ژول فالکه در این مقاله، بر این موضوع تأکید میکند که در حالی که باید به حقوق لزبینهای مهاجر در نظام مهاجرتی کشور مقصد توجه کنیم، نباید از سوءاستفادههای دولتیای که از این حقوق، «به نام حمایت» نیز شده و برای مثال «جنگ علیه ترور» در خاورمیانه را توجیه کرده، غافل بمانیم.
مقدمه مترجم
ژول فالکه [1]، مدرس جامعهشناسی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه پاریس و محقق در آزمایشگاه تحولات اجتماعی و سیاسی (LCSP)[2] است و کارهای تحقیقاتی خود را بر لزبینیسم زنان و بررسی تقاطع طبقه، نژاد و جنس، در نظامهای نولیبرال متمرکز کرده است. در این مقاله به گرفتار شدن زنان لزبین مهاجر در چرخه دگرجنسگراییای میپردازد که نظام نولیبرال و ناسیونالیست، خصوصاً در کشور فرانسه، به آنان تحمیل میکند.
او با گرد هم آوردن برهانهایی از زندگی زنان لزبین مهاجر و تمرکز بر سیاستهای مهاجرتی دولت فرانسه، استدلال میکند که مناسباتی که دولت فرانسه و دولتهای مشابه آن برای پذیرش زنان لزبین به عنوان مهاجر قانونی و اعطای مدرک اقامتی معتبر به آنها ایجاد میکنند، تحمیل چرخه دگرجنسگرایی (Hétéro-circulation) بر آنهاست. چه این مناسبات، بازگشت یا ورود اجباری زنان به روابط دگرجنسگرایانه باشد، چه در چارچوب پیوند مدنی و ازدواج با لزبینهای کشور مقصد صورت گیرد، مسئله اینجاست که مدلهای هنجارمند دگرجنسگرایی، بر نحوه زندگی زنان لزبین تحمیل شده است.
لزبین: زن و مهاجر، مانند دیگران
مهاجرت لزبینها، تا کنون در فرانسه به ندرت مورد مطالعه قرار گرفته است. این جای تأسف دارد، چراکه این مطالعه میتواند به ما کمک کند تا مهاجرت زنانه را با شفافسازی منطق سنتی مورد حمایت در شرایط تحمیل چرخه دگرجنسگرایی بر زنان و تحولات ناسیونالیستی که آنان را در جهانیسازی نولیبرال بازسازماندهی میکند، به طور کلی بهتر درک کنیم. نگاهی مختصر به این تاریخچه متأخر، به ما اجازه خواهد داد تا برخی مصائب، به خصوص مشکلات میان لزبینهای مهاجر و بومی را بهتر بفهمیم. همچنین در این مقاله، پس از روشن ساختن ابعاد نه چندان مشخص و ثابت از مفهوم «لزبین»، تلاش خواهم کرد تا نشان دهم که «حرکت و تحرک رادیکال» آنها که امری است برساخته، پرتو تازهای را بر سلطه دگرجنسگراگونگی زنان به طور کلی خواهد افکند.
سپس، تحلیلی از شرایط کلی فعلی مهاجرت در فرانسه ارائه خواهم کرد. شرایطی که حرکت و تحرک لزبینها را به شدت محدود میسازد؛ آنچه که برای آنها نسبت به زنان دیگر، دستکم در شرایط قابل مقایسه طبقه و نژاد، امری حیاتیتر محسوب میشود. در نهایت، خطراتی را که بسط (نهاد) ازدواج به زندگی لزبینها و موقعیت خودکار پناهندگی برایشان به وجود میآورد، مورد بررسی قرار خواهم داد: خواهیم دید که مفهوم «هوموناسیونالیسم» ابداع شده توسط جاسبیر پوار، در فرانسهای که نولیبرالیسم در نظام قانونی آن هر روز بیش از پیش جای میگیرد، به خوبی قابل مشاهده و بررسی است.
همانطور که گفته شد نگاهی مختصر به این تاریخچه متأخر، به ما اجازه خواهد داد تا برخی مشکلات، به خصوص مشکلات میان لزبینهای مهاجر و بومی را بهتر بفهمیم. به نظر میرسد که نخستین کار دانشگاهی متمرکز بر لزبینهای مهاجر در فرانسه، مقالهای است با عنوان «نیاز به استقبال بهتراز لزبینها و زنان خارجی: لزبینهای خارجی فعال در فرانسه امروز». این مقاله که را من و صابرین الرصاص [3] در سپتامبر ۲۰۰۶، در سمینار «آزار و اذیت زنان» در دانشگاه پانتئون سوربن ارائه کردیم.
در ادامه این نخستین کار تحقیقاتی، در تاریخ ۱۲ دسامبر سال ۲۰۰۹، سمیناری در دانشگاه پاریس هشت (سن دُنی) [4] با عنوان «لزبین، مهاجرت، تبعید و نژادپرستی؛ وقتی پای اقلیتها به میان میآید» برگزار شد. الرصاص، سپس اقدام به تأسیس انجمنی با عنوان «لزبینهای رنگینپوست» (Lesbiennes of Color) کرد و برای نخستین بار این انجمن در سمیناری در فرانسه و در تاریخ ۲۳ اکتبر ۲۰۱۰ با عنوان «همپیشگی لزبینها»، برای عموم رونمایی شد.
این گروه، شامل مجموعهای از لزبینهایی است که با مسئله استعمار، بردهداری و مهاجرت اجباری درگیرند. آنها با مسئله نژادپرستی در جنبش لزبین و فمینیست مقابله میکنند. انجمنی غیرمختلط [5] که پذیرای تمام لزبینهایی است که از نظام مسلط دگرجنسگرایی در کشورهای خود میگریزند؛ نظامی که آنان را در شرایط ناامن قرار میدهد. همبستگی با تمام لزبینهای مهاجر فاقد مدارک قانونی و آنهایی که به عنوان کنشگر سیاسی با نظام حاکم در کشور خود مبارزه میکنند، از اهداف این انجمن است، که توسط صابرین الرصاص – این لزبین اهل کشور جیبوتی – پایهگذاری شده است.
این فعالیتها و پژوهشها منجر به آغاز جریانی از این تحقیقات در فرانسه شد که یکی از بارزترین آنها، پایاننامه دکتری سليمه عماری [6] در فرانسه است که با پژوهشی بر لزبینهای مغرب (مراکش، الجزایر، تونس، لیبی، موریتانی و صحرای غربی) به نگارش درآمده است.
با تمرکز بر مسئله لزبینهای مهاجر، به درهمتنیدگی لزبینفوبیا، نژادپرستی و طبقهگرایی برمیخوریم. اگرچه نژادپرستی نه تنها در سیاستهای مهاجرتی کشور فرانسه و در خود جامعه به چشم میخورد، اما میان زنان، فمینیستها و خود لزبینها هم ظاهر میشود. به همین دلیل بود که انجمنهایی مانند «لزبینهای رنگینپوست» بر این مسئله تمرکز کردند که چرا لزبینهای سفیدپوست صدای لزبینهای مهاجر شدهاند و متأثر از نژادپرستی به جای لزبینهای رنگینپوست صحبت میکنند.
من، به عنوان یک پژوهشگر لزبین سفیدپوست فرانسوی، با انجام این پژوهش، تلاش میکنم تا سیاستهای مهاجرتی جنسیتزده و نژادپرستانه دولت وقت را تحلیل کرده، و همچنین با ریزش بخش بزرگی از لزبینها از جنبش لزبین به دلایل نژادپرستانه در فرانسه، مقابله کنم.
به منظور انجام این کار پژوهشی، به پژوهشهای خارجی و معدود کارهایی که در فرانسه، در حوزههای ادبیات، موسیقی و سینما انجام شده و همچنین تجربیاتی که از ۲۰ سال حضورم در جنبش لزبین و فمینیست، به خصوص در فرانسه، مکزیک و السالوادور به دست آوردهام، تکیه میکنم. باور دارم که مسئله همبستگی سیاسی میان لزبینها، به خصوص میان لزبینهای بومی و آنهایی که سیاستهای مهاجرتی به آنها «غیرقانونی» میگوید، مسئلهای مهم و قابل توجه است.
توصیفناپذیر و محذوف
مفهوم لزبین، به معنای اخیر و «غربی» آن، تنها مفهومی درباره روابط جنسی میان زنان و تصویری که این زنان از خود ارائه میدهند، نیست. این مفهوم، به مفاهیم دیگری چون طبقه، «نژاد» و سن نیز، آمیخته شده است. «لزبین» به طور کلی به افرادی اطلاق میشود که به عنوان جنس زن در جامعه به رسمیت شناخته میشوند و روابط جنسی و عاشقانه با زنان دیگر در همین گروه اجتماعی دارند.
همین ابتدا به مشکلاتی اساسی برمیخوریم. نخست این که جای زنانی که چنین روابطی را گاهبهگاه، و نه به صورت طولانیمدت در زندگی خود دارند، در این گروهبندی کجاست؟ و مرز بین دوجنسگرایی، لزبین بودن و دگرجنسگرایی را چطور میتوان تعیین کرد؟ سپس، این اصطلاح – مانند لزبین – توسط دیگرانی که به این نوع روابط علاقمندند، اما مایل به نامیده شدن توسط این اصطلاحات و برچسبها نیستند و یا به دلایل سیاسی یا اجتماعی، دیگر اصطلاحات را ترجیح میدهند، رد میشود ( مانند تامبویهای (Tomboys) اندونزیایی) (بلکوود، ۱۹۹۹).
علاوه بر همه اینها، این اصطلاح لزبین در متهم کردن لزبینگرایی که یکی از سلاحهای قدرتمند سکسیسم است، به عنوان توهین و تحقیر، فارغ از هر عمل جنسی صورتگرفته یا نگرفتهای مورد استفاه قرار میگیرد. در نهایت نیز، لزبینها همچنان و حتی در صورتی که گرایش خود را آشکار کرده باشند، انکار میشوند و یا در جامعه به دلایل حقوقی، فرهنگی یا مذهبی، نادیده گرفته شده، انکار شده یا «قدغن» میشوند. چنین برخوردهایی در برخی جوامع به اوج و شدت خود میرسد. به همین دلیل، بسیاری از زنان لزبین، ناچارند لزبین بودن خود را پنهان کنند و همین موجب میشود تا از هرگونه برچسبی در این باره نیز دوری کنند.
چالشهای چندگانه و «تحرکات رادیکال» لزبینها
مونیک ویتیگ باور دارد که داشتن روابط لزبین، نوعی موضعگیری سیاسی لزبین را تقویت میکند. (ویتیگ، ۲۰۰۱) موضعی که تلاش میکند تا به صورت گروهی، قوانین اجتماعی را دگرگون کرده یا در درجات مختلف، الگوهای زنانهای را که در جامعه و یا در خانواده به زنان تحمیل میشود، دگرگون سازد. این الگوها، الگوهایی مربوط به ظاهر فیزیکی، پوشش، زبان مورد استفاده، عادات شخصی، آداب، و فعالیتهای حرفهای است. این دگرگونسازی میتواند همراه با امتناع از سنتهایی چون ازدواج یا فرزندآوری و مادری باشد. این همان تعریفی است که ویتیگ از لزبین ارائه میدهد؛ کسانی که از زن شدن یا زن ماندن هنجاری سر باز میزنند. زن به معنای کسانی که در ساختار روابط جنسی [مورد انتظار جامعه] جای نمیگیرند (گیومین، ۱۹۹۲).
سر باز زدن از نظم اجتماعی مسلط در رابطه با سکسوالیته و روابط جنسی و جنسیت اجتماعی، موجب میشود تا این زنان، دست رد بر بسیاری از الگوها و هنجارهای اجتماعی دیگر نیز زده، و وارد مبارزات گستردهتری شوند – برای مثال مبارزه با نظام طبقه، نژادپرستی و فقدان دموکراسی. آنچه که منجر به ابداع مفهومی میشود که الرصاص آن را «معترض چندوجهی»[7] مینامد، و این معترض، به عناوین مختلف در نظم اجتماعی مسلط اطراف خود، اختلال ایجاد میکند.
این وضعیت، نوعی شرط وجودی برای لزبینهایی که به فعالیتهای رادیکال مشغولند، به همراه میآورد: لزوم کنش، هم به دلیل ضرورتش، و هم به دلیلی ایجابی که شرایطشان ایجاد کرده است. اما پرسش اساسی این است که آیا این فعالیتها، از فعالیتهای دیگر زنان متفاوت است؟
لزبینها و چرخه دگرجنسگرایی زنانه
نوع و اندازه فعالیت بخش سنتی زنان، توسط نهاد ازدواج تعیین میشود: زنانی که مهاجرت میکنند تا همراه با خانواده همسر خود زندگی کنند، زنانی که برای فرار از یک ازدواج ناخواسته، دست به مهاجرت میزنند، زنانی که همراه با نامزد خود، از محل زندگی خود فرار میکنند، یا حتی زنانی که در انتظار همسر خود در خانه میمانند، یا به او در دوردستها ملحق میشوند. این، چیزی است که چرخه دگرجنسگرایی زنان[8] مینامیم. در این میان، بد نیست به این موضوع نیز اشاره کنیم که توان حرکت آزادانه بدون از دست دادن برخی حقوق، یکی از شروط بسیار مهم برای دستیابی به شرایط «خوب» در بازار کار است. چه زن باشیم، چه از طبقه پرولتاریا و چه متأثر از نژادپرستی. (دلفی، ۱۹۸۸؛ بالیبار و والرشتاین، ۱۹۸۸؛ ناکانو گلن، ۲۰۰۲)
با علم به این که دلایل حرکت در راه مهاجرت میتواند بسیار متنوع باشد، و این که این زنان در برخی از مواقع زمانی، دگرجنسگرا هستند و در برخی دیگر، میتوانند لزبین باشند، بهتر است چهار وضعیت مختلف را از هم تمییز دهیم:
یک – مهاجرت به منظور فرار از آزار و اذیت علنی مانند خشونتهای جسمی، حبس اجباری، خشونتهای تنبیهی یا به بهانه «درمان»، روانپزشکی اجباری، تهدید به مرگ، قتل و غیره. به صورت کلی میتوان این دلایل مهاجرت را به لزبینها نسبت داد، هرچند که تمام زنان ممکن است با چنین دلایلی دست به مهاجرت بزنند، به خصوص زنان مجرد، بیوه یا طلاق گرفته (موروکواسیک، ۱۹۸۶)، زنانی که داغ میخورند، و متهم به لزبین بودن، یا به طور کلی «خودمختاری» میشوند (فترسون، ۲۰۰۱)، مشخصاً فمینیستها، مخالفان سیاسی و یا لزبینهای آشکار. نکته اینجاست که مهاجرت لزبینها در میان همه اینها، بیش از همه «مشروع» به نظر میرسد. هرچند که این، تنها نوک کوه یخی است که برای ما قابل مشاهده است.
دو- مهاجرت به منظور داشتن زندگی بهتر (یا کمتر بد). دلایلی مانند تمایل به کشف دنیای بزرگتر، داشتن تجربیات بیشتر، و یا همانطور که فلورا تریستان (۱۹۸۸[۱۸۳۵])، میرجانا موروکواسیک (۱۹۸۶) و پائولا تابت (۲۰۰۴) به خوبی نشان دادهاند، فرار از مناسبات اجتماعی مربوط به جنس، طبقه و «نژاد» که خوشایندشان نیست، فرار از شرم و سختیهای مادر مجرد بودن، یا ازدواج، یا فرزندآوری و مادر شدن به عنوان تنها افق دید در زندگی، و یا دشواری زندگی روزمره زنان در روستا. برای لزبینها، موارد دیگری چون تهمت، طرد، آزار و اذیت پنهانی، ممنوعیت صریح روابط لزبین، یا حتی عدم امکان ملاقات با دیگر لزبینها، یا زندگی آشکار، به دلایل فرار آنها اضافه میشود. در این نوع مهاجرت، انواع دشواریها و آزارها میتواند برای زنان دگرجنسگرا و زنان لزبین، یکسان باشد، اما بیشک برای لزبینها سختتر و شدید است.
سه – مهاجرت «اقتصادی» (به منظور یافتن شغل و یا شرکت در دورههای آموزشی). به طور کلی، نیاز اقتصادی برای لزبینها و دیگر زنان، نیاز مشترک است (لزبینها نیز ممکن است مانند سایر زنان وابستگیهای اقتصادی داشته باشند). علاوه بر این، دانشجویان یا کارگران زنی که در هنجارهای جنسیتی جامعه نمیگنجد ممکن است با اتهام هایی مواجه شوند که آنها را لزبین بخوانند. کارکرد چنین اتهام هایی میتواند این باشد که دورههای آموزشی و مشاغل «مردانه» مورد حافظت قرار گیرد و یا مثلا در مناطق روستایی و با مالکیت شبهانحصاری مردان بر زمین، شکاف میان حقوق پرداختی لزبینها و دگرجنسگرایان باز هم عمیقتر میشود. در نتیجه، لزبینها بیشتر در معرض خطر محرومیت از آموزش و اشتغال هستند و بخش بزرگی از آنها به همین دلیل از پیشرفت حرفهای باز میمانند و [همچون برخی زنان دگرجنسگرا]، از امتیازات رابطه عاطفی و جنسی با یک مرد نیز «محروم» هستند.
چهار- مهاجرت به منظور «گرد هم آوردن خانواده»: در این مورد است که شاید بتوانیم ادعا کنیم که تفاوت میان زنان لزبین و زنان دگرجنسگرا بیش از موارد دیگر به چشم میآید. به طور کلی، زنان لزبین همچون زنان دگرجنسگرا برای ملحق شدن به خانواده همسر یا خود همسر، نمیتوانند دست به مهاجرت بزنند و ریشههای خود را در جامعه جدید بدوانند. این عدم برخورداری از امتیازات و حمایت، حتی موجب دشواریهای بیشتری نیز خواهد شد. این زنان لزبین ممکن است چه در جامعه خود و چه در جامعه مقصد پس از مهاجرت، به دلیل لزبین بودن، از خانواده خود طرد شوند. برعکس، برای دگرجنسگرایان، عامل «خانواده»، عامل اساسی در مهاجرت است: ۱- چه برای «همراهی» با خانواده، و ۲- چه «فرستاده شدن» به خارج از کشور به کمک خانواده و ۳ – چه از طریق ازدواج و برای ملحق شدن به خانواده جدید خود در مقصد.
لزبینها بیش از دیگر زنان دست به مهاجرت میزنند. به نظر میرسد که برخی دلایل مهاجرت آنان، به دیگر زنان شباهت دارد، هرچند این دلایل برای زنان لزبین، با شدت و دشواری بیشتری همراه است.
تحدید شدید مهاجرت به وسیله دولتها
برای لزبینهای خارجی که امتیازهای طبقاتی، نژادی، و یا ملیتی را ندارند و دیر یا زود در معرض خطر عدم برخورداری از مدارک اقامت قرار میگیرند، چه راههای قانونیای برای ماندن در فرانسه وجود دارد؟
«سیاسی نبودن به اندازه کافی» به منظور دریافت موقعیت پناهندگی
به لطف فعالیتهای بیشمار فمینیستها، لزبینها و گروههای حقوق بشری و ال.جی.بی.تی.کیو.آی، قوانین مربوط به مهاجرت و متن آنها، تغییرات مثبتی کرده است. در چشمانداز بینالمللی، کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل، امروز مفهوم «گروه اجتماعی تحت تعقیب» را به عنوان موقعیت پناهندگی با توجه به کنوانسیون ژنو تعریف کرده است. این مفهوم به طور گستردهتربه منظور در نظر گرفتن زنانی که در جوامعشان تحت تعقیب قرار دارند استفاده میشود – و به خصوص برای لزبینها (الرصاص و فالکه، ۲۰۰۷؛ الرصاص، ۲۰۰۹). کانادا یکی از کشورهایی است که بیشترین تعداد پناهجوی لزبین را در خود میپذیرند و نمونه بارز این تغییرات است.
در فرانسه، دفتر حمایت از پناهندگان و افراد بدون تابعیت (OFPRA) و سپس دادگاه ملی حقوق پناهندگی (CNDA)، از سال ۲۰۰۷ به بعد، در کمیسیون تجدید نظر در مورد پناهندگان (CRR)، آزار و اذیتهای خاص علیه زنان را – مثلا به این دلیل که شیوه زندگی آنان که مطابق با هنجارهای جامعه نیست – در درخواستهای پناهندگی به رسمیت شناخت. آزار و اذیتهای خاص علیه زنان شامل زنانی که از ختنه اجباری فرار کردهاند، زنانی که ازدواج اجباری را رد کردهاند، و لزبین بودن هم میشود. با این حال، هنوز در آغاز راه قرار داریم.
در واقع از آنجا که فعالیتهای زنان، به ندرت «سیاسی» شناخته میشود، این زنان نسبت به مردان، شانس کمتری دارند تا به عنوان پناهنده سیاسی پذیرفته شوند (Femme en Noir، ۲۰۰۱، فریدمن، ۲۰۰۳). به همین دلیل، زنان لزبینی که به دلیل فعالیت آشکار در انجمنهای لزبین یا ال.جی.بی.تی.کیو.آی، درخواست پناهندگی میدهند، لزوماً به عنوان پناهنده «سیاسی» پذیرفته نمیشوند. چرا که لزبین بودن، نوعی «ترجیح جنسی» برشمرده میشود و در برابر مبارزات دیگر در نظامهای دیکتاتوری یا در جنگها، از مشروعیت کمتری به عنوان فعالیت «سیاسی» برخوردار است.
بنابراین به منظور دستیابی به موقعیت پناهنده به عنوان «فقط لزبین»، باید نشان دهید که عضو «گروهی از افراد هستید که دارای مشخصههای ثابت و به اندازه کافی قابل شناسایی هستند» و همچنین ثابت کنید که مورد آزار و اذیت به عنوان لزبین قرار گرفتهاید. این کاملاً بر خلاف قواعد تقریباً نامرئیای است که در بالا بحث شد. در واقع، به منظور اعمال قوانین مذکور، لزبینها باید به اندازه «کافی» آشکار باشند، که این به ندرت امکانپذیر است. آزار و اذیتهای مذکور در کشورهای مبدأ این افراد وجود دارد، اما هنگامی که لزبینها نمیتوانند گرایش جنسی خود را آشکارسازی کنند، چطور میتوان آنها را به صورت «آشکار» مورد آزار و اذیت قرار داد؟
در هر حال، این مسیر طولانی و دشوار است. عدم تمایل و اشتیاق لزبینها برای شروع، قابل درک است، به خصوص که برخی لزبینها نسبت به حقوق خود به عنوان لزبین، آگاه نبوده، یا دلیلی برای پا در مسیر گذاشتن نمییابند. به همین دلیل است، که حتی اگر مورد آزار و اذیت واقع شوند، یا از زندگی کردن در قالب یک لزبین، منع شوند، عمدتاً مجبور میشوند تا «راهحلهای» مرتبط با چرخه دگرجنسگرایی زنانه را در پیش بگیرند.
فقدان استقلال قانونی و فشار برای همسری
لزبینها با این مشکل مواجه میشوند که سیاستهای مهاجرتی دولت فرانسه، برای زنانی امتیازهای مشخص مانند تحصیلات یا شغل «ارزشمند» ندارند، نوشته نشده است. تنها راهی که پیش پای این زنان فاقد امتیاز، به منظور دریافت اقامت ثابت و محروم نشدن از حقوقشان باقی میماند، ورود به همان چرخه دگرجنسگرایی تحمیل شده بر زنان است.
در واقع، این دولت فرانسه است و نه هیچ کس دیگر که موجب میشود تا موقعیت زنان به پدر، شوهر یا فرزند وابسته شود. این موضوع به خوبی در کارهای فرانسواز گیلیمو[9] (۲۰۰۷) درباره مهاجرت زنان لزبین و زنان روسپی (که این دو گروه هم میتوانند با یکدیگر، همپوشانی داشته باشند)، نشان داده شده است. همچنین کارهای تحقیقاتی نسیما موجود[10] (۲۰۰۸) درباره زنان فاقد امتیازات مشخص که «به تنهایی» از مراکش به فرانسه میآیند، نتایج خوبی در این باره ارائه میدهد. سابین لامور[11] (۲۰۱۰) نیز در همین زمینه، در مورد استراتژیهای زناشویی و فرزندآوری زنان مهاجر اهل هائیتی پژوهشهایی انجام داده است. این قوانین مهاجرتی، سکسیستی و نژادپرستانه است. این قوانین زنان را وادار میکند تا به چارچوب همسری و فرایند فرزندآوری وارد شده یا در آن باقی بمانند (لسلیه، ۲۰۰۳).
اما لزبینها، بیش از زنان دیگری که دچار این سرنوشت کلاسیک میشوند، ما را قادر میسازند تا ابعاد خشونت این قوانین مهاجرتی را که به زنان فاقد امتیازات مشخص، تحمیل میشود، اندارهگیری کنیم – خشونتی که دولت فرانسه با تحمیل چارچوب همسری و خانواده به زنان تحمیل میکند. اَشکال متنوعی برای این خشونت میتوان فرض کرد.
ازدواج ظاهری با مردان، «کاراترین» راه حل ممکن به نظر میرسد که لزبینها را در روابط گاهی پرهزینه و پیچیده، گاهی «مضحک» و شاید هم خلاقانه، اما اساساً مشکلساز قرار میدهد. همه اینها، با در نظر گرفتن این که این لزبینها، میباید سالها با دروغ و دوگانگی زندگی کنند و خطرات ناشی از فاش شدن این دروغ که میتواند مجازت و تحریمهای شدید باشد را متحمل شوند. ازدواج «واقعی» بین دو زن نیز نوعی بازگشت به دگرجنسگرایی است. به چه دلایلی، دولت به تحمیل دگرجنسگرایی و همسرشدن (یا مجدداً وارد آن شدن) دست میزند، تا این زنان بتوانند در سرزمین تحت حاکمیت آن دولت، دارای حقوق مشخص برای زندگی به صورت قانونی باشند؟
در نهایت، برخی لزبینها تصمیم میگیرند تا وارد پیوندهای مدنی (PACS) شوند. هرچند که این پیوندها تضمینی برای دریافت مدرک اقامت ایجاد نمیکند. چنین نوع پیوندهایی، حتی اگر با شخصی باشد که این زنان در رابطه عاشقانه با آنها به سر میبرند، چند مشکل اساسی را ایجاد میکند. نخست این که، روابط آنها، که لزوماً هم ممکن است عاشقانه نباشد، در چارچوب مدلهای هنجارمند زندگی زوجینی، نهادینه میشود. سپس، دریافت کارت اقامتی با عنوان «زندگی خصوصی یا خانوادگی» (چنین عنوانی در فرانسه در کارتها اقامت دریافت شده از طریق رابطه مدنی ذکر میشود)، و جمعآوری مدارک لازم برای آن میتواند موجب ایجاد مشکلاتی برای فرد لزبین از جانب دولت کشور مبدأ یا خانوادهاش شود. چنین نوع اقامتی، این نگرش را نسبت به زن ایجاد میکند که او فاقد همسر است و بنابراین موجب ایجاد شرم در او در جامعهاش خواهد شد. در نهایت، نابرابری در موقعیت حقوقی دو شریک زندگی، که پیچیدگی مناسبات اجتماعی درهمتنیده نیز بدان اضافه میشود، میتواند موجب خشونت و درگیری در چارچوب مسلط نژادپرستانه و لزبوفوب شود.
مبارزهای دشوار در چارچوب هوموناسیونالیسم نئولیبرال
در چنین شرایطی، چه راهکارهای فردی و جمعی و استراتژیهایی را میتوان ارائه کرد؟ مسئله، چه تمدید موقعیت پارتنری یا پناهندگی باشد، راه برای لزبینهای مهاجر و بومی که نمیخواهند موجبات تقویت یا بازتولید مناسبات آرمانگرایانه جنگ نولیبرالیسم آغاز شده پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ را فراهم سازند، باریکتر و ناهموارتر است؛ مناسباتی که جاسبیر پوار، تحلیلگر کوییر (دگرباشی)، آن را «هوموناسیونالیسم» نامید (۲۰۰۷).
«هوموناسیونالیسم» در ایالات متحده آمریکا و فرانسه؟
پوار میگوید ما در ایالات متحده آمریکا با سه پدیده همزمان مواجهیم که از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تشدید شدید شده است، اما در واقع تاریخی به درازای تاریخ استعمار و امپریالیسم این کشور دارد. او نام آن را «هوموناسیونالیسم» می گذارد و سه پدیده را اینگونه بر می شمرد: استثناانگاری جنسی در آمریکای شمالی، عادیسازی موجودیت کوییر، و برتری سفیدپوستی.
مختصر و مفید، استثناانگاری جنسی در آمریکای شمالی مربوط به به رسمیت شناختن قطعی و متناقضگونه همجنسگرایی در سطح ملی، و در ازای آن، جرمانگاری «لواط» و آشکارسازی آن در ارتش آمریکاست. عادیسازی کوییرچهره لیبرال، خرده-بورژوا و سفید کوییر را برملا میسازد، هرچند که سنگری باشد برای شورش علیه هنجارها (و البته آزار و اذیتها علیه افراد کوییر همچنان به قوت خود باقی است). در نهایت نیز، میبینیم که در این ضیافت نولیبرال، شهروندان ثروتمند سفیدپوست سالم (آنها که درآمد خوب دارند، دسترسی به بیمه دارند، بیمار نیستند، معلول نیستند) و البته آنها که سفیدتر هستند، ولو که این فضای چندفرهنگی باشد بیشتر رسمیت مییابند. در راستای «گفتمان نجات» گیهای مسلمان میبینیم که انجمنهایی مانند OutRage و کارهای انجام شده در آلمان و بریتانیا برای «نجات» دگرباشان ساکن در کشورهای غیرغربی نشان میدهد که چگونه بخشی از جنبش لزبین و گی به نشان دادن چهره پلیدی از اسلام مشغول شده و به همین ترتیب به حضور کشورهای غربی در جنگ افغانستان و عراق مشروعیت داده است (هریتاورن، تاکیر و اردیم، ۲۰۰۸).
نگارش مقاله دیگری برای نشان دادن چنین موجودیتی از هوموناسیونلایسم در فرانسه و تحلیل مشخصههای آن، ضروری به نظر میرسد. از سوی دیگر، میتوانیم ببینیم که حداقل، از پس از کنفرانس پکن (۱۹۹۵) و به طور گستردهتر، پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، تثبیت نولیبرالیسم در کشور فرانسه، جنبه «حمایت از زنان» به خود میگیرد و در همان زمان نیز از این حقوق، برای توجیه نظامیگری در افغانستان و مشارکت در جنگ در آن کشور استفاده میشود (دلفی، ۲۰۰۲؛ فالکه، ۲۰۰۸). از زمان انتخاب نیکولا سارکوزی به عنوان رئیسجمهوری کشور فرانسه، ناسیونالیسم دولتی بر «هویت ملی» تأکید بسیار میکند، مرزها را نیز به صورت گسترده و به سرعت میبندد، و گفتمانی را سازماندهی میکند که وجههای، خلاف تمام شواهد بالا از خود به نمایش میگذارد. گفتمانی که در آن به این مسئله تأکید میشود که برابری جنسیتی در کشور حاصل شده و حال زمان آن رسیده تا به منظور «نجات» زنان در کشورهای جنوب، نیروهای خود را بسیج کنیم.
در همین زمان میبینیم که حمله سازماندهی شده دیگری به اسلام انجام شده است؛ حملهای که ریشههایش به استعمار الجزایر باز میگردد و میتوانیم نشانههای ظهور مجدد آن را در ممنوعیت استفاده از علائم مذهبی در مدارس در فرانسه ببینیم. به موازات، تصویب قانون پیوند مدنی (PACS) در فرانسه، و پیشرفتهای حاصل شده در زمینه حمایت از زنان تحت تعقیب را (به ویژه درباره ختنه اجباری زنان، لزبوفوبیا، خشونت و مبارزه با ازدواج اجباری) میتوان این گونه تفسیر کرد که کشور فرانسه در حمایت از حقوق زنان و لزبینها، پیشرفت چشمگیری داشته است (لاکاز، ۲۰۰۶). با تصویب طرح آرمانگرایانهای که به عنوان «قرارداد پذیرش و ادغام» از یکم ژانویه سال ۲۰۰۷ اجباری شده است، دولت ادعا میکند که هدف از آن، تعهد مهاجران به احترام به «فرهنگ برابری جنسیتی» است – فرهنگی از نوع فرانسوی آن.
ادعاهایی درباره لزبینها و تقویت نیروهای محافظهکار
ادعای به رسمیت شناختن روابط لزبینها به منظور تسهیل شرایط لزبینهای مهاجر، خطر تقویت هر سه پدیده را که پوار تشریح کرده است، در پی دارد.
نخست این که، اعطای موقعیت بهتری به پیوند مدنی که بتواند با ازدواج دگرجنسگرایانه برابری کند، میتواند لفاظیهای استثناانگاری فرانسوی را تقویت کند. نمونه کشور کانادا در کارهای سوزان لنون در این باره، میتواند آموزنده باشد (لنون، ۲۰۰۸). سوزان لنون نشان میدهد که به منظور تصویب قانون ازدواج با همجنس، نمایندگان محافظهکار به این استدلال تأکید میکردند که فرهنگ سفیدپوستی به مدنیت پیوند خورده است. مدنیت نیز با مدرنیته، و مدرنیته نیز با سازگاری و تسامح سکسوالیتههای «دیگر».
این سازگاری و تسامح، همچنین با همبستگی با دیگر انواع اقلیت (موجهای پیدرپی مهاجران)، در کشور کانادا که از ترکیبی از اقلیتهای ساخته شده و موجب میشود تا نژادپرستی دیوانهوار به حداقل برسد) توجیه میشود. در میان مخالفان ازدواج با همجنس (به خصوص واپسگرایان) میتوانیم اعضای قومیتهای اقلیت را نیز بیابیم که این میتواند به ما امکان اثبات «عقبماندگی» آنها را بدهد. بنابراین ازدواج با همجنس میتواند بخشی از آموزشهای نژادپرستانه باشد که به لطف استثناانگاری جنسی در کانادا، میتوانیم این نژادپرستی را در گذشته و حال از بین برده و برتری سفید پوستان بر اقلیتهای قومی را چه در کشور و چه در خارج از مرزها، تقویت کنیم. شاید بتوان سیاستهای مهاجرتی کانادا را که کمی بالاتر به عنوان یکی از قابل قبولترین سیاستهای مهاجرتی در دنیا درباره زنها و لزبینها معرفی شد، مصداقی منطقی بر تحلیلهای لنون برشماریم.
در هر کشوری که جنبش لزبین یا گی آن به جای اینکه خواستار حذف نهاد ازدواج باشد (نهادی مملو از ستم که تصرف زنان را به دنبال دارد)، به دنبال دستیابی به حق ازدواج است، در ادامه بر حق فرزندآوری دگرباشان و داشتن خانوادهای شبیه به مدل سفیدپوست طبقه متوسط یا بالا نیز تأکید میکند. همین امر نشاندهنده آن است که سیاست ادغام، با سیاستهای عادیسازی همراه است. در نهایت، میبینیم که سیاست ادغام و عادیسازی با تقویت فرهنگ سفیدپوستی پیوندهای بسیاری دارد. از یک سو، همانطور که در نمونه کانادایی مشاهده میکنیم، آن چه میتوانیم سازگاری و تسامح فرانسویها (سفیدها) با لزبین بودن بنامیم، میتواند به عنوان نشانه تمدن و برتری بر دیگر اقلیتهای ملی و سایر نقاط جهان، شناخته شود. از سوی دیگر، چگونه میتوان از این موضوع خشمگین نشد که برقراری پیوند مدنی یک زن اهل جنوب با یک لزبین فرانسوی، به خصوص سفید، از جانب افسران فرمانداریها (که وظیفه بررسی اقامت شهروندان را به عهده دارند) به عنوان ادغامی «موفق» در جامعه به رسمیت شناخته میشود و امتیازی است برای دستیابی به حقوق و مدارک اقامتی؟
از سوی دیگر، باید به شرایط تمدید خودکار پناهندگی نیز توجه کنیم؛ جایی که مشکلات و مصائب بسیاری وجود دارد. در این حوزه، لفاظیها بیشتر پیرامون «نجات زنان تیره پوست» دیده میشود (اسپیواک، ۲۰۱۰). در این زمینه، فرصت بسیار خوبی برای دولت فرانسه ایجاد میشود تا خود را باز هم کمی بالاتر از کشورهایی که لزبین بودن را «تحمل نمیکنند»، قرار داده و خود را به عنوان «ناجی» لزبینهای بومی این کشورها معرفی کند.
در جنبش فمینیستی و لزبین نیز، تمایلاتی به احساس برتری و بروز اَشکال مختلف نژادپرستی ایجاد میشود. مثال زیر، این تمایلات را به خوبی توصیف میکند. «باور عمومی» این است که بسیار از لزبینهای مهاجر ناچار به فرار از کشور خود، و یا ادامه به پنهان شدن در فرانسه هستند تا از گزند خشونت لزبوفوب «جامعه خودشان» مصون بمانند.
این موضوع، به شکل توام هم نیاز کمک به لزبینهای کشورهای جنوبی و هم حضور ناچیز لزبینهای مهاجر جنوبی را در فضاهای لزبین و یا فمنیست در فرانسه توضیح میدهد. این نگاه، مشکلات متعددی را ایجاد میکند. نخست، آن که لزوبوفوبیای «جوامع» مبدأ این مهاجران را اثبات میکند (که پژوهشگر این حوزه نسیما موجود استادانه این چشماندازهای دودویی و تکاملگرا را که بر مطالعات مربوط به مهاجرت زنان سایه افکنده، مورد نقد قرار میدهد) (۲۰۰۸). دوم، ممکن است چنین تصور شود که مسائل طبقاتی موجب میشود تا این مهاجران متأثر از نژادپرستی از برخی فضاهای فمینیستی یا لزبین دوری گزینند. در نهایت، عامل دیگری نیز میتواند مربوط به نوعی نژادپرستی در گروههای زنان و لزبینها باشد که خود را در نوعی «همبستگی» ناکافی، غیرمناسب و یا ناخواسته نشان میدهد (باچتا، ۲۰۱۰؛ موجود، همان). در مواجهه با این وضعیت، برخی جداییطلبی یا تحریم را انتخاب کرده (گروه شش نوامبر، ۲۰۰۶)، و برخی دیگر، به اجتناب و دوری گزیدن روی میآورند (موجود، همان). در هر حال، میتوانیم ببینیم که درخواست تمدید پناهندگی، اگر منجر به قربانیسازی نظاممند به دلیل وجود پیشفرضهای نژادپرستانه (یا طبقهگرایانه) شود، مشکلاتی را، بیشتر از همه برای خود لزبینهای مهاجر به همراه خواهد داشت.
میانِ چرخه دگرجنسگرایی و هوموناسیونالیسم
همانطور که میدانیم، ارتباط پررنگی میان آزادی حرکت و تلاش برای دستیابی به خودمختاری و آزادی، چه در عرصه جنسی و چه در زمینه دستیابی به اشتغال و منابع وجود دارد. زنها و لزبینها، اگر از امتیازات مربوط به طبقه یا نژاد برخوردار نباشند، به این تحرک آزادانه علاقمند خواهند شد. در عین حال، محدودیتهای بسیاری، پیش پای آنها گذاشته میشود. بسیاری از مناسبات ورود و خروج آنها در برخی کشورها، به دقت، تحرکات آنها را زیر نظر دارند تا آنها را در چرخه دگرجنسگرایی باقی نگه دارند.
اگر در سالهای اخیر، تحرکات تعداد اندکی از لزبینها مشاهدهپذیر شده، و یا شاهد تحولات مثبت برخی قوانین و مقررات در این باره بودهایم، اما باید توجه کنیم که این تغییرات در همان سطح ثابت باقی مانده است. هم زمان نژادپرستی و خارجیستیزی تقویت بینالمللی یافته و همچنین فضایی برای سوءاستفاده از حقوق زنان و لزبینها به منظور توجیه و مشروعیتبخشی به جنگهای ضدتروریستی که امروزه، مشخصه بارز نولیبرالیسم است، ایجاد شده است.
در این مقاله تلاش کردم نشان دهم که مبارزه برای حرکت آزادانه زنان به صورت کلی، و مهمتر از همه لزبینها، و رهایی از چرخه دگرجنسگرایی که تا این حد محدودکننده است، مبارزهای ضروری است. با این حال، استراتژیهای موجود نیز، موجب ایجاد مشکلات فراوان میشود. باید توجه کنیم که لفاظیهای ناسیونالیستی دولت فرانسه، نژادپرستی و محافظهکاری بخشی از جنبش لزبین و فمینیست جامعه فرانسه را تقویت نکنیم. ما باید قادر به تحلیل انتقادی گفتمانهای که به ظاهر «حامی زنان» هستند اما علیه زنان و لزبینها استفاده میشوند باشیم؛ همان سه پدیدهای که پوار تمییز کرده که به محکم شدن پایههای نولیبرالیسم کمک شایان میکنند.
پانویس:
[1] Jules Falquet
[2] Laboratoire du Changement Social et Politique
[3] Sabrin Al-Rassace
[4] Université Paris 8 – Vincennes Saint Denis
[5] Non-mixte
[6] Salima Amari
[7] Multi-contestaires
[8] Hétéro-circulation des femmes
[9] Francoise Guillemaut
[10] Nasima Moujoud
[11] Sabine Lamour
منابع:
Al’Rassace, Sabreen (2009), Lesbiennes et droit d’asile en France, http://www.espace-locs.fr/Textes/Dr…
Al’Rassace, Sabreen, Falquet, Jules (2007). « De la nécessité de faire bon accueil aux lesbiennes et aux femmes étrangères. Lesbiennes étrangères en mouvement, en France aujourd’hui » In Jane Freedman et Jérôme Valluy (coords.), Persécutions des femmes. Savoirs, protections et mobilisations. Paris. Editions du Croquant. Pp 339-372.
Amari, Salima (2005). « Les algériennes arrivées seules en France ces dernières années (1990-2000) », DEA, Université de Paris 8.
Balibar, Etienne, Wallerstein, Immanuel (1988). Race, nation, classe : les identités ambiguës. Cahiers libres. Paris. La Découverte. 310 p.
Bacchetta, Paola (2009). « Co-Formations : des spatialités de résistance décoloniales chez les lesbiennes « of color » en France », Genre, sexualité & société [En ligne], n°1.
Bacchetta Paola (2010). « Réflexions sur les alliances féministes transnationales », in Jules Falquet, Helena Hirata, Danièle Kergoat, Brahim Labari, Nicky Lefeuvre et Fatou Sow (coords.), Le sexe de la mondialisation. Genre, classe, race et nouvelle division du travail. Paris : Les Presses de Sciences Po. 278 p. (pp 259-273).
Blackwood, Evelyn (1999). « Tombois in West Sumatra : constructing masculinity and erotic desire ». In Saskia Wieringa et Evelyn Blackwood (eds.), Same Sex Relations and Female Desires. Transgender Practices across Cultures (pp. 181-205). New York. Columbia University Press.
Delphy, Christine (2002) « Une guerre pour les femmes afghanes ? ». Nouvelles Questions Féministes, 21(1), 98-109.
Falquet, Jules (2009) “Rompre le tabou de l’hétérosexualité, en finir avec la différence des sexes : les apports du lesbianisme comme mouvement social et théorie politique”. In Cécile Chartrain et Natacha Chetcuti (coords.) Genre, sexualité & société, n°1, « Lesbianisme », juin 2009. Disponible sur http://gss.revues.org/index705.html
Falquet, Jules (2008). De gré ou de force. Les femmes dans la mondialisation. Paris. La Dispute. 214 p.
Falquet, Jules (2006). « Le couple, ‘ce douloureux problème’. Vers une analyse matérialiste des arrangements amoureux entre lesbiennes ». In Actes du 5ème colloque international d’études lesbiennes “Tout sur l’amour (sinon rien)”, pp. 17-38 Toulouse. Bagdam Espace Lesbien.
Falquet, Jules (2004). Entrée « Lesbianisme », in Hirata, Helena ; Laborie, Françoise ; Le Doaré, Hélène ; Sénotier, Danièle (sous la coordination de), Dictionnaire critique du féminisme, Paris, PUF (2ème édition revue et augmentée), pp 102-108.
Femmes en noir (2001). Femmes en migration. Bruxelles. FEN.
Freedman, Jane (2003). “Introduire le genre dans le débat sur l’asile politique : l’insécurité croissante pour les femmes réfugiées en Europe”. In Madeleine Hersent et Claude Zaidman (coords.) Genre, travail et migrations en Europe, Cahiers du CEDREF, pp. 61-80, Paris. Publications Paris VII.
Groupe Asile Femmes GRAF (2006). Lettre d’information n°1. Disponible sur
http://cfda.rezo.net/asile%20et%20f…
Groupe du 6 novembre (2001). Warriors/Guerrières. Paris. Nomades’ Langues Editions.
Guillaumin, Colette (1992). Sexe, race et pratique du pouvoir. L’idée de Nature. Paris. Côté-femmes. 239 p.
Guillemaut, Françoise (2007). Stratégies des femmes en migration : pratiques et pensées minoritaires, repenser les marges au centre. Thèse de doctorat en Sociologie et Sciences sociales. Toulouse. Université de Toulouse II.
Haritaworn, Jin ; Tauqir, Tamsila ; Erdem, Esra (2008), ‘Queer Imperialism : The Role of Gender and Sexuality Discourses in the ’War on Terror’’, in Esperanza Miyake and Adi Kuntsman (eds.), Out of Place : Silences in Queerness/Raciality, York : Raw Nerve Books, pp. 9-33.
Lacaze, Florence (2006). “Mutilations Sexuelles Féminines et Droit d’asile : Derrière les discours, une politique de stigmatisation toujours à l’œuvre”. Paris, Recueil Alexandries, Collections Reflets, disponible sur http://www.reseau-terra.eu/article5…
Lenon, Susan (2008). « What’s So Civil About Marriage ? The Racial Pedagogy of Same-Sex Marriage in Canada », Darkmatter, n°3, Postcolonial Sexuality, consulté en ligne : \Users\sylvaincalzati\Desktop\What’…
Lessellier, Claudie (2003). « Femmes migrantes en France : le genre et la loi ». In Madeleine Hersent et Claude Zaidman (coords.) Genre, travail et migrations en Europe, Cahiers du CEDREF, pp. 45-61, Paris, Publications Paris VII.
Lorde, Audre (1992). Zami : a new spelling of my name. Trumansberg. The Crossing Press. Publication en français : Zami. Une nouvelle façon d’écrire mon nom. Québec. Trois, Mamamélis. 615 p.
Morokvasic, Mirjana (1986) « Émigration des femmes, suivre, fuir ou lutter », Nouvelles Questions Féministes, 13, pp. 65-75.
Moujoud, Nasima (2008). « Effets de la migration sur les femmes et les rapports sociaux de sexe : au-delà des visions binaires ». In Jules Falquet, Jane Freedman, Aude Rabaudet Francesca Scrinzi, “Femmes, genre, migrations et mondialisation : un état des problématiques”, Cahiers du CEDREF, pp. 57-80, Paris, Université Denis Diderot.
Moujoud, Nasima. (À paraître). « Femmes « sans papiers ». L’autonomisation difficile dans les espaces féminins/féministes mixtes à visée solidaire. »
Pheterson, Gail (2001). Le prisme de la prostitution. Paris. L’Harmattan, Bibliothèque du féminisme. 211 p.
Puar, K, Jasbir (2007). Terrorist Assemblages. Homonationalism in Queer Times. Duke University Press, Durham and London 2007. 335 p.
Tabet, Paola (2004). La grande arnaque. Sexualité des femmes et échange économico-sexuel. Paris. L’Harmattan, Bibliothèque du féminisme. 207 p.
Tristan, Flora (1988). Nécessité de faire un bon accueil aux femmes étrangères. Paris. L’Harmattan. Première édition : 1835. 140 p.
Wittig, Monique (2001). La pensée straight. Paris. Balland. 157 p.