خبر کنارهگیری برنی سندرز از ادامه رقابت با جو بایدن، موجب تاثر بسیاری از هواداران او در سراسر جهان گشت. این مقاله به طور کوتاه نگاهی به برخی از زمینههای شکست سندرز میاندازد. بعضی از تحلیلگران ایرانی، «رؤیای آمریکایی» را بزرگترین رقیب سندرز در رقابتهای تعیین نامزد حزب دموکرات آمریکا معرفی کردهاند. آیا چنین است؟
۱
برنی سندرز در چند سخنرانی چه در سال ۲۰۱۵ و ۲۰۱۹ برنامههای خود را با اصلاحات فرانکلین روزولت پیوند داد. از نظر او منشور حقوق اقتصادی روزولت ناتمام مانده بود و وظیفه دموکراتها ادامه راهی بود که روزولت در دهه سی آغاز کرده بود.
در زمانی که اشتاینبک کتاب “موشها و آدمها” را نوشت حتی اقشار متوسط سفیدپوست آمریکایی نیز به قعر فقر سقوط کردند. بنا به گفته برخی از مورخین بین ۵۰-۴۰ درصد از مردم در فقر زندگی میکردند. روزولت ناچار شد در طی اصلاحاتی که نام نیودیل را به خود گرفت، مانع رشد فقر و کاهش تأثیرات مرگبار بحران شود.
در آن زمان در سوئد نیز پروژه بزرگ «خانه مردم» برای ایجاد دولت رفاه آغاز شده بود. یکی از خبرنگاران مارکیز چایلدز در سال ۱۹۳۶ کتابی به نام «سوئد: راه میانه» را منتشر کرد که به یک کتاب پرفروش بدل شد. ظاهراً روزولت از ترکیب بسیار عجیب یک کشور پادشاهی، یک دولت سوسیالیستی و یک رژیم سرمایهداری شگفتزده شده بود. پروژه نیودیل دموکراتها در آمریکا و «خانه پدری» سوسیالدمکراتها در سوئد تأثیرات معینی بر یکدیگر داشتند، هر چند که سیستم بازتوزیع درآمد و ثروت که دولت را موظف به پرداخت پول به بازنشستگان، بیکاران و کودکان میکرد متفاوت بود.
در سال ۱۹۹۹ سوئد ۲۱ درصد از درآمد ناخالص ملی خود را صرف پرداختهای دولتی در حوزههای رفاهی اصلی کرد. این رقم در آمریکا، نصف یعنی حدود ۱۱ درصد درآمد ملی بود. اما باید در نظر داشت که این اختلاف در اثنای ریاست جمهوری روزولت بسیار کمتر بود. کمکهای پزشکی و بیمههای اجتماعی روزولت همگانی نبود و فقط افراد کم درآمد را در بر میگرفت.
روزولت دارای عقاید و افکار سوسیالیستی نبود اما با توجه به مقتضیات زمانه مجبور شد بسیاری از مشکلات حاد جامعه را با اصلاحات خود حل نماید. او قبل از پایان جنگ فوت کرد و برنامههای اصلاحیاش نیز ادامه نیافت، اما او میراث پر ارزشی را برای حزب دموکرات باقی گذاشت. یکی از مهمترین میراث نیو دیل دفاع از حقوق کارگران و حمایت از سیاست اشتغال کامل و تغییر موازنه قدرت از کارفرمایان به سوی کارگران بود. از این جهت آن همخوانیهای فراوانی با برنامههای سوسیالدمکراسی شمال اروپا داشت. بسیاری از برنامههای رهبران بعدی دموکراتها نیز تحت تأثیر برنامههای اقتصادی او بودند. در ضمن، این برنامهها در زمان روزولت به هیچ وجه غیرآمریکایی و یا مبارزه با «رویای آمریکایی» محسوب نمیشدند.
یکی از کسانی که برنی سندرز را به روزولت پیوند میداد، جسه جکسون مبارز سیاهپوست آمریکایی بود که در دو دوره ۱۹۸۴ و ۱۹۸۸ با یک برنامه اصلاحی رادیکال خود را کاندید انتخابات ریاست جمهوری کرد، اما مانند سندرز در میانه راه متوقف گشت. جکسون که تبلیغات خود را حول «اتحاد رنگینکمان» بنا نهاده بود، مسائلی چون تبعیض نژادی، برابری اقتصادی و حقوق کارگران را در صدر شعارهای خود قرار داد. جکسون مغلوب مایکل دوکاکیس که پدیده جدیدی را در حزب دموکرات نمایندگی میکرد شد. او پرچمدار سیاستی بود که رهبران دیگر حزب دموکرات چون بیل کلینتون، الگور، جان کری، باراک اوباما، هیلاری کلینتون و اکنون جو بایدن با وجود همه اختلافات کوچک و بزرگی که با هم داشتند، آن سیاست را وفادارانه ادامه دادهاند. سیاستی که راه حزب دموکرات را از نیودیل به «دموکراتهای آتاری» تغییر دادند. (آتاری، نام شرکتی بود که از دهه ۱۹۷۰ به تولید رایانههای خانگی و کنسولهای بازی پرداخت). شورای رهبری دموکراتها که در سال ۱۹۸۵ تحت رهبری ال فروم ایجاد شد، وظیفه خود را تغییر خط مشی حزب از برابری اقتصادی و عدالت اجتماعی به برابری فرصتها تغییر داد. سیاستی که دموکراتهای جدید به رهبری بیل کلنتون آن را به اجرا گذاشتند و از آن زمان تاکنون سیاست رسمی حزب محسوب میشود. جسه جکسون اولین کسی بود که طعم شکست در برابر این تغییر مشی در حزب را کشید، هر چند که در آن زمان هنوز ابعاد این سیاست روشن نشده بود. این سیاست جدید نتیجه «خیانت» عدهای از رهبران جدید دموکرات نبود بلکه خود زاده برخی از تغییرات ساختاری بود که در جامعه آمریکا، از جمله در ادامه برخی از سیاستهای اقتصادی نیودیل شکل گرفته بود. تغییراتی که موجب تغییر موازنه قدرت در درون حزب گشت.
۲
نیودیل هدف خود را تقویت جنبش کارگری و قرار دادن این جنبش زیر چتر حمایتی خویش قرار داد. سندها و منشورهای مختلف آن مانند منشور امنیت اجتماعی، منشور ملی روابط کارگری و اداره ترقی کار که وظیفه خود را گسترش پروژههای اشتغالی همگانی همچون راهسازی و بنای ساختمانهای دولتی قرار داده بود، گامی در این جهت محسوب میشدند. در آن زمان، کارگران صنعتی عمدتا در شهرها زندگی و در کارخانههای بزرگ مشغول به کار بودند. در عین حال سیاستهای نیودیل رقیب دیگری در کنار کارگران صنعتی ایجاد کرد.
بنا به گفته لیلی گیسمر، استاد تاریخ دانشگاه کلرمونت در کالیفرنیا، بوروکراتهای روزولت و ترومن سیاستهایی را به اجرا گذاشتند که ایجاد خانههای مستقل تک خانواده در حومه شهرها برای سفیدپوستان را تشویق میکردند. از آنجا که رنگینپوستان از چنین مزایایی محروم بودند، در نتیجه به طور سیستماتیک مناطقی ایجاد شدند که از نظر طبقاتی و نژادی مجزا گشتند.در واقع دولت با سیاستهای تشویقی متفاوت خود موجب نابرابری اقتصادی و نژادی شد.
از سوی دیگر، نیودیل همچون سوسیالدمکراسی اکثر کشورهای اروپایی توسعه ایدههای تکنولوژیکی را در مرکز برنامههای خود قرار داد. به منظور کمک به بخش نظامی، دولت هزینه بسیاری از تحقیقات علمی دانشگاههایی چون ام ای تی، هاروارد و استانفورد را به عهده گرفت. با توسعه کمکهای دولتی بسیاری از شرکتها و ازمایشگاههای تکنولوژیکی جدید شکل گرفتند. ظهور این شرکتها و ازمایشگاهها زمینه ایجاد انقلاب تکنیکی جدیدی را بوجود اوردند. چرخهای این شرکتهای تازه با نیروی کار جدیدی به چرخش در میامدند: دانشورزانی که نام کارگران دانشی را به خود گرفتند و تفاوتهای زیادی با کارگران صنعتی سنتی داشتند. این کارکنان فنی جدید به اتحادیههای کارگری صنعتی علاقهای نداشتند. همزمان شکاف بزرگی بین رهبران اتحادیهها و کارگران بخش صنعتی ایجاد شده بود. این مجموعه باعث گشت که بتدریج نفوذ رهبران اتحادیهها در حزب دموکرات کم شود.
مهندسان، محققان، دانشگاهیان که به مناطق جدید حومهشهرها مهاجرت کرده بودند با طبقه متوسط محافظهکار سفیدپوست کلاسیک تفاوت داشتند. آنها طرفدار حقوق بشر و لیبرالیسم بودند. در درجه اول اعتقاد به ایدههای شایستهسالاری داشتند و از «فرصت برابر» و «حقوق فردی» دفاع میکردند تا اینکه مدافع کمکردن نابرابری اقتصادی یا حل مسئله مناطق مجزای مسکونی باشند. درست به همین خاطر آنها مخالف ایجاد مسکن برای خانوادههای کمدرامد در مناطق مسکونی خود و یا طرحهای ادغام مدرسهها بودند.
در همین زمان تغییرات سازمانی معینی در حزب دموکرات ایجاد شد که این تغییرات ساختاری را منعکس میکرد. مکگاورن اولین کاندیدای ریاست جمهوری بود که در انتخابات، کارکنان یقه سفید بیشتر از یقه آبی به دموکراتها رأی دادند. رهبران بعدی حزب دموکرات که سیاست جدید مکگاورن را ادامه دادند به «بچههای واترگیت» معرف شدند. معروفترین آنها مایکل دوکاکیس بود. او توانست جسه جکسون که با برنامههای عدالتخواهانه نه فقط برای سیاهان، بلکه برای زنان، همجنسبازان، کارگران، جوانان و سیاست خارجی صلحامیز به میدان آمده بود- سیاستهایی که خط سنتی و طبقاتی نیودیل را توسعه داد- را مغلوب نماید. در دهه ۱۹۸۰ این سیاستمداران جدید حزب دموکرات توانستند با تکیه بر تغییرات طبقاتی که در طرفداران حزب دموکرات رخ داد، خط مشی جدیدی را تثبیت کنند. خطمشی جدید بر پایه حقوق بشر، مواضع لیبرالی در سیاست خارجی، فمینیسم و محیط زیست قرار داشت. آن وظیفه اصلی خود را رشد بخش خصوصی و تشویق کارافرینی میدانست. از آنجا که مرکز توجه سیاستمداران هوادار این خط مشی صنعت با تکنولوژی بالا بود، طرفداران آن نام «دموکراتهای آتاری» را به خود گرفتند.
سیاست جدید به معنی خداحافظی با خط مشی نیودیل بود. آن «راهحلی مربوط به دهه سی بود». هدف «دموکراتهای آتاری» توسعه بخشهای صنعتی با تکنولوژی بالا و پایین نگهداشتن سطح مالیات به منظور جذب ارا کارکنان فنی و دانشورزان حومههای شهری بود. این سیاست جدید موجب افزایش نابرابری اقتصادی و توزیع رشد اقتصادی به شکل ناعادلانه، الویت دادن به طبقه متوسط دانشورز و در نهایت تقویت نابرابری ساختاری گشت.بخشهای جدید صنعتی معمولاً متکی بر کار متخصصینی بود که خود را بینیاز از عضویت در اتحادیههای کارگری تلقی میکردند. از این رو سیاست طبقاتی دموکراتها با افزایش قدرت «دموکراتهای آتاری» محو گشت. تمرکز حزب از کارگران صنعتی به سمت کارکنان فنی حرفهای رفت.
در سال ۱۹۸۸ دوکاکیس جسه جکسون را شکست داد اما او که در نظرخواهیها تا مدتها جلوتر رقیب جمهوریخواهاش بود مغلوب بوش پدر گشت. پس از او چوب مسابقه امدادی «دموکراتهای آتاری» به پسر طلایی شورای رهبری دموکراتها، بیل کلینتون رسید. بعد از دوکاکیس، آنها رهبری حزب دموکرات را بدست گرفتند و سیاستگذاران اصلی حزب محسوب میشوند.
استراتژی جدید حزب از یک سو موجب شد که دموکراتها آرای بسیاری از کارکنان بخش جدید اقتصادی را به دست آورند، اما از سوی دیگر، بسیاری از رایدهندگان با درآمد پایین ترجیح میدهند در روز انتخابات در خانه باقی بمانند.بیشتر رایدهندگان کمدرامد طرفدار سرمایهگذاری دولتی، بیمههای درمانی، حمایت بیشتر از اتحادیهها، آموزش عالی رایگان…هستند، اما هواداران جدید حزب چنین اولویتهایی را ندارند. نتیجه آنکه سیاستهای جاری حزب دموکرات باعث افزایش فاصله طبقاتی و نابرابری اقتصادی در جامعه گشته است.
حتی اوباما که به دلایل تاریخی معینی موفق به کسب آرا انتخابکنندگان جدیدی برای حزب دموکرات گشت، اولویت اول خود را کسب ارا طبقه متوسط بالای کارکنان فنی و حرفهای قرار داد. او بارها تکرار نمود که فقط طرفدار فرصت برابر بدون توجه به نتیجه آن است. از نظر او، اگر فرد سخت کار میکرد و به تعهدات خود عمل مینمود حتماً موفق میگشت. در هر دو انتخابات او توانست رأی اکثر کارکنان شرکتهای بزرگی چون گوگل، مایکروسافت، اپل و امثالهم را کسب نماید. هنگامی که در قدرت بود نیز رابطه بسیار نزدیک خود با مدیران سیلیکون ولی را حفظ کرد. در سال ۲۰۱۶ هیلاری کلینتون بیشترین کمکهای مالی فردی را از شرکتهای مستقر در سیلیکون ولی دریافت کرد. این موضوع باعث واکنش منفی بسیاری از مردم شده است. ۸۲ درصد مردم آمریکا معتقدند که شرکتهای بزرگ قدرت زیادی در جامعه کسب کردهاند و ۶۱ درصد انان مخالفت خود را با قدرت کمپانیهای با تکنولوژی بالا اعلام کردهاند. بنا به گفته لیلی گیسمر «بسیاری از آمریکاییها دیگر سیلیکونولی را نه سمبول فرصت و دموکراسی بلکه آن را دژ نخبهگرایی تلقی میکنند.»
۳
بنا بر آنچه گفته شد، هدف سندرز قرار دادن مسئله نابرابری اقتصادی در صدر سیاستهای حزب دموکرات و تغییر خطمشی لیبرالی حزب به سمت یک مشی مترقی طبقاتی، جنسی و نژادی بود. او توانست ۱۸۸ میلیون دلار کمک مالی جمع کند. ۱۰ میلیون کمک با متوسط ۱۸,۵ دلار. جنبشی که از او حمایت میکرد عمدتا جوانانی بودند که با نابرابریهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مخالفت میکردند. بسیاری از آنها نمیتوانستند برای خود آینده بهتری نسبت به والدینشان تصور کنند.
زمانی که اوباما در مقابل هیلاری کلینتون قرار گرفت، او در نظر بسیاری همچون یک غریبه در حزب دموکرات مینمود، در حالی که او غریبه نبود. اختلاف در حزب دموکرات موجب آن شده بود تا هاری رید رهبر سناتورهای دموکرات از اوباما بخواهد تا وارد میدان گردد. این موضوع به او کمک فراوانی کرد. (نگاه کنید به مقاله کانور کیلپاتریک در ژاکوبن. «ما نبرد را باختیم اما جنگ را میبریم»). اما زمانی هیلاری کلینتون در مورد سندرز گفته بود: «هیچکس او را دوست ندارد». منظور هیلاری کلینتون این بود که او هیچ طرفداری در رهبری حزب ندارد و سندرز و هوادارانش این را به خوبی میدانستند. اما سندرز مخالفین بزرگ دیگری نیز داشت: روشنفکران لیبرال یا چپ لیبرال که سیاست طبقاتی و پیشنهادهای رادیکال و جنبش پرشور طرفداران او را بر نمیتافتند. مخالفین او قبل از هر چیز رسانههای بزرگی چون سی ان ان، نیویورک تایمز… تا وکس بودند. در مقابل وظیفه اصلی دفاع از او بر عهده رسانههای محدودی چون «Democracy now» و یا نشریاتی چون نیشن و ژاکوبن یا نشریات کوچکتر دیگر افتاده بود. چند سال قبل دو تن از نویسندگان نیویورکتایمز کریستوفر اچن و لاری بارتلز در کتاب «دموکراسی برای واقعگرایان» در مورد طرفداران سندرز گفته بودند «انها پیشقراولان یک حزب جدید سوسیالدمکرات- یک حزب دموکرات باب روز» نیستند بلکه «مردان سفید ناراضی» هستند که بیشتر مجذوب شعارهای انقلابی میشوند تا آن که «واقعیتهای زمینی» را درک کنند. چنین ادعاهایی از سوی کسانی چون پاول کروگمن، برنده جایزه نوبل در اقتصاد، نیز تأیید شد.
ممکن است گفته شود که در انتخابات چهار سال پیش، و حتی امروز بسیاری از رسانهها مخالف دونالد ترامپ بوده و هستند، با این حال او توانست پیروز از میدان جنگ نابرابر درآید. در این گفته دو نکته نادیده گرفته میشود و آن اینکه بسیاری از طرفداران او بیننده رسانه بزرگی چون فاکس نیوزبوده و هستند و نکته مهمتر آن که، مهم نیست که شما مخالف یا موافق ترامپ هستید، او کاری میکند که همیشه در صدر اخبار دوست و دشمن قرار گیرد. این چیزی نیست که از عهده سیاستمداران چپگرایی چون برنی سندرز براید. چهار سال ریاست جمهوری ترامپ باعث شد که سندرز حتی نتواند حملات شدیدی به رقیبی چون بایدن کند، زیرا بسیاری از جمله سندرز اولویت خود را شکست ترامپ در انتخابات قرار دادهاند. در نتیجه، اگرچه او در نگاه رهبری حزب یک غریبه است، اما به خاطر عدم حملات شدید به رقبای خود، از نظر بسیاری، ضد نخبگان حاکم حزب دموکرات تلقی نمیشود.
سندرز خود را طرفدار سوسیالدمکراسی اروپایی بویژه اسکاندیناوی معرفی میکند، اما در میان روشنفکران سوسیالدمکرات اروپایی (مثلاً نگاه کنید به یکی از آخرین مقالات کاس موده در گاردین) و یا رهبران سرشناس سوسیالدمکراتهای سوئد نیز طرفداران زیادی ندارد. سوسیالدمکراسی سوئد کمی بعد از دموکراتها به سیاستهای راستگرایانه روی آوردند و از آنجا که در گذشته از نظر اصلاحات چند دهه جلوتر از ایالات متحده بودند، تغییر سیاستهای طبقاتی آنها هنوز به نتایج بسیار فاجعهبار نابرابرانه منجر نشده است. هنوز مکانیزمهای زیادی وجود دارند که این روند را کند میکنند. بسیاری از رهبران سوسیالدمکراتهای سوئد در دوره قبل طرفدار هیلاری کلینتون بودند، و اکنون نیز طرفدار جو بایدن هستند. البته این موضوعی نیست که آنها به طور آشکار در موردش سخن بگویند، بلکه سوسیالدمکراتهایی که دیگر وظیفه رسمی حزبی ندارند، میتوانند با آرامش خاطر به بحث در این مورد بپردازند.
برداشت شخصی این قلم تاکنون این بوده است که بسیاری از لیبرالها و لیبرالدمکراتها همیشه به هنگام شکست، دیگران را مسئول شکست خود میدانند و به هنگام پیروزی، علت را سیاستهای صحیح خویش قلمداد میکنند. چپ اگر زمانی این چنین بود، حداقل پس از فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود عده زیادی به این نتیجه رسیدهاند که قبل از هر چیز، علت را در میان خود بجویند، هر چند که نقش عوامل بیرونی را نادیده نگیرند.
بنابراین برخلاف ال گور که طرفدارانش شکست خود را منتسب به رالف نادر، رأی دادگاه و نه سیستم انتخاباتی آمریکا کردند، و نیز طرفداران هیلاری کلینتون که همه اشکلات را به ماجرای دخالت روسیه، نامههای لو رفته، ویکی لیکس، طرفداران جیل استاین، خشم مردان سفیدپوست.. مربوط. دانستند و سالها در این شیپور دمیدند، نویسنده حاضر آرزو دارد که طرفداران سندرز در چنین دامی نیفتند. باید همه عوامل شکست و ضعفهای جنبش سندرز را شناسایی کرد، میتوان از نیرنگهای انتخاباتی رهبری حزب دموکرات خشمگین شد، اما اگر کسی بر امکان وقوع چنین حوادثی از قبل حساب نکرده، تقصیرکار خود اوست.
با این حال باید گفت، پذیرش شکست به معنی پذیرش بازتعریف دلایل شکست توسط دیگران نیست. ممکن است طرفداران سندرز به تحلیلهای متفاوتی از دلایل شکست نیز برسند، اما احتمالاً تحلیل طرفداران سندرز با کسانی که « مخالفت سندرز با رویای آمریکایی» را عامل عمده شکست او تلقی میکنند، فاصله زیادی داشته و خواهد داشت.
سندرز مخالف «رویای آمریکایی» کارگران، زحمتکشان، زنان، جوانان، رنگینپوستان، مهاجرین و همه گروههای دیگر تحتفشار در جامعه نابرابر آمریکا نبود. او مخالف «رویای» بسیاری از طبقات پایین و متوسط قشر متوسط نیز نبود. او طرفدار سیاستی بود که که آرزوها و «رویاهای» همه این اقشار را برآورده کند. او قطعا «رویای آمریکایی» طبقات ثروتمند را به کابوسی برای آنها بدل کرد. سندرز خود نیز نمونه »رویای آمریکایی» در شکل گتسبی بزرگ نبود، اگر بود میتوانست خود را با اتیکتهای معمول رهبران حزب دموکرات سازگار کند و نه اینکه یک «سوسیالیست دمکراتیک» بنامد. او واقعیتها را درست مانند اشتاینیک با همه زشتیهایش به مردم معرفی کرد ضمن آنکه به آنها امید دموکراسی و برابری بیشتر داد.
اگر او گفت ما شکست خوردیم اما «ما نبرد ایدئولوژیک را بردیم» درست به همین خاطر بود. بسیاری نه فقط در آمریکا بلکه سرتاسر جهان که خود را طرفدار سوسیالیسم میدانند، تا قبل از پدیده سندرز و کوربین همچون موجودات فضایی فرض میشدند، چیزی که امروز تغییر کرده است. (ضمنا باید به خاطر آورد که در گذشته نه چندان دور، جنبش کارگری در آمریکا جنبش قوی بوده است.) ایدههای رادیکالی که قبلاً تابو محسوب میشدند امروز به ایدههای جریان عمومی بدل گشتهاند.
در مورد رقابت سندرز و ترامپ میتوان همچون گذشته فقط گمانهزنی کرد. اما، در مورد رقابت «دموکراتهای نو» و ترامپ یک واقعیت تاریخی به نام شکست هیلاری کلینتون با وجود همه کمکهای استراتژیکی که او دریافت کرد، وجود دارد. با ارزوی آنکه جو بایدن بتواند نظر مساعد طرفداران سندرز را جلب کند تا همه دنیا شاهد پایان عصر ترامپ شود، هرچند که سربالایی بسیار تندی در مقابل بایدن قرار دارد. به امید آنکه نفس و حافظهاش یاری کند.
این مقاله حکایتی رسمی از وقایع تاریخی بود که برای یادآوری و دانستن این حوادث تاریخی , برای خوانندگان مفید است ولی کافی نیست. چرا از آلمان هیتلری قبل از جنگ که یک کشور ورشکسته را به رفأه عمومی رساند یا ایتالیای موسویلینی که مافیای ایتالیا را به مهاجرت کشاند و در راه سازی و عمران ایتالیا پیشقدم بود و بعد از شکست در جنگ جهانی دوم، همان مافیاییها با حزب دمکرات مسیحی ۴۰ سال در قدرت تام و کمال بودند صحبتی نمیشود ؟! شاید چون جنگ را باختند و مثل همیشه برندگان جنگ ، نویسندگان تاریخ هم هستند ! ایده “خانه مردم” در سوئد گرفته شده از شعارهای ناسیونالیستی آلمان زمان هیتلر است ! احزاب سوسیال دمکرات با مالیاتهای مستقیم و غیر مستقیم بر ساعتهای کاری، کالا و خدمات، قدرت خرید شهروندان و کنترل تورم اقتصادی را در دست دارند. چگونه است که با “ویروس کرونا” ناگهان هزاران میلیارد یورو و دلار برای مهار بحران اقتصادی به بازار کار، تزریق میشود ولی برای یک طرح اجتماعی یا رفاهی برای تودههای محروم، سالها به بحث و مذاکره و تصویب قانون و بودجه میپردازند ؟! امثال سندرز با کلی گویی و حرفهای روشنفکرمابانه، در قد و قواره آن نیستند که تبلیغات سرمایهداری لجام گسیخته آمریکا را به چالش گیرند و پیروز از این مبارزه سیاسی بیرون آیند ! سندرز حتا در تاسیس یک حزب یا تشکل سیاسی منسجم هم ناوارد است و از حزب دمکرات کاندید شده است، حزبی که یکی از پایههای سفت و سخت نظم سرمایه در جامعه آمریکا است البته با اصلاحاتی مدنی و فقیردلنواز ! باشد روزی که حاکمیت الیگارشی مالی ۳۰۰ خانواده یهودی- غربی بر جهان، افشاه گردد و نقش دولتهای خدمت گذار آنها، به چالشی همگانی برای یک جایگزین مردمی تبدیل شود !
ایراندوست / 16 April 2020
جناب “ایراندوست” مثل اینکه باز سوراخ دعا را گم کردید و زدید به یهود ستیزیِ نازلِ ورشکسته و رایج در نیرنگستان آریائی- اسلامی کشور گل و بلبل.
اگر کوچکترین آشنایی با ساختارهای قدرت در آمریکا داشتید می دانستید که تاریخا در جامعه آمریکا قدرت در دست قومیت “واسپ” WASP بوده است و می باشد. نه یهودیان.
WASP یعنی, White Anglo-Saxon Protestant, که شامل ۹۵% رئیس جمهورهای آمریکا می شود. و همچنین صاحبان اصلی بانکهای عظیم, شرکتهای تجارتی بزرگ و رسانه های عمومی جریان عمومی در آمریکا.
خود برنی ساندرز یهودی الاصل است. برجسته ترین کنشگران و رهبران جنبش های کارگری, زنان, دانشجویان, ضد-جنگ, و حمایت از مردم فلسطین در آمریکا همگی یهودی الاصل بوده و می باشند.
شایان توجه است که برای اکثریت یهودیان آمریکا اکنون اسرائیل موضوعی اساسی حساب نمیشود و فقط برای ۱۵% از آنان چنین حساسیتی مطرح است.
American Jews- Wikipedia
****
در کمال احترام, قبل از پر حرفی در مورد اینکه “قد و قواره” آقای برنی ساندرز چقدر هست, بیاد داشته باشید که ایشان ۳۰ سال مداوم می شود که با سیاستهای مداخله گرایانه و تجاوز گرایانهء آمریکا قاطعانه مخالفت کرده است, از نیکاراگوئه, تا ایران و عراق و افغانستان .
کارنامهء شما و کنشگری های شخص شما در عرض ۳۰ سال گذشته در این موارد چه بوده؟
از دههء پنجاه میلادی و تصفیه های دوران سناتور “مک کارتی”, فرهنگ و سیاست های چپ و اصولا واژهء “سوسیالیزم” در فرهنگ سیاسی آمریکا و رسانه های جریان عمومی قدغن و ممنوع بود.
اما کارزارهای انتخاباتی ساندرز ایدهء سوسیالیزم را دوباره به فرهنگ سیاسی آمریکا بازگرداند.
دست آوردهای شما در مطرح کردن و عرضهء ایدهء سوسیالیزم دموکراتیک در جامعه آمریکا, در عرض چند سال اخیر چه بوده است؟
برای نقدهای اصولی و اساسی از کارزار انتخاباتی سناتور ساندرز, خوانندگان گرامی را رجوع می دهم به مقاله های ذیل:
Facing Reality: The Socialist Left, the Sanders Campaign and Our Future
By: Charles Post, Ashley Smith
New Politics
April 14, 2020
****
The Tyranny of Decorum Hurt Bernie Sanders’s 2020 Prospects
BY: DAVID SIROTA
JACOBIN
***
هوشنگ / 17 April 2020
نگاه مقاله بر اساس رقابت عادلانه بین دو رقیب است.
در حالی که کاملا مشخص است که بایدن از تمام پشتیبانی قشر سرمایه دار آمریکا برای پیروزی استفاده کرد تا مجددا بر سندرز قلبه کند و از سوی دیگر سندرز شجاعت در افتادن با حزبش را نداشت.
مهدی غ / 17 April 2020