند.

الف- گروه اول کسانی هستند که بعد از چهل سال تجربه‌ی روزمره‌ی رفتارهای حکومت و دیدن این همه غارت و دزدی و فرصت سوزی و آن همه جنایت و شکنجه و آدم کشی، هنوز فریب شعارهای به ظاهر ضدامپریالیستی حکومت اسلامی را می‌خورند، هنوز حکومت را در راس جبهه مقاومت می‌بینند و این همه گناه و خطا را در قبال بزعم خودشان ایستادگی حکومت در برابر سلطه غرب نادیده می‌گیرند. این اتفاقی که در ۳۷ سال قبل افتاده و پس از آن ماجرای مک فارلین و ده‌ها اتفاق دیگر که احتمالا به تدریج از آرشیوهای قدیمی سربیرون خواهند آورد نشانگر این امر است که این حکومت نه تنها در لحظات بحرانی با غرب رابطه برقرار کرده بلکه همواره مورد حمایت غرب نیز بوده است. زیرا پیش از مبارزه با سلطه غرب با همه توان، دست به کشتار و امحای نیروهای تحول خواه و چپ زد. کشتار کسانی که براستی مبارزه با امپریالیسم را قدم اول برای رهایی ایران از زیر سلطه سرمایه داری می‌دانستند. کسانی که تصور می‌کردند با گسترش احزاب می‌توانند تحمل و مدارا را در بین ما ایرانیان گسترش دهند و نه تنها به آرمان دموکراسی تحقق بخشیده بلکه همراه با آن خواهان کسب عدالت بخصوص برای طبقات محروم باشند.

این طرفداران مقاومت در برابر سلطه، نمی‌دانند که بدون حضور مردم و پاسداری از حقوق و منافع آنان این مقاومت درواقع برای حفظ نظام است و البته قدری بیشتربرسر سفره ماندن ایادی تبهکار حکومت.

ب- روی دوم سخن با کسانی است که حکومت شاه را حکومتی مشروطه تلقی کرده و تصور می‌کنند که در انقلاب بهمن ۵۷ به تعبیر شاه ارتجاع سیاه و سرخ بر علیه شاه و مشروطیت متحد شدند. این کسان اکنون استغفار نیروهای چپ از حضورشان در انقلاب بهمن را مطالبه می‌کنند. همین پرونده نشان می‌دهد که از قضا حکومت اسلامی و حامیان خارجی اش که زمانی هم از شاه حمایت می‌کردند، در اتحادی ناگفته بر علیه روشنفکری و تحول خواهی و عدالت طلبی نیروهای چپ از هیچ جنایتی رویگردان نبودند و حکومت اسلامی چیزی جز همان حکومت استبدادی در شکلی دیگر نیست. مشروطه خواهان و سلطنت طلبان نباید گول تفاوتهای ظاهری حکومت شاهنشاهی و حکومت اسلامی را بخورند چرا که حکومت اسلامی در طی این چهل ساله به همان راهی رفته است که پیش از آن حکومت پهلوی می‌رفت. هر دوی آنها دشمن مردم ایران بودند و علیه منافع مردم و کشور با بیگانگان متحد شدند. حکومت شاه حتی در زمانی که اقتدارش را ازدست رفته می‌دید باز حاضر به آزاد کردن زندانیان چپ نشد. زیرا همچون آمریکا و غرب واهمه داشت که آنها از زندان بیرون آمده و رهبری انقلاب مردم را بدست بگیرند.

حکومت شاه در شرایطی که بخاطر نگهداری یک رمان یا یک نشریه مردم را به پنج سال زندان محکوم می‌کرد، در همان زمان به صدها محفل و کانون مذهبی اجازه فعالیت آزادانه داده بود.

هم اکنون نیز غرب با کمک به راه اندازی چندین تلویزیون ماهواره‌ای و تاسیس دهها رسانه، در پی آن است که رضا پهلوی را بعنوان تنها آلترناتیو موجود بجای حکومت اسلامی معرفی کند. تا این جریان دست بدست شدن حکومت، بین شاه و آیت الله‌ها ادامه یابد وهیچ امکانی برای قدرت گیری نیروهای تحول خواه و نمایندگان واقعی مردم صورت نبندد.

 ۵-  بازخوانی این ماجرا از یک منظر دیگر نیز اهمیت دارد و آن ارزیابی نگاه غرب به مسئله حقوق بشر است، غربی که در دوران جنگ سرد برای نجات آندره ساخارف فیزیک دان نامی روس از دست حکومت شوروی از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کرد، غربی که با راه اندازی چندین ایستگاه رادیویی و انتشار رایگان هزاران نسخه از کتاب دکتر ژیواگو و روانه کردن آنها به پشت پرده آهنین سعی داشت از پاسترناک و حقوق بشر دفاع کند در آن آخرین دهه جنگ سرد نه تنها چشم بر آن همه اعدام و آن همه جنایت فروبست بلکه با کمال وقاحت و درحالیکه می‌دانست دادن این اطلاعات منجربه شکنجه و اعدام صدها آدم تحصیلکرده و تحول خواه می‌شود، این اطلاعات را به حکومت اسلامی ضد بشری داد و او را به دستگیری و شکنجه و اعدام آنان تشویق و تحریض نمود. بسیاری از آنان که امروز در غرب بر این خون‌های هدر شده اشک تمساح میریزند خودشان بخشی از این پروژه کشتار بودند.

لازم به ذکر است که گناه اتحاد جماهیر شوروی در این اتفاق به هیچ وجه کمتر از گناه غرب نبود. اتحاد شوروی علیرغم آنکه می‌دانست که مأمور رابطش با حزب توده، جاسوسی دوجانبه بوده که به غرب گریخته است، حاضر نشد با دادن هشداری جدی به اعضای حزب و تشویقشان به مهاجرت و یا مخفی شدن، آنان را از مهلکه‌ای که در پیش بود نجات دهد. و بعد از دستگیری اعضای حزب توده نه تنها حکومت اسلامی را برای ممانعت از اعدام آنان تحت فشار و تهدید قرار نداد بلکه درست در همان زمان یا اندکی بعد سفیر شوروی در ایران به دولت پیشنهاد فروش اسلحه داد و مقادیر متنابهی سلاح سبک و سنگین به ایران فروخت. متاسفانه در این بده بستانهای تجاری و اطلاعاتی عده‌ای از بهترین ابنای وطن قربانی شدند.