همهگیری کووید ۱۹ تمامی معادلات سیاسی و اقتصادی کشورهای جهان را بر هم زده است. چنان شرق و غرب عالم را درگیر خود کرده که شاهد رخدادهای عجیبی مانند سرقت محمولههای بهداشتی کشورها هستیم. اما در این میان کشورهای ضعیف و در حال توسعه از جمله ایران روزهای سختتری را تجربه میکنند. اثرات تحریمها که روزگاری سران جمهوری اسلامی مانند محمود احمدینژاد از آنها تحت عنوان «کاغذپاره» یاد میکردند، حالا بیشتر نمایان شده است. طبقهی متوسط بهسرعت در حال سقوط اقتصادی است و طبقهی تهیدست جامعه نیز روزگاری بهمراتب سختتر از دوران پیش از کرونا را تجربه میکنند. اما همچنان جمهوری اسلامی بر تداوم سیاستهای عجیب خود اصرار میورزد. حسن روحانی از همان روزهای اول که نخستین موارد ابتلا به ویروس کرونای جدید اعلام شد، سعی کرده اوضاع را عادی جلوه دهد، در حالی که در واقعیت چنین نیست و جامعه بهشدت درگیر انواع مشکلات خصوصا اقتصادی شده است. اما در این میان یکی از اقشار ضعیف و آسیبپذیری که فراموش شدهاند، هنرمندان هستند. آنها که، برخلاف تصورات مردم، پیش از دوران کرونا نیز زندگی سختی را سپری میکردند، امروز روزگاری بهمراتب دشوارتر از گذشته دارند، با این حال هرچه در توان داشته و دارند را به میان آورده تا تحمل روزهای قرنطینه را بر مردم هموارتر کنند. بسیاری از نویسندگان و هنرمندان امکان دانلود آثار قبلیشان را برای مردم، ایجاد کردهاند، کنسرتهای آنلاین رایگان برگزار میکنند، فیلمهای کوتاه آموزشی و سرگرمکننده با محوریت کووید ۱۹، میسازند و خلاصه هرچه از دستشان برمیآید انجام میدهند تا مردم این بحران را از سر بگذرانند.
اما چرا کمتر کسی از ایشان یاد میکند؟ چرا مانند کادر درمانی از خدمات این روزهای هنرمندان، قدردانی نمیشود؟ چرا اکثریت جامعه باور نمیکنند هنرمندان مستقل روزهای بسیار سختی را سپری میکنند و هیچ نهاد و گروهی به مدد ایشان نمیآید؟ چرا مردم آنطور که باید و شاید دیگر هنرمندانشان را (مانند سالهای دورتر) دوست ندارند؟ برای پاسخ به این پرسشها لازم است نگاهی گذرا به برخورد حکومت روحانیون با هنر و فرهنگ ایران در چهار دههی گذشته بیاندازیم تا علل فاصلهای که بین مردم و هنرمندان ایجاد شده را ریشهیابی کنیم.
تهدید و تحدید هنرمندان
جمهوری اسلامی از ابتدای روزهای نخست حاکمیتاش شروع به تهدید و تحدید اهالی هنر و فرهنگ کرد. پس از انقلاب ۵۷ تعداد زیادی از هنرمندان مجبور شدند از کشور فرار کنند و آنهایی که ماندند با مشکلات و دردسرهای فراوان توانستند به حیات هنری خود ادامه دهند. دههی شصت بازار تعطیلی تئاترها و سینماها و کنسرتها بسیار داغ بود. برای همراهداشتن ساز، مانند حمل اسلحه، باید مجوز گرفته میشد. در سینما نمای بسته (کلوز آپ) از صورت زنان بازیگر ممنوع و در کنسرتها آوازخواندن ایشان حرام اعلام شد. تدریجا در تلویزیون نشاندادن ساز نیز غیرمجاز شد (هنوز هم همینطور است). در آن روزها شاهد یورش پاسداران مسلح به سالنهای نمایش بودیم، نیروهای انقلاب اسلامی گاهی با تهدید کلامی و گاهی با زور سرنیزه و اسلحه اجراها را تعطیل میکردند. در این میان حاکمان جدید ایران همزمان با سانسور و توقیف آثار هنری نسل پیش از انقلاب و خانهنشین کردن هنرمندانی که خاطرات «دوران طاغوت» را برای مردم یادآوری میکردند، شروع به تولید «هنرمندان انقلابی» کردند، امثال ابوالقاسم طالبی و جمال شورجه و جواد شمقدری و… در همین دوران بهوجود آمدند. اما از آنجا که بیاستعداد و بیهنر بودند، حکومت به ندای آقای خمینی که میگفت امیدش به دبستانیهاست، لبیک گفت و از میان متولدین دههی پنجاه و شصت جوانان بااستعدادی را شناسایی و شروع به آموزش آنها کرد تا آثار باکیفیتتری را تولید کنند و چنین هم شد. ظهور جوانانی مانند محمدحسین مهدویان را که بدون هیچ مطالعهای تاریخ معاصر ایران را بنا بر اراده و میل سپاه، تحریف میکنند، نباید نادیده گرفت. سرمایه و امکانات بسیاری در اختیار این جوانان قرار گرفته و جمهوری اسلامی با تمامی توان خود برای ایشان تبلیغ میکند تا الگوی جدیدی برای نسلهای متولد دههی هفتاد و هشتاد ایجاد کند که تا حد قابل توجهی نیز موفق بوده است. از طرفی حاکمیت به جوانانی که نیت تولید آثار مستقل و ارزشمند داشتند از همان ابتدا میدان نداد تا مانند هنرمندان نسل قبل، نزد مردم محبوب و مشهور نشوند و آنها را در نطفه خفه کرد. این سیاست خوبی بود که کارگر افتاد. دیگر صدای مخالفت جدی و بهدردبخوری که برای حاکمیت تهدید قلمداد شود کمتر شنیده و از نگرانیهای روحانیون حاکم اندکی کاسته شد. در این میان جوانانی که با تمام توانشان میکوشند تا آثار مستقل و مفیدی تولید کنند همواره با انواع مشکلات و تهدیدها مواجه بوده و هستند.
تلاش حکومت برای بیاعتبار کردن هنرمندان
جمهوری اسلامی توانست طی تبلیغات و «عملیات نرم» تا حد قابل توجهی هنرمندان را نزد مردم بیاعتبار کند، از هنرمندانی که خود ساخته و پرورده بود چهرهای مردمی، کمبضاعت و سادهزیست به مردم نشان داد. مثلا به مصاحبهی صدا و سیما با فرج الله سلحشور در روزهای پایانی زندگیاش، نگاه کنید. خانه و زندگی سادهی او را ببینید. در آن گفتوگو تلویزیون جمهوری اسلامی چنان وانمود میکند که آقای سلحشور مردی عارفمسلک و کمبضاعت است. صحنهآرایی و حتی لباس سلحشور به گونهای است که بیننده گمان میکند او نیز مانند طبقهی تهیدست جامعه از امکانات رفاهی اندکی برخوردار است. حال به روش نمایشدادن زندگی هنرپیشههای مشهوری که در نظر و گمان مردم مستقلاند، توجه کنید. در برنامهی «دور همی» مهران مدیری از مهمانش، رامبد جوان، میپرسد: «پولداری؟» و او در جواب میگوید بله، رامبد جوان هم همین سؤال را از او میکند و او نیز پاسخ میدهد مردی پولدار و مرفه است. بهجز این مثال میتوان با جستوجویی ساده در اینترنت دهها مورد مشابه دیگر را دید و شنید مثلا بعضی از افراد مشهور سینما، زندگی به اصطلاح «لاکچری»شان را در فضای مجازی در معرض دید همگان قرار میدهند از برگزاری مراسم سالگرد ازدواج یا تولدشان در سالنهای گرانقیمت گرفته تا بهدنیا آوردن فرزندانشان در کشورهای غربی و… همین رفتار باعث شده مردم گمان کنند هنرمندان زندگی رؤیایی و مرفهی دارند. ذهنیتی که امثال مهران مدیری و افراد مشهور مورد تایید حکومت به دستور حاکمیت، برای مردم ایجاد میکنند قابل توجه است. با این روش جمهوری اسلامی طی سالهای گذشته به مردم گفته: «هنرمندانی که برای شما ارزشمند هستند و در مسائل مختلف، از جمله رویدادهای انتخاباتی و سیاسی، به توصیههای ایشان توجه و عمل میکنید، افرادی خوشگذران و ثروتمندند که از زندگی دردناک و فقیرانهی شما هیچ آگاهیای ندارند. هنرمندان واقعی و دردآشنای شما کسانی مانند فرج الله سلحشور هستند.» حکومت ایران به خوبی میداند اکثر مردم به هنرمندان انقلابیاش توجه نمیکنند، اما توانسته هنرمندان مستقل را نیز با این روش بیاعتبار کند تا از اثرگذاری اهالی فرهنگ و هنر بر فکر جامعه (که بسیار جدی و برای حکومتهای دیکتاتور خطرناک است) جلوگیری کند. اما چیزی که جمهوری اسلامی مانع شده تا مردم ببینند و متوجهاش شوند این است: «تعداد انگشتشماری از هنرمندان ثروتمندند، بقیه افرادی هستند که درآمدشان از کارگران سادهی ساختمانی هم کمتر است».
پس از آبان ۹۸ و کشتهشدن صدها (و شاید چند هزار) معترض در خیابانها، هنرمندان بیانیهای دادند و رفتار خشن و جنایتکارانهی حکومت را محکوم کردند، اما حکومت که طی چند سال گذشته پروژهی بیاعتبارکردن ایشان را به خوبی پیش برده بود، در اقدامی هوشمندانه و با کمک «ارتش سایبری»اش هنرمندان را متهم کرد تلاش و اعتراضشان در جهت مالیاتندادن است.
اما آیا واقعا هنرمندان مالیات نمیدهند؟ باید بدانیم پاسخ این سؤال منفی است. مثلا یک تئاتر مستقل را در نظر بگیرید. گروه هنری باید حداقل دو تا سه ماه تمرین کنند، ماهها (و گاهی چند سال) در نوبت اجرا بمانند و در صورت موافقت وزارت ارشاد میتوانند تنها سی روز نمایششان را اجرا کنند، این در حالی است که نمایشهای مورد نظر حکومت در سالنهای خصوصی گرانقیمت و با بودجههای کلان گاهی چند ماه روی صحنه میروند. بدیهی است نمایشهای مستقلی که مورد تایید و حمایت حاکمیت نیستند، از نعمت بیلبوردهای رایگان شهرداری، تبلیغات تلویزیونی و… محروم خواهند ماند. با سختی بسیار و با بضاعت اندک که گاهی توانایی چاپ پوستر و بروشور نمایششان را هم ندارند، اثرشان را روی صحنه میبرند. از آنجایی که فرصتی برای تبلیغات نداشتهاند اکثرا در فروش گیشه با شکست مواجه میشوند. اگر به آمار فروش سالنهای نمایش نگاه کنید، میبینید که حاصل چندین ماه زحمت یک گروه مثلا بیست نفره، پس از اجرای نمایش، در بهترین حالت، چیزی حدود سی میلیون تومان میشود. از این مبلغ ناچیز ۹ درصد بابت مالیات بر ارزش افزوده و ۲۰ درصد بابت سهم سالن کسر میشود. با یک محاسبهی ساده متوجه میشویم هنرمندان یک گروه نمایشی مستقل پس از حداقل چهار ماه (تمرین و اجرا) حداکثر نفری یک و نیم میلیون تومان دریافت میکنند، یعنی درآمدی معادل کمتر از چهارصد هزار تومان در ماه. اینکه هنرمندان مالیات نمیدهند درست نیست، دولت در عمل از آنها تحت عناوین مختلف مبالغی کسر میکند. اگر این کسورات، مالیات نیست، پس چیست؟ اما آنچه حکومت به مردم نشان میدهد چیز دیگری است.
فقدان امنیت شغلی
حال و روز هنرمندان سینما و تلویزیون هم چندان خوب نیست. بهجز هنرمندان مشهور که انگشتشمار هستند، بقیه با گرفتاریهای اقتصادی بسیاری مواجهاند. آثار سینمایی مستقل گاهی چند سال در نوبت اکران میمانند و در صورت امکان پخش، سانسهای به اصطلاح سوخته را در اختیار فیلم قرار میدهند. مثلا ساعت ده صبح تا چهار عصر، آن هم فقط در چند سالن سینما، سهم فیلمهای سینمایی مستقل است که در عمل باعث شکست و ضرر مالی هنگفت تهیهکننده خواهد شد. در مورد هنرمندان موسیقی و تجسمی هم همین وضعیت را میتوانیم مشاهده کنیم. هنرمندان موسیقی نیز با مشکلاتی مشابه تئاتریها مواجهاند. در هنرهای تجسمی نیز هنرمند باید یک سال جان بکند و آثاری را تولید کند و با مبلغ اندکی آنها را نمایش بدهد. هر اثری که فروخته میشود بین سی تا چهل درصد از کل مبلغ را گالریدار برمیدارد و در نهایت پس از کسر هزینهی پوستر و تبلیغ و… مبلغی ناچیز به هنرمند میرسد که گاهی برای تأمین حداقل هزینههای زندگیاش هم کفاف نمیدهد.
جدا از اینها حمایتهای صنفی نیز بهواسطهی کارشکنیهای دولت، چنان ناکارآمد و ضعیف است که محدود به بستههای ناچیز حمایتی نوروزی و امثال آن میشود. نگاه کنید به رفتاری که با خانهی سینما در چند سال اخیر (خصوصا بعد از سال ۸۸) شده است. صنوف همیشه از بیم تهدیدهای حکومتی مجبور به رفتاری محافظهکارانه هستند چرا که خوب میدانند در صورتیکه رفتاری مخالف رأی و نظر حاکمیت انجام دهند ممکن است با تعطیلی صنف و حتی بازداشت و زندانیشدن افراد، مواجه شوند. حداکثر کار قابل توجه و نسبتا موثری که صنوف مستقل هنرمندان توانستند انجام دهند، بیمهکردن اعضاء است. اما آن هم با مشکلات و موانع بسیاری مواجه بوده و هست. هنرمندانی که در اکثر اوقات بیکار هستند یا درآمدی کمتر از یک میلیون تومان در ماه دارند (که تعدادشان بسیار زیاد است) باید مبلغ قابل توجهی را در ماه به پرداخت حق بیمه اختصاص دهند، علاوه بر آن در ازای دریافت هر دفترچهی خدمات درمانی نیز باید مبلغی جداگانه پرداخت کنند. مثلا هنرمندی که خانوادهای سه یا چهار نفره را سرپرستی میکند مبلغی حدود چهارصد هزار تومان باید بابت حق بیمه و خدمات درمانی پرداخت کند. از این رو هنرمندانی را میبینیم که توانایی پرداخت ماهانهی حق بیمه را ندارند و از خیر بیمهشدن گذشتهاند و عطای آن را به لقایش بخشیدهاند. علاوه بر این، مسئلهی برخورداری از حقوق ایام بیکاری و مانند آن نیز برای هنرمندان تقریبا امری محال و غیرممکن است. بهخوبی میدانیم در ایران، کارگران بهسختی روزگار میگذرانند و حقوقشان پایمال میشود، اما باید بگوییم اوضاع هنرمندان مستقلی که با جمهوری اسلامی همکاری نمیکنند، بهمراتب بدتر از کارگران و اقشار ضعیف جامعه است.
از طرفی امنیت شغلی هنرمندان مستقل نیز بحث قابل توجهی است. از همان روزهای نخستین حکمرانی روحانیون بر ایران امکان تولید اثر هنری هر روز سختتر از روز قبل شده است. مثلا گروهی که مدتهای طولانی (گاهی نزدیک به یک سال) تمرین کردهاند، بدون هیچ دلیل و توضیحی شب اجرا، کنسرتشان لغو میشود یا فیلم و تئاتری که با هزار مشقت و سختی آمادهی نمایش شده، بهراحتی و بدون هیچ دلیل منطقیای توسط ارگانهای حکومتی از پرده و صحنه پایین میآید. هنرمندان مستقل نمیدانند فردا شاغلاند یا بیکار، مجاز به ادامهی کار هنری هستند یا ممنوع الفعالیت میشوند. حتی نمیدانند پس از نمایش اثرشان سر از زندانهای امنیتی درمیآورند یا در حراست وزارت ارشاد توبیخ میشوند. بهجز این مسائل، حتی مشکل امنیتی هم پیش نیاید، سیاستهای خصمانه و فرهنگستیز جمهوری اسلامی کاری کرده که هنرمند مستقل ممکن است ماهها و گاهی سالها بیکار باشد و به شغلهای کاذبی چون مسافرکشی و سیگارفروشی و… روی بیاورد یا به حضور در آثار بیارزش هنری تن دهد.
با این حال در روزهای سختی مثل امروز که جهان درگیر ویروس کرونای جدید است، اهمیت حضور هنرمندان بیشتر از قبل است. آثار هنرمندان از سختی روزهای قرنطینه میکاهد. تصور کنید کتابی وجود نداشت تا مطالعه کنید یا فیلم و موسیقیای نبود که سرگرمتان کند، آیا باز هم میتوانستید در خانهها بمانید؟ هنرمندان ایرانی علیرغم تحمل انواع سختیهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، همچنان میکوشند این روزهای تلخ را با شیرینی آثارشان، تحملپذیر کنند. اهمیت هنرمندان از کادر درمانی که این روزها با از خود گذشتگی، بیماران را درمان میکنند، کمتر نیست. نوازندهها و خوانندههایی که بدون اندکی درآمد و پسانداز، مقابل دوربینهای موبایل خود مینشینند و ملودیهای زیبا مینوازند و اشعار امیدبخش میخوانند را نباید نادیده گرفت یا هنرمندانی که با تولید انیمیشنهای جذاب یا فیلمهای کوتاه و… به کمک کادر درمانی کشور آمده و مردم را از چگونگی برخورد با این بیماری جدید آگاه میکنند و در عین حال بابت همین ویدیوها باید نگران برخوردهای امنیتی حکومت هم باشند، دستکمی از پرستارانی که جانشان را کف دست گرفتهاند، ندارند. هرچند حکومت مطابق همیشه این گروه فرهیخته و گوشهگیر را آزرده و سعی در منزویتر کردنشان دارد، اما بر ما واجب است نقش هنرمندان مستقل را در این روزها فراموش نکنیم و بدانیم اگر هنوز چیزی از فرهنگ و هنر ایران باقی مانده که میتوانیم به آن افتخار کنیم، حاصل رنجهای بسیار و کوششهای فراوان این قشر متواضع و شریف است.
از همین نویسنده: